یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم
برای ندا و نداها


فرید راستگو



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ تير ۱٣٨٨ -  ۲٣ ژوئن ۲۰۰۹


شنبه ٣۰ خرداد از طریق تلویزیون باز و باز هم برای چندمین بار شاهد بودم هموطن عزیزی برای رهائی از یوغ بندگی و اسارت در راه آزادی جان خود را از دست می دهد. لحظه ای بس دلخراش وسوزناک است، همرزمانش با تقلائی غیرقابل وصف از طریق دمیدن نفس شان بدو در تلاش اند تا او را نجات دهند و همراهانش با فریادهای ندا نترس ندا نترس او را در بغل می گیرند تا بدن سردش را گرم نگهدارند و به او گرمی بخشند. اما افسوس که ندا در حیرت و بهت زدگی اطرافیانش جان خود را از دست میدهد. با دیدن این صحنه اشکهایم سرازیر شد و در آن لحظه لرز و سکوتی اعماق وجودم را فرا گرفته بود که نمی دانستم چه بگویم. در لحظه سکوت فکر میکردم ندا با خیره شدن به دیگران چه چیزی را می خواهد بگوید و بیاد ما بیآورد. بی شک او از ما می خواست راهش را تا پیروزی بر اهریمن و آزادی کشورش ادامه دهیم.
در این لحظه بی اختیار شعر شمش خلخالی بیادم آمد:
من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم
تا برای سرزمینم، میهنم ایران نمیرم

من یقین دارم که ندا و نداها با عشق و ایمان به آزادی جان از بدن بدر می کنند. او به خیابان آمده بود تا ندای آزادی سر دهد و به همه جهانیان بگوید ما آزاد بدنیا آمده ایم و می خواهیم آزاد رندگی کنیم و خود بر سرنوشت خویش حاکم باشیم. تا خود برای امروز و فردایمان تصمیم بگیریم نه ولی مطلقه فقیه ای که خود و مزدورانش جز آزمندی و جنایت در حق مردم تحت ستم ایران در مغز علیل شان چیزی نمی گنجد. او آمده بود تا چهره کریه رژیم سرتا پا فاسد و جنایت پیشه جمهوری اسلامی را به جهانیان معرفی کند. او همچون دیگر هموطنانش زندانبانان خود را به چالش کشیده بود زیرا شرم داشت در بندگی و اسارت زندگی کند.
ندا این آشنای ناآشنا مطمئن باشد که بسیارند عاشقان بیقراری که با عشق و ایمان برای این سرزمین بیکران راه و ندای آزادی تو را باز و باز هم سر خواهند داد تا کشورشان از دست سفاکان وابسته به اجنبی نجات یابد.
ندا تو نه اولین و نه آخرین کسی خواهی بود که برای آزادی این سرزمین خون پاکت را نثار می کنی چون درنهان و قلب مهربان این سرزمین هزاران نوجوان و جوان بی گناه خفته اند. ندا تو و دیگر نداها در این روزهای افتخارآفرین درس فداکاری و از جان گذشتگی را به ما هموطنانت آموخته اید. ندا ما می دانیم در این روزهای افتخارآمیز جنگ استبداد با مردم عریانتر شده است، این جنگ استبداد و ارتجاع خود فروخته علیه مردم ستمدیده ایران در حقیقت جنگ دیکتاتوری با آزادی است. در یک طرف سپاه دیکتاتور تا دندان مسلح آماده اند تا کشور و شرافت را به آتش و خون فرو برند و در طرف دیگر وطن پرستانی با دست خالی برای رهائی از یوغ اسارت فریاد آزادی سر می دهند زیرا معتقدند که به آنان خیانت شده است. نبرد بین دیکتاتوری و آزادی شهامت را در دلها ی ما شعله ور کرده است. چه کسی آنچه را که ما روزانه شاهد آن هستیم باور می کند. چه کسی حقیقتاً باور می کند که ملتی پس از ۲٨ سال رنج و مشقت این چنین بپا خیزد و علیرغم آتش گشودن مزدوران سید علی خامنه ای بدون ترس ندای آزادی سر دهند و جهانی را به حیرت وا دارند.
امروز ملت ایران زن و مرد ، پیر و جوان تصمیم گرفته است تن به بردگی و بندگی ندهد زیرا بخوبی می داند وقتی تن به بندگی ندهد استبداد خود بخود نابود و ویران میشود. مردم ایران بین آزادی و بندگی آزادی را انتخاب کرده اند زیرا با رد آزادی و کنار زدن آن چاره ای جز تن دادن به اسارت دیکتاتور ندارند.
انسان برای باز یافت آزادی خود باید قیمتی بپردازد زیرا هیج چیز برای انسان مهمتر و با ارزشمند تر از رسیدن به حقوق حقه خویش یعنی آزادی و استقلال نیست. اگر آزادی می خواهیم کافیست آنرا آرزو کنیم و برای بدست آوردنش به هیچ چیز جز خواستن آن احتیاج نیست. انسان شجاع برای دستیابی به آرزوهایش از خطر نمی هراسد، تنها بی غیرتها و بی لیاقتها توان کسب آزادی و دمکراسی را ندارند.
ساده انگاری خواهد بود اگر فکر کنیم کسانی که قادر به تحمل سختیها برای دفاع کردن از حقوق خویش نیستند بر سر نوشت خویش حاکم خواهند بود و به جامعه ای باز و آزاد خواهند رسید. از لحظه ای که تصمیم بگیریم که دیگر بنده و خادم مستبدان نباشیم در راه آزادی و استقلال خویش قدم گذاشته ایم. اگر از قاتلین فرزندان ایران زمین اطاعت نکنیم بزودی شاهد خواهیم بود که آنان همچون مجسمه ای غول پیگر که پایه هایش طاقت سنگینی وزنش را ندارد سقوط خواهد کرد و با تکه تکه شدنش نظاره گر مرگش خواهیم بود.
در دنیای هستی چیزی غیر طبیعی تر از اسیر شدن در دست اسارتگران ظالم یافت نمی شود. آزادی امری طبیعی است ، بدلیل آنکه ما نه تنها آزاد متولد شده ایم و از بدو تولد دارای حقوق ذاتی و انسانی خویش هستیم بلکه باید با عشق و ایمان از آن چیزی که بهمراه ما زاده شده است به دفاع بر خیزیم تا کرامت انسانی خود را باز یابیم.
به حیوانات نگاه کنیم حتی آنان هم از آزادی و حق حیات خود دفاع می کنند و هنگامیکه در اسارت بسر می برند با فریادهای خود ندای آزادی سر می دهند و با چنگ و دندان برای باز یافت آزادی خود تلاش می نمایند وبه گونه ای مرگشان را بر زنده بودنشان ترجیح می دهند. آیا از خود پرسیده ایم چرا پرندگان در قفس ندا سر می دهند و یا چرا ماهی وقتی که از آب گرفته میشود می میرد زیرا او به محض محروم شدن از آزادی طبیعی اش به مردن رضایت می دهد.
انسان هم برای آزادی خود باید تلاش نماید تا از چنگال اسارتگران جنایت پیشه خود را رها سازد و آزادی خود را باز یابد و چه بسا در این راه هم جان عزیزش را از دست دهد. ندا و نداها هم در خیانها سرازیر شدند تا ندای آزادی سر دهند و در این راه است که جانشان را فدای جانان کردند تا هم خود و هم میهنشان آزادی را باز یابند. ندا، ما مردم ایران قاتل تو و قاتلین فرزندان این سر زمین را خوب می شناسیم و مطمئن باش تا سرنگونی آنان دست از مبارزه بر نخواهیم داشت زیرا می دانیم اکنون اگر راهتان را ادامه ندهیم آنان ما را نابودتر و ویرانتر خواهند کرد. قاتلین تو امروز در ضعف مطلق بسر می برند حتماً بخاطر داری رهبر آنان چگونه علیرغم داشتن صدها مشاور و هزاران مزدور مسلح به سلاح گرم و سرد از ترس و جبونی در نماز جمعه اخیر اشک اش سرازیر شد تا احساس ترحم دیگران را برانگیزد که شاید کسی مانع مرگ حتمی او و نظامش شود. او بخوبی بیاد دارد چگونه مردم ایران رژیم پهلوی را علیرغم وابستگی به آمریکا و آنهمه توپ وتانک و گارد جاویدان سرنگون ساختند و به زباله دان تاریخ سپردند. سید علی خامنه ای بخوبی از تصمیم مردم ایران برای سرنگونی ولایت مطلقه منفورش و پرپر کردن نظام پوشالی اش و باز ستانی کشورشان وحقشان آگاه است، و لذا از هم اکنون همچون صدام حسین دنبال سوراخ موشی است تا در وقت مناسب در آن پناه برد. آری ندای عزیز من باز هم باور دارم در زمانی که چشمهایت بدیگران خیره بود اگر بین مرگ و زندگی لحطه ای وقت داشتی این شعر را زمزمه می کردی
من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم               
تا برای سر زمینم، میهنم ایران نمیرم   
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاه م                        
تا میان کشوری بیگانه سر گردان نمیرم
من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم
شرط آزادی و مردی کن که زندان مردن است
شرم از آن دارم اگر در گوشه زندان نمیرم
هر وجودی دیر و زود ای میهنم میرد ولی من
با تو پیمان بسته ام جز بر سر پیمان نمیرم
من که می میرم چرا با عشق و با ایمان نمیرم
تا برای سر زمینم، میهنم ایران نمیرم
...

یادش و یادشان گرامی باد
ّfa_rastgou@yahoo.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست