یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رویش نهال امید در این سرزمین


صادق شکیب


• شور و شوق بچه ها خارج از توصیف بود. نه چه می گویم دنیای شور و شوق... حقیقتاً تعجب می کردم. یعنی دوباره دارد ایرانی دیگر سربلند می کند. کم کم مرا نیز شور می گرفت. هر روزی که می گذشت تحت تأثیر پیشرفت کار، دلسردی که سال ها وجودم را مسخر کرده بود از روانم زدوده میشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۵ تير ۱٣٨٨ -  ۲۶ ژوئن ۲۰۰۹


پس از سالیان درازی که سیاست را بوسیده کنارش نهادم اتفاق عجیبی دوباره پایم را به آن کشاند . در جوانی با شور و شوق زایدالوصفی پی گیرانه درگیر فعالیت های سیاسی بودم . بعد از آن که موج شکست و سرکوب جامعه را فرا گرفت و بی رحمانه همه‍ی ارکان آن را در نوردیده به احدی رحم نکرد . به دلسردی و یاس دچار شدم . مدت ها دربه دری کشیده با هزار و یک رنج و زحمت زندگی فارغ از هر گونه دغدغه ی اجتماعی را پی گرفتم . در اوج ناامیدی و هراس با خود وعده کردم هیچگاه قاطی اینجور مسائل نشوم . استدلالات من در آوردی خاصی برای خود داشتم . البته می دانم و می د انستم همه ی این دلایلی که میتراشیدم صرفا توجیهی است تا خود را برای خود و دیگرانی که سوابقم را می دانستند موجه نشان دهم . ولی همیشه ته دل به خود میگفتم حرکت تاریخ خط سیر مستقیمی ندارد . می باید سختی های پیچ و خم هایش راتاب آورد که من گویی توان تحملش را از دست داده ام . نیز به نیکی می دانستم . ابراز نظراتی چون فایده ندارد . آب از سرچشمه گل آلود است . باید به فکر ریشه ها بود و کار اساسی کرد و .... فقط برای آن است دیگر فعالیت اجتماعی نداشته باشم که پیامد هایش در این کشور دیکتاتور زده دوباره روح و روانم را بیازارد . بی تفاوتی ام تا بدان جا بود حتی در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کردم . با طرح چند سخن شعارگونه پیش دوستانم دم از تحریم می زدم . سالیان از پی هم آمده و زمان به تندی می گذشت . و من هر روز پیر تر از روز قبل ....
ایام انتخابات بود و میرفت که تبلیغات شروع شود و من بی اعتنا حتی به اخبار تلویزیون نیز گوش نمی سپردم . زنگ در منزل به صدا در می آید : پسر دایی ام فرهاد با چند تن از دوستان دانشجویش می آیند داخل . فرهاد کوچکترین فرزند دایی ام است. جوان مودب و درسخوانی است . آمدنش برایم غیر مترقبه است. بعد از آن که خود و دوستانش چایی می خورند . فرهاد بی مقدمه تقاضایی مطرح میکند :
انتخابات در پیش است. من و دوستانم چون به (( تغییر)) در جامعه معتقدیم یکی از کاندیدا ها را برای رای دادن برگزیده ایم. و مصممانه می خواهیم به نفع او تبلیغ کنیم . برای همین در نظر داریم تا فرصت باقی است نشریه ای برای تبلیغ منتشر کنیم. هیچ کدام سر رشته ای در این کار نداریم . آن طوری که شنیده ام شما در جوانی سال ها در این زمینه کار کرده اید. هر چند می دانم سیاست را کنار گذارده اید. ولی این چند روزه ما به کمک و راهنمایی شما شدیداً نیازمندیم. به احترام دایی مرحومم نتوانستم تقاضای فرهاد را رد کنم. گفتند: وقت تنگ است. برای همین فی الفور دست به کار شدیم. تا روزی یک شماره نشریه منتشر کنیم. ۲۱ روز زمان باقی مانده بود . فرهاد با دوستانش جمعاً شش نفر بودند. بلادرنگ تقسیم کار شد. حوزه ی کاری هر کس مشخص شد. من نیز مسئول هماهنگی وظیفه ی هر کدام شدم. شور و شوق بچه ها خارج از توصیف بود. نه چه می گویم دنیای شور و شوق...
حقیقتاً تعجب می کردم. یعنی دوباره دارد ایرانی دیگر سربلند می کند. کم کم مرا نیز شور می گرفت. هر روزی که می گذشت تحت تأثیر پیشرفت کار، دلسردی که سال ها وجودم را مسخر کرده بود از روانم زدوده میشد. نشریه هر روز با کیفیت تر و پر محتواتر از روز قبل در تیراژ وسیع تری منتشر میشد. آخرین شماره را نیز منتشر می کنیم و کار پایان می پذیرد. فردا روز رای گیری است. در خانه تنها نشسته بودم که فرهاد با دوستانش برای تشکر آمدند. می گفتند مهم تر از نتیجه ای که از صندوق ها بیرون آید آن است وظیفه ی خود را به عنوان ایرانی انجام داده اند. و از آن بالاتر تجربه ای که در این راه کسب کرده اند. تجربه ی کار جمعی و بودن بی واسطه با مردم ...
بعد از ساعتی می روند. تنها می مانم و در خود می اندیشم. بودن با جوانان، ارتباط با مردم وجوشیدن با آنها...
فرهاد و دوستانش در اینکه از من خیلی چیزها یاد گرفتند به گمانم اشتباه می کنند. بیش ترازآنها من آموختم. از شور و نشاطشان. میبینم آن فرد یک ماه پیش نیستم. دلسردی از وجودم رخت بر بسته است. تصمیم دارم با همه ی انتقادم به روند امور و نحوه ی انتخابات و بدبینی به نتیجه آن، رای دهم . پیرانه سر امیدی دوباره به زندگی پیدا می کنم. بسیار چیزها از یادم رفته بود یا نمی دانستم و آموختم. خوشبینی دوباره در وجودم سر بر می آورد...
با مردم بودن سرچشمه ی زایش دوباره ی زندگی است. مصمم ام هیچگاه از آن ها دوری نکنم. که آموختنی های فراوانی برای آدمی در هر مرحله ای از زندگی دارد. و بالا تر از آن لذت احساس مفید واقع شدن. این را هم خوب می دانم رای من به تنهایی چندان تأثیری ندارد ولی اصل برایم شرکت و همراهی در عرصه های کار زاری است که جوانان و مردم برای ((تغییر)) در پیش گرفته اند...

Sadeg.shakib@yahoo.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست