چه باید کرد؟ چه نباید کرد؟
تأملاتی پیرامون سیاست های کارآمد و ناکارآمد
اکبر گنجی
•
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ایران در برابر مقر سازمان ملل متحد، یکی، فقط یکی، از مصادیق عمل جمعی مسالمت آمیز است. همین که گروهی از روشنفکران با شکستن دیوارهای بتونی مذهبی- غیرمذهبی، لیبرال- مارکسیست، و غیره، بتواند در یک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند، یک گام به پیش است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۱ تير ۱٣٨٨ -
۱۲ ژوئيه ۲۰۰۹
۱-یک میلیتاریسم و فاندامنتالیسم: جرج بوش با سیاست های نظامی گرایانه ی خود باعث رشد بنیادگرایی در منطقه ی خاورمیانه شد. هدف اصلی او عملی کردن طرح خاورمیانه ی بزرگ از راه حمله ی نظامی به عراق و افغانستان، و حمایت یکجانبه از دولت اسرائیل بود. برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای منطقه هم بخشی از این طرح بود. فشار به دولت های سکولار منطقه برای برگزاری انتخابات آزاد به سرعت تغییر کرد و کنار گذارده شد. برای اینکه برگزاری انتخابات آزاد به پیروزی بنیادگرایان منتهی می شد. دلیل این امر تا حدودی روشن است. دولت های مستبد و فاسد و سکولار منطقه مورد حمایت آمریکا و برخی دولت های غربی بوده و هستند. در این شرایط،، بنیادگرایی تنها بدیل (آلترناتیو) سکولاریسم است، و ضدیت با آمریکا و جهان غرب هم بخشی از واکنش به دولت های دست نشانده ی آمریکایی است. مردمی که تحت سلطه ی دولت های فاسد قرار دارند، راه نجات و رهایی را در ضدیت با واقعیت جست و جو می کنند. این چنین بود که حماس در فلسطین به پیروزی رسید. اگر حسنی مبارک هم انتخابات آزاد برگزار می کرد، به احتمال زیاد، اخوان المسلمین پیروز انتخابات می شد. همین داستان در عربستان دارای حکومت مرتجع مورد حمایت آمریکا قابل تصور است. هرگونه تحلیلی پیرامون رشد بنیادگرایی در خاورمیانه، بدون در نظر گرفتن سیاست های نظامی گرایانه و معیارهای دوگانه (dabble standard) دولت آمریکا، تحلیلی غیرمنطبق با واقع خواهد بود.
۲- بهشت خاورمیانه، جهنم ایران: شاید برای مردم خاورمیانه وعده های رهایی بخش بنیادگرایی ایده آل و آرزو باشد. اما، آنچه برای آنان آرزو و بهشت آفرین است، برای مردم ایران جهنم آفرید و همه ی را در شعله های آتش خود سوزانده است. دولت جرج بوش شرایط جهانی ای به سود بنیادگرایان حاکم بر ایران، و به زیان جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران پدید آورده بود. آن سیاست نه تنها به زیان مردم ایران بود، بلکه به شدت به اعتبار و مشروعیت بین المللی آمریکا آسیب وارد آورد . غروب و افول جرج بوش، غروب و افول سیاست های نظامی گرایانه بود. بوش و همفکران او، مسأله ی غنی سازی اورانیوم را به مسأله ی اصلی روابط ایران و جهان غرب تبدیل کرده بودند. هیچ ایرانی ای خواهان حمله ی نظامی هیچ دولتی به ایران نبوده و نخواهد بود. وقتی احتمال حمله ی نظامی به ایران افزایش یافت، دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر به محاق رفت. بوش و همفکران او بزرگترین خدمت را به بینادگریان حاکم بر ایران کردند. بنیادگرایان خواهان آن بودند و هستند که همیشه ابرهای تیره و تار حمله ی نظامی بر فضای ایران حاکم باشد تا آنها بتوانند تحت پوشش دفاع از کشور و امنیت ملی، فضایی امنیتی بر جامعه حاکم سازند. از سوی دیگر، شعار "انرژی هسته ای حق مسلم ماست"، توانایی آن را دارد که از طریق فریب مردم، اجماع ملی پدید آورد.
٣- افول نظامی گری، امکان پذیری دموکراسی خواهی: آمدن اوباما، پیروزی بزرگی برای مردم ایران و جنبش دموکراسی خواهی آنان بود. یعنی، همین که سیاست های نظامی گرایانه کنار گذاشته شد، همین که طرح های ابلهانه ی حمله ی نظامی به ایران به محاق رفت، بزرگترین کمک به جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران بود و هست. اینکه دولت اوباما و دیگر دول غربی به صراحت گفته اند که مسائل داخلی ایران به ما مربوط نیست، برای دولت خودکامه ی ایران که تمامی مشکلات و مسائل جامعه را به گردن آمریکا می اندازد، بدترین سیاست است. آنچه در سال های گذشته بارها و بارها بر آن تأکید شد، اما متأسفانه به آن توجه نگردید، این بود و هست که "مسأله ی نقض سیستماتیک و گسترده ی حقوق بشر در ایران باید به مسأله اصلی ایران و روابط کل جهان با دولت ایران تبدیل شود"، بهترین سیاست برای شکست دادن نظام سلطانی حاکم بر ایران بود و هست. این رژیم نمی تواند مردم را سرکوب کند، جوان های آنها را به گلوله ببندد، فعالان سیاسی را بازداشت کند، بازداشت شدگان را در سلول های انفرادی شکنجه کند، اعترافات استالینیستی درست کند؛ و در عین حال اجماعی ملی حول محور "سرکوب" برسازد. اگر سیاست های نظامی گرایانه ی دولت آمریکا ادامه می یافت، سرکوبگری های نظام سلطانی اعتراض چندانی بر نمی انگیخت، یا اگر هم بر می انگیخت، گوش شنوایی نمی یافت. از تذکار این نکته ی مهم نباید غافل شد که تهدیدات نظامی گرایانه ی دولت اسرائیل نیز به سود رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران است، کما اینکه بقا و دوام دولت احمدی نژاد هم به سود دولت اسرائیل تمام شده و می شود. دولت اسرائیل با وجود احمدی نژاد و خامنه ای نیاز چندانی به فعالیت برای هم جبهه کردن دیگران با خود ندارد.
۴- تثبیت مسأله ی اصلی: انتخابات ۲۲ خرداد و حوادث پس از آن، دستاوردهای زیادی داشته و باید از زوایای گوناگون مورد ارزیابی قرار گیرد. نظام دموکراتیک نظامی است که در آن می توان زمامداران را به روش های مسالمت آمیز (یعنی از طریق صندوق های رأی گیری) تغییر داد. سلطان خواست مسالمت آمیز مردم را نادیده گرفت و مانع تغییر و اصلاح شد. یکی از مهمترین دستاوردهای این رویداد، تثبیت این نظر بود که حقوق بشر و دموکراسی مسأله اصلی است. مسأله ی اصلی مردم ایران گذار مسالمت آمیز از نظام خودکامه ی سلطانی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. حتی اگر اثبات شود که رژیم حاکم بر ایران به بمب اتمی دست یافته است، این امر مشکل چندانی برای آن پدید نخواهد آورد. برای اینکه در منطقه ای که ایرانیان زندگی می کنند، دولت های اسرائیل، هند، پاکستان، روسیه، قزاقستان و... دارای بمب اتمی هستند. بهترین سیاست، سیاست خلع سلاح اتمی و شیمیایی کل منطقه است، نه سیاست های دوگانه معیار که چهره ای برحق از نظام سلطانی ایران می سازد. آن دارویی که از هر سمی برای این رژیم مهلک تر است، داروی حقوق بشر است. تظاهرات مسالمت آمیز تهران، کشته شدن جوان های رشید ایران زمین، و عکس های ندا آقا سلطان؛ دنیا را تکان داد. وضعیت زندانیان این رژیم هم قادر به تکان دادن مردم جهان است.
۵- سیاست تهاجمی، سیاست تدافعی: رژیم سلطانی حاکم بر ایران، در مسأله ی انرژی هسته ای تهاجمی عمل کرد و می کند. سیاست های دبل استاندارد غرب در این زمینه را به چالش می کشد. اما همین رژیم در مسأله ی حقوق بشر، تدافعی است. مجبور است دروغ بگوید، کشته ها را انکار کند، قتل ناجوانمردانه ی ندا آقا سلطان را به گردن توطئه های غربیان بیندازد، بازداشت هزاران تن تظاهر کننده را بسیار کمتر نشان دهد، تخریب های گسترده ی اراذل و اوباش سازماندهی شده ی خود را به گردن مخالفان بیندازد، سر و ته انتخابات متقلبانه و بی آبرویش را به سرعت جمع و جور کند تا بوی گند آن بیش از این مشکل تنفسی برای خود و دیگران ایجاد نکند. شعار و مدعای استقلال ملت ایران، وقتی مردم از حق تعیین سرنوشت محروم باشند، از محتوا و مضمون خالی خواهد بود.
۶- نقطه ی ضعف رژیم، نقطه ی قوت رژیم: مسأله ی اصلی، مسأله ی حقوق بشر است. مگر حق تعیین سرنوشت (نظام دموکراتیک) یکی از حقوق اساسی انسان ها نیست (ماده ی ۲۱ اعلامیه ی جهانی حقوق بشر). سیاست درست، سیاستی است که حقوق بشر را به اصلی ترین چالش داخلی و بین المللی رژیم سلطانی حاکم بر ایران تبدیل کند. مهمترین نقطه ضعف این رژیم، مهمترین نقطه ی قوت آن است. رژیم دارای یکی از سازمان یافته ترین نهادهای سرکوب گر است. این ابزار که نقطه ای اتکای اوست، نقطه ی فروپاشی او خواهد بود. هیچ رژیمی قادر نیست که صرفاً بر اساس ابعاد سرکوبگرانه - یعنی مناسبات حاکی از اجبار و زور مستقیم و عریان- که ارتش، پلیس، زندان نمادهای آنند، به بقا ادامه دهد. رژیم ها مجبور به درونی ساختن باورها و نظام های مفهومی ای هستند که مناسبات اجتماعی سرکوبگرانه مقبول می سازند. ابعاد ایدئولوژیک دولت – یعنی نهادهای اجتماعی ای چون مدرسه، دین اصناف، انجمن های سیاسی، رسانه های همگانی – باید توجیه را درونی سازی کنند.
سه دهه مصرف دین توسط دولت، باعث فرسایش باورنکردنی دین شده است. رسانه های دولتی فاقد اعتبارند. پاکسازی مداوم دانشگاه همچنان ادامه دارد و سلطان همچنان از وضعیت دانشگاه ها می نالد و نگران است. سرکوب عریان، سرشت رژیم را به نمایش گذارده است. نقطه ی قوت رژیم را باید به جهانیان نشان داد. فقط صحنه های تکان دهنده ی خیابانها نیستند که نقطه ی قوت رژیم را نشان می دهند، زندان، سلول های انفرادی، اعترافات تلویزیونی، بازداشت شدگان، اینها هم نقطه ی قوت سلطان را برملا می کنند. راستی سعید حجاریان برای چه در سلول های انفرادی رژیم محبوس است؟ مهسا امرآبادی را که در انتظار زاده شدن نوزادش هست، به زندان اوین برده اند که در آنجا وضع حمل کند. نگران نباشید، همسرش (مسعود باستانی) را هم به اوین برده اند تا دور از همسر و نوزادشان نباشد. اینجا آن جایی است که تمامی برج و باروی آرمان خواهی و عدالت طلبی به یک باره فرو می ریزد. رژیمی که از ارتباط قلبی مردم و رهبر سخن می گوید، فرزندان مردم را می کشد و حتی اجازه نمی دهد تا پدران و مادران و فرزندان برای عزیزشان مجلس ترحیم برگزار کنند.
آنها که به دنبال تغییر سیاست دولت های غربی با دولت ایرانند، بهترین کاری که باید صورت دهند آن است که مسأله ی جنایات و سرکوب های رژیم را به یکی از مسائل حوزه ی عمومی جوامع غربی تبدیل کنند. اگر این خواست محقق گردد، نتایج بسیاری پدید خواهد آورد.
۷- سیاست معطوف به عمل جمعی: برابری، بنیاد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. آزادی یکی از اصلی ترین حقوق آدمیان و از لوازم نظام های دموکراتیک است. اما، اولویت دادن به حقوق بشر، به معنای فروکاستن حقوق بشر به صدور بیانیه نیست. دهها نهاد حقوق بشری ایرانی و بین المللی به خوبی نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران را گزارش می کنند. این میزان از فعالیت کارکردهایی داشته و دارد که تاکنون دیده ایم. فعالیت حقوق بشری باید از مقام نظرورزی و صدور بیانیه، به "عمل جمعی" منتهی شود. رژیم سلطانی ایران یاد گرفته است که چگونه از پس بیانیه های نقض حقوق بشر برآید. تاکنون مدافعان حقوق بشر رژیم را به دلیل نقض حقوق بشر محکوم کرده اند، اما اینک نوبت عمل (عمل جمعی مسالمت آمیز) است. اعمالی که بتوانند "مسأله ی ایران" را جهانی سازند.
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ایران در برابر مقر سازمان ملل متحد، یکی، فقط یکی، از مصادیق عمل جمعی مسالمت آمیز است. همین که گروهی از روشنفکران با شکستن دیوارهای بتونی مذهبی- غیرمذهبی، لیبرال- مارکسیست، و غیره، بتواند در یک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند، یک گام به پیش است. البته این اقدام، فقط و فقط،، معطوف به: "اعتراض به سرکوب سیستماتیک" و "درخواست آزادی زندانیان سیاسی- عقیدتی" است. هیچ پرچم و بیرقی بالا نخواهد رفت، هیچ شعاری که به معنای تائید یا نفی گروهی خاص باشد، سر داده نخواهد شد. شرکت کنندگان در این عمل جمعی، در این خصوص که گامی عملی در اعتراض به بازداشت های سرکوبگرانه ی اخیر بردارند، توافق دارند. در این خصوص هم که کلیه ی زندانیان سیاسی- عقیدتی باید آزاد شوند، اجماع دارند. مشارکت در این عمل جمعی، به روی همگان گشوده است. عملی که می خواهد "مسأله ی ایران" را در حوزه ی عمومی نگاه دارد.
۲۰ تیرماه ۱٣٨٨
|