سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از انقلاب فرهنگی تا چپ دانشجویی
مروری گذرا بر تحولات جنبش دانشجویی در ایرانِ پس از انقلاب


امین حصوری


• قدر مسلم آنکه ظهور و بر آمدن جریان چپ دانشجویی در دهه ی ۱۳۸۰ با رشد شرایط اجتماعی عینی ای مقارن بود که گفتمان سیاسی چپ را برای طرح حقوق و مطالبات پایمال شده ی بخش های بزرگی از مردم طلب می کرد. اگر چه شکل گیری جریان سیاسی چپ (سوسیالیستی) در دانشگاهها تنها بخشی از پاسخ جامعه ی ایران به این شرایط عینی بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ تير ۱٣٨٨ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۰۹


توضیح:
این مطلب بسیار پیش تر از وقایع هفته های اخیر، به عنوان بخشی از یک کار جمعی (کمیته ی جوانان ایرانی در اروپا) در بازخوانی جنبش داشجویی ایران نوشته شد تا به همراه متن های دیگر برای مخاطبان غیر ایرانی ترجمه شود. از این رو برای رعایت اختصار و سادگی، از ذکر جزئیات و و برخی پیچیدگی های تحلیلی در آن پرهیز شده است. اما با توجه به اعتراضات آزادی خواهانه ی مردم ایران در هفته های اخیر، شکل ها و افق های مبارزه ی سیاسی و مدنی چنان تغییر یافته است که نه تنها آن کار جمعی ما از قالب اولیه ی خود فراتر رفته است، بلکه دانشجویان ایران هم (در کنار سایر اقشار مردم) در مدت کوتاهی تجربیات و سرکوب هایی مانند ۱٨ تیر را در ابعادی وسیع تر و با شدتی به مراتب بیشتر از سر گذرانده اند؛ این روند و شرایط تازه بی گمان در اهداف، جهت گیری ها، روش ها و نیز اشکال سازمان یابی مبارزات آینده ی مردم تاثیر به سزایی خواهد داشت. در مورد جنبش دانشجویی هم ناگفته پیداست که نه تنها از این تاثیرات برکنار نخواهد بود، بلکه مانند همیشه نقش برجسته ای در به خدمت گرفتن آنها برای رشد و تعمیق و تداوم مبارزات خواهد داشت. بر این اساس از این پس هر گونه تحلیلی از مضمون و سمت و سوی جنبش دانشجویی ایران، بایستی نقش وضعیت حاضر را به عنوان نقطه ی عطفی تاریخی مورد توجه و تاکید قرار دهد.
به هر روی بزرگداشت سالروز ۱٨ تیر فرصت مغتنمی است برای مرور تاریخچه ی جنبش دانشجویی ایران. انتشار این مطلب ناتمام هم با همین انگیزه انجام می شود.


در نخستین سال های پس از اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در میانه ی جنگ دوم جهانی (۱۹۴۱) و در بی ثباتی فضای سیاسی حاصل از جابجایی اجباری قدرت مطلقه از شاه پدر به پسر و در شرایط نابسامان اجتماعی کشوری قحطی زده و تازه برخاسته از کابوس بلند استبدادی سهمگین، فرصتی فراهم شد برای شکل گیری و فعالیت احزاب سیاسی و نیز حضور نیروهای سیاسی پنهان یا تبعیدی در عرصه ی علنی فعالیت های سیاسی. از این رهگذر فعالیت سیاسی در دانشگاههای نوپای کشور هم در مدت کوتاهی رشد چشمگیری یافت، تا جایی که ۱۰ سال بعد (۱۹۵٣) وقتی کودتای انگلیسی – آمریکایی، برای حفظ سلطه بر نفت ایران، بساط دولت دموکراتیک مصدق را برمی چید تا بر فراز نطفه ی پایمال شده ی دموکراسی، حکومت شاه و نظامیان مستقر گردد، دولت کودتا ناچار بود دانشجویان دانشگاه را به طور مضاعفی سرکوب کند؛ اما این شعله با خاموشی نسبتی نداشت. یک سال بعد به هنگام بازدید نیکسون ریئس جمهور آمریکا از ایران، با وجود خفقان گسترده، دانشگاه تهران صحنه ی اعتراض به همدستی استبداد و امپریالیسم شد که در جریان سرکوب وحشیانه ی آن سه دانشجوی جوان جان باختند تا با خون های بی گناه و پرشور آنان روز دانشجو (۱۶ آذر معادل ۴ دسامبر) در تقویم نیمه رسمی ایرانان رقم بخورد. از آن پس در تمامی ۲۴ سال باقیمانده از استبداد پهلوی (یعنی تا سال ۱۹۷۹)، دانشجویان منادیان آزادی و عدالت بودند و دانشگاه سنگر دادخواهی مردمی بود که از هر حقی و هر صدایی محروم بودند .
درست به همین خاطر ارتجاع سیاهی که پس از انقلاب ۱۹۷۹ بر مرکب انقلاب نشست، عزم خود را جزم کرد تا این کانون آزادی را خاموش نگه دارد. ابتدا میتینگ های سیاسی در دانشگاهها با هجوم شبه نظامیان وابسته به ارتجاع به خشونت کشیده شد و کمی بعد (اردیبهشت ۱٣۵۹) به بهانه ی «انقلاب فرهنگی» برای مدت ٣ سال تمامی دانشگاهها را تعطیل کردند تا فرصت کافی برای تسویه و پاکسازی آن از عناصر نامطلوب (خواه دانشجو و خواه استاد) را داشته باشند. جنگ تازه درگرفته میان ایران و عراق هم فرصت مغتنمی برای پیشبرد این سناریوی حذفی و نیز گسترش سرکوب خشونت بار به همه ی بخش های فعال جامعه فراهم کرد.
و چه بسیار دانشجویانی که به دلیل عضویت یا هواداری سازمان های سیاسی اینک ممنوع شده، در دستگیری ها و کشتارهای گسترده ی سال های ۶۰ و ۶۱ به همراه سایر نیروهای سیاسی به حوخه های اعدام سپرده شدند و یا راهی زندان های طولانی مدت شدند تا در اعدام های جمعی تابستان سال ۶۷ بار دیگر جانشان را در لبه ی تیغ بیابند.

از سوی دیگر سرکوب و خفقان دوره ی پهلوی ها همچنین عامل موثری بود برای کوچ و تبعید بسیاری از جوانان و روشنفکران ایرانی به اروپا و آمریکا. به همین خاطر زمینه ی عینی برای تشکل یابی دانشجویان ایرانی بیرون از کشور فراهم بود تا در واکنش به سرکوبگری استبداد و در حمایت از مبارزات درون ایران و در پیوندی تنگاتنگ با آن، اقدامات حمایتی و تبلیغی خود را همسو کرده و وسعت بخشند. از به هم پیوستن بسیاری از این تشکل ها با سو گیری های نظری متفاوت (ولی بیشتر متاثر از آموزه های مرسوم چپ)، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا شکل گرفت که به علت تاثیر پذیری از فضای جهانی مبارزات رادیکال دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی (به ویژه مبارزات رهایی بخش در برخی کشورهای جنوب و جنبش دانشجویی دهه ی ۶۰ اروپا و آمریکا) نقش به سزایی در انتقال رادیکالیسم سیاسی آن دوران و ایده های نظری مرتبط با آن به مبارزات سیاسی جاری در ایران داشت. ضمن اینکه در بازتاب دادن مبارزات سیاسی ایران در سطح جهانی و جلب حمایت برای آن نیز سهم عمده ای داشت.
به عنوان مثال این کنفدراسیون از طریق ارتباط با کنفدراسیون دانشجویان آلمانی و جلب همکاری آنان توانست اعتراض وسیعی را در جریان سفر تاریخی ۱۹۶۷ شاه به آلمان تدارک ببیند (که متاسفانه در جریان سرکوب های سازمان یافته ی آن یک دانشجوی آلمانی - اونه بنه زوگ- جان خود را در اثر تیراندازی پلیس از دست داد تا روز دانشجو در آلمان در گرامیداشت نام او ثبت شود).
با این حال پس از بازگشایی دانشگاهها در سال ۱٣۶۲، باز هم فیلترهای ایدئولوژیک و سیاسی سختی به کار گرفته شد تا از راهیابی افراد «غیر خودی» به دانشگاهها جلوگیری شود و به موازات آن امتیازات ویژه ای به «نیروهای خودی» داده شد تا حتی فارغ از حداقلی از صلاحیت های علمی بتوانند وارد دانشگاهها شوند. و این تنها بخشی از پروژه ی کنترلِ امنیتی دانشگاهها بود که تا امروز هم در شکل های مختلف ادامه یافته است؛ پروژه ای که از یک سو در غالب نهادی رسمی موسوم به «حراست» ، شعبه ای از وزارت اطلاعات و امنیت را برای کنترل تحرمات دانشجویی در تمامی دانشگاههای کشور دایر نمود و از سوی دیگر با گردآوری نیروهای «ارزشی» در پوشش انجمن های اسلامی دانشجویان و بسیج دانشجویی، قالب های مجاز و انحصاری فعالیت های دانشجویی را تعریف و خط کشی نمود.
این فرآیند کنترل البته با دیگر مکانیسم های ایدئولوژیک و سایر فیلترینگ های لازم «تکمیل» می شد؛ از جمله اینکه محتوا و برنامه های آموزشی دانشگاهها به لحاظ انطباق با مبانی دینی و ایدئولوژی رسمی حاکم (با حذف برخی درس ها و رشته ها و اضافه کردن اجباری درس ها و رشته های دیگر و نیز تالیف مکانیکی «کتاب های ارزشی» جدید) مورد بازنگری اساسی قرار گرفت. حذف پرسنل و اساتید دگراندیش و به کار گماردن نیروهای «خودی» و «ارزشی» به عنوان متولیان و مسئوولین جدید اداره ی دانشگاهها راهکار دیگری بود که با جدیدت و با شعار «مقدم بودن تعهد انقلابی بر تخصص علمی» دنبال شد. (در دوره ی اخیر و با نظارت مستقیم احمدی نژاد، روسای بسیاری از دانشگاهها از میان نظامیان یا شبه نظامیان «تحصیل کرده» منصوب شدند).

در کنار همه ی اینها نهاد نمایندگی رهبری (ولایت مطلقه ی فقیه) در دانشگاهها تاسیس شد تا شعبه های آن در هر دانشگاه با مدیریت یک روحانی معتمد رهبر، در عین رونق دادن و فعال نگه داشتن مساجد دانشجویی، با اختیارات نامحدود خود، کلیه فعالیت های فرهنگی دانشگاهها را تحت نظارت خود قرار دهند و همراهی آنها را با ایدئولوژی رسمی تضمین کنند.
(به راستی میشل فوکو به عنوان منتقد برجسته ی ساختارهای نمادین سلطه، کمی زود جمع بندی خود از انقلاب ایران را ارائه داد!).

بعدها (حدود ۱۲-۱٣ سال بعد از بازگشایی دانشگاهها) در پی تحول مناسبات قدرت در درون ساختار حاکم و عیان شدن جناح بندی های سیاسی از خلال شکاف میان بخش های مختلف قدرتمندان، انجمن های اسلامی هم دستخوش یک فرآیند دگردیسی شدند که به خروج تدریجی آنها از کارکرد قدیمی بازوی سرکوبِ نهاد حکومت در دانشگاهها و ورود آرام ولی پیوسته ی آنها به محدوده ی فعالیت های صنفی – مدنی با جهت گیری های کمابیش تحول خواهانه در عرصه ی سیاسی منتهی گردید. (گیریم باز هم تا مدت ها در نقش بدنه ی دانشجویی جناح اصلاح طلبان حکومتی و در حمایت و تبلیغ سیاست های به ظاهر لیبرال تر این طیف ها).
با استحاله ی تدریجی انجمن های اسلامی دانشجویی از بازوی سرکوب نظام به منتقدان درونی حکومت، شرایط قدرت گیری تصاعدی بسیج دانشجویی به عنوان بازوی شبه نظامی سپاه پاسداران در دانشگاهها فراهم شد تا هر حرکت خودجوش دانشجویی و حتی تحرکات بیرون از محدوده ی انجمن های اسلامی، به نمایندگی از حکومت ولی با نام «دانشجویان ارزشی» مهار و سرکوب گردد (طبعا با پوشش های رسانه ای و لجستیکی لازم).

مجموعه ی این تلاش های حکومت جدا از امر مهم «کنترل» دانشجویان، موضوع دیگری را نیز هدف قرار داده بود (به ویژه در دهه ی اول پس از انقلاب) که عبارت بود از فاصله گرفتن دانشگاهها از پیشینه ی به شدت سیاسی و تاثیرگذار خود (که پتانسیل بازگشت به آن همواره موجود بود) از طریق ایجاد شکاف در حافظه ی تاریخی نسل جوان و گسست نسل ها که «انقلاب فرهنگی» خود بارزترین اقدام مقدماتی برای حصول این هدف بود. اهداف جانبی سرکوب های خونین دهه ی شصت به ویژه کشتار تابستان ۶۷ هم در همین راستا قابل ارزیابی است.
نمی توان با قاطعیت گفت حکومت در این هدف خود – گسست نسل ها و غیرسیاسی نگه داشتن فضای دانشگاهها - ناموفق بوده است. اما به طور حتم موفقیت آن نسبی و مقطعی بوده است. چرا که در یک کشور فاقد نهادهای مدنی، فاقد رسانه های آزاد و احزاب سیاسی، که مخالفان سیاسی در آن به طور سیستماتیک سرکوب و حتی حذف فیزیکی شده اند، دانشگاه با پیشینه ی جنبش های سیاسی پرشور خود، خواه ناخواه تریبونی برای اعتراض به حقوق پایمال شده ی مردم و بیان مطالبات ترقی خواهانه ی جامعه خواهد بود. بر بستر عینی چنین ضرورت تاریخی و اجتماعی، دانشگاهها در ایران پس از انقلاب به رغم افت و خیز های فراوانِ ناشی از کنترل و سرکوب سیستماتیک، هیچ گاه پویایی خود را از دست ندادند.
دانشجویان در تمامی این سالیان سیاه و خاکستری، خواه در غالب گروههای پنهانی مطالعاتی و کتاب خوانی، گروههای ورزشی (به ویژه کوهنوردی)، انجمن های علمی، فرهنگی و هنری و خبرنامه ها و نشریه های دانشجویی (اغلب نیمه رسمی و یا به شدت آسیب پذیر) همواره برای به روز نگه داشتن بینش سیاسی و اجتماعی و آماده سازی خود برای پذیرش نقش های کنشگرانه در عرصه ی سیاسی و خلاصه برای زنده نگه داشتن شعله ی آزادیخواهی و حق طلبی در دانشگاهها کوشیده اند. بخشی از دانشجویان حتی در دوره هایی که « انجمن های اسلامی دانشجویی» تنها مجرای تشکل یابی و حضور سیاسی در محیط دانشگاهها بوده اند، کوشیده ند با حضور موثر در این انجمن ها، ترکیب و گرایشات آنها را تغییر داده و خواست های خود را از طریق آنها مطرح کنند و همین فعالیت ها بدون تردید تاثیر به سزایی در تحول انجمن های اسلامی از نهاد سرکوب حکومت، به نهادی وابسته به اصلاح طلبان حکومتی و آنگاه به سوی نهادهای دانشجویی کمابیش مستقل تر و مترقی تر داشته اند؛ تا جایی که در سال های اخیر برخی از انجمن های «اسلامی» با گرایشات محسوس لیبرالی، حتی عناصر لائیک و گهگاه دانشجویان چپ گرا را هم در ترکیب خود شاهد بوده اند.   

البته تحول یاد شده در عین حال متاثر از رشد نوگرایی دینی در دهه ی ۱٣۷۰ و حضور پررنگ تر اصلاح طلبان حکومتی در فضای فرهنگی – اجتماعی و عرصه ی قدرت سیاسی بوده است. جریانی که به موازات برآمدن خود تلاش می کرد بر بستر نارضایتی های عمومی و ناخرسندی دانشجویان از شرایط موجود، وزنه ی مناسبی هم در دانشگاهها برای کشمکش های سهم خواهانه ی خود تدارک ببیند.
با این حال مهمترین چالش دانشجویان ایرانی با حکومت در سال های اخیر، درست دو سال پس از قدرت یابی اصلاح طلبان حکومتی (با سرکردگی محمد خاتمی در مسند ریاست جمهوری) در جنبش قدرتمند و تاثیر گذار ۱٨ تیرماه سال ۱٣۷٨ به وقوع پیوست. سرکوب وحشیانه و خونین این جنبش خود جوش و برق آسا (که طی چند روز اعتراضات مستمر، با طرح خواست های مترقی و آزادی خواهانه اش، به کل پیکر جامعه تکانی وارد آورد) در دانشگاههای تهران و تبریز و سکوت و انفعال رئیس جمهور و بدنه ی اصلاح طلبان حکومتی در قبال آن، نقطه ی آغازی بود برای رشد رادیکالیزم سیاسی در دانشگاههای ایران تا پس از سپری شدن دوره ی کوتاهی از خفقان و سرخوردگی، دانشجویان فعال و نیز دانشجوبان زیادی که به واسطه ی همین جنبش ناکام، به کنش سیاسی روی آوردنده بودند، مسیر آینده ی حضور سیاسی خود را مصمم تر و در عین حال با قالب ها و چشم اندازهایی متنوع تر و رادیکال تر از آنچه اصلاح طلبان و انجمن های اسلامی ( تحکیم وحدت) می توانستند ارائه کنند ترسیم کنند.
چرا که از یک سو اصلاح طلبان در نخستین محک جدی به روشنی نشان دادند که در انتخاب میان خواست های دموکراتیک مردم و منافع نظام حکومتی، دومی را مقدم می دارند (بعدها خاتمی همین حرف را علنا در مصاحبه با روزنامه ی شرق عنوان کرد) و اساسا اصلاحات مورد نظر آنها - در بهترین حالت - اصلاحاتی بدون مشارکت مردم و در واقع الگویی از مهندسی سیاسی - اجتماعی برای تداوم حکومتِ تصاحب گر انقلاب ۵۷ است. بنابراین توهم آمیز بودن پندار «اصلاحات از بالا» (که زمانی موجب حمایت گسترده و تاثیر گذار دانشجویان و نسل جوان از خاتمی و اصلاح طلبان شده بود)، برای بسیاری از دانشجویان (ولی نه همه ی آنان) آشکار شد. از سوی دیگر انجمن های اسلامی به عنوان تنها تشکل های رسمی که در سالیان اخیر اعتراضات دانشجویی را نمایندگی و هدایت می کردند، ناکارآمدی و محدودیت های ذاتی و ساختاری خود را نشان دادند.
به همین خاطر در رادیکالیسم اجتناب ناپذیر پیامد سرکوب های ۱٨ تیرماه ۷٨، نیروهای دانشجویی چپ گرا که تاکنون تنها به طور پراکنده و نیمه علنی و یا گاهی در پوشش همکاری در انجمن های اسلامی در عرصه ی دانشگاه حضور داشتند، مجالی یافتند برای جستجوی هویت و حضور سیاسی مستقل خود تا هم به خلاء های فکری و نظری موجود در دانشگاه پاسخ دهند و هم با مبارزات و حرکت های اجتماعی رو به رشد در بخش های مختلف جامعه (به ویژه زنان و کارگران و معلمان و اقوام تحت ستم) دیالوگ و پیوند برقرار نمایند. چپ دانشجویی در این حضور اجتماعی نوپای خود، در عین حال تنوعات و حتی تفاوت های درونی چشمگیری را منعکس می کرد (می کند). بخشی از این تنوعات و واگرایی ها بازتاب شکاف های نظری و مسلکی ای بودند که از حضور کوتاه و تراژدیک گروههای متعدد چپگرا در فردای انقلاب ۵۷ در ادبیات سیاسی و حافظه ی تاریخی جامعه به جای مانده بود. اینک در پس سالیان دراز سرکوب مستمر دگراندیشان و به ویژه تابو و ممنوعه بودن مضاعف چپ در حکومت اسلامی، بدیهی بود که ظهور مجدد و البته شکننده ی چپ، خواه ناخواه نمی توانست فارغ از آن شکاف ها و اختلافات باشد؛ کما اینکه نمی توانست عاری از رویکرد نوستالژیک به بینش سیاسی چپ باشد. از سوی دیگر فروپاشی اردوگاه شوروی و شکسته شدن انحصار کلان- روایت رسمی از سوسیالیسم هم بدون شک در شکل گیری این تنوعات و اختلافات میان دانشجویان چپگرا موثر بود.
قدر مسلم آنکه ظهور و بر آمدن جریان چپ دانشجویی در دهه ی ۱٣٨۰ با رشد شرایط اجتماعی عینی ای مقارن بود که گفتمان سیاسی چپ را برای طرح حقوق و مطالبات پایمال شده ی بخش های بزرگی از مردم طلب می کرد. اگر چه شکل گیری جریان سیاسی چپ (سوسیالیستی) در دانشگاهها تنها بخشی از پاسخ جامعه ی ایران به این شرایط عینی بود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست