چند حارد نویسی برای انقلاب و سگ کُشی در کربلا ی اون
علی عبدالرضایی
•
« ابلها مردا عدوی تو نیستم من»
عموی منم
که در میدان ِلنگرود
به جرم آنکه نبود
هشتاد ضربه بچه های تو را بازی داد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۹ تير ۱٣٨٨ -
۲۰ ژوئيه ۲۰۰۹
۱
بلوط پسرعموی من است
و لوت باسن ِدوست هلویم که مو ندارد
با زیر بنایی که لیلیان دارد
کسی می تواند ادای الاغ دربیاورد
که رعد و برقش برآسمان خط بیندازد
من نیستم
هنوز پشتِ پنجره ام
پاکش می کنم نه بای بای!
بر نمی آید از من آفتاب
بعد ازاینهمه لندن گردی
نمی آیم یکهو پشتِ کوهی بشوم
خر که نیستم
ابر را دوست دارم
که می تواند کلاهی سرِ قله ها بگذارد
پس شانه خواهم داد
به اجسادی که در پیش است
اگر این گریه این گریه اگر امان بدهد
آنقدر کرده ام های های که صورتم را از توی دستهام بکنَم
با این سوخت هایی که من بر بدن می زنم
فولکس هم که باشم راه نمی افتم
لمحه یی از یک زن ِتازه کامیونم می کند
چرا که نه!؟
با چشمهایی که فرستادید
گریه ام زیرِ ماشین رفت
حالا باید بخندم یا نه؟
این جنازه ی ظهر است زیر آفتاب زَهره نیست
یک حضرت و اینهمه ناموس؟
خاموش کنید آن فانوس را
به هر جا بزنید
سگ داد می زند
خوک ها را حلال کنید
که عمری رسیده ایم به! ولی کو؟
کجاست رفیق؟
درباره چپ ها راستی ها هنوز رو راست نیستند
دوستان دوباره حق را گرفته اند
بالاتر از بادبادک رفته اند
سوار ِماشین ِ یک انقلاب ِ دیگر شده اند
که به آزادی برسند
یا امام حسین!؟
۲
دیشب که رهبر در ماه نشسته بود
طفلی حالش گرفته بود
الله اکبر بر بام رفته بود
وتا کله ی سحر شعبان به آقا حال داده بود
چو افتاده بود
شیطان جیم شده
خدا تسلیم
من مسلمان بودم
« قبله ام یک گل سرخ »
که لای پاها سبز می شد
ولی نمی شد
تبر برده بودم به قصد قطع یا یقین نمی دانم!
یقین نمی دانم که حاجی بود یا جی جی
آقا بود یا بسیجی
که شخصن لباسش مشتی شد
تا مادری مدام بخواند دشتی
خواهران در کوفه مسجد غبار می دادند
و جای سلمان فارسی به عمّار می دادند
که عندِ بت پرستی بود
دستی کشیدم بر گیسوان شلال و الحمدالله حال...ببخشید! بلال که آماده شد
گرماگرم به دندانش گرفت
خواهری حلال
که عایشه می رفت در چادر
فاحشه می آمد
عینهو چتوَری پامُدُر
که قاطیِ قضا وقدَر شده باشد
در ساندویچی خفن!
بالاخره هی آمد و آنقدر رفت این حبَشی
تا محمد شدیدن شهید شد زیرِ آرپی جی
دلم گرفت از آنهمه ظلمی که زُل زده بود به زلفِ بسیجی
طفلی فهمیده بود
و سیزده ساله زیرِ تانک رفته بود
تا زور بگوید سی سالِ آزگار
دین ِهزار و سیصد ساله ای که نصفِ اصفهان هم نیست
خلاصه مردم توی تهران ومن بین ِدو ران در لندن تظاهرات کرده بودیم
بسیجی تیر آر پی جی و ضدّحال می زد از بالا
ندا بال بال این پایین
زخمی عمیق لای پاهاش گلی باز کرده بود
که قبلن... ببخشید! بعدن قبله ی ما شد
زمین سرخ
آفتاب سرخ
سهراب که اعرابی شده بود از خجالت سرخ
و گل از بس چکیده بود
دیگر سرخ نبود
خسرو بود
که در ندا آمده بود
مثل سگی که روی سجّاده افتاده باشد
دشمن داغ جمعه واق واق می کرد
و مردم که اوراق شده بودند دیگر
دیگر اوراق شده بودند
اگر این هفتاد ملیون حرف ورق نمی خورد
به یقین
شعبان ِبی کله ای که بسیجی شد
دوباره در کوزه
آقا به دریوزه
وسگ که لباده داشت جای غلاده
به زوزه نمی افتاد روی سجّاده !
٣
برای ماهی سیاه کوچولو
که لو رفته بود در ماندآب
نهنگ مخفی گاهِ کوچکی بود
که خیانت کرده بود به رود دریا آب!
وگرنه فیلی که می گذشت از بلخ
به قونیه هرگز نمی رسید
وخدای جوی حقیری می شد
که اینگونه می گذرد آرام تنها تلخ!
مگر می شود خیانت نکرد به خلق
و مثل صمد که نصف یک کودک بود
اینهمه تنها بی فردا تک بود؟
بیهوده آدم برای فردا فال می گیرد
هنوز روز مثل گوز می گذرد
و من هنوز به فکر آن شعرم
که در سطرهای سرگذشتم
برای خلق ننوشتم
شعر مرا خیانت خلق می کند
و گرنه من که خائن نبودم
در چشمهای آبدیده اش
نهنگِ مضحکی بودم که نمی دانست
شنای در فنجان می کند
نه یک جفت چشم که دریای مادرزادم بود
برای اینکه قالم نگذارد
و با خیال راحت فالم بردارد
قهوه را سربالا رفته ام ترکی
بعد هم در سوراخ فراخ ِفنجان
اثری خلق کرده ام با انگشت
که در سرنوشتم انگشت کند بآسانی
همان دریابانی که چشم نمی دواند
مگر برآبِ دیده
نوحی نمی راند در دریایی که ته کشیده
و یک کشیده می خواباند
در گوشم و نمی داند
نهنگی که من می کند شنا
در هیچ فنجانی نمی گنجد
۴
شاکی می شود سگم
اگر بخوانمت سگِ پیر
وسگ کُشی بگذارم و
غلاف کنم این شمشیر
پس یکی بیاید
به من بگوید
چگونه تا کنم با ناتو
رهبری که دلبری بکند با گریه
وقتِ دار که سر برسد
قِر هم می دهد برای بسیجی ها
پس یکی بیاید
به تو بگوید
که از ترس ِاین آرپی جی ها
دیگر کسی کم نمی آورد سینه
از رو نرفته ای ارباب!؟
به خدا تحقیر می شود طناب
اگر که در میدان ِآزادی
حلقه ای دور ِگردنت در نیاید از آب
پس یکی بیاید
عذر بخواهد از این سطرها
از کلماتم
که دیگر لب نمی دهند
در بیتی که تو باشی
از بس که جاکشی
چنین آسان می کُشی
خجالت نمی کشی!؟
از اینهمه خونی که ریخته ای در نهر
خامنه شرمنده ست
بعد از تو نامش را عوض می کند این شهر!
۵
ما که اهل ِ هوا نیستیم
هنوز انسانیم
چون نمی دانیم
نیازمندِ چوپانیم
چون نمی خوانیم
چه می دانیم
سهراب را افراسیابی به رستم فرستاد
نه اعرابی که موسوی شده اند در عام الفیل خمین خامنه اسرائیل
بنی هاشم اعضای یکدیگرند نه ایرانی!
خائنی که امامت می کند بر جمعه
سفیر همان خلیفه ی اموی ست
نه بومسلم ِخراسانی!
سبزی که سجّاده شود
جاده نیست
سفره ای ست
که پهن می شود برای رفسنجانی
جمعه را باید در خیابان خواند
به خیابان برد
نه پشتِ پیش نماز
که عمّامه تاج خواهد کرد
ما بینِ این مسلمانی
الله اکبر دیگرعلاج نیست
پیراهنی که بر بام آویخته اید
همان حلاّج است
که اناالحق می زند هر شب
دو انگشتی را که مانده تا پیروزی
دستی خودی می بُرد
بیخود خدا خدا نکنید
که راهی به ده نمی برد
موسایی که مُد شده بی عصاست
به نیل نمی زند
به درد نمی خورد
گرگی ست
که در لباسِ شبان گلّه می دَرد!
۶
کلمات سرخ شده در تابه
تابع ِما نیست
بوی چرب ِ کلمه
چون دلمه
ترک ها را سر دماغ می کند فقط!
مایی که توی باغ
اهل اتاق نبودیم
خدا را ترک کرده بودیم
که عرب ها را تُرک کنیم
نه اینکه بعد از اینهمه بعد از تاج عمّامه بگذاریم
و بگذاریم
این نیز بگذرد...
بر درختی که بالا آوردند
برگی درکار نیست
خیل ِعظیم کرم شاخه ها را سبز کرده ست
مشت ها را باز کنید
در این شعبده بازی نکنید!
که از اینهمه آفت
اگرعاقبت عافیت معاف نکنیم
اگرآفت را
دوباره پیف پاف نکنیم
راستی چه کنیم؟
شما بگویید!
من بهترم در این انتخابات یا من
که در ما نشسته حّی و
نیازی ندارد به رأی!؟
حالا که سربالا رفته از ما سال
بی خیال!
حالی
مالی نمانده با چه حال کنیم؟
دربندِ این اسفند که چادر سرش کردند لخت بشو نیستیم
این دخترِ تازه رس هم که می گویند بهار نیست
پتیاره بیوه ای ست
تجاوز کرده نامردی به میوه هاش
سیب ها پای درخت پلاسیده اند
سبزی درکار نیست
برگی نمانده آن بالا
خیل ِعظیم کرم
شاخه ها را سبز کرده ست
۷
« ابلها مردا عدوی تو نیستم من»
عموی منم
که در میدان ِلنگرود
به جرم آنکه نبود
هشتاد ضربه بچه های تو را بازی داد
اول تف انداخت
بعد چیرم مرا در تو انداخت
آنقدر آبت داد
که یخت وا شد
تبخیر شدی
تکبیر!
به تازیانه اش بستید و دم نزد
موجی زیر ِسر داشت
دریا شد و لب به ساحل نزد که نزد
باید بگردم این دور و بَر پیدا کنم چیزی که شمالم ولم کند
ول کن!
توی جیبم پماد دارم
به تنگی ِتو اعتماد ندارم واکن!
بچه و هرچه و خانم باز منم
که عدوی تو ام
عموی من که یکی از تو او را گردن زد نبود!
گیرم اصلن یکی اون کرده باشد
خون که نکرده بود
عموی من که واپسین چگوارای قوم بود
و بچه بازتر از نصف قم نبود
فقط قهوه چی بود مادر قحبه!
عدوی تو نبود
٨
ندا در حال خونریزی و مرگ آبستن است آنجا
من اینجا گرم ِجنگیدن
سپاه دشمن است آنجا
چه برمی آید از دستم به جز خودکار چرخیدن
نبرد گوشت با سرب وسلاح آهن است آنجا
محیط زخم را تنها مقیم خانه می داند
ندارم دست در کاغذ
زبانم الکن است آنجا
برای سگ کشی باید به بیت فتنه پاتک زد
که ضحّاکی به نام رهبر و اهریمن است آنجا
شراب سرخ ِرگ هایی که بر اسفالت می ریزد
عجب سکرآوری دارد
چه نامردافکن است آنجا!
عجب سرخی تدارک دیده شد جای فضای سبز
مگر لختی مبارک شد که خون پیراهن است آنجا!؟
شکستن حرمتی دارد که سنگ و شیشه می دانند
عروسی دارد ایرانم
چه بشکن بشکن است آنجا!
۹
یک نفر می آید از آنجا
در قلبِ من
می نشیند درهال درخواب درنشیمن
خواهر مادرش را ولو می کند
بعد هم می رود از اینجا
از قلب ِ من
اینجا در است
آنجا دربدری!
« خرسی دو قطبی ام»
هم شرقی و هم غربی ام
حساب من بالاتر از این کردن هاست
بالاتر از گردن حساب نیست!
اگر من عاشق نباشم
یعنی تارزان در جنگل
اگر تو باشی یعنی جنگ
چیتا کو؟
من عاشق شب های شنبه ام ولی کجا؟
باکومبا!
حرمسرایم در یوپورن
از فتحعلی شاه قاجار ترک تر است
و یک نفر که در یوتیوب
برای خنده از چاپلین هم بهتر است
با یک دست
اشکِ همه را درآورده ست
جنگ جهانی ِبانوان است
جنگل مُدِ ایران است
و تارزان که رهبری می کند
چیتای درخوری دارد
که تارزنی در کرانه ی باختری می کند
پارسی دشنام ِ یک آشوری ست
که نام من است
جنگلی ها پیغام ِکیستند که با نامه آمده اند؟
من ایرانی ام وارث ویرانی ام
ولی کجا؟
باکومبا!
مرغ هفت هزار تا
و تخم مرغ
به تخم شان هم نیست
که باید ارزان باشد!
طویله در میدان انقلاب باب است
هنوز جمعه در دانشگاهی که تهران است
پر از طلاب است
و ریاست که ربطی به من نداشت
زن ِ غلیظی ست
که آفتابش در نمی آید
صورتش را هنوز پیدا نکرده ام
کادو دو بسته پستان آورده بود
مزه اش پسته ی رفسنجان جآاااان
یادم رفته بود
اول سُس بزنم
بعد کس بکنم
وقتی تمام شد
جز مهمّاتش که دیگر لو رفته بود
بقیه اش توی چادر سنگر گرفته بود
دلم براش چه زرد شده
دوباره کیرم برای تو مرد شده
هراس در اداره کردنت
هُل ام کرده
دوباره بوی تن ِتازه کوسخُل ام کرده
بیا کنارم بنشین
دستت را به من بده که جلق ام را بزنم
مجنون ِمجنونت منم
تو لیلی نباش!
که حالی بکنیم
زنی که بدن دارد باطل است
اگر به من ندهد قاتل است
خدا خدا می کنم برود به جهنم!
و آنها که می دهند
به هرکجا که می خواهند
هرجایی بشوند به من چه!
خوش شانس تر ازعاشق شدنم
جخ از مادر زاده ام
که فقط جلق بزنم!
|