یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

حضور زنان و درس هایی که جنبش زنان می گیرد!


شادی امین


• هر زنی، دارای ذخیره غنی از خشمی عمیق است. خشمی عمیق نسبت به مکانیسم‌های سرکوبگرانه شخصی و ساختاری که بوجود آورنده این خشم هستند. چنین خشمی، اگر هدفمند به کار گرفته شود، می‌تواند سرچشمه پیشرفت و دگرگونی باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ تير ۱٣٨٨ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۰۹


طی روزهای پس از "انتخابات" شاهد اعتراضات وسیع خیابانی در بسیاری از شهرهای ایران و مهمتر از همه در تهران بودیم. از آنجایی که این اعتراضات چه به لحاظ شکل و وسعت خود، و چه به لحاظ شعارها و مطالبات خود بسیار متنوع بوده است، ضروری است که فارغ از نگاه "یک بعدی" و"تک رنگی" به ارزیابی از این جنبش و جایگاه و نقش فعالین جنبش زنان در آن بپردازیم. از سوی دیگر این جنبش در خارج از مرزهای ایران و در کشورهای مختلف به شدت جوش و خروش ایجاد کرده و بسیاری از کسانی را که با چنین فعالیت هایی سالها بود بیگانه بودند، دانشجویان و همچنین فرزندان تبعیدیان را به میادین شهرها کشانیده است، در حقیقت ما در عرصه هایی با همان جدل ها و چالش های درون جامعه روبرو هستیم. در عین حال به یمن وجود اینترنت و رسانه های دیگر اخبار در عرض مدت کوتاهی به گوش ما رسیده و حتی در شرایطی که ارتباطات در درون ایران دشوار بود ما امکان خبر گیری از شهرها و مناطق محتلف تهران را داشتیم.

با چنین توضیحی است که به ارزیابی از وضعیت جنبش اعتراضی موجود و نقش جنبش زنان و وظایف آن (وظایف ما) می پردازم.

برای بسیاری از ما که دهه سرکوب و کشتار های حاد دهه ۶۰ را تجربه کرده ایم روشن بود که یک سوی این درگیری، یعنی دولت، با تمام اسباب و ابزارسرکوب خود به مقابله بر خواهد خاست. و البته این تمام ماجرا نیست. آنچه مشخص است دو هفته اعتراضات علنی و خیابانی، آغاز بسیاری از چالش ها درون جنبش های متفاوت اجتماعی و من جمله جنبش زنان است که به اعتقاد من به صف بندی های روشن تری در این جنبش ها انجامیده و باعث شفافیت گرایشات متفاوت می شود، در عین حال ضرورت یک بازنگری به سیاست های تاکنونیمان را در مقابل ما می گذارد.

بهانه اعتراض...
مردم قبل از انتخابات نیز تلاش داشتند تحت عنوان دخالت در روند انتخابات، در بحث ها و گردهم آیی در ستاد ها و ... فعالانه شرکت کرده و مطالبات خود را جستجو/ طرح کنند. زنان نیز از این مقوله مستثنی نبوده و با ایجاد ائتلاف همگرایی، بدون موضعگیری برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات و همچنین عدم پشتیبانی از کاندیدای معین، تلاش کردند با دو مطالبه محوری مورد توافق نیروهای این ائتلاف به تبلیغ حول مسائل زنان بپردازند.

و به راستی توانستند از موقعیت ایجاد شده استفاده لازم را برده و با پخش جزوات و اطلاعیه های توضیحی، به طرح مسائل زنان و مطالباتشان بپردازند. باید در نظر داشت که این فعالیت ها در حجم انجام شده و مکان صورت گرفته بررسی شود. و الا دچار ارزیابی غیر واقعی از ابعاد تاثیر گزاری فعالیت هایمان خواهیم شد.

تحلیل های مختلفی حول این دوره ، در نقد و تایید آن منتشر شد. من در اینجا تلاش خواهم کرد نظر خود را به همراه پاسخی به مقاله ای از نوشین احمدی خراسانی (۱۰ روزی که ایران را لرزاند، و چالش های تازه جنبش زنان / سایت مدرسه فمینیستی) که به زوایای مورد بحث اشاره کرده است مطرح کنم. این مقاله تنها نوشته در این مورد نیست. ولی از آنجایی که معمولا چنین نوشته هایی بی پاسخ می مانند، من این مقاله را که به طرز روشنی بیانگر نکات مورد چالش در جنبش زنان است را به عنوان نمونه انتخاب کرده ام.

امروز نگاه به این مرحله (پیش از انتخابات) بخشی تفکیک ناپذیر از ارزیابی ماست. نگاهی که تصور می کند که "جنبش همگرایی زنان ایران با حضور مستقل در خیابانها و با حمل پلاکاردها و شعارهای مستقل و زنانه اش (در قبل و بعد از رای گیری) به اعضا و فعالان خود ثابت کرد که حرکت متحد زنان این ظرفیت را دارد که با عمل مستقل خود «فضاهایی تازه را خلق کند». فضاهایی بیرون از چهارچوب های رسمی و گامی فراتر از مرزهای مرسوم و ظرفیت های تعریف شده ی انتخابات. همگرایی جنبش زنان همچنین موفق شد که همه کاندیداهای ریاست جمهوری را به ارائه برنامه ای مجزا درباره زنان، ملتزم سازد و این پیروزی را نمی توان دست کم گرفت." ، قادر نیست و یا نمیخواهد به خارج از محدوده حرکت خود نگاه کند. اینکه کاندیداهای ریاست جمهوری به ارائه برنامه ای مجزا در مورد زنان ملزم شدند، از آن نوع افراط هایی است که به درد تبلیغات و آن هم در دنیای مجازی میخورد والا با واقعیت سر و کار ندارد. واقعیت این است که قبل از ائتلاف همگرایی در فروردین ماه بود که دو کاندید ریاست جمهوری، سیاستشان را در رابطه با گشت ارشاد مطرح کردند و در حقیقت به یکی از خواسته های عمومی زنان، یعنی اعتراض به کنترل بر پوشش و شیوه حضور آنها در خیابان، پاسخ در حد خود را دادند.

گرایشات و گروه های مختلف زنان ( اعم از کمپین یک میلیون امضاء تا برخی از اعضاء همگرایی) این "پیروزی" را از آن خود دانسته و تاریخچه و گذشته دیگران را به زیر سوال برده و در واقع با نگاهی خود محور ارزش دیگر اشکال فعالیت را انکار میکنند. آیا واقعا موضع گیری ناقص و دست و پا شکسته کاندیداهای اصلاح طلبان در مورد مسائل و مطالبات زنان به دلیل فعالیت ائتلاف همگرایی بود؟ نگاهی به تاریخ این موضع گیری ها(اسفند ٨۷ و فروردین ٨٨) نشان میدهد که قبل از تشکیل این ائتلاف، مسئله قوانین مربوط به زنان و "کمبودهایش" از چشم مدافعان این نظام نیز پنهان نمانده بود.

آیا این بدان معناست که فعالیت های انجام شده در چهارچوب همگرایی را نفی کنیم؟ به هیچ وجه! مهم این است که به پروسه ها توجه شود. به روند ایجاد حوادث و تغییرات و نیروهای فعال در آن توجه شود. به نظر من ایشان از تاریخ سی ساله حکومت جمهوری اسلامی، ۱۵ سال آخر را که خود در آن حضور داشته میبیند. بی دلیل نیست که جا و بی جا از تاریخ بیست ساله جنبش زنان، و یا تضادهای ۱۵ ساله درون جناح های درون حاکمیت صحبت
می کند.

برای کسانی که به تاریخ حیات این حکومت آشنایی دارند، وجود تضاد و اختلافات و حذف جناح دیگر جزیی از روند سیاست آن بوده و هست. جناح بازرگان و بهشتی، جناح لیبرالها و حزب جمهوری اسلامی، جناح خط امام و حجتیه، جناح رفسنجانی و خامنه ای، جناح خاتمی (اصلاح طلبان) و اصولگرایان، جناح ... و دهها تضاد فرعی یا جناح بندی های دست چندم دیگردر درون حاکمیت. گذشته از این خطاهای تاریخی که در حکم ادعا بیان می شوند، تحلیلی است که از جنبش کنونی ارائه میشود بدون اینکه به مستندات آن اشاره ای صورت دهد. ایشان در همین مقاله میگوید:" آری خیزشی بسیار گسترده برای «احترام به رای مردم» به شکل اقیانوسی بیکران از انسانها وارد خیابان شد. خواست حداقلی و مشترک همه، فقط یک چیز بود: «احترام به رای و حق شهروندی شان»!

به راستی آیا تمام کسانی که به خیابان آمده بودند فقط برای "رای" خود آمده بودند، یا بخش قابل ملاحظه ای از آنها رای برایشان بهانه ای بود تا به دیکتاتوری سالیان اعتراض کنند. و این ادعا را میشود به استناد شعارهایشان نشان داد. شعار"مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر دیکتاتور،نه شاه می خوایم نه دکتر" و یا شعار "مرگ بر دیکتاتور،چه رهبر، چه دکتر" و یا "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" و شعارهای دیگر نشان میدهد که جرقه ای به نام "تقلب انتخاباتی" ،آتشی به نام آزادیخواهی و مقابله با بیعدالتی های تاکنونی را ایجاد کرد.تصویر زیبای زنی که بر روی کاغذی که در دست داشت نوشته بود: من رای ندادم که رایم را پس بگیرم، من آمده ام کشورم را پس بگیرم، مصداقی از این چندگونگی حضور است.

اعتراضات و رهبری آن:
خانم احمدی خراسانی در ادامه مقاله می گوید:"در نگاه اولیه شاید حضور این خیزش همگانی (که موتور محرکه آن نیز ارزش های انسانی و مدرن طبقه متوسط ایران است) چه بسا ناگهانی و فی البداهه به نظر آید ولی کنشگران جنبش های اجتماعی می دانند که این موج عظیم و آرام مردمی، که از سازماندهی هوشمندانه ای هم برخوردار بود یک شبه به وجود نیامده و حاصل پروسه ای طولانی تر بوده است." و یا در جایی دیگر در همان مقاله می گوید: " اما همین «پروسه» بود که متاسفانه تهدید جدی برای «بخش هایی از حاکمیت» تلقی شد و در نتیجه با خشونت و سرکوب همراه گردید."( همان منبع) و البته ایشان بدون هیچ توضیحی از مفاهیم و درک خود، جنس این اعتراضات را هم "مدنی (و نه انقلابی)" می داند.

واقعیت این است که مردم به خیابان آمده و معترض که علی رغم اینکه سالها به دلیل تجربه شکست انقلاب بهمن، و نگرانی از شکستی دیگر و برای جلوگیری از کشتار و خونریزی مجدد، و دهها دلیل دیگر اعتراضات خود را در گلو شکسته اند، به عینه میدیدند که حتی برای گرفتن حق رای خود، یعنی خواسته ای به ظاهر ابتدایی با گلوله روبرو می شوند، دستگیر و کشته می شوند و خلاصه در عمل می دیدند، که برای رسیدن به کوچکترین رفرم/ انتخاب رییس جمهوری از خود این نظام و مورد تایید شورای نگهبان و امتحان پس داده نیز با سرکوب وسیع نیروهای نظامی و دستگاه دولتی روبرو می شوند.

در حقیقت می دیدند که مبارزه مسالمت آمیز که از سوی حاکمان و تئوری پردازان آن دائم ترویج میشود، در عمل و با صف کشی خشن خود آنان چونان حبابی می ترکد و چرکاب درون آن بیرون می زند.

مردم در خیابان می دیدند که سی سال سرکوب گسترده و آشکار بار دیگر در خیابان ها هر گلوی فریادگری را میدرد. فرقی نداشت که بگویی "الله اکبر" یا " مرگ بر..." همه اینها نشان از اعتراض و حق خواهی داشت و قدرت مطلقه حاکم بار دیگر عدم تحمل خود را به نمایش گذاشته بود.
واقعیت این است که این اعتراضات، از آنچنان "سازماندهی هوشمندانه ای" هم برخوردار نبود و این خود مردم بودند که ابتکارعمل را در دست داشته و در مقابله با نیروهای سرکوب به طور غریزی عکس العمل نشان داده و مقاومت می کردند. و اتفاقا نبود یک "سازماندهی هوشمندانه" و نبود یک رهبری مقاوم تداوم فزاینده این اعتراضات را موقتا مانع شده و حرکت آنرا کَند کرد. البته بر نگارنده مقاله است که "سازماندهی هوشمندانه" را در این مرحله اثبات نماید.

با توجه به مشاهده کمرنگ شدن نقش موسوی در این حرکات میتوان تصور کرد که یکی از دلایل آن این بود و هست که مردم در عمل می دیدند، که خواسته هایشان با ظرفیت نیروهای اصلاح طلب هم خوانی ندارد. و کم کم آش آنقدر شور شد که آقای موسوی هم گفت که نگران است که سمت و سوی حوادث جهت دیگری یابد و از هواداران خود خواست که صف خود را از صف " مخالفین نظام " جدا کنند. و گفت:" آنچه در این روزها رخ داد اصل نظام جمهوری اسلامی را که میراث امام   بزرگوار و شهدای گرانقدرمان است هدف قرار داده اند." (بیانیه شماره ٨ میرحسین موسوی www.ghalamnews.ir   تشخیص او، بر عکس برخی از تحلیلگران که همه این اعتراضات را "سبز" می بینند، دقیق بود. او می دانست جنس و رنگ این اعتراضات، همگی از جنس و رنگ اعتراض او نیست. بسیار رنگارنگ تر و متنوع تر و با نقطه آغاز و پایانی گوناگون.

حضور زنان وتاثیرات آن

خانم احمدی خراسانی ادامه می دهد:"جنبش همگرایی زنان ایران با حضور مستقل در خیابانها و با حمل پلاکاردها و شعارهای مستقل و زنانه اش (در قبل و بعد از رای گیری) به اعضا و فعالان خود ثابت کرد که حرکت متحد زنان این ظرفیت را دارد که با عمل مستقل خود «فضاهایی تازه را خلق کند».

چرا باید اینهمه در تاریخ فقط چند هفته قبل دخل و تصرف کنیم تا ادعاهای خود را به کرسی بنشانیم. ما که تازه در داخل کشور نبوده ایم هم میدانیم که همگرایی در روز ۱٨ خرداد به کار خود پایان داد. پس همگرایی به عنوان یک ائتلاف و حرکت متشکل نمی توانسته درفردای انتخابات یعنی ۲٣ خرداد اصولا نقشی بازی کند. البته این بار اول نیست که نویسنده مقاله مذکور واژه جنبش را به غلط به جای کمپین یا ائتلاف به کار میبرد. این نوع استفاده نا دقیق از مفاهیم تنها به اغتشاش در بحث دامن می زند و نه به صراحت بخشیدن به اندیشه ها.

ایشان در رابطه با نقش زنان میگوید:" باری ما زنان به همراه فرزندان جوان مان (نسل جوان پس از انقلاب) و با تلاش و فعالیت جانانه ی دیگر جنبش های مدنی و سیاسی اصلاح طلب، سرآخر موفق شدیم که فضای انتخاباتی را از آن خود سازیم. ما مردم با حضور آگاهانه و مستقل مان، فضایی متفاوت از نظم محدودی که معیارهای انتخاباتی موجود (نظمی که دولت معین کرده بود) «فضایی دیگرگونه» آفریدیم که تا سالهای آتی، همه نیروهای خواهان تغییر، در داخل و خارج از کشور از آن تغذیه خواهند کرد."

به نظرم آشفته گی این جملات بیش از آن است که بتوان نقدی بر آن کرد. چرا که من متوجه نمیشوم که زنان و فرزندان جوانشان(گویا هم دختر و هم پسر) با هم همراه بوده اند به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که مردان هم نسل ما در این روند حضوری نداشته اند؟ و بعد هم ما "موفق شدیم فضای انتخاباتی را از آن خود سازیم" خب این هم ادعای بزرگی است که در متن یک مقاله گم میشود. و سپس " فضایی دیگر گونه آفریدیم که تا سالهای آتی همه نیروهای خواهان تغییر، در داخل و خارج از کشور از آن تغذیه خواهند کرد" پاسخ این جمله آخر را باید دوستی از داخل بنویسد. تا جایی که به خارج از کشور بر میگردد ما هیچ گاه منتظر فضای انتخاباتی نبوده ایم تا از "نظم محدود معیارهای انتخاباتی موجود" فراتر رویم. واقعا این جملات که بزرگ نمایی و عدم پذیرش نگاه انتقادی در آن موج می زند، آیا گره ای از کار این جنبش باز خواهد کرد؟

به نظر می آید که رضایت از فعالیت های تا کنونی و سمت و سوی آن و البته محوری دانستن نقش خود آن معضلی است که سایه خود را در جای جای این مقاله نشان می دهد. کمی که جلوتر رویم نه تنها اظهار رضایت از نحوه شرکت زنان به اوج خود می رسد بلکه آنها از هر گونه فراتر رفتن از این نقطه نیز منع می شوند.

انقلاب ۵۷ و درس های آن

"همذات پنداری با انقلاب ۵۷" تیتر نقد ایشان به کسانی است که با ذکر نمونه خطاهای زنان در انقلاب ۵۷ ، زنان را به عدم تکرار آن اشتباه توجه میدهند. اما چرا چنین تیتری انتخاب می شود؟ کدامیک از زنان تا کنون این اعتراضات را "همذات" با ۵۷ دانسته اند؟ اما اگر ایشان مقایسه این خیزش ها را با دیگر خیزش های اعتراضی در سطح جهان و در ایران غیر اصولی می دانند، برای این است که تجربه و قیاس شرایط، ما را به نتایجی جز آنچه ایشان می گوید می رساند. و البته ایشان در آنجایی که می خواهد عدم ضرورت مبارزه با بنیادگرایی مذهبی و طرح خواسته سکولاریسم را توضیح دهد به قیاس وقایع اخیر و انقلاب ۵۷ دست زده و به خطا مدعی میشودکه :" طبقه متوسط مدرن سکولار در زمان شاه توانست با همان ارزش های غیرمذهبی خود یک حاکمیت دینی را بر سر کار بیاورد..." پس ایشان قاعدتا با اصل مقایسه به جای وقایع با تاریخ مشابه نباید مشکلی داشته باشند.

