سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

برای شیوا نظرآهاری
شیوا، مادر حقوق بشر


سعید حبیبی


• می دانم و ایمان دارم که آینده از آن تو و کسانی است که پرچم حقوق بشر برافراشته اند. صریح بگویم، تردید ندارم که از پس این همه حصر و حبس، از پس این همه جور و جهل، از پس این همه ظلم و زور، روزی خواهد آمد همخوان با آرزوی تو، روزی که در آن، "شاه بیت سخنها شود فسانه تو" ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ تير ۱٣٨٨ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۰۹


نمی دانم اکنون چه میکنی، شاید از پله های پهن طبقه دوم ۲۰۹ بالا می روی و از گوشه چشم بندهای سیاه، زندانبانان را می بینی و در دل به زندگی حقارت بارشان تاسف می خوری. به راست می پیچی و وارد راهروی اول میشوی، یک، دو، سه... نمی دانم از مقابل چند در آهنی میگذری، درهایی که در پشت آنها خواهرانت انفرادی را تجربه می کنند. وارد سلول می شوی، وقتی چادر و چشم بند را بر می داری، صدای بسته شدن در و قفل شدن از پشت را می شنوی. دوباره این سلول سخت سیمانی.
به دیوار تکیه داده ای و در ذهنت بازجویی را دوره می کنی، با آن خنده همیشگی، که نشان از بی تفاوتی دارد و تا مغز استخوان بازجو را به آتش می کشد، آری، فشار سنگین بازجویی و انفرادی را تحمل میکنی، محکم و استوار.
یا شاید نشسته ای و با خود سرود می خوانی.
یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / از توی زندون / مث شب پره / با خودش بیرون
می بره اونجا / که شب سیا / تا دم سحر / شهیدای شهر / با فانوس خون / جار می کشن
تو خیابونا / سر میدونا
عمو یادگار، مرد کینه دار، مستی یا هشیار / خوابی یا بیدار؟
مستیم و هشیار / شهیدای شهر / خوابیم و بیدار / شهیدای شهر
آخرش یه شب / ماه می آد بیرون
از سر اون کوه / بالای دره / روی این میدون / رد می شه خندون....
یا شاید خاطره هایت را مرور میکنی، زندانها، تجمعها، گزارشها و مصاحبه ها، به یاد می آوری راه درازی را که تا امروز پیموده ای، راهی که شرافت را معنا کرده و صداقت را تجسم بخشیده است.
می دانم، به وحید، کودک کار دوازده ساله ای که شش ماه معلمش بودی و امروز زیر خروارها خاک خفته است فکر می کنی، شیطنت هایش را به یاد می آوری، در رویای خود ساکتش می کنی و قطره اشکی را که نشان از قربانی شدن کودکی وحید، حسینا، علی، غلام و جلال است، از گوشه گونه هایت پاک می کنی و باز استوارتر و محکم تر آماده بازجویی مسخره و اتهامات مسخره تری که در مقابلت نهاده اند، می شوی.
می دانم، حتی آنجا هم به فکر زندانیان دربندی هستی که حقوقشان پایمال می شود. زنانی که در خانه و خیابان حقوقشان نقض می شود، مادرانی که در فراق فرزندانشان، شوهرانشان و پدرانشان تو را مونس و غمخوار خود می دانستند، مادر هانی، همسر ساران، دختر کبودوند ...

شیوا، خواهرم
نمی دانی چقدر لحظه رفتنت که نه، بردنت، برایم سخت بود. نمی دانی چه مایه افسوس می خورم که باید با دست خالی بنشینم و در آینه ماشین ببینم که آن پژو ۴۰۵ نحس کنار خیابان عباس آباد می ایستد، چهار نفر با چهره هایی آشنا پیاده می شوند، آری همانها هستند، همانها که سال پیش مرا هم دستگیر کرده اند، کوتاه در تلفن به تو بگویم که آمدند، هنوز دیر نشده، بیا تا برویم، اما باز بببینم که آمدی محکم و استوار، ، سوار بر آن ارابه سیاه بسوی ۲۰۹ رهسپار، و من ناتوان از هرکار....

رفیق جان
وقتی در حضور پدر و مادرت نشسته ام، با خود می گویم خوشا بحال شیوا با چنین خانواده ای و خوشا بحال این خانواده با چنین دختری. جرات و جسارت در چشمان مادر موج میزند و صبر و استقامت از کلام پدر به گوش میرسد. آری جرات و جسارت و استقامتت، میراث گرانبهایی است که از آنان به یادگار داری.
بگذریم
یک ماه گذشته است از آن روز نحس. یک ماهی که با خون سرخ جوانان گلگون شده است. یک ماهی که ندای آزادی و حقوق بشر در خون نشسته است. یک ماهی که، نه، بسیار بیش از یک ماه است، فراموش نخواهم کرد، سالهاست که زاغ در آشیان هزار خفته و خار بر جایگاه سمن رسته است.
آنانکه زنگار زشت ظلم بر هفت ستون دولتشان نشسته است، زنگاری که نه به هفت آب که ننگش به صد آتش نرود، به بندت کشیده اند تا رونق بازار سامریشان نشکند و رشته فریب ساحریشان نگسلد. غافل از آنکه اکنون حنجره های ما، حنجره تو، قلمهای ما قلم تو، آرمانهای ما آرمان تو و راه ما راه توست.

شیوا، شیوا، شیوا
هرگاه که دوریت را به یاد می آورم، هرگاه که تنهاییت را پشت آن درهای سنگین و وجود عزیزت را در بند این قدرت ننگین تصور میکنم، هرگاه که یاس ذهنم را می آلاید و خشم وجودم را می آزارد، گویی سروشی غیبی در گوش دلم زمزمه می کند که
زین بی هنران سفله ای دل مخروش / کانها همه می روند و ما می مانیم
می دانم و ایمان دارم که آینده از آن تو و کسانی است که پرچم حقوق بشر برافراشته اند. صریح بگویم، تردید ندارم که از پس این همه حصر و حبس، از پس این همه جور و جهل، از پس این همه ظلم و زور، روزی خواهد آمد همخوان با آرزوی تو، روزی که در آن، "شاه بیت سخنها شود فسانه تو".

منبع: آژانس ایران خبر


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست