درباره ی «این» انتخابات
روزبه آغاجری
•
نوشتن دربارهی این انتخابات، برای من، بیش از هر چیزی یافتنِ پاسخی برای ابهام و ناشفافی وضعیت و بعد، بررسی این پرسش بود که ”آیا باید در انتخابات شرکت کرد؟“. همیشه در برابرِ این پرسش، دچارِ دوتایی شرکتکردن/ شرکت نکردن میشدم که در واقع چیزی نبود جز پیشاپیش تندادن به فضای چیره. اکنون میدانم که دستِکم دربارهی پاسخ به این پرسش، نکته نه در بیپاسخ بودنِ مسئله که در نادرست بودن و بیمعنا بودنِ آن است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ خرداد ۱٣٨٨ -
۴ ژوئن ۲۰۰۹
نوشتن دربارهی این انتخابات، برای من، بیش از هر چیزی یافتنِ پاسخی برای ابهام و ناشفافی وضعیت و بعد، بررسی این پرسش بود که ”آیا باید در انتخابات شرکت کرد؟“. همیشه در برابرِ این پرسش، دچارِ دوتایی شرکتکردن/ شرکت نکردن میشدم که در واقع چیزی نبود جز پیشاپیش تندادن به فضای چیره. اکنون میدانم که دستِکم دربارهی پاسخ به این پرسش، نکته نه در بیپاسخ بودنِ مسئله که در نادرست بودن و بیمعنا بودنِ آن است.
آگاهام که ممکن است بخشهایی از این نوشته ـ بهخاطرِ منظومهی واژگانی خاصاش ـ دیریاب یا حتا مبهم جلوه کند اما امیدوارام دستِکم بتواند دربارهی پرسشِ بالا وظیفهی خود را به انجام برساند.
1.
این انتخابات گرهگاهِ ستیزهگرانهی فرایندهایی است که تجلیهای ناتمامشان را باید در گذشته جست؛ فرایندهایی که نامهایی به خود داده اند: احمدینژاد، موسوی، کروبی. این فرایندهای چیره که در گذشته در لحظههایی خود را به سطح رسانده اند، اکنون، در لحظهای تعیینکننده (البته برای خودشان) خود را روبهروی هم یافتهاند.
تمرکز بر این نامها، نه آن فرایندها، ما را دچارِ گونهای دورِ باطل میکند. بازنامیدهشدنِ این کسان به دستِ آن فرایندها را میشود از اینجا فهمید که هر یک از آنها یکباره فراتر از خودشان رفتهاند یعنی درواقع، فرانمودهی کنونیشان مازادی قابلِتوجه نسبت به آنچه بوده اند، در خود دارد: کروبی پای مطرودان و حاشیهها را به میان میکشد، موسوی از تغییرِ قانونِ اساسی حرف میزند و احمدینژاد در سکوت کاراَش را میکند.
خیرهشدن به نامها، درعمل، ندیدن و ازیادبردنِ فرایندهاست. صرفاً کروبی نیست که از «هیچ» حرف میزند بلکه موسوی و احمدینژاد نیز چنین اند و حتا بیشتر، آنها نامهایی صرفاند که از «هیچ» حرف میزنند.
اما این فرایندها کدام اند؟
در اساماسی که دیروز به دستام رسید، آمده بود: ”برای پیشگیری از ادامهی حاکمیتِ بورژوازی دلالی، احمدینژاد، به نمایندهی سرمایهداری صنعتی، آقای موسوی، رای میدهیم“. این، شکلی سادهانگارانه و نادرست از صورتبندی آن فرایندهاست. جدا از اینکه مصادیقِ این نامها (حاکمیتِ بورژوازی دلالی و نمایندهی سرمایهداری صنعتی) بر پایهی رویکردی نادرست به واکاوی گرایشهای سیاسی ـ اقتصادی موجود گزین شدهاند، جملهی بالا بهطورِ مشخص شکافها و ربطها را نیز مسکوت گذاشته است. ازسوی دیگر، موضعِ سلبیاش (برای پیشگیری...)، به خودی خود، نشان از پیشاپیش تندادناش به فضای چیرهی این روزها دارد. اما چیزی که در جملهی بالا ارزشِ توجه دارد، ربط دادنِ این نامها به فرایندهایی ست که به شکلی پیشینی، آن نامها را تعیین کردهاند.
***
اما بگذارید نخست به پرسشی پیشینی بپردازیم: تا چه حد میتوان این گرایش فرایندها را وجودهایی مستقل در نظر گرفت، نه تجلیهای صرفِ بخشهای همبسته اما گوناگونِ حاکمیت؟ یا این پرسش که آیا در تحلیلِ نهایی، بهرغمِ تفاوتهای مشخصِ این گرایش فرایندها، غایتی به نامِ نظامِ جمهوری اسلامی است که آنها را تعیین خواهد کرد و جهت خواهد داد؟ یعنی آیا میتوان به این قائل بود که چیزی بیشتر از ستیزهی آزادانهی این سه گرایش فرایندِ عمده وجود ندارد؟ فضای چیره که میخواهد چنین چیزی را به ما بقبولاند که هیچ چیزِ بیرونی جز ستیزهی این سه گرایش فرایند وجود ندارد و دستِ آخر هم هیچ چیزِ دیگری جز رقابتِ اینها نیست که بخواهد نتیجه را تعیین کند. اما آیا بهراستی چنین است؟ پاسخ به این پرسش ما را به آنجا میرساند که آیا این شعارِ مشترک که ”یک رأی هم تعیینکننده است“ محلی از اعراب دارد؟ من در اینجا بهشدت به آن چیزِ بیشتر، به این نکته که در تحلیلِ نهایی، چیزی بیشتر از ستیزهی آزادانهی این گرایش فرایندهاست که تعیینکننده خواهد بود و به این نکتهی اساسیتر که آن چیزِ بیشتر بیرونی نیست بلکه خلاءِ میانی کلیتی است که این گرایش فرایندها، جریانهای عمدهی آناند، قائلام.
و پرسشِ آخری اینکه اگر چیزی بیشتر از ستیزهی موجود، تعیینکننده خواهد بود آیا کلِ این بساطِ انتخابات و رأیدادن و... بیهوده جلوه نخواهد کرد؟
***
سه دولت[1] بوده اند که سه سویهی عمدهی جمهوری اسلامی را تا حدهای نهاییاش پیش برده اند؛ سه دولتی که در واقع، تجلیهای ناتمامِ سه گرایش فرایندِ عمده [2] در کلیتِ نظام بودهاند: دولتِ رفسنجانی، دولتِ خاتمی و دولتِ احمدینژاد [در اینجا تأکید کنم که نباید این سه را «جدا ازهم» در نظر گرفت و همپوشانیهای ژرفشان را ندید. تنها از جایگاهِ ناظرِ رادیکالِ چپ میتوان آن همپوشانیها را نشانهگذاری کرد: برای نمونه هر سهِ اینها، بهتمامی، روندهای متصل به سیاستهای راستِ جهانی را پیوسته دنبال کرده اند (اصلِ 44)].
قراردادنِ این سه دولت در یک پیوستار است که میتواند معنای خاصِ این انتخابات را آشکار کند. [3] میشود بهشکلی کلی و نادقیق آن سویهها را مشخص کرد: دولتِ رفسنجانی، سویهی اقتصادی/ سیاسی را؛ دولتِ خاتمی، سویهی سیاسی/ فرهنگی را؛ دولتِ احمدینژاد سویهی فرهنگی/ سیاسی را.
دولتِ خاتمی و احمدینژاد صرفاً به علتِ گرایشهای سیاسی و فرهنگی متفاوتشان تا حدی ناچیز در بنیادِ اقتصادیای که دولتِ رفسنجانی بر پا کرده بود، دست بردند وگرنه روندهای عمدهی جاری در آن را نه تنها دستنخورده باقی گذاشتند بلکه به نوبهی خود تا آنجا که میتوانستند آن روندها را توسعه دادند. شاید میانِ دولتِ خاتمی و احمدینژاد تضادی به چشم بیاید که گویا ایندو در برابرِ هم قرار دارند اما دقیقاً از جایگاهِ همان ناظری که گفتم، نزدیکیها بیشتر از تقابلهاست.
بسیار دیدهام که در هنگامِ سخنگفتن از دولتِ خاتمی تلویحاً تنها چهار سالِ اولِ آن در نظر گرفته میشود. اینجور نگاه، بهشدت یکسویهنگرانه و فروکاهنده است. واقعیتِ دولتِ خاتمی، چهار سالِ اولِ آن نیست، چهار سالِ دوم است. زمان میبُرد تا اشباحی را که پس از سرِکارآمدنِ دولتِ خاتمی از صندوقچهی سرکوب و فشارِ دولتِ رفسنجانی بیرون آمده بودند، سرِ جای خود بنشانند. بر خلافِ نگرشِ چیره، دولتِ خاتمی آرامآرام دقیقاً پس از رخدادِ [4] 18 تیر است که کمی رها میشود تا کارِ واقعیاش را پی بگیرد.
دولتِ احمدینژاد هم که در دنباله میآید، روندهای عمدهی بهویژه اقتصادی را ادامه میدهد هر چند به خاطرِ گرایشِ فرهنگی خود، در دیگر جنبهها وقفه میافکند و هر چند در آغاز میکوشد نقشِ آنچه را دولتِ همنهاد [5] مینامم، بازی کند اما دستِآخر میفهمد ناتوانتر از این حرفهاست که بتواند چنان نقشی را بر عهده بگیرد.
انتهای این پیوستار به این انتخابات میرسد.
کروبی، موسوی و احمدینژاد سه نام هستند که جدا از متصلبودنشان به یکی از آن سه گرایش فرایندِ کلی، در پی آناند که هرچهبیشتر خود را به جایگاهِ سازندهی آن دولتِ همنهاد نزدیک کنند؛ اول با هرچهبیشتر جذبکردنِ تودهها و دوم با هرچهبیشتر جازدنِ خود بهمثابهِ نمایندهی اصلِ نظام.
2.
این انتخابات، باید بتواند راهشکافی باشد برای برساختهشدنِ همنهادی از آن سه گرایش فرایندِ عمده. نظامِ جمهوری اسلامی تا دولتِ احمدینژاد، کوشید ذاتِ خود را تحقق بخشد و آن را تا حدهای ممکناش پدیدار کند اما در همانحال نیز، بهشکلی دیالکتیکی، ناهمسازیها و تضادهای عمدهی خود را نیز آشکار کرد. به همینعلت است که دولتِ آینده باید بتواند چونان همنهادی باشد برای آن تضادها؛ آن دولت باید بتواند راهِحلی باشد برای این شکافها و تضادها. از اینجاست که مفهومِ دولتِ همنهاد معنای خود را مییابد؛ از اینجا میشود معنای ”امیدِ ادای وظیفه“ی موسوی برای نامزدی انتخابات و بازتولیدِ مضحکِ فضاهای بهاصطلاح جوانانه و پرشور در میدانها و پارکهای شهر را فهمید (جوانانی که سرودخوانان تراکت پخش میکنند و با شور و حالی جالب به بحث مشغولاند؛ شور و حالی که درست بعد از پایانِ انتخابات «جمع میشود»).
اینکه این دولت چه نامی خواهد یافت و تا چه حد خواهد توانست نقشِ همنهادی خود را بازی کند، شبانگاه فهمیده خواهد شد، آنگاه که مینروا به پرواز در آید.[6]
3. سیاستِ رهاییبخش [7]
تا اینجا همهچیز را در رابطه با دولت بررسی کرده ام اما سیاستِ حقیقتی که در بنیاد نمیخواهد خود را در رابطه با دولت تعریف کند، چه باید بکند؟ این، اصلِ موضوعهای اساسی است که مرز میکشد میانِ آنهایی که امیدواراند به شکلی نظری، پاسخی برای پرسشِ ”آیا باید در انتخابات شرکت کرد؟“ بیابند و آنهایی که ازبیخ و بن این پرسش را بیهوده و بیربط میدانند.
اگر مسئله را بهشکلی که در فضای چیره مطرح میشود (یعنی انتخاباتی در پیش است که از قضا قرار است دگرگونیای را در وضعیتمان رقم بزند و حالا باید به آن واکنش نشان دهیم) در نظر بگیریم، پرسشِ بالا درست مینماید اما سیاستِ رهاییبخش، پیشاپیش، چنین سیاستی را ـ یعنی سیاستِ معطوف به انتخابات را ـ که از مضحکترین نتیجههای دموکراسیها و شبهِدموکراسیها است، بیمعنا میداند چرا که آن سیاست، در اولین گام، با ذیلِ چیزی دیگر (انتخابات) قراردادنِ خود، خود را از معنا تهی کرده است. برای سیاستِ حقیقت، پرسشِ بالا بهتمامی معناباخته و نادرست است. پرسش این است: در دنبالهی آنچه پیشتر به دستِ مبارزان انجام شده است، چهگونه، اکنون که دولت/ وضعیت به هر شکلی و در هر روندی میخواهد تودهها را به میدان بکشاند، میشود بخشِ بزرگتری از تودهها را درگیرِ شکلِ دیگری از سیاست کرد که دقیقاً کلِ فرایندهای دولت/ وضعیت را نشانه رفته است. در اینجا، انتخابات ـ آنهم در وضعیتی همچون وضعیتِ ما ـ برای سیاستِ مبارزاتی چیزی نیست جز عنصری از وضعیت که بههیچوجه نقشی پررنگتر از عناصرِ دیگر ندارد و قرار هم نیست داشته باشد.
پس، برای سیاستِ مبارزاتی پرسشِ ”آیا باید در انتخابات شرکت کرد؟“ اصلاً معنا ندارد که بخواهد پاسخی به آن بدهد یا ندهد چرا که دربنیاد ”رسالتاش عبارت است از وفادارماندن به اختلالی که در فعل و انفعالِ «یکیشماری» پیش آمده، وفاداری به تَرَکی که در ساختار افتاده“ [7] و وفاداری به آنچه توسطِ دولتِ وضعیت «یک شمرده نشده» است، نه دست و پا زدن برای «یکیشمرده شدن» توسطِ فراساختار در انتخابات.
در اکنونِ ما ـ جز بهصورتِ پراکنده و بیشتر فردی ـ نمیتوان از چنین سیاستی سراغ گرفت.
پانوشتها ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در اینجا به شکلی مفهومِ دولت را به کار بردهام که کمی به مفهومِ دولتِ وضعیت یعنی آن فراساختاری که عناصرِ وضعیت را «یک میشمرد»، نزدیک میشود اما بهاین خاطر که شک دارم چنین کاربردی دقیق هست یا نه، آن اصطلاح را نیاوردم. نامهای رفسنجانی، خاتمی و احمدینژاد برای من بیش از آنکه به اسامی خاصِ افراد بر گردند، نامهای کلی وضعیتاند. این دولتها از این لحاظ که چه عناصری از وضعیت را «یک شمردند» از هم متفاوت میشوند.
[2] به شدت دارم از نامیدنِ آشکارِ آن گرایش فرایندها طفره میروم، به دو علت. یکی اینکه در این سطح، نامیدنِ دقیقِ آنها کلِ قضیه را تحت شعاعِ آن نامها قرار میدهد و دومی اینکه به علتِ درهمرویهای آنها این نامیدن به شدت دشوار و نادقیق میشود. ارجاعتان میدهم به اثری موجه دراینباره: طبقه و کار در ایران؛ سهراب بهداد و فرهاد نعمانی؛ ترجمهی محمود متحد؛ نشر آگه.
[3] از اینجاست که نمیتوان دومِ خرداد را به معنای بدیویی کلمه، رخداد در نظر گرفت (مراد فرهادپور). بهروشنی میشد در چارچوبِ وضعیتِ معرفتی پیش از آن، رویدادنِ چنین دگرگونیای را پیشبینی کرد. به یاد دارم که پدرم و بسیاری دیگر، پیش از مشخص شدنِ هر نتیجهای، از به وجود آمدنِ دگرگونی میگفتند. آنها پیش از آن، از ضرورتِ دگرگونی حرف میزدند و با آمدنِ خاتمی، به ویژه پیش از اعلامِ نتیجهی انتخابات، توانستند آن را بنامند. پدرم در آن انتخابات، با سرسختی، ما را مجبور به رأی دادن کرد. بدیو شرطهایی برای رخداد بر میشمارد (نامناپذیری، تصمیمناپذیری، تمیزناپذیری و ژنریک بودن) که نمیتوان آن را دربارهی دومِ خرداد درست دانست.
[4] Event در چارچوبِ اصطلاحاتِ آلن بدیو.
[5] به سیاقِ سهگانهی نهاد، برابرنهاد و همنهاد (تز، آنتیتز و سنتز) چنین اصطلاحِ نادقیقی را برساختهام و تنها به علتِ نبودِ واژهی مناسب آن را به کار میبرم.
[6] به نظرِ من موسوی نامِ ممکنِ آن دولت است. اما چرا؟ زیاد سخت نیست که همنهادشدنِ دولتهای رفسنجانی و خاتمی را در او دید (بر خلافِ کروبی که خیلی مسائل را پذیرفته، موسوی از زیرِ موضعگیری در برابرِ خیلی مسائل شانه خالی کرده است و آن خیلی مسائل دقیقاً آنهاییاند که نقطهی همنهادی رفسنجانی و خاتمیاند) اما در اینجا آیا نامِ دولتِ احمدینژاد حذف شده است؟ یعنی آیا هیچ ردِ پایی از دولتِ وضعیتِ احمدینژاد در او نیست؟ دوستانِ من! دولتِ وضعیتِ احمدینژاد را باید در سویهی نمادینِ پارچههای سبزِ موسوی باز شناخت تا ببینیم در کجا تجسم پیدا کنند.
[7] در فلسفهی بدیو، سیاست در مقامِ رویهی حقیقت مطرح است که آن را سیاستِ رهاییبخش یا سیاستِ راستین نیز خوانده است.
[7] آلن بدیو؛ رخداد: آلن بدیو؛ گزینش و ویرایشِ مرادفرهادپور،صالح نجفی و علی عباسبیگی؛ مقالهی سیاستِ ازبندرسته ترجمهی صالح نجفی که مقالهای به شدت اساسی است.
منبع: shabaviz.blogfa.com
|