در انقلاب ۵۷ چه چیزی رخ داد؟ زنان در صف های جدا (یعنی پذیرش تلویحی جدایی جنسیتی) با پذیرش اولویت های عمومی (مبارزه برای سرنگونی شاه ) و سپس پس از پیروزی انقلاب، پذیرش اولویت مبارزه ضد امپریالیستی و تثبیت دولت بر آمده از انقلاب، از طرح خواسته های مشخص خود( لغو حجاب اجباری، حق زنان برای قضاوت، مقابله با قانون قصاص ، تغییر قانون حمایت از خانواده و ...) صرف نظر کردند تا "توافقات همگانی" و " حفظ محورهای مورد اجماع و توافق" را به پیش ببرند. خانم احمدی خراسانی امروز پس از سی سال به کنشگران این جنبش توصیه میکند که:" ، اما تجربه ما در جنبش زنان به دفعات ثابت نموده که تنها راه تداوم حرکت و انسجام جنبش (لااقل در دوره های آغازین)، تا آن جا که مقدور باشد حفظ محورهای مورد اجماع و توافق است. در غیر این صورت یعنی دور زدن توافقات و تحمیل مطالبات جدید بر جنبش، (پیش از موقع و در مرحله اولیه)، سبب می شود که قبل از آن که جنبش رشد و عمق یابد اتفاقا تقلیل یابد و در نهایت، پراکنده شود."
کدام مطالبات جدید؟ چرا تحمیل بر جنبش؟ چرا باید تعمیق دادن مطالبات و تاکید بر آنها باعث تقلیل و پراکندگی شود؟ اینها سوالاتی هستند که متاسفانه بی پاسخ می مانند.

اما به راستی فرق امروز با انقلاب ۵۷ از نظر ایشان کدام است؟ با هم در همان مقاله میخوانیم:" می خواهم بگویم اگر در انقلاب سال ۵۷، «سر زنان کلاه رفته است» و خواسته های آنان نادیده گرفته شده است احتمالا به خاطر آن نیست که در نقطه «اوج انقلاب»، زنان مثلا یادشان رفته بود که «خواسته های خود» را در تظاهرات گسترده ای که به راه افتاد فریاد بزنند، بلکه احتمالا ناشی از آن بوده است که زنان در پروسه بلند مدت شکل گیری آن تحول اجتماعی (انقلاب بهمن ۵۷) اساسا خواسته های مستقل خود را تدوین و عمومی نکرده بودند که بعد بخواهند با پشتوانه آن «پروسه» و شکل دادن به «معیارهای جنسیتی» و البته با همیاری نیروهای موجود در آن تحول اجتماعی از بروز اقدامات زن ستیزانه جلوگیری کنند. یعنی این ضعف و غفلت، ناشی از آن بوده که در سی چهل سال پیش، اکثر زنان منتقد وضع موجود، «مطالبات جنسیتی و مشخص» نداشته اند یعنی آگاهی جنسیتی به صورت مستقل و گسترده در میان زنان ایرانی اساسا وجود خارجی نداشته است که این آگاهی جنسیتی و مطالبات برآمده از آن، بتواند در پروسه درازمدت شکل گیری خیزش های میلیونی مردم و حتا در پروسه شکل گیری «رهبری انقلاب» تاثیر جدی و تعیین کننده بگذارد." (تاکید از من است)

در اینجا خواننده متوجه میشود که مقایسه وقایع اخیر(صرف نظر از آینده آن ) با وقایع دوران انقلاب ۵۷ کاری خلاف نیست. بالعکس به ما کمک می کند که در درس گیری از آن تجربیات، از تکرار خطاهای مشابه تا حدودی بکاهیم . پس نمیتوان کسانی را که به این مقایسه دست میزنند را تخطئه و آنها را به " همذات پنداری و تطبیق مکانیکی جنبش مدنی کنونی با انقلاب ۵۷، ناشی از "تقلیل گرایی و نشناختن بافت تحولات معاصر ایران" متهم کرد. بگذریم.

به نظر ایشان این آگاهی جنسیتی امروز موجود است، امری که ما/ من هم در محدوده ای بر آن صحه می گذاریم/ می گذارم. اما نتیجه وجود این آگاهی جنسیتی قاعدتا میبایست طرح نقد فمینیستی به مناسبات موجود باشد. یعنی به جنس دوم دانستن زنان، در هر لحظه اعتراض کند، سمت و سوی شعارهای دمکراسی خواهانه را به نیاز های نیمه دیگر جامعه نزدیک کند و یک لحظه از تلاش برای افشای فریب کارانی که پس از دستیابی به قدرت باز زنان را به انقیاد خواهند کشید دست بر ندارد. خواست آزادی و برابری را به هم گره زند. تشخیص این آگاهی جنسیتی فقط زمانی ممکن است که ما خواسته هایمان را طرح کنیم. و حضورمان از حضوری بی شکل به حضوری فعال و عامل بدل شود.

آگاهی جنسیتی و نتایج آن
ایشان در جای دیگر مقاله شان میگوید:" این دوستان به واسطه قیاس ظاهری این دو رخداد به این نتیجه می رسند که اگر امروز زنان خواسته های خود را به طور مستقل مطرح نکنند مانند سال ۵۷ «سرشان کلاه خواهد رفت»، غافل از آن که زنان چه در همین پروسه انتخابات و چه در طول ۱۵ ساله اخیر توانسته اند، «معیارهای جنسیتی» را بر عموم «نخبگان» و «گروه های مرجع» و نیز بخشا در کل جامعه تا حد زیادی تحمیل کنند و اتفاقا این آن روند مبارکی است که باید تداوم بیاید و نه لزوما حرکت های مکانیکی همچون «طرح خواسته های صرفا جنسیتی» در یک تظاهرات عمومی که اکثر جنبش های اجتماعی و مطالبه محور کشور در آن «زمین مشترک» بر سر یک «خواسته معین و حداقلی» توافق کرده اند." (همانجا)

به نظر من معنای پذیرش این آگاهی جنسیتی این است که ضمن همراهی فعال در طرح خواسته های عمومی که بی شک جنبش زنان نیز به شدت از آن نفع میبرد، همچون آزادی بیان، تشکل، اجتماعات، مطبوعات و ... و یا آزادی زندانیان سیاسی، و یا ممنوعیت شکنجه، و ... در عین حال بتواند خواسته های های خود را نیز مطرح کند. خواسته های بسیار مهمی چون:" لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز علیه زنان" و یا" لغو حجاب اجباری" و ... در چنین کنش و واکنشی است که ما متحدین خود را از سرکوبگران آتی خود باز می شناسیم. حتی اگر طرح مجزای مطالبات در جایی به هر دلیل پیش نرود، میتوان شعار های به غایت ضد زن و جنسیتی مردانه را خنثی کرد. برای مثال در صفی که شعار" ایرانی باغیرت، حمایت حمایت" داده میشود، شعار خودمان رابدهیم، مثلا بگوییم:" زن و مرد با همت، حمایت حمایت" و وقتی میگویند: "می کشم میکشم آنکه برادرم کشت" به این شعار با صدای بلند، در قالب نوشتار و در حین حرکت اعتراض کند و شعار دیگری را فریاد کنیم.

اگر به ادعای شما جنبش زنان مهر خود را بر تمام آحاد این جنبش و" نخبه گان" و ... زده بودند، برایشان طرح شعار های خنثی کننده این بینش قصاص طلب و برادرانه! مشکل نمی نمود و اساسا این بحث ها ضرورت خود را از دست می داد و نخبه گان نیز با فعالین جنبش زنان شعار می دادند: لغو حکم اعدام به عنوان خشونت رسمی و قتل دولتی! و یا وقتی شعار"بی غیرت ها نشستند، زنان به ما پیوستند" داده می شد، زنان می توانستند یکصدا فریاد کنند: من زنم، زنی آزاده ام. از تبعیض بیزارم، اهل تلاش و کارم" و دهها آلترناتیو دیگر در مقابل شعار های "جنسیتی و مردانه" موجود. در صف هایی که زنان جرات نمی کنند از آزادی پوشش دفاع کنند، ما هنوز با یک دنیای مردانه طرفیم که به ما تا جایی که "به درد" می خوریم اجازه همراهی می دهد.

آگاهی جنسیتی ای که به عمل اجتماعی ارتقا نیابد و در گام های روزمره ما تحقق پیدا نکند، مصادف است با نداشتن آن. ایشان میگوید فرق ما با زنان سال ۵۷ این است که آنها این آگاهی جنسیتی را نداشتند و از طرح مطالبات خود گذشتند، ولی ما امروز این آگاهی جنسیتی را داریم و البته ایشان توصیه میکنند که قبل از بیرون رفتن از خانه، آگاهی جنسیتی مان را در پستوی خانه مان نهان کنیم "مبادا که باعث به هم خوردن این "هبستگی"شویم و می گوید:" این فرضیه اگر درست باشد که مطالبه اصلی خیزش مردمی و مسالمت آمیز کنونی یعنی «انتخابات آزاد» و «احترام به رای مردم» برآیندی از خواسته هایی است که از دل تلاش های پیش از انتخابات شکل گرفته، آنگاه «تجزیه» دوباره این «مطالبه اصلی » به راستی چه کمکی می تواند به جنبش زنان و یا به خود این جنبش عمومی بکند؟"

پاسخ این سوال را بارها تجربیات انقلابات دیگر کشورها و همینطور وقایع سال ۵۷ و قبل و بعد از آن نشان داده است. زنان یک روز به بهانه خطر کودتای آمریکایی، روز دیگر به بهانه جنگ، و بار دیگر به دلیل نگرانی از "تجزیه" جنبش باید از خواسته های خود صرف نظر می کرده اند. و هیچگاه هیچ زنی از خود نپرسید، چرا این همراهان و همرزمان مرد من که علیه این مناسبات به پا خاسته اند، با طرح مطالبه "من" اینچنین مسئله دارند؟ و در عدم توجه به خواسته های ما نگران "تجزیه" جنبش نیستند؟ هیچگاه هیچ زنی در پاسخ به این سوال به منافع این مردان در حفظ مناسبات مردسالار نرسید. چرا که سالها یاد گرفته بود که در مقاطع حساس تاریخی باید "همدوش" مردان و "شانه به شانه" آنها قدم بردارد. و یاد گرفته بود که کار های بزرگ فقط با همدلی مردان میسر است و جذب این همدلی بهایی دارد: گذشت از خواسته های زنانه ام.

خواسته های کلان و اولویت ها
تحقیر طرح خواسته های زنان در مقابل خواسته های کلانی چون "دمکراسی" یکی دیگر از حربه هایی است که توسط آن زنان به سکوت دعوت می شوند. دمکراسی اما درجامعه ما بدون رعایت ابتدایی ترین حقوق زنان یعنی حق انتخاب لباس آیا معنا دارد؟ دمکراسی و آزادی برای زنان، آیا بدون طرح خواست برابری و مقابله با قوانینی که خشونت بر زنان را رسمیت می بخشد معنا می یابد؟ ما فردای کدام تحول می خواهیم خواسته های مان را گدایی کنیم و از چه کسانی، اگر از همین امروز برای آن فریاد نزنیم و صف یاران خود را نشناسیم؟

هر زمان زنان خواسته های خود را بر زبان آوردند و آن را طلب کردند با انگ های متعددی از سوی مردان و همچنین زنان باز تولید کننده این مناسبات روبرو شدند. زنان ضد مرد! زنان غیر همبسته! زنان فمینیست!(به معنای غیر سیاسی و بورژوا منش) زنان جدایی طلب! و دهها انگ دیگر. امروز نیز به محض اینکه ما از مطالبات زنان سخن می گوییم، درست ازدهان زنانی از درون این جنبش می شنویم که: "در غیر این صورت یعنی دور زدن توافقات و تحمیل مطالبات جدید بر جنبش، (پیش از موقع و در مرحله اولیه)، سبب می شود که قبل از آن که جنبش رشد و عمق یابد اتفاقا تقلیل یابد و در نهایت، پراکنده شود."

