درباره اصالت جنبشی بینام و سیاسی
نامت را به من بگو، دستت را به من بده ...
نادر فتوره چی
•
هنوز هر نوع فرجام اندیشی در باب جنبش بی نام ۲۲ خرداد، جز با انگیزه های امنیتی، ژست های آکادمیک و یا فیگور حقوق بشر خواهانه سترون گرفتن، ممکن نیست. مراحل تکامل این جنبش هنوز عمیق ترین پیوند درونی اش را با بکر بودن احساسات "ما مردمی که در ایران می اندیشیم" حفظ کرده است. و از همین روست که مردم این روزها، بیش از هر شعری، شعر سیاسی می خوانند: نامت را به من بگو، دستت را به من بده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۶ تير ۱٣٨٨ -
۱۷ ژوئيه ۲۰۰۹
ایران در آستانه تجربه و تثبیت چهارمین جنبش سیاسی رهاییبخش خود در صد سال اخیر است. جنبشی که اینبار با میانجی حضور متین مردم از خیابان شروع شد و دقیقاً مطالباتی سیاسی را طرح کرد.
این جنبش هنوز "اسم خاص" ندارد اما واجد تبار مشخص تاریخی و البته خصلتهای ممتاز، تکین و تکرارناپذیری است که بعید است بتوان بر اساس نحوه انتخاب و ادامه مسیرش، آن را بیواسطه به تجربههایی که در ذهن مخالفاناش تداعی میکند، فروکاست و گمان برد که میتوان با تحقیر مداوم، سرکوباش کرد و ناکاماش گذاشت. خصلتهای این جنبش را از قضا در نفی آنچه که به آن نسبت میدهند میتوان تا حدودی باز شناخت. جنبشی که دقیقاً آن چیزی"نیست" که از یکسو پارهای از دلبستگان به زرق و برق جملات و اصطلاحات سترون آکادمیک و مطالعات فرهنگی میکوشند با توصیفات نظری کلیشهای همچون "جنبش طبقه متوسط شهری" دربارهاش "به هر حال حرفی زده باشند"، و یا "کارشناسان" نهادها و ارگانهای امنیتی با متصل کردناش به تجربههای مشکوکی نظیر "انقلاب مخملی و رنگی کشورهای پیرامونی اتحاد جماهیر شوروی پس از فروپاشی" یا اتهامات حیرتآوری چون "حرکت آشوبگران بازیخورده غرب"، آن را به یک "پرونده توطئه هدایتشونده از پنتاگون و سی.آی.ای" تقلیل دهند.
بنابراین در تجربه ما مردمی که هماکنون اینجا هستیم و "فکر میکنیم"، تمامی این توصیفات و اتهامات و ارعابها و تحقیرها، مستقیماً از "اهمیت" و "تاثیرگذاری عمیق و پردامنه" و اتکای این جنبش به "امر کلی" و "حقیقت ناب" و نیز قطعیت امتداد آن در بستری تاریخی و شناختهشده خبر میدهند و برخلاف نیت اتهامزنندگان و لغتبافان دستمایه "امید"مان هستند. در اینباره چند تکه بیربط یا با ربط از پی میآید:
تبار تاریخی و استمرار جنبش: این جنبش با نگاه به سه جنبش رهاییبخش سیاسی پیشین ایران یعنی انقلاب مشروطه، انقلاب بهمن ۵۷ و دوم خرداد، به وضوح میتواند رگههای وفاداری آن را به هر یک از این سه رخداد درونماندگار نشان دهد. به ویژه آنکه تاکید بر این اتصال و وفاداری، خود میتواند افقهای پیشروی را تا حد ممکن روشن کند یا دستکم از ابهامشان بکاهد. مشروطه نخستین ترک را بر سیمای یکپارچه و به ظاهر توپُر حاکمیت سلطانی انداخت و انقلاب ۵۷ آغاز جمهوری را اعلام کرد و دوم خرداد کوشید تا تبعات عینی انقلاب ۵۷ را از تبعات منطقیاش تفکیک کند و نقطه و گرهگاه اصلی در نزاع صد ساله را به درستی نشان دهد: نزاع سرنوشت. اینکه سرنوشت مردم را "مردم" تعین میکنند یا حاکمان؟
بنابراین هر تلاشی که به نیت محدود کردن بسامد جنبش اخیر به خیابان صورت میگیرد، منطقاً یا دچار نسیان در حافظه تاریخ سیاسی است و گمان میکند که اصالت این جنبش را فقط و فقط خیابان معنا میکند و اگر به ضرب و زور "پلیس" و اعلام "متفرق شوید"، خیابان بار دیگر تنها حامل "شبح مردم" شد، پس کار تمام است و جنبش مختومه. حال آنکه اینچنین نیست. زمانی که به حرکتی جمعی آنهم با تباری تاریخی و سویههایی سیاسی و رهاییبخش، صفت "جنبش" اطلاق میشود، سادهانگارانه خواهد بود اگر به گمانهزنی درباره "پیروزی" یا "شکست"اش آنهم در یک مقطع زمانی کوتاه - مثلا چند روزه یا چند ماهه – آنهم به صرف معیار تظاهرات خیابانی بپردازیم. استمرار و تداوم این جنبش به واسطه حضور و غیاب مردم و پلیس نیست، بلکه به دلیل استمرار همان خواست رهاییبخش سیاسیای است که دستکم صد سال است در ایران، مردمان را برانگیخته است.
عرصه گشوده سیاست و همارزی مطالبات: این جنبش از ابتدای تولدش نشان داده است که یک جنبش سیاسی "خالص" است. سیاست در این مفهوم، فضایی است گشوده که از پیش، واجد خصلت برابری است. بدان معنا که "همه" میتواند در هر زمان و در هر موقعیتی به یک مطالبه واحد بیاندیشد. از همینروست که در نگاه به سیر تحولات روزهای گذشته، در هیچ کجا ردی از مطالبهای صنفی یا جنسیتی دیده نمیشود. این فضای سیاسی محض و "از پیش برابر"، دقیقاً همان پیوستگی به امر کلی و حقیقت را نشان میدهد تا حدی که سران این جنبش نیز قادر به عقبگرد از موجی که آنان را به جلو میراند نیستند. موسوی و کروبی به مثابه سوژههای برخاسته از این فضای محض، اکنون به چیزی مازاد خود بدل شدهاند. به همین دلیل هم هست که هر نوع توهین، تهدید و تجلیل از آنان بیواسطه "سیاست در مقام فضای ناب اندیشیدن" را مخاطب قرار داده است. نه شخصیت یا اندام آنان را.
نگاه سترون از بیرون، یا "غرب، لطفاً خفه شو!": به غیر از "مطالعهکنندگان فرهنگ" که سریعاً کوشیدند جنبش سیاسی بینام ۲۲ خرداد را "جنبش طبقه متوسط شهری" بنامند و یا "کارشناسان امنیتی" که صفت سخیف "انقلاب مخملی" را بدان چسباندند، کنش سانتیمانتال غرب نیز خود نشانه دیگری بر اصالت درونی این جنبش است. غرب هرگز درباره مطالبه سیاسی روشن این جنبش اظهارنظر نکرده است. آنان تنها زمانی خود را هیجانزده و مضطرب نشان دادند که میدان دیدشان به واسطه خشونت یکجانبه نیروهای هوادار وضع موجود، معطوف به جانباختگان شد. جانباختگان جنبشی که غرب هرگز نپرسید چرا به خیابان آمدند. ابتذال موضع غرب دقیقاً زمانی برملا شد که در برابر تمامی مصایب مردم ایران، تنها برای آزادی ٨ کارمند سفارت بریتانیا، همان فیگور بیمزه همیشگی "حقوق بشرخواهانه" را گرفت و "سفارتخانه بازی" راه انداخت و جزء را به جای کل نشاند و از قضا در همین ژست نشان داد که حقوق بشر از نگاه او اولاً حقوق کارمندان سفارت بریتانیاست و بعد، نه خواسته مردم که حقوق اجساد جانباختگان است. این مداخله ابلهانه جز دامن زدن به میل آنانی که به دنبال دستمایهای برای توهم "حمایت غرب از اغتشاشگران و طراحان پروژه انقلاب مخملی" بودند، خاصیت دیگری به غیر از اثبات اصالت جنبش نداشته است. ...
هنوز هر نوع فرجاماندیشی در باب جنبش بی نام ۲۲ خرداد، جز با انگیزههای امنیتی، ژستهای آکادمیک و یا فیگور حقوقبشرخواهانه سترون گرفتن، ممکن نیست. مراحل تکامل این جنبش هنوز عمیقترین پیوند درونیاش را با بکر بودن احساسات "ما مردمی که در ایران میاندیشیم" حفظ کرده است. و از همین روست که مردم این روزها، بیش از هر شعری، شعر سیاسی میخوانند: نامت را به من بگو، دستت را به من بده ...
منبع: سایت رخداد
|