انقلاب سبز، بعد از موضعگیری رفسنجانی در نماز جمعه
علی سالاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۰ تير ۱٣٨٨ -
۲۱ ژوئيه ۲۰۰۹
علت و سابقهً انقلاب در ایران معاصر برمی گردد به همدستی استعمار و استبداد و ارتجاع داخلی درتوطئه و سرکوب و کودتا علیه اصلاحات قانونی و مسالمت آمیزدر درون حاکمیت. در دوران قاجار، وقتی امیر کبیر موج مدرنیزه کردن ایران را سرعت بخشید، استعمار بویژه روس، با تحریک دربار و مرتجعین، توطئهً خلع ید و سپس قتل اورا تدارک دیدند. بعد از امیر کبیر، مبارزات مردم ایران علیه حاکمان مستبد و گوش بفرمان استعمار، لاجرم شکل دیگری بخود گرفت و به خیزشهای سراسری درجنبش تنباکو و انقلاب مشروطه راه برد.
بعد از انقلاب مشروطه، بار دیگر استعمار روس و انگلیس که تا آنزمان ظاهراً رقیب هم بودند، علنا دست بدست هم دادند و در حمایت از محمد علی شاه و مرتجعینی مثل شیخ فضل الله نوری، نخست در کودتای محمد علی شاهی، دولت و مجلس برآمده از فرمان مشروطه را ساقط کردند، آنگاه بلافاصله بعد از آن، ایران را در توافقی به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم نمودند. تا اینکه دوسال بعد از آن کودتا، مشروطه خواهان و مجاهدان صدر مشروطه، دوباره تهران را بازپس گرفتند، شیخ فضل الله را اعدام و محمد علی شاه را فراری دادند و دولت و مجلس شورای ملی دوباره تأسیس شد.
بعد از انقلاب اکتبر شوروی و جنگ جهانی اول، دوباره استعمار انگلیس قدرت بلا منازع در حمایت از حاکمیت، و ایدئولوژی وارداتی از مسکو در اپوزیسیون، سیاست و سیاسیون ایران را تحت تأثیر و ای بسا کنترل خود درآوردند. همدستی استعمار، ارتجاع و استبداد بار دیگر در شکست دادن جنبش ناسیونالیستی و رفرمیستی دکتر مصدق، باعث فراروییدن استبداد مطلقهً سیاسی محمد رضا شاه شد، که چون گرایشات میانه رو و اصلاح طلب در آن جایی نیافتند، نهایتاً کار بدست انقلابیون افتاد و به انقلاب ضد سلطنتی سال پنجاه و هفت انجامید.
رژیم برآمده از این انقلاب، تحت رهبری خمینی (و سپس خامنه ای)، مستمراً به سمت تمرکز و در نتیجه تحجرهرچه بیشتر سوق پیدا کرده، و عملاً نه تنها به انقلابیون مخالف خود، بلکه اصلاح طلبان و رفرمیستهای درونی اش را نیز، یکی پس از دیگری، از خود رانده است. متعاقب کنارگذاشتن انقلابیون زمان شاه از قدرت، دولت های معتدل و میانه رو و اصلاح طلب بازرگان و بنی صدرنیز در بحبوحهً دعوا بر سر میراث انقلاب و انقلابیون، تحمل نشدند. بعد هم در کشاکش و دعوای بین خامنه ای، رئیس جمهور وقت، در حمایتش ازوزرای باند موتلفه علیه دولت خط امامی موسوی، خمینی جانب موسوی را گرفت. از همان زمان، خامنه ای سنگر نفوذ مصباح و جنتی و باند موتلفه برای تسخیر پله های قدرت شد. بهمین دلیل بی دلیل نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم که رفسنجانی با همهً زیرکیش، در پیشنهاد او به عنوان ولی فقیه، بعد از فوت خمینی، بزرگترین خطای زندگی سیاسی سراسرعمرش را مرتکب شد. چرا که همین خامنه ای و باند مصباح و موتلفه نه تنها بلافاصله به رقیب او تبدیل شدند و در کار دولت او کارشکنی کردند، بلکه با استفاده از جایگاه، قدرت و امکانات فراقانونی رهبری و باندهای متحجر، فاسد و تبهکار حامی او، برنامه قتل های زندانیان سیاسی، ترورهای خارج از کشور، قتل های زنجیره ای، و نیز به بن بست کشاندن دوران اصلاحات خاتمی را نیز سازمان دادند و به انجام رساندند. (منظور تطهیر رفسنجانی در این قضایا نیست)
کودتای انتخاباتی بیست و دوم خرداد در واقع حلقهً دیگری، و نه پایانی، این سیرقهقرایی تمرکز و تحجرگرایی نظام ولایی بوده است که دیگرحتا کاندیداهای اصولگرای اصلاح طلب درون نظام را نیز تاب نمی آورد. کما اینکه اینک با موضعگیری رفسنجانی در نماز جمعه، برآنست تا با تمام توان و اگر موفق شد، بقول "بالاترینی ها" با "منتظری کردن رفسنجانی" حلقات پایانی تمامیت خواهی و قدرت مطلقه اش را کامل سازد.
با توضیح فوق می خواهم به طرح سئوالی بپردازم که اینروزها ذهن بسیاری از فعالان اپوزیسیون خارج از کشور را می خلد که "چرا از آنجا به اینجا رسیدیم؟" و یا "ببین که چه بودیم، چه شدیم؟"، بازرگان را لیبرال و سازشکاردانستیم (توده و اکثریت) ، و حمایت نکردیم (جبهه ملی و مجاهدین) بعد به حمایت او برخواستیم. اگر از بنی صدر اول حمایت نکردیم و رقیب انتخاباتیش شدیم (جبهه ملی، نهضت آزادی و مجاهدین)، در کودتا علیه او با او متحد شدیم و جملگی به صف اپوزیسیون دههً شصت پیوستیم. بعد با دولتهای موسوی، رفسنجانی و خاتمی مخالفت و مبارزه کردیم، امروز همه زیر پرچم سبز، نه تنها به مواضع و ای بسا نقش رهبری کنندهً آنان نظر دوخته ایم! عجب مرزبندی های کشکی! براستی علت این سیر قهقرایی چیست؟
(یادم میآید سال شصت و هشت، بعد از پایان جنگ ایران و عراق، زمانی که هنوز با مجاهدین بودم و با پایان دولت موسوی و رئیس جمهور شدن رفسنجانی بحث استحاله و رفرم رژیم بالاگرفته بود، منهم با افکار انقلابی آنزمان خودم سر خوش و مسرور می سرودم که: ستاره آی ستاره آی ستاره/ شب میهن سرت بالای داره/ دمی کز آسمون آتیش بباره/ دمار از روزگار شو برآره// شب است و شب پرستان مست خوابند/ شب است و عاشقان شب زنده دارند/ شب و واماندگان استحاله/ شبح جوینده با دید کناره/ من و این عاشقان سلک مسعود/ قدم در خون و خار و سنگ خاره/ سرم سودای عشق خلق و میهن/ وجودم شعله ای بی اختیاره// ستاره آی ستاره آی ستاره… )
راستی چرا از آنجا به اینجا رسیدیم؟ اولین توضیحم اینست که ما شهروندان ایرانی، راه درست ادارهً کشور ایران بدست ایرانی، یعنی راه گذار به دموکراسی را نه می دانستیم و یا اگر هم فهمیدیم نخواستیم بدان تن بدهیم. بنابراین، هربار که دست استعمار را در دوانقلاب معاصر کوتاه کردیم، به دعوای بود و نبود انقلابی بر سر میراث انقلاب ، بین خودمان، پرداختیم. بنابراین به میزانی که دولت برآمده از انقلاب به سمت تمرکز و تحجر بیشتر رفت، مدعیان اپوزیسیون انقلابی اولیهً رژیم از کانون اصلی تحولات سیاسی درون مملکت و رژیم حاکم برآن، دورتر و دورتر گشته و به حاشیه رانده شدند. در ادامهً چنین پروسه ای بود که خط امامی های مسلط در دههً شصت به اپوزیسیون اصلی دههً هشتاد مبدل شده اند، و بعبارتی، اپوزیسیون دههً شصت بعد از آنهمه فداکاری و جانبازی و مبارزه، احساس می کند که سرش بی کلاه مانده و نه تنها به حاشیه رانده شده بلکه خود در معرض اتهام قرارگرفته است.
اپوزیسیون سال شصت، اشتباهاً پاسخ به کم بودها و نارسایی های ناشی از فقدان تجربهً دموکراسی در ایران، که در رژیم برآمده از انقلاب، تجلی پیدا کرده بود را در تدارک انقلابی دیگر می جست. در واقع مبارزهً آنها، نه یک مبارزهً سیاسی معقول گام بگام برای گذار به دموکراسی، بلکه مبارزه ای تماماً آرمانی و ایدئولوژیک "بود و نبود" شده بود. دیدگاهها و رویکردهای آرمانی و صد در صدی، وقتی به اتخاذ مرزبندی ها و مواضع سیاسی صد در صدی تبدیل شدند، عملاً صحنهً سیاسی را به سمت دوقطبی شدن مجازی راندند. حال آنکه، در صحنهً سیاسی حاکم برایران، قطب بندی های سیاسی درون مملکت و رژیم حاکم، پیوسته متحول شدند، کما اینکه بسیاری از آن جناح کبوتر در حزب جمهوری اسلامی (که به دو جناح کبوتر و باز تقسیم می شدند) که در دههً شصت درناکام گذاشتن و خلع ید از دولت های بازرگان و بنی صدر، و نیز سرکوب مجاهدین و فدائیان سر و دست می شکستند، امروزه خود به صف قربانیان جناح مسلط و تمامیت خواه رژیم پیوسته و عملا و نظراً به اپوزیسیون رژیم مبدل شده اند.
با این اوصاف تکلیف روشنفکران سکولار و اپوزیسیون دههً شصت چه می شود؟
بعنوان کسی که بار تجارب و افکارخوب و بد آن جریانها و دوران را نیز بدوش می کشد، پیشنهاد و راه حلم ، همانطور که در مقالهً "موج سبز، دستاوردها و چالشها" یادآور شدم، اینست که اگر نمی توانیم در عالم نظر، ایده، تئوری و آرمان به چند جانبه نگری نسبی نقادانه برسیم، هیچ اشکالی ندارد که در این زمینه ایده آلیست و صد در صدی باقی بمانیم، ولی! در عین حفظ اعتقادات آرمانی خود، مجبوریم آنجا که به موضعگیری و عمل مشخص سیاسی مربوط می شود به سازو کارهای دموکراسی، یعنی به نقش آفرینی در عرصهً ممکنات، یعنی تحمل و مدارا و قبول حقوق برابر مخالف، تن دهیم. بعبارتی، اگر در عرصهً ایده آرمانگرا و ایده آلیست و صد در صدی هستیم اشکالی ندارد، ولی در انتخاب استراتژی سیاسی (اگر به دموکراسی و حقوق بشر باور داریم و خود را ملزم بدان می دانیم) باید پراگماتیست، و در اتخاذ تاکتیک ها عملگرا و رآلیست باشیم. اگر به ولایت مطلقهً فقیه، یا به رهبری ایدئولوژیک، یا به مشروطهً ولایت فقیه و یا سلطنتی در درون دسته و سازمان و حزب و جبههً خودمان معتقدیم، اشکال حد اقل فوری فوتی ندارد، ولی در عرصهً عمومی باید به سازوکار دموکراسی، چه در درون خود و چه در جامعه حتماً احترام بگذاریم و تن بدهیم.
همینطور، اگر به تئوری خاصی مبنی بر "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبی توسط آقای آرامش دوستدار"، "تضاد سنت و مدرنیتهً آقای ماشاءلله آجودانی" و یا "سکولاریسم نواز آقای اسماعیل نوری علاء" و یا هر تئوری و پارادایم دیگر رسیده ایم، آنرا به پرتوی برای روشن کردن راه آینده بدل سازیم، و نه اینکه "خدای نکرده" آنرا به فیلتر مقدس دیگری (اینبار سکولار) برای برافراشتن مرزبندی های دگم دیگر درمرزبندی خودی از غیر خودی مبدل سازیم. اگر در عالم افکار شخصی، به یقین رسیده ایم، ای ولله، مبارک است، ولی، برای فراگیر شدن آن از راه کارهای دموکراسی و حقوق بشر تخطی نکنیم، تا در سیکلی ویرانگر، از نفی تقدس و تحجر مذهبی به تقدس و تحجرسکولار و مدرن، که تجربهً آنها نیز ناموفق بوده است، رجعت نکنیم. مهمتر اینکه اگر می خواهیم دچار چنین دور باطلی نشده و از متن مبارزه برای بهبود شرایط و احوال مردم (و نه تحقق صد در صدی آمالها و تئوری مورد نظرمان در یک انقلاب خیالی) به حاشیه رانده نشویم، درعین حفظ نظرگاههای تئوریکمان، برای تحقق همان ایده آلها و تئوری ها یمان هم که شده، اگر دموکراتیم، بی شک مجبوریم در اتخاذ مواضع سیاسی پراگماتیست، و در عمل پراتیک، رآلیست باشیم.
آنگاه است که با حفظ نظرگاههای انتقادیمان می توانیم نسبت به تحولات تعیین کنندهً جاری ایفای نقش کنیم، به موج سبز بپیوندیم و در ارتقاء آگاهی نسلی که درگیر آنند کمک کنیم تا زحمات نسلی دیگر هدر نرود، از هر ابتکار عمل و حرکت فردی و گروهی که در راستای بهبود اوضاع و شرایط ملک و ملت است (مثل کمپین طومار امضا علیه احمدی نژاد و یا اعتصاب غذای آقای گنجی و روشنفکران ایرانی در نیویورک و غیره) دفاع کنیم و به سهم خود، با دیالوگ سازنده و ای بسا نقادانه، در جهت ارتقاء و موفقیت آن بکوشیم.
چطور جنبش سبزبه انقلاب سبز فرارویید؟
با موضعگیری رفسنجانی در نمازجمعه ای که گذشت، او عملاً سرنوشت خودش را از متحجرین کودتاچی، که نافی نقش مردم اند، جدا ساخت و به موج سبز پیوست. این موضعگیری، که بی شک، نتیجهً ثبات قدم کاندیداهای مخالف کودتا و فداکاری های مردم، بوده است، جنبش سبز را یک گام کیفی به جلو راند. از آنجا که کودتاچیان اصلاً سرسازگاری ندارند، در عین لولیدن در فساد و چپاول، خود را نمایندهً خاص لابد شیطان (باسم خدا)، و متقابلاً جمهور مردم را هیچ کاره می دانند. این موضعگیری آنان تقدیری جز تغییری انقلابی را در چشم انداز نمی گذارد.
رفسنجانی و خاتمی، که در بطن قضایا هستند، خوب فهمیده اند که وقتی کودتاچیان کوتاه آمدنی نیستند و تن به ابطال انتخابات نمی دهند، باید داوری را به دست مردم سپرد، و برای همین، به همه پرسی و رفراندوم فراخواند. روشن است که طرف مقابل، به همین سادگی ها و آنهم داوطلبانه، تن به رفراندوم هم نمی دهد، ولی استمرار مقاومت و مبارزهً مردم و ایستادگی رهبران می تواند این خواستهً بحق و دموکراتیک را محقق سازد. روشن است که چنین رفراندومی نمی تواند و نباید در خدمت کسب مشروعیت برای کودتاچیان بکارآید. آنها که پیشاپیش گفته اند و نشان داده اند که به راًی جمهور مردم معتقد نیستند، پس کسب همه پرسی برای مقبولیت دولت کودتا واقعاً بی جهت و بی معناست. اینست که، لاجرم رفراندوم و همه پرسی را به سمت گزینهً قبول و یا ردّ "حکومت ولایی مطلوب کودتاچیان" یا "جمهوری" که در آن امر قدسی از عرفی و دین از دولت جدا باشد، باید سوق داد. رفراندومی که تحت نظارت مراجع بی طرف داخلی و بین المللی، بویژه سازمان ملل باشد. به تمام افراد و نیروهای مدعی جنبش سبز در اپوزیسیون سنتی باید یادآورشد، مگر شما خواهان رفراندوم و همه پرسی نبودید، بفرمایید "رفراندوم، رفراندوم، اینست شعار مردم". جنبش سبز مبارزه را به همانجا کشاند که شما از اول می خواستید... پس قدم در راه نهید و ببینید که چطور "اندک اندک جمع مستان می رسند..."
وبلاگ جدید نویسنده: www.alisalariweblog.blogspot.com
|