چرا آیتالله خامنهای این چنین جانب احمدینژاد را گرفت
محمد برقعی
•
همه نیروهای سیاسی مقابل ولایت فقیه و بخش اعظم جامعه که با آنها همراهی دارند حالا با دیدن چهره واقعی حکومتی که از چند سال قبل زمینه ایجاد آن فراهم شده بود بر عزم خود جزم شدهاند که در مقابل آن بایستند؛ هر چند این ایستادگی مثل هر مبارزه مردمی و غیرنظامی بالا و پایینها و اوج و فرودهای خود را داشته باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۹ تير ۱٣٨٨ -
۱۰ ژوئيه ۲۰۰۹
سئوالی بنیانی ذهن عموم فعالان سیاسی کشور را به خود مشغول کرده و آن این که چرا آیتالله خامنهای به حمایت قاطع آقای احمدینژاد، به عنوان نماینده سپاه، رفت و در این راه در مقابل همه یاران دیرینه خود و ارکان سیاسی نظام ایستاد در حالی که میتوانست به صورت فراگروهی عمل کرده و در راس حکومتی قرار گیرد که جهانیان را در برابر موج عظیم شرکت مردم در انتخابات به تحسین واداشته بود؟ چرا او تمام دستآوردهای چنین پیروزی بزرگی را به حساب خود واریز نکرد و جایگاه خودش را در حکومت و در تاریخ برای همیشه تحکیم نکرد؟ دو پاسخ به این سئوال مهم میتوان داد: یکی خامطبعی و اشتباه محاسبه آقای خامنهای و دیگری ضرورت سیاسی. پاسخ اول نشان از دستکم گرفتن فراست رهبری و مصادره به مطلوب کردن شرایط از دید جناح اصلاحطلبان حکومتی است؛ به ویژه که اینان خاطر آقای خامنهای را جمع کرده بودند که قصد مقابله با او را ندارند و همچنان احترام مقام ولایت مطلقه فقیه را نگه میدارند. لذا باید به سراغ پاسخ دوم رفت و معلوم کرد که چه ضرورتهایی آیتالله خامنهای را به اینجا کشانید و این ضرورتها را از زاویه دید او نظاره کرد. پیشینه تاریخی ساختار قدرت در ایران در ایران همیشه دو نیروی نظامی و دیوانی به عنوان دو بازوی سلطان عمل میکردهاند و یکی از هنرهای پادشاهان این بوده است که پس از تسخیر قدرت توسط جنگجویان آنان را با انواع ظرایف سیاسی از اداره کشور کنار گذاشته و گرداندن امور دولتی را به دست دیوانیان میسپردهاند ولی دیوانیان را توسط نظامیان در اطاعت خود نگهمیداشتند. بهطور مثال قزلباشان حکومت صفویه را ایجاد کردند اما از زمان شاه اسماعیل تا زمان شاه عباس کبیر کم کم اداره کشور به دیوانیان سپرده شد و قزلباشان بار دیگر بازوی مسلح شاه شدند. قاجارها هم حکام شهرها شدند ولی این دیوانیان بودند که کشور را اداره میکردند. در داستانهای تاریخی میخوانیم که در کنار شاه همیشه وزیر دست راست داریم و وزیر دست چپ که امور مملکت را می چرخانند اما قوه قهریه در دست این مدیران نیست بلکه در دست سپاهیانی است که گوش به فرمان شاه هستند. غزها، ازبکها، مغولها و طوایف مختلف ترک هم که در ایران به حکومت رسیدند همه چنین عمل میکردند. و به پیروی از همین سنت در نظام پهلوی نیر ارتش از دخالت در امور سیاسی منع شده بود و حضور امثال سرلشگر زاهدی و سرلشگر رزمآرا در پست نخستوزیری جزو استثنائات بود که در حقیقت با آمدن به جناح سیاستمداران دیگر جزو ابواب جمعی نظامیان نبودند.
...در قرن بیستم جهان شاهد پدیدهای است که کمتر در گذشته سابقه داشته است و آن نظامیانی هستند که امور دیوانی را هم فراگرفتهاند و به همراه پارهای از نیروهای غیرنظامی دولتی را تشکیل دادهاند که به آن «نظامهای اقتدارگرای دیوانسالار» (Bureaucratic Authoritarian Regime) میگویند. اینان در بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی چون آرژانتین، شیلی، اروگوئه، برزیل و هم چنین در کره جنوبی و یونان حکومت را به دست گرفتند. خطاست اگر آنان را با رضا شاه در ایران، آتاتورک در ترکیه، عبدالناصر در مصر، و معمر قذافی در لیبی یکسان بدانیم زیرا اینان افرادی نظامی بودند که با رهبریت نیروی نظامی قدرت گرفتند اما بلافاصله مثل همان سنت دیرینهای که در مورد ایران گفته شد از مقام فرماندهی نظامی به مقام پادشاهی یا رهبری مملکت تبدیل شدند در حالی که در نظامهای اقتدارگرای دیوانسالار رهبری دستجمعی وجود دارد و حتی رهبر آن میتواند بهطور نمادین یک فرد غیرنظامی باشد اما کشور را نظامیان و دست نشاندگان و همراهانشان اداره میکنند. اینان حتی گاه احزاب سیاسی تشکیل داده و اجازه میدهند مردم از میان کاندیداهای مورد نظر آنها یکی را انتخاب کنند.
..
نگاهی نزدیکتر به سپاه و عملکرد آن ما را به فهم این ساختار نزدیکتر میکند؛ هر چند علیرغم شباهتهای کلی، اوضاع ایران بسیاری از ویژگیهای خود را دارد. سپاه که زمانی نیروی مسلحی بود که در راه پاسداری این مرز و بوم میجنگید کم کم محدوده عمل آن از کار سپاهیگری به کشورداری گسترش یافته و یک واحد بزرگ اقتصادی شده است که بیشترین و بزرگترین قراردادهای ساختمانی را در دست دارد؛ از راهسازی و پلسازی تا ساختن کارخانجات و حتی مسکنسازی، از جمله تمام بازسازی شهر بم را در اختیار گرفته است. مجتمع خاتمالانبیا بزرگترین شرکت ساختمانی ایران است که در کشورهای همسایه هم پیمانهای بزرگ ساختمانی دارد. سپاه بنادر و گمرکات متعددی در اختیار دارد که هر کالایی را میخواهد بدون نظارت دولت و بدون پرداختن عوارض گمرکی وارد میکند و از آنجا که سپاه فعالیتهای اقتصادی و تجاری وسیعی دارد لذا بخش گستردهای از واردات مملکت از کنترل دولت خارج است و بدین طریق به هر صنعتی روی بیاورد هیچ رقیبی تاب مقابله با آن، حتی از نظر اقتصادی و هزینه تمام شده، را ندارد. دو سال پیش شرکتهای مربوط به سپاه در دوبی ۱۲ میلیارد دلار از کارخانجات مختلف درآمد داشتند.
بدینسان سپاه دولتی در درون دولت با درآمد مستقل خود ایجاد کرده و سخت هم از این منابع مالی خود حراست میکند و چند بار هم که دولت در زمان آقای خاتمی کوشید بر این منابع نظارت کند به شدت در مقابل آن ایستاد؛ از جمله اشغال نظامی فرودگاه امام خمینی که به استعفای وزیری انجامید که میخواست گمرک آنجا را در نظارت دولت درآورد. در این زمینه چند مطالعه بسیار ارزنده توسط موسسه Rand و هم چنین آقای علی آلفونه انجام شده که نشان دهنده گسترش حیرتانگیز دامنه فعالیتهای اقتصادی سپاه است. در زمینه امور فرهنگی و خدماتی نیر سپاه به قدرت چشمگیری دست یافته است. بیمارستانهای بسیاری چون بیمارستان بقیهالله که از بزرگترین بیمارستانهای کشور است را دارد. هم چنین تقریبا همه بیمارستانها و درمانگاههایی که در اختیار بنیاد شهید بود اکنون در اختیار سپاه است. چندین دانشگاه معتبر دارد که در زمینه غیرنظامی چنان فعال هستند که دانشجویانی در رشتههای مختلف علوم، صنایع، علوم اجتماعی، هنری، و علوم قرآنی تربیت میکنند؛ مثل دانشگاه امام حسین که سردار جعفری فرمانده کل سپاه رییس قبلی آن بود، دانشکده پزشکی سپاه، دانشگاه شهید محلاتی در قم و دانشگاههایی در اصفهان و مشهد و شیراز و شهرهای بزرگ دیگر. همین فارغالتحصیلان این دانشگاهها در طول سالیان کم کم وارد نهادهای مختلف اداری کشور شدهاند و در همه جا قدرت سپاه را نمایندگی میکنند. اینها علاوه بر سهمیهای است که سپاه در هر دانشگاه به ویژه در سطوح فوق لیسانس و دکترا دارد و یا دورههای آموزشی ضمن خدمت که سپاهیان جوان در آنها فارغ التحصیل یک رشته علمی، هنری و یا صنعتی میشوند. سپاه انواع و اقسام رسانهها را دارد؛ از جمله چندین روزنامه و مجله چون روزنامه «جوان»، «وطن امروز»، «صبح صادق» از بسیج، و در کنارشان انبوه سایتهای کامپیوتری. در ورزش و فیلمسازی و هنر نیز سپاه دست وسیعی دارد و سرپرستان چند تیم اصلی استقلال و سپاه با نظارت آن تعیین میشوند. هر فیلم و کتابی باید مجوز خود را از وزارت ارشاد بگیرد که آقای صفار هرندی وزیر آن یک سپاهی است، به علاوه این که سپاه مستقیما در زمینه فیلمسازی سرمایهگذاری میکند. در امور مربوط به قوههای مقننه و قضاییه هم سپاه در تعلیم محصلین دینی و حقوقدانان سالهاست که فعال است و لذا در قوه قضاییه آن چنان نفوذی یافته که قضات وابسته به آن بارها از قبول احکام آیتالله شاهرودی، رییس قوه قضاییه کشور، سر باز زدهاند و بسیاری از دستگیرشدگان سپاه به محاکم اینان فرستاده میشوند. سپاه هم چنین زندانهای مستقل خود را دارد؛ زندانهایی که زیر نظارت دولت نیستند. و این علاوه بر نفوذی است که سپاه در زندانهای دولتی دارد. صد و پنجاه نفر از وکلای مجلس با سابقه سپاهی آمدهاند که حدود صد نفر از آنان عضو حزب اصولگرایان هستند که حزبی است تحت نفوذ سپاه. بدینسان سپاه هم حزب سیاسی دارد و هم با بودجه و پایگاهی که دارد نمایندگان مورد نظر خود را به مجلس میفرستد؛ نمایندگانی که گاه برای مردم کاملا ناشناخته هستند. اینها همه علاوه بر صدها فرماندار و استانداری است که قبل از روی کار آمدن آقای احمدینژاد امور شهرها و استانها را با قدرت در دست داشتهاند؛ قدرتی که وقتی ماجرای تقلب وحشتناک استاندار لرستان در دور اول انتخاب آقای احمدینژاد فاش شد و معلوم گردید تعداد آرای آنها ۱۲۰ درصد بیشتر از کل افراد ی که حق رای داشته اند بوده است و زیر فشار افکار عمومی مجبور به استعفا شد پس از مدتی کوتاه به استانداری خراسان منصوب شد تا در حقیقت نه تنها تنبیه نشود بلکه پاداش خدماتش هم داده شود. و بالاخره این که سپاه حتی تئوریسین های روحانی و غیرروحانی خود را دارد که آیتالله مصباح یزدی شخصیت پر سر و صدای آن است. عموم مساجد و هیاتهای عزاداری و تکیهها و منابر نیز از طریق بسیج در دست سپاه است و هر روحانی هر جا که باشد از ترس بسیج مجبور است در خطی که سپاه میخواهد عمل کند والا بساط او را با سر و صدا و جوسازی برمیچینند. بدینسان سپاه دیگر یک نیروی نظامی سنتی به عنوان بازوی نظامی در اختیار رهبریت حکومت نیست بلکه نهادی است که از طریق اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در همه ارکان حکومت و همه واحدهای اجتماعی ریشه عمیق دوانیده است و این پدیده در هر جای دنیا که باشد به دنبال تسخیر همه قدرت میرود؛ که نمونههای آن را در کره جنوبی و چندین کشور آمریکای لاتین در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی شاهد بودیم. و در ایران نیز این خیزش برای تسخیر قدرت از دوران انتخاب اول آقای احمدینژاد خود را کم کم نشان داد اما زیاد مورد توجه قرار نگرفت زیرا اینگونه حکومت در تاریخ ما سابقه نداشت و در منطقه خاورمیانه نیز تنها ارتش پاکستان تا حدودی این خصوصیت را دارد ولی نمونه کاملتر آن دولت اسراییل است که در اثر تبلیغات سیاسی این چهره آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است. آیتالله خامنهای بر سر دوراهی چند سالی است که آیتالله خامنهای بهتر از هر کسی به این مساله توجه دارد و حتی میداند که سپاه به او هم ایمان چندانی ندارد و تنها اشتراک منافع آنان را در کنار هم نگهداشته است و او از نظر سپاه فقط یک رهبر سیاسی است و نه رهبر عقیدتی چون آیتالله خمینی. اما با روندی که سپاه طی کرده و آقای خامنهای بنا به مصالح سیاسی خود در این قدرتیابی سپاه نقش بسیار موثری داشته است، حال سپاه همه قدرت را میخواهد و دیگر حاضر نیست امور دیوانی را به دیگران واگذارد بلکه تمام دولت را میخواهد هر چند لازمه این تصرف قدرت پذیرش رهبریت آیتالله خامنهای به عنوان ولی مطلقه فقیه باشد که به هر حال یک نظام ایدئولوژیک است؛ همانگونه که ترکان قدرت یافته در زمان عباسیان به نام مملوکان به مشروعیت «خلیفه» در راس حکومت نیاز داشتند. بدین ترتیب از چند سال پیش دو نیرو در جامعه صفآرایی کرده بودند که هر دو قدرت دولت را میخواستند. الف: سپاه؛ که همانگونه که گفته شد اختیارات و قدرت وسیعی دارد و مثل تمام اینگونه نظامیان به دلیل پایگاه طبقاتی اعضای خودش هم شعور و آگاهیشان با توده مردم نزدیک است و نفوذ وسیعی در میان آنها دارد. حکومت پرون در آرژانتین و حکومت ضیاءالحق در پاکستان از نمونههای بارز آن در خارج و آقای احمدینژاد نمونه مشخص آن در ایران است. مهمتر این که این نیرو به دلیل قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی خود و داشتن پایگاه تودهای عزم خود را کاملا جزم کرده است که قدرت را تصاحب کند و برای دستیابی به این قدرت از هیچ عملی فروگذار نخواهد بود. دروغ و تقلب، سرکوب، پخش پول، استفاده از خرافیترین باورهای مردم و خلاصه هر چه که برای گرفتن قدرت لازم باشد، و چون ذهن نظامی دارد هیچ مصالحه و تقسیم قدرتی را نمیپذیرد که از نظر آنان در صحنه نبرد اگر به دشمن فرصت بدهی او تو را خواهد کشت. ب: نیروهای سیاسی؛ که در این دوره آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی مشخصه آن هستند. آقای خامنهای میداند که این جناح بهطور کلی متشکل از چند گروه است: نیروهای عرفی، روشنفکران دینی و اصلاحطلبان حکومتی و روحانیت غیردولتی (در این مورد در مقاله پیشین تحت عنوان «روحانیت در گذرگاه تاریخ» شرح دادم که در عمل روحانیت تا سطوح میانه رو به بالای خود دولتی شده است و تنها بخش محدودی از روحانیون مستقل ماندهاند که از میان آنها هم معدودی آن قدر تقوا دارند که اهل جسارت و فداکاری باشند). وجه مشترک همه این نیروها آن است که یا ولایت فقیه را نمیخواهند و یا قدرت مطلقه آن را قبول ندارند و میخواهند آن را زیر نظارت قانون درآورند و از عمر این خواستهها بیش از دو دهه میگذرد. با سبک و سنگین کردن نیروها آیتالله خامنهای میداند که اگر حال مقابل سپاه نایستد در آینده ممکن است آلت دست آن شود ضمن آن که رفتن به سوی سپاه یعنی پایان دوران ادعای دموکراسی دینی و مردمسالاری دینی و شروع دوران حکومت نظامی اسلامی و در حقیقت مرگ تمام امیدها و ادعاها و آرزوها و دستآوردهای انقلاب ولی مسلما سپاه به وجود ولی فقیه برای مشروعیت نیاز دارد و لذا برای وی جای امیدی هست که با ترفندهای سیاسی سپاه را در مهار خود داشته باشد به ویژه آن که در قدرتگیری سپاه نقش عملی داشته و بسیاری از سر نخهای آن را در دست دارد. اما همه شواهد عقلانی و تاریخی بر خلاف آن حکم میکنند. ایستادن در مقابل سپاه نیز نیاز به خطر کردن بسیار دارد زیرا سپاه به آسانی تسلیم نمیشود و این کار بزرگ تنها با پیوستن قاطعانه به جناح مقابل ممکن است؛ جناحی که مدیریت کشور را سالها بر عهده داشته، در سیاست بینالمللی توانا بوده، در جهان مقبولیت دارد و قادر به بسیج بخش وسیعی از جامعه به ویژه بخش متجدد آن است. از سوی دیگر مقام ولایت فقیه هنوز سر نخهای قدرت را دردست دارد و پایگاه وسیع مردمی و سیاسی دارد و در کشورهای اسلامی نفوذ بسیار دارد و حتی بسیاری از بدنه سپاه در صورت لزوم جانب او را نگه میدارند. به علاوه که کنترل بخش وسیعی از منابع مالی کشور و نهادهای گوناگون و حتی روحانیت دولتی در دست اوست. لذا تلفیق دو نیروی ولایت فقیه و جناح مقابل سپاه یا جناح تحولخواه در این زمان (پیش از انتخابات و جناحگیری ولی فقیه) قادر به مهار پیشروی سریع سپاه و سلطه بر همه ارکان دولت و حکومت است. اما آیتالله خامنهای میداند که این به معنی پایان ولایت مطلقه فقیه است؛ ولایتی که او با همه وجود خواستار آن است. هم چنین ایشان میداند که نه این جناح به او ایمان و دلبستگی چندانی دارد و نه خود او به اینها اطمینان و اعتقادی دارد. لذا دو راه بیشتر در پیش پای آیتالله خامنهای نبود: ۱ ـ حفظ ولایت فقیه به قیمت قبول حکومت نظامیان اداری با خوش خیالی مهار سپاه در آینده. ۲ ـ حفظ مردمسالاری دینی به عنوان آرمان انقلاب با قربانی کردن ولایت مطلقه فقیه در پای آن. آقای خامنهای چند سالی است که بر سر این دو راهی است اما تا زمان این انتخابات ناچار به تصمیمگیری قطعی نبود و سعی میکرد همان نقش سنتی و فراجناحی شاهان را داشته باشد. اما روند تحولات جامعه این گزینش را هر روز ناگزیرتر میکرد. سپاه هر روز در خواست خود مصممتر میشد؛ به ویژه این که با انتخاب آقای احمدینژاد در چهار سال گذشته قدرت فراگیر خود را دید و همه امکانات مملکت را در جهت رشد خود گسیل کرد و دیگر حاضر به تسلیم قدرتی که گرفته بود نبود. بخش سیاسی در مقابل سپاه نیز هر روز بیشتر از ولایت فقیه فاصله گرفته بود و به صراحت از لزوم تغییر در قانون اساسی صحبت میشد و دیگر تقریبا کسی در این جناح به ولایت مطلقه فقیه و قدرت بی چون و چرای آن باور نداشت. با این صفبندی جامعه به انتخابات دوره دهم رییس جمهوری قدم گذاشت. آیتالله خامنهای با محاسبات سیاسی که ذکر شد و دلبستگی او به قدرت کامل و بیچون و چرا چند سالی بود تصمیم خود را گرفته بود و این را در حمایتهای مستقیمش از آقای احمدینژاد از یکی دو سال پیش آشکار کرده بود اما هنوز امیدوار بود که مجبور نشود این گزینش را رسمی کند و تصمیم به حذف یک جناح در حمایت از جناح دیگر بگیرد. وی با گرم کردن تنور انتخابات نظام را تثبیت میکرد و امیدوار بود که این بار هم مثل بار قبل با ترفند سیاسی و تقلب در آرا، بی آن که سر و صدایی بلند شود، آقای احمدینژاد برنده شود و جناح رقیب مثل بار پیش با چند گلایه راهی خانه شود. اما سیر وقایع چنان شد که او ناگزیر شد رسما جانب سپاه را که ضامن قدرت مطلقه او بود گرفته و کمر به نابودی جناحی که با قدرت او سازگاری نداشت ببندد. آینده نگری اکنون جامعه گویی از خواب غفلت بیدار شده است و چهره حقیقی نظامیان حاکم با رهبریت آیتالله خامنهای را به روشنی میبیند. روحانیت متوجه شده است که تا بالاترین لایههای آن دولتی شده و بیشتر سنت هزار ساله استقلال و مردمی بودن آن در پای قدرت حکومت ولایت مطلقه فقیه خرج شده است و این آخرین سنگر او پیش از نابودی کامل و حل خفتبار در دستگاه حکومتی است. بخشهای عرفی و حتی اصلاحطلبان حکومتی نیز متوجه شدهاند که امیدی که آنان به اصلاح از درون داشتهاند بیشتر بر امیدواری و حسن نیت بنا شده بود تا واقعیت قدرت. و حریف بر سر آن است که در اولین فرصت همه آنان را از بیخ و بن براندازد و حکومت اسلامی که آیتالله مصباح یزدی به صراحت بیان میکند جایگزین مردمسالاری دینی که در آن جایی برای فعالیت نسبی حتی نیروهای عرفی نیز بود بشود. همه نیروهای سیاسی مقابل ولایت فقیه و بخش اعظم جامعه که با آنها همراهی دارند حالا با دیدن چهره واقعی حکومتی که از چند سال قبل زمینه ایجاد آن فراهم شده بود بر عزم خود جزم شدهاند که در مقابل آن بایستند؛ هر چند این ایستادگی مثل هر مبارزه مردمی و غیرنظامی بالا و پایینها و اوج و فرودهای خود را داشته باشد. از سوی دیگر شواهد تاریخی و احکام عقلی به ما میگوید که با گذر زمان در صف نیروهای اقتدارگرا که به سرکوب ملتشان میپردازند شکافها ایجاد میشود و ریزشها شروع میشود؛ به ویژه در زمانه ارتباطات که دیگر حکومتها نمیتوانند حقایق را از مردم خود برای مدت طولانی مخفی نگه دارند. عقبماندگان از تاریخ و خرافهپرستان زورگو میتوانند قدرت را به دست گیرند اما توان نگهداری آن را ندارند و محکوم به شکست خواهند بود.
|