یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رادیو ندا و چند سروده دیگر


علی عبدالرضایی


• نه راننده دور زد
نه دریا که می داند
هرگز نمی میرد
دختری که با تفنگ کشته می شود! (رادیو ندا) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۰۹


 
در پیچ های بین ِشهری پیچ می خورد
و رادیو    به تیترهای روزنامه خط می داد

- جا شو محمد دریای ده ساله را به مردی عرب فروخت...
- در جزیره یک دختر که جانمازش را باد برد...
- پرچمی را که جای کهنه باسن ِ بچه می دارد    هیچ دستی برنمی دارد

چشم هایش      آبی ِمایل به دریا بود
قادر نبود       تا عصر ِفردا را ببیند
را ننده جفتِ رودخانه در شب فرو می رفت
و دریا که در تیتر قبلی آمده بود
پرنده ها را که روی رودخانه هفت می شد
   از چند بیشتر نمی شمرد
یک
    دو
         سه
             چهار
    و هنگِ سربازان       یکی یکی صف شد
   دریا       روی چرخ ِ خیّاطی
و جاشو محمد      از راهِ تیرباران رفت
نه روزنامه آن روز را نوشت
نه در خبر دریا رفت

- دختری که موهایش را در پنجره آتش زد...
- مردی نماز را لای سجاده پنهان کرد...
- مسافران ِگرامی!       برف       تمام ِ بندر را کفن کرد

نه راننده دور زد
نه دریا که می داند
هرگز نمی میرد
دختری که با تفنگ کشته می شود!
 
 
● اشک تمساح
 
 
گرچه سربازان ِایران سیب های سرخ ِ لبنانت شدند
کلّ ِ نامردان ِ لبنانی تبردار ِدرختانت شدند
غربتی های ملخ کردار، آفت ها به باغ آورده اند
این بسیجی ها ی خرهم سرنگهدارِعزیزانت شدند
چاره ی هر قاتل ِمیهن فروشی در نهایت خودکشی ست
نوجوانانی که کشتی روح ِیاغی ِخیابانت شدند
بوی خون می آید از بیتِ عربزادی که قاتل پرور است
مجتبایی مارخو در آستین کردی که دستانت شدند
دست بردار از خیانت ها که در صحن خیابان می کنی
خود دریدن را نمی بینی که درگیر گریبانت شدند!؟
مردمک ها را نگهبان چه دیدن های مردم کرده ای
خود ندیدی قاتق ِنانت که حالا قاتل ِجانت شدند؟
آب از خون دل ما می خورد وقتی چکیدن می کند
اشکِ تمساحی که روی گونه ها اینگونه مهمانت شدند
ملتی را خوار کردی
          بعد هم وادار کردی هی بگوید چشم چشم!
عاقبت این چشم گویان خارِ چشمانت شدند
 
 
●  فاطی کماندو
 
پا را دوباره توی کفش ِما کرده ست
مردی که از کمر فانسقه وا کرده ست
تا پارسال دستش بادبادک بود
یک کاره آسمان را هم هوا کرده ست
پای پیاده با هم در قدم بودیم

- زایید گاومان!    ما را صدا کرده ست؟

فرمانده بود اما پشتِ فرمان بود

- انگار شانس رویی هم به ما کرده ست!

فاطی کماندو از ماشین فرود آمد

- با تو چه نسبتی دارد؟

- ادا کرده ست!   خیلی نماز می خواند    نمی خوابد!
   بیچاره روز و شب را جا به جا کرده ست
هر روز جای مردم روزه می گیرد   
امروز هم برای ما دعا کرده ست!

- گفتم چه نسبتی دارید آقای ِ...؟

پا را دوباره توی کفش ِ ما کرده ست
اینها فریبِ آدم را نمی خورند
شیطان به این جماعت اقتدا کرده ست!
  
 
● تاج
 
 
همه‌ی غصّه ی من از این است
باد با پرچم و با چهره ی مردم شادی
دو سه قرنی ست که سر سنگین است
رسم برعکس شد و مکث در این جاده دگر جایز نیست
به کناری بروید اسب سوارِ زین است
پرت کردیم همه مشت که سر بر بکنیم
آسمان رحم نکرد
مشت برگشت و سروصورتمان خونین است
تاج برداشته شد    نوبتِ عمّامه رسید
رنگ و رو رفته کلاهی سرمان رفت که اجر ِدین است
بعد از این هر چه که دیدیم به جز مرگ نبود
خنده بر چهره اگر بنشیند غمگین