بیم های کهنه، امید نو
فواد شمس
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٨ تير ۱٣٨٨ -
۲۹ ژوئن ۲۰۰۹
وقایعی که در ماه های اخیر در ایران رخ داده است را نمی توان جدا از کلیت تاریخ معاصر ایران تفسیر کرد. خصوصا روند تاریخی که در چند دهه حکومت جمهوری اسلامی بر جامعه ی ایران رفته است. بر همین مبنا است که باید به روند تغییرات و علل بروز این اعتراضات گسترده که در نوع خود هم از نظر گستردگی و هم از نظر پیچیدگی و عمق آن بی نظیر ترین وقایع سیاسی در طول تاریخ سیاسی کشور ایران بوده است، توجه کرد.
اگر بخواهیم به صورت خلاصه و کلی فرمولی برای علل بروز این وقایع در نظر بگیریم باید به این گفته ی گرامشی متفکر مارکسیست ایتالیایی رجوع کنیم. یک دلیل عمده رجوع به گرامشی آن است که وی نیز در شرایط اجتماعی و سیاسی مشابه شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه ی ما می زیست. شرایطی که در آن فاشیسم از دل ناکارآمدی سرمایه داری حاکم بر ایتالیا و از دل نظم کهنه و پوسیده ی آن زمان برآمد. گرامشی در توضیح شرایطی که در آن بحران به وجود می آید، می گوید: "بحران دقیقا ناشی از همین حقیقت است که کهنه در حال مرگ است و نو نمی تواند متولد شود. در همین فاصله است که انواع پدیده های گوناگون و مختلف پدیدار می شود." (جیمز جول- گرامشی- ترجمه ی محمدرضا زمردی - نشر ثالث- تهران-بهار ٨٨- صفحه ۶۴) با نظری کوتاه به وضعیت جامعه ی ایران در چند سال گذشته دقیقا متوجه این نکته مهم می شویم که نظم کهنه ای که به نام "جمهوری اسلامی" طی چند دهه به هر شکل ممکن خود را تثبیت کرده بود، دیگر نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. این نظم "کهنه در حال مرگ است". این جا است که حتی نخست وزیر بنیانگذار نظم کهنه نیز سخن از تغییر و نو شدن می زند. حتی احمدی نژاد که خود باید نماینده ی این نظم باشد سخن از تغییر آن می زند. اما جنس این دو تغییر با هم متفاوت است. در کنار آن خواست تغییر و نوخواهی مردم ایران نیز از جنسی متفاوت تر از این دو است.
اما بحران از آن جای ناشی می شود که هیچ کدام از این نیروها توان آن را ندارد که "نو" موردنظر خود را متولد کند. در کنار آن نظم کهنه نیز در حال مرگ است. نظمی که درست از پس سرکوب گسترده جنبش دموکراتیک مردم ایران در ٣۰ خرداد ۱٣۶۰ آغاز شده بود، تیر خلاص اش در خیابان های تهران در تاریخ ٣۰ خرداد ۱٣٨٨ زده شد. این نظم کهنه و نمایندگان اش مرده اند. راز شعارهای مرگ بر دیکتاتور مردم در خیابان های تهران در این است. اما در کنار مرگ نظم کهنه باید این واقعیت نه چندان خوشایند را نیز پذیرفت که در شرایط کنونی آلترناتیو نو و مترقی را نمی توان در چشم انداز کوتاه مدت متصور شد. اما در نقطه مقابل خطر یک نوع فاشیسم کلاسیک وجود دارد. شاید در این جا این سوال پیش بیاید که مگر جمهوری اسلامی در این ٣ دهه چیزی غیر از یک نظام فاشیستی بوده است. با پذیرفتن این واقعیت که جمهوری اسلامی یک نظم مستبد و سرکوب گر بوده است اما هیچ گاه به خاطر وجود جناح های رنگارنگ به سمت یک فاشیسم کلاسیک نرفته است. با وجود استبدادی بودن و سرکوب گر بودن نظام جمهوری اسلامی در ٣۰ سال گذشته اماباید گفت که این نظام هیچ گاه به صورت کامل به ورطه ی فاشیسم فرو نرفته است و از طرف دیگر مقاومت مردم همواه جلوی این روند را گرفته بوده است. اما هم اکنون با توجه به شرایط پیش آمده احتمال بروز یک فاشیسم کلاسیک به شدت وجود دارد.
برای فهم این که این فاشیسم چیست بار دیگر به گرامشی رجوع می کنیم. گرامشی به ما پاسخ می دهد: "فاشیسم ایتالیایی چیست؟ عبارت است از طغیان پائین ترین قشر بورژوازی ایتالیا، تن لش ها، بی سوادها و ماجراجوهایی که جنگ به آن ها توهم به درد بخور بودن و ارزشمند بودن داده است، قشری که به واسطه انحطاط سیاسی و اخلاقی به میدان آمده است." (همان- صفحه ۶٣)
این چند جمله ی کوتاه را فقط با یک تغییر جزئی می توان در مورد ایران دهه اول قرن ۲۱ نیز تطبیق داد. تنها کافی است که به جای "ایتالیا" بگذارید "ایران". آیا تیپ شخصیتی این قشر تن لش، بی سواد و ماجراجو برای شما آشنا نیستنند؟ آیا همین افراد نبودند که به واسطه جنگ برای خود جاه و مقام کسب کردند؟ از طرف دیگر حس ارزشمند بودن و به درد بخور بودن پیدا نکردند؟ از همه مهم تر آیا نتیجه ی طبیعی انحطاط سیاسی و اخلاقی جامعه ایران چیزی جز بر آمدن فاشیسمی که فعلا نمادش احمدی نژاد و دارو دسته تن لش هایش هستند، می تو انست باشد؟
تا این جا داستان به همراه گرامشی به توصیف شرایط آن روزگار جامعه ایتالیا که خیلی هم شبیه شرایط کنونی جامعه ی ما است پرداختیم. اما مسئله تنها توصیف نیست مسئله دقیقا تنها "تغییر" است. اما مسئله ما پیچیده تر از آنی است که بتوان به راحتی برای ش حکم صادر کرد و یا به خوشبینی "گرامشی وار" دچار شویم که البته متاسفانه تحقق هم نیافت. گرامشی با خوش بینی این گونه پیش بینی کرده بود: "نظام فاشیستی بحران فراگیر نظام سرمایه داری را متوقف نکرده است... فاشیبسم صرفا آهنگ انقلاب پرولتاریایی را کند کرده است، که پس از تجربه فاشیستی به پدیده ای همگانی تبدیل خواهد شد." (همان - صفحه ۶۴) البته گرامشی بزرگ زنده نماند تا اشتباه پیش بینی خود را ببیند. اما امیدوارم ما زنده بمانیم و تجربه ای متفاوت از آن چیزی که فاشیسنم در اروپا در نیمه قرن گذشته به بار آورد در اوایل قرن حاضر در خاورمیانه ببینیم. این امر منوط به پراکسیس آگاهانه و جمعی تمام ماست. تاریخ را ما خود با دستان خویش می سازیم هرچند شاید نه آن گونه که مایل باشیم.
نکته اخر این که مسئله ما در جامه ی ایران صرفا قابله گری تاریخ نیست. اگر روزگاری مارکس معتقد بود که نقش انسان در تاریخ همچون قابله ای است که نظم نو را از رحم مادر تاریخ بیرون بکشد و برای این تغییر نقش تسریع کننده بازی کند. در شرایط کنونی ایران به نظر می رسد باید این هشدار جدی را در نظر گرفت که نوزاد نظم نو و مترقی در رحم مادر تاریخ جامعه مورد هجوم وحشیانه ی چکمه پوشان لجنی قرار گرفته است. وظیفه خطیر و فوری ما این است که فعلا همچون سپری در مقابل پوتین، باتوم و گلوله این فاشیست ها از نوزاد و رحم مادر تاریخ جامعه ایران دفاع کنیم. اما اگر نتوانیم از این هجوم جلوگیری کنیم روزگار دهشتناکی منتظر جامعه ی ما است. روزگاری که در آن نه تنها جنین شرایط نوین در رحم مادر سقط شده است بلکه حتی رحم مادر تاریخ زیر لگدهای این فاشیست های ایرانی آن چنان تخریب شده است که لااقل برای یک نسل آینده هیچ نطفه ای در رحم تاریخ جامعه ایران شکل جنین به خود نخواهد گرفت و هیچ نوزارد نویی متولد نخواهد شد.
اما در کنار این بیم بزرگ می توان امیدی هم در نظر گرفت امید به آن که پس از شکست دادن فاشیست های کودتاگر می توان به فکر متولد کردن نوزادی باشیم که نوید بخش شرایط نوینی در جامعه ایران باشد.
|