نگرانی از عدم رشد جنبش و تقلیل آن، نگرانی بی جایی است. چرا که به تجربه و در تمام جنبش های اجتماعی دوره معاصر، زمانی از عمق و رشد یک جنبش سخن به میان است که این جنبش ها به مسائل و معضلات جامعه پیرامون خود نظر داشته و ارتباط بی عدالتی اجتماعی را در ارتباط با اقشار مختلف درک کرده و در جست و جوی پاسخ به آن باشند. زنان زیادی که به عرصه انتخابات و اعتراضات پس از آن کشانده شدند، در وهله اول برای اعاده حقوقشان به عنوان یک زن بود . آنها میدانستند که هیچ دمکراسی ای بدون تحقق حقوق ابتدایی آنان معنا نخواهد داشت، کسی که منکر این واقعیت شود، هنوز زنان و خواسته هایشان را به عنوان یک جریان مهم اجتماعی ندیده است و به آن باور ندارد. توافقاتی که شما از آن دم می زنید در عدم حضور زنان صورت گرفته و زنان نمی بایست شانه خود را در اختیار اجرای توافقاتی بگذارند که بدون دخالت آنان تنظیم شده وحقوق آنها را زیر می گیرد و بار دیگر آنها را دعوت به "گذشت" میکند. و این در مورد بقیه جنبش های اجتماعی نیز صادق است. جنبش کارگری، جنبش دانشجویی، جنبش خلق ها و ...میبایست با طرح مطالبات ویژه و مستقل خود در کنار طرح مطالباتی که بر همبستگی عمومی حول نکات مشترک تاکید دارد، از همین امروز مهر خود را بر تحولات آتی بزنند. طرح مطالبات مستقل نمیبایستی به معنای جدایی نیروها قلمداد شود. بالعکس نیروهای عظیمی که مطالبات خود را در صفوف ما بازیابند، به ما خواهند پیوست. و این نقطه قوت این جنبش خواهد بود.

رابطه جنبش زنان با دیگر جنبش های اجتماعی
از آنجایی که جنبش زنان تا کنون نتوانسته آنطور که می بایست رابطه خود را با بقیه جنبش های اجتماعی تعریف و بر اهمیت آن و هم سر نوشتی جنبش های اجتماعی پای بفشارد، امروز درک معینی از شیوه حضور خود در یک جنبش عمومی و مردمی ندارد. به همین میزان نیز تعریفی از استقلال در عین همبستگی ندارد؛ تجربه هولناک "وحدت کلمه" که نه زنان بلکه مردان"دیگر" را نیز قربانی خود کرد، بار دیگر می رود تا خود را در اولویت ها و خواسته های مردان "همراه"اش حل کند. زنان فمینیست سالهاست که به بازتعریف مقولاتی چون قدرت و آزادی و دمکراسی پرداخته اند و نشان داده اند مادامی که این مقولات برای "مردان" طلب می شود، بار دیگر زنان قربانیان عدم حضور خود خواهند بود. طرح خواسته های زنان یک سوی وظایف ماست، و باز تعریف فمینیستی از خواسته های عمومی مان سوی دیگر آن. درک ما از انتخابات آزاد چیست؟ زمانی که حق انتخاب در ابتدایی ترین عرصه خصوصی و اجتماعی از ما-زنان- سلب شده است و بقای این بی حقوقی توسط مردان اطرافمان تضمین میشود. آری، زنانی که به خیابان آمدند، آمدند تا خشم فروخورده سی سال سرکوب را نشان دهند و از آن خلاصی یابند. این زنان اما به تدریج کمتر آمدند، و به چالش درون خود مشغول شدند تا بتوانند برای حضورشان تعریفی پیدا کنند و آن را سازمان دهند. شاید یکی از دلایل این کاهش حضور زنان تا تظاهرات ۱٨ تیر، شعارهای گاها به غایت مردانه این تظاهرات ها، و کمبود همبستگی خواهری بین زنان، بوده است. فحاشی های ضد زن نیروهای انتظامی و بسیج به معترضین(فحش های لمپنی که خواهر و مادر و همسران مردان را هدف میگیرد) و پاسخ متقابل معترضین با همین سبک و سیاق به آنها و دهها دلیل دیگر که برای بسیاری از زنان این سوال را ایجاد کرده بود که به سیاهی لشکر چه کسی بدل می شویم و هزینه آن چیست؟ در چنین شرایطی سازمانیابی زنان با مطالبات خودشان، درست در روزهایی که آنها با حضور دگرگونه خود و در کنار مردان به جدایی جنسیتی این رژیم "نه" گفتند، ضرورتی است انکار ناپذیر. حضوری که تنها به قدرت گیری این جنبش می انجامد.

هشیاری فعالین جنبش و آکتورهای زنان در چنین روزهایی و شرکت سازمانیافته و جمعی زنان با خواست های مشخص، حتی مثلا اطلاعیه ای توضیحی در رابطه با شعار های حاوی"غیرت"، "ناموس" و ... می توانست و میتواند زنان بیشتری را به حضور در خیابان ترغیب کند. اتفاقی که گاه صورت گرفت و در بیشتر موارد متاسفانه در حد آرزو یا خواسته فعالین جوانتر باقی ماند.

ادامه این بحث از حوصله این نوشته خارج است. در جای دیگر باز به این بحث باز خواهیم گشت. این چالشی است که در خارج از کشور نیز با تمام جثه اش در مقابل ماست. این چالش مرز جغرافیایی نمی شناسد. در همه جا بایستی به پیش برده شود. و چه کسی بهتر از خود ما می تواند خواسته های ما را در چنین مقطعی نمایندگی کند.
تجربه ما در طی چند هفته گذشته نشان داده است که هر کجا که خود کمتر مبتکر حرکات بوده ایم، بیشتر شاهد شعار های مردانه و حذف خواسته های زنان بوده ایم. بایستی به این بحث و با مثال هایی در خارج از کشور و همچنین موفقیت هایمان در جای دیگری پرداخته شود.

درک ازخشونت و ترویج اصول «زیبایی شناسی»!
" ترویج اصول «زیبایی شناسی» روش های بی خشونت " تیتر انتخابی ایشان است. در توضیح مبارزه بدون خشونت. خانم احمدی خراسانی در این بخش بدون مقدمه جوهر اصلی درک خود را اینچنین بیان میکند:" باید جوانانی که در برابر «خشونت» پلیس، سرافکنده و عصبانی می شوند (و در نتیجه، رفتار های غریزی و واکنشی در دفاع از خود نشان می دهند) به طرزی آموزش ببینند که به دلیل کتک خوردن از پلیس ضد شورش، احساس سر افکندگی پیدا نکنند و قانع شوند و مطمئن باشند که افراد ضارب و ظالم هستند که در مقابل همه دنیا، سر افکنده اند. جوانانی که خواهان دموکراسی هستند باید یقین حاصل کنند که نشان دادن بردباری و مسالمت جویی در مقابل خشونت سرکوبگران، عین شجاعت و استواری و بزرگی است. و معنای واقعی «قدرت» نه در «واکنش خشونت آمیز» که اتفاقا در «تحمل و بردباری و تداوم راه» است.

بی شک اگر حرکت های غیرخشونت آمیز از سطح تاکتیک، به سطح زیبایی شناسی و فلسفه این حرکت ارتقاء یابد آن گاه «سمبل های قدرت» این جنبش از «تصاویر سنگ پرانی» به «تصاویری دیگر»، ما را رهنمون می کند."

دوباره با هم بازخوانی کنیم، ترجمان این کلمات چنین است: جوانانی که کتک میخورند، عکس العمل که نشان ندهند، هیچ، حتی به دفاع هم دست نزنند، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. شما بزرگواری کنید و پاسخی ندهید و کتک بخورید. تحمل و بردباری داشته باشید! اّجر اَخروی ("قدرت") در "تحمل و بردباری" شماست!
ریشه نگاه مسیح وار در تقابل با ظلم که البته همیشه برای مظلومین تبلیغ شده تا بقای این سیستم را ممکن کند و اعتراض و طغیان انسانها را مانع شود، به طرز عریانی در این جملات خود نمایی میکند.

در کلیه جوامع مدرن امروزی حق دفاع از خود، به عنوان یک حق انسانی به رسمیت شناخته شده است. حقی که ایشان با یک چرخش قلم از این"جوانان" میگیرد تا لباس شخصی ها و بسیجی ها با دست باز و خیال راحت از "بردباری" این جوانان! آنها را قلع و قمع کنند.

اِعمال خشونت اساسا یکی از ابزار حفظ قدرت است. این امر عرصه های مختلفی را نیز در بر میگیرد. عرصه خصوصی روابط بین انسانها و همینطور عرصه مناسبات بین طبقات و گروه های اجتماعی را. سی سال بردباری و تحمل و اجبار سکوت شکسته شده است. سی سال است که تحمل پیشه اصلی بسیاری بوده و عامل بقای این سیستم دیکتاتوری. سی سال است که جوانان و پدران و مادرانشان به هر امامزاده ای دخیل بستند، دولت اصلاحات، قهرمان گنجی، رفراندوم سازگارا ووو امروز به اتکاء به قدرت خود به خیابان آمده اند و جامعه را تکانی جدی داده اند. در چنین نابهنگامی است که موعظه ها نیز آغاز میشود و تمام کسانی که از یک دگرگونی جدی می هراسند در صف ناصحین آشتی ملی و سازش و صلح با ارتشیان و سرکوبگران وارد میدان میشوند.

اینان با مشاطه گری و ادغام مقوله خشونت با مقاومت و دفاع از خود که لازمه پیشرفت جنبش است، بمباران فکری وسیعی بر علیه مقاومت کنندگان را آرایش می دهند. کسی که به خیابان می آید و حق خود را طلب میکند، دیر یا زود با مقاومت کسانی که حقش را ضایع کرده اند روبرو میشود. بدین ترتیب سرکوب و اعمال خشونت آغاز می شود. کسانی که برای گرفتن حق خود به پا خاسته اند، دو راه بیشتر ندارند. یا در مقابل سرکوب عقب مینشینند و بار دیگر به "صبر" روی می آورند، یعنی شکست خود را میپذیرند، و یا برای پیروزی در مقابل سرکوب ایستاده و به دنبال روش های مقاومت گشته و خود را سازمان میدهند، در این صورت اگر چنانچه به دلیل عدم توازن قوا نیز شکست بخورند، اما درس های آن را فراموش نکرده و در گام بعدی به کار خواهند بست. این دینامیسم پیشرفت تاریخ است. تاریخ نه توسط"صبوران و بردباران" بلکه توسط کسانی نوشته شده که مناسبات موجود را بر نتافته و به دنبال ایجاد تغییر اقدام کرده اند.

حال تصور کنید: فردی از نیروی انتظامی، دانشجویی را در خوابگاهش با چاقو مورد حمله قرار میدهد، این دانشجو که مقاله خانم احمدی خراسانی را خوانده تصمیم میگیرد به جای دفاع از خود (که یعنی حمله برای خنثی ساختن پلیس است ) "تحمل و بردباری" نشان دهد! تنها نتیجه داستان این است که مامور مفروض به جای کشتن یک نفر درزمان مشابه میتواند تعداد بیشتری را قربانی کند. و البته خانم احمدی خراسانی نیزدر وصف مزایای "بردباری" و "مبارزه بی خشونت" سر فرصت مطالب دیگری نیز منتشر خواهند کرد!

گیرم که ما با پرچم سفید و با میخکی سفیدتر در دست به سر چهار راه ها برویم ، با خشونت پلیس ضد شورش
چه باید کرد؟

وارد این بحث نمی شوم که چنین نگاهی اگر بخواهد از موضع تئوری "زیبایی شناسی روش های بی خشونت" که در دانشگاه های صاحبان قدرت ساخته و تدریس میشود، در یک مرکز مشاوره به زنی که از شوهرش به قول ایشان "کتک" میخورد، راهنمایی کند، خواهد گفت:" خانم، شما باید قانع شوید و مطمئن شوید که شوهر شما سر افکنده و ظالم است و بردباری و تحمل شما عین شجاعت و بزرگی شماست. فراموش نکنید، کلید حل مشکل شما این است:"تحمل، بردباری و تداوم راه".

وی در جای دیگری در همان مقاله می گوید:" چرا که زنان در طول قرن ها و هزاره ها همواره مورد خشونت بوده اند، با گوشت و پوست خود و در زندگی روزمره، سرکوب و استبداد را لمس کرده اند، در نتیجه آموخته اند که برخوردهای واکنشی و خشونت آمیز لزوما نتوانسته است زندگی صلح آمیز و بدون خشونت برای آنان فراهم سازد." (نقل قول از همان منبع) و من "هنوز غرق این پندارم" که این جمله را چگونه معنا کنم: "زنان قرن ها و هزاره ها مورد خشونت بوده اند و در نتیجه آموخته اند که برخورد های واکنشی و خشونت آمیز لزوما نتوانسته نتوانسته است زندگی صلح آمیز و بدون خشونت برای آنان فراهم سازد" زنان مورد خشونت واقع می شوند و می آموزند که برخورد واکنشی زندگی صلح آمیز برای آنان فراهم نکرده! عجبا! چه درس مهمی از مورد خشونت واقع شدن! و بعد؟ راه حل این زنان چه بوده است؟ چرا دفاع مشروع را که در این جوامع و حتی قوانین ایران پذیرفته شده است، اینچنین تحقیر میکنید؟ چرا راه های دیگر مقاومت را نشان نمی دهید؟ تا به حال فکر می کردم مشکل زنان این است که یاد گرفته اند بسوزند و بسازند... با لباس سفید به خانه بخت روند و با کفن سفید از آن خارج شوند، اتفاقا قرن ها و هزاره هاست که توصیه های زیبایی شناسانه خانم احمدی را زنان نسل های پیش از ما اجرا کرده و آرزوهایشان را با خود به گور برده اند.

با نقل قولی از اودری لرد (نظریه پردازجنبش زنان و سیاهان و فمینیست ) مطلب را به پایان میبرم :" به همه زنان سفیدپوستی که ظاهراً با چنین نگرشهایی آشنا هستند، و در وهله اول، به خواهران رنگین پوستم که مثل من همچنان با زحمت خشم‌شان را فرو می‌خورند و یا گاه از خود می‌پرسند که آیا بروز این خشم "بی فایده" و "ویرانگر" نیست- "بی فایده" و "ویرانگر" دو اتهام رایج هستند- می‌خواهم به همه شما چیزی درباره خشمم بگویم، می‌خواهم در باره بغضم بگویم و درباره آنچه ره‌توشه سفرم بر گستره‌های آن حس بوده، بگویم .

همه چیز می‌تواند سودمند باشد، همه چیز، به جز بی‌جهت هدر دادن انرژی. این حرف را آویزه گوشتان کنید، به ویژه زمانی که شما را متهم به ویرانگری می‌کنند، آن را به یاد داشته باشید.

هر زنی، دارای ذخیره غنی از خشمی عمیق است. خشمی عمیق نسبت به مکانیسم‌های سرکوبگرانه شخصی و ساختاری که بوجود آورنده این خشم هستند. چنین خشمی، اگر هدفمند به کار گرفته شود، می‌تواند سرچشمه پیشرفت و دگرگونی باشد. وقتی می‌گویم دگرگونی، منظورم تنها یک تغییر ساده مکانیکی، کم شدن گذرای فشارها، توانایی زدن لبخندی و احساس خوشی داشتن نیست. منظورمن چرخش رادیکال تمام موازینی است که زندگی ما را پایه ریزی کرده‌اند.

... یک خشم بیان شده، و به کنِش تبدیل شده در خدمت آرمان‌ها و آینده ما، حرکتی روشنگرانه، رهایی بخش و توان بخش است. تازه در روند دردناک تبدیل (خشم به کنش) است که ما یاران- که با آنها نیز بایست تفاوت‌های جدی خود را روشن کنیم- و دشمنان حقیقی خود را باز می‌شناسیم."

"زیرا آنچه که چون مایعی سمی بر این سیاره روان است، خشم (ما و جوانان) نیست. آنچه که موشک‌ها را شلیک می‌کند؛ هر ثانیه بیش از صد ها هزار دلار برای موشک‌ها و دیگر ابزارآلات جنگی و کشنده می‌پردازد ، زنان را عامدانه به قتل می‌رساند، کودکان را در شهرها قصابی می‌کند، گازهای سمی و بمب‌های شیمیایی ذخیره می‌کند، به دختران ما و به کره خاکی تجاوز می‌کند، خشم من/ ما نیست. این خشم و عصبانیت ما نیست که به خشونت کور و غیرانسانی منجر می‌شود. خشونتی که اگر که ما همه آنچه را که داریم، تسلیمش نکنیم، کمر به نابودی همه ما خواهد بست. قدرت ما یعنی توانایی بررسی و تعیین شرایطی که می‌خواهیم تحت آن زندگی و کار کنیم. قدرت ما یعنی، با درد- خشم در برابر خشم- و با زحمت- سنگ بر سنگ- آینده و کره خاکی را ازنو با ایده‌های نو سامان دادن: آینده‌ای که از طریق تفاوت‌ها غنی خواهد شد، و کره خاکی‌ای که تصمیمات و گام‌های ما را در خود حمل می‌کند."
و من از یک تجربه غنی میگویم. از انقلاب ۵۷، و از حوادث در پی آن میگویم، از سال های تبعید و مبارزه در کشوری دیگر میگویم، از مقاومت و تلاش های بر باد رفته برای اقناع دشمنان میگویم. از هزاران جان سوخته میگویم، از هزاران جان در خطر میگویم، از سی سال مقاومت منفی و از موعظه "نافرمانی مدنی" میگویم، از جوانانی که به خفت تن نمی دهند میگویم و از مادرانی که با داغ فرزند در سینه به خیابان می آیند میگویم. از عشق میلیونها زن به آزادی و رهاییشان میگویم. از آرزوهای به خاک افتاده میگویم... موجی که به راه افتاده را هیچ خس و خاشاکی یارای مقابله نیست. این آگاهی به عمل جمعی و قدرت همبستگی را نمیتوان از ذهن فعالین این چند هفته پاک کرد.
این بذرها به خاک نمی مانند.

شادی امین / تیر ۱٣٨٨
ShadiAmin@web.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست