تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی
اکبر کرمی
•
دست کم گرفتن رقبا، پس از انتخابات هم تکرار شد. گروه های فشار حاکم بر کشور بر این پندار بودند که با اعلام سریع نتایج آرا و پیروزی قاطع کاندیدای خود و نیز تبریک زودهنگام، همه چیز، تمام می شود و در برابر عمل انجام شده، از جریان های رقیب کسی را یارای نفس کشیدن نمی ماند. تکرار حادثه ی خونبار "میدان تیان من"، این بار در تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که بی خبری و نخوت با سرنوشت شوم همه ی دیکتاتورها رقم خورده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۴ تير ۱٣٨٨ -
۲۵ ژوئن ۲۰۰۹
هر تحلیلی که از انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران داشته باشیم، با این نکته نمی توان مخالفت کرد که احمدی نژاد و تیم پشت صحنه ی وی، توانست با صرف هزینه های بسیار اقتصادی و اجتماعی در بستری از رندی و زیرکی، لایه هایی از پایین ترین گروهای هرم اجتماعی را تحریک و تطمیع کرده و آرا آن ها را باز هم در سبد خود قرار دهد. با این کمپین عوام فریب، لایه هایی از هرم اجتماعی به احمدی نژاد رای دادند که به جرات می توان گفت بیشترین آسیب را از دولت وی خورده اند.
به عبارت دیگر، اگر در انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری، بخش قابل توجهی از "آرای همیشه در صحنه" در نمایش "نه به هاشمی رفسنجانی" نسیب احمدی نژاد شد، با اقدامات ویرانگر دولت احمدی نژاد، انتظار بر این بود که در این دوره، آرای احمدی نژاد به مراتب پایین تر از دوره ی پیشین باشد. در نظر گرفتن آرای ۷ یا ۱٣ میلیون (۱) رای برای دولتی که خسارت های جبران ناپذیری را به ملت ایران وارد ساخته است، چیزی از اهمیت این موضوع کم نمی کند که ما با فاجعه ای ملی رو به رو هستیم.
در یکی از پیامک های پیش از انتخابات آمده بود: "هر جور به انتخابات نگاه کنیم، میزان آرای احمدی نژاد، نمایان گر میزان انحطاط ملی ماست." من سخت با این نکته ی نمکین هم راه و هم داستانم؛ چه، حتا در نبود جامعه ی مدنی و نیز رسانه های آزاد و مستقل (فقدان فضاهای خالی از قدرت) در زمانه ای که ما زیست می کنیم و از مردمی که نیاکانشان یک صد سال پیشتر انقلاب مشروطیت را بر پا ساخته اند، انتظار بیشتری می رفت! ۷ یا ۱٣ میلیون رای به احمدی نژاد، یک صد سال پس از مشروطیت چیزی کمتر از یک فاجعه ی ملی نمی تواند باشد! به باور من، متهم اصلی این "انحطاط ملی"، تمامت خواهانی هستند که در سه دهه ی گذشته در اعمال سکوت، سانسور و سرکوب شریک بوده اند و از رشد جامعه ی مدنی، نهاد های مردمی مستقل، رسانه های آزاد و گسترش فضاهای خالی از قدرت جلوگیری کرده اند.
فارغ از مساله ی تقلب سیستماتیک در انتخابات (۲)، آنچه از لابه لای صندوق های رای به گوش می رسد بیش و پیش از همه چیز صدای پای نفرین شده ی پوپولیزم است.
زنگ خطر این پوپولیزم ویرانگر در مرحله ی دوم انتخابات دوره ی نهم زده شد؛ آن جاکه در هماوردی بین احمدی نژاد و رفسنجانی، نتایج آرا، با وجود ابهام ها و اتهام هایی که در مورد آن وجود داشت، نشان داد که بخش قابل توجهی از آرای همیشه در صحنه - به عنوان نه به هاشمی رفسنجانی - در خورجین نامبارک احمدی نژاد قرار گرفت. به نظر می رسد افتخار کشف این پتانسیل بزرگ پوپولیستی را در جامعه ی ایران امروز باید به حساب مسعود ده نمکی گذاشت.
رد پای مسعود ده نمکی - به عنوان یکی از چهره های شاخص گروه های فشار در تحولات اخیر ایران – را برای اولین بار می توان در نشریه ی رانتی و زرد سیاسی "یالثارت الحسین"، که در تیراژ میلیونی در حال هوای پیش از دوم خرداد ۷۶ چاپ شد، دنبال کرد. ناکامی خردکننده ی جریان راست در آن انتخابات و رو به رو شدن آن با یک نه بزرگ شوک آور، در گام های نخست خود، به فاجعه ی خونین کوی دانشکاه تهران و تبریز انجامید؛ فاجعه ای که مسعود ده نمکی یکی از متهمان اصلی روی صحنه ی آن بود. جریانی که مسعود ده نمکی یکی از آب باریکه های آن بود به زودی پی برد که با شرایط موجود، مناسبات حاکم و البته با آرایش سیاسی غالب نمی توان از پس جنبش شهری قدرتمند و مترقی دوم خرداد برآمد.
مجموعه ای از اقدامات و تحلیل ها، گروهای نظامی- اطلاعاتی جناح راست را که در همدستی با لایه هایی از بسیج با عنوان گروه های فشار شناخته می شدند به این نتیجه رساند که برای غلبه بر جنبش های اجتماعی و سیاسی مدرن، باید حساب خود را از برخی چهره ها، شعارها، نام ها و برنامه های جناح محافظه کار و راست جدا کند. این اندیشه برای اولین بار در روزنامه ی کیهان که ارگان رسمی این گروه ها بود مطرح شد و راه را برای به قدرت رسیدن فرمانبرانی که سودای فرمانده شدن داشتند باز کرد.
یکی از گام اساسی این جابه جایی را مسعود ده نمکی برداشت؛ وی با الهام از حرکت احمدی نژاد در دور دوم انتخابات نهم و با ساختن فیلم "اخراجی ها" نشان داد که چگونه می توان با کمی فحاشی، پرخاش و انتقاد کنترل شده به برخی از کلیشه های مذهبی و سیاسی و نیز پاره ای از چهره های مزاحم راست، در پوششی از شعارها و نام های جدید، عوام پسند و پوچ، اقبال و اشتیاق لایه های پایین و ناراضی هرم اجتماعی را به نفع گروه های فشار مصادره و درو کرد. استقبال خیره کننده و بیش از انتظار مردم از فیلم های کم مایه و سطحی مسعود ده نمکی (اخراجی ها) راه به حرکت درآوردن توده ها را در بستری که نهاد های مدنی به کلی زمین گیر شده اند و از رسانه های مستقل در عرصه ی عمومی ایران خبری نیست، به احمدی نژاد و تیم پشت صحنه ی وی نشان داد. یک اجتماع غیر ارگانیزه و اتمیزه همه ی آن چیزی است که یک دیکتاتور آرزوی آن را در سر می پروراند.
دیکتاتورها و مستبدها اگر چه دایم در حال ستایش از توده ها - با عناوین پرطمطراقی چون "ملت بزرگ"، "ملت سربلند" و ...- هستند، اما خود بهتر از هر کسی می دانند که یک ملت، بدون جامعه ی مدنی مستقل و رنگین کمان رسانه های آزاد به واقع یک ملت نیست؛ مرده ای است در دستان غسال.
حالا ابزاری - دست کم - دوکاره در دستان خونین گروه های فشار قرار داشت. کمی انتقاد کنترل شده از دهه های گذشته در راستای تخریب رقبا و اندکی فحاشی به برخی از شخصیت های انقلابی ولی مزاحم، هم می توانست آرای میلیونی توده ها را به همراه بیاورد و هم "خرمگس ها" را از سر راه بر دارد.
مسدود کردن فضاهای خالی از قدرت و قلع و قمع نهادهای مدنی مستقل، در سه دهه ی گذشته، به ویژه در دوره ی زمانداری آیت الله خامنه ای که با سرکوب، سانسور و سکوت فله ای به اوج خود رسید، بستر لازم برای بیداری پوپولیسم وحشی و خونریزی را فراهم ساخت که در رسانه های انحصاری و یکه تاز گروه های فشار با عنوان "مردم همیشه در صحنه" از آن یاد می شود. گروه های فشار به خوبی می دانستند که با تحمیل سکوت، سانسور و سرکوب به لایه های زبرین هرم اجتماعی می توانند رابطه ی آن را با لایه های زیرین قطع کنند. قطع این رابطه ی استراتژیک در شرایطی که بخش های مدرن جامعه در ناامیدی از تغییر معنادار و مسالمت آمیز در هرم قدرت به سر می برد و نیز در اختیار داشتن نهاد دولت که بر خلاف نهاد اجتماع (ملت)، به طور کامل ارگانیزه شده است، گروه های فشار را قانع ساخت که می توانند - بازهم - با برپایی یک انتخابات فرمایشی هم پز دمکراسی داد، هم قدرت را هم چنان در اختیار داشت و هم برخی از شعارها، منتقدان و شخصیت های مزاحم را دک کرد (٣).
به باور من آنچه باعث شد این سناریو در عمل با شکست روبرو شود، برآورد غلط گروه های فشار از مردم، زمان و مخالفان خود بود.
اول: گروه های فشار برآورد غلطی از مردم داشتند. نشانه ی روشن این برآورد غلط، خیلی زود هم در پای صندوق های رای آشکار شد و هم در نتیجه ی دستکاری شده ی انتخابات. حضور مردم در پای صندوق های رای و اشتیاق آنان در نه گفتن به حاکمیت و احمدی نژاد که بیش از همیشه در هم تنیده بودند، بسیار بیش از انتظار بود. در نتیجه، آرای بسیاری از صندوق ها، بسیار بیش تر از واجدان شرایط رای دادن بود! این مساله، آن چنان آشکار و عریان بود که حتا نهاد غیرمستقل شورای نگهبان که هم سو با گروهای فشار است در کتمان آن ناتوان ماند و بخشی از آن را به طور رسمی پذیرفت.
باید توجه داشت که ساختار انتخابات در ایران به گونه ای سروسامان یافته است که به هیچ روی فرصت های ایجابی در اختیار انتخاب کنندگان نمی گذارد، از این رو، هرزگاهی که امکان نه گفتن به حاکمیت پیدا می شود، صندوق های رای با استقبال بیشتری رو به رو می شود. به نظر می رسد طراحان و مجریان این سناریو از حضور مردم در پای صندوق های رای غافل گیر شدند و در اقدامی عجیب تلاش کردند هم آب رفته را به جوی برگردانند و هم حساب خود را برای همیشه با شعارهای حقوق بشری و توسعه محور صاف کنند. اگر نظم پادگانی حاکم می توانست با این نتایج دستکاری شده پرونده ی انتخابات را ببندد، بی شک پرونده ی حقوق بشر و دمکراسی در ایران نیز تا مدت ها بسته می شد.
دوم: گروه های فشار برآورد غلطی از زمانه ای که در آن به سر می بریم داشتند و بر این پندار بودند که می توانند با اعمال سانسور و فشار هر کاری با این میت بکنند، غافل از این که زمان، زمانه ی دیگری است و در هیبت انفجار اطلاعات و ارتباطات و هیمنه ی "خبرنگاری شهروندی" تشت رسوایی دیکتاتورها خیلی زود از بام دهکده ی جهانی خواهد افتاد.
با وجود تحرکات جدی و جدید پوپولیستی و نیز با وجود سایه ی سنگین سرکوب، سکوت و سانسور، برای جمعیت های شهری و طبقه ی متوسط آشکار بود که جمعیت ۲۵ درصدی آرای خاموش نمی تواند در سبد احمدی نژاد قرار بگیرد. چه حتا اگر ۲۰ درصد از این آرای خاموش را به آرای آقای رفسنجانی در دوره ی گذشته اضافه کنیم، عددی که به دست می آید همانی (نوزده میلیون) خواهد شد که می گویند از وزارت کشور به طور محرمانه بیرون آمده است. بی دلیل نیست که جنبش شهری موجود در ایران که بر علیه دروغ، فریب و تقلب شکل گرفته است به این آسانی ها دست از سر حکومت بر نمی دارد؛ چه، با یک حساب سرانگشتی می توان بر ساعت ها برنامه سازی یک طرفه و تک صدا در توجیه نتایج انتخابات در رسانه ای که همکاریش با گروهای فشار و فریب عریان است، خط بطلان کشید.
سوم: گروه های فشار برآورد غلطی از مخالفان خود داشتند و آن ها را خیلی دست کم گرفته بودند. فراتر از انبوه سیاست مداران کهنه کار، وزرا، استان داران، فرمان داران و بخش داران، دست کم چند وزیر کشور و چند مسئول پیشین ستاد انتخابات کشور در اردوگاه رقیب وجود داشت و آن ها خوب می دانستند مرده ی انتخابات را در ایران چگونه می توان شست!
دست کم گرفتن رقبا، پس از انتخابات هم تکرار شد. گروه های فشار حاکم بر کشور بر این پندار بودند که با اعلام سریع نتایج آرا و پیروزی قاطع کاندیدای خود و نیز تبریک زودهنگام، همه چیز، تمام می شود و در برابر عمل انجام شده، از جریان های رقیب کسی را یارای نفس کشیدن نمی ماند. تکرار حادثه ی خونبار "میدان تیان من"، این بار در تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که بی خبری و نخوت با سرنوشت شوم همه ی دیکتاتورها رقم خورده است.
پانوشت ها
۱- در ایران نتایج انتخابات به نقل از گروه هایی در وزارت کشور متفاوت از آرای رسمی اعلام شده است. مجموع آرای احمدی نژاد در این افشاگری ها بین ۷ تا ۱٣ میلیون متفاوت است در حالی که مجموع آرای موسوی در حدود ۱۹ میلیون ذکر شده است.
۲- تقلب در انتخابات در ایران کم سابقه نیست و گزارش های متعددی در این مورد وجود دارد. در این جا برای ثبت در تاریخ،لازم می دانم به ذکر خاطره ای بپردازم. یکی از آقازاده ها برایم نقل کرده است که در اولین انتخابات جمهوری اسلامی در یکی از شهرهای جنوبی، صندوق سیاری را در اختیار من و دوستانم قرار دادند و ما هم طبق قرار قبلی به یکی از حسینه ی های شهر رفتیم. پس از بستن کامل درب های حسینیه، شروع به پر کردن صندوق ها با آرای "آری" برای جمهوری اسلامی کردیم. ظهر هنگام وقتی کار ما تمام شد که دیگر در صندوق جایی نمانده بود. امیدورام روزی بتوانم اطلاعات کامل این حادثه را - که مشتی است از خروار - در خاطراتم بیاورم.
٣- سناریویی کم و بیش مشابه، در ابعدادی محدوتر در لبنان تجربه شد و البته به دو دلیل عمده به نتایج دلخواه حزب الله که هم پیمان استراتژیک گروه های فشار در ایران هستند، نیانجامید: اول، جامعه ی مدنی زنده و قدرتمند لبنان و حضور رسانه های آزاد در آن کشور. دوم، نظارت بین مللی بر انتخابات.
|