ندایی به چشم جهانیان
ادای احترامی بر خون ندا آقا سلطان صالحی
صمصام کشفی
•
پگاه سر نزده،
بستر تهی میشود از عطر تنت
بوسه میگریزد،
خونی می شود لبت
آغوش ِ گشوده از هوا پر میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ تير ۱٣٨٨ -
۲٣ ژوئن ۲۰۰۹
فصل فصل گلهای سرخ است
هیج گلی به سرخیی خون تو نیست
که گُلالهی خونهاست
خون تو بر زمین
تردید ندارم؛
هرگز بهار ندای خود را
چُنین جوان و رسا
نرسانده بود به تابستان.
پگاه سر نزده،
بستر تهی میشود از عطر تنت
بوسه میگریزد،
خونی می شود لبت
آغوش ِ گشوده از هوا پر میشود
و آهو ها هی سر بر میآورند و ُ
چشمشان دو دو میزند برای شکار شدن
میدوم تا میانهی جاده
آهوی دشتی که منام
دهانبندی به دهانم زدهاند از خون
و این کابوس لعنتی نمیگذارد بیاسایم
بالش خیس و چهرهی خونین من . . .
غلتیدن و واغلتیدن . . .
خنک نیست بستر در نخستین پگاه تابستان
و کابوس پشت کابوس
تنه میزند به تنم
من میدوم
و هی لاشهی آهوست افتاده درکنارهی راه
و ناگهان
غیژ ترمزی وُ
له می شود گوشت های تنم
نه، نمیتوانم به انتظار روشنای روز سر فرو برم در بالش
وای که چه سنگین نشسته این کابوس بر سراچهی سینهام
و تا آه نکشم باز نمیشود
گره از نَفَسَم
خواب بهاری و چُنین پر کابوس؟
چشمی پر بیداری و
چُنین پنهان در پس عینک خون؟
نگاهی چُنان ژرف و جوان
وچُنین دوخته برآسمانِ خون
دهانی چُنان پُر آواز و چُنین کوفته بر سنگفرش خون
هیچ تنابندهیی را یارای شنیدنِ « تمام کرد!» نبود.
با همان « تمام کرد»،
جهانی دید که نگاهت حتّا از زیر عینک خون نیز برقی داشت که نگو
و گلوگاهت بوسهیی می طلبید که نپرس!
و من دور از سرزمینی که بوسه باران خون توشد
میپرسم از خود:
دستی که خون نشاند بر چشم راست تو
وبُرید ندا را از بُن گلوی تو
و پُر کرد دهان تو را از خون
و رساند تو را به چشم جهانیان
آیا هنوز باور دارد که دست خداش بالاترینِ دستهاست؟
سیام خرداد ۱۳۸۸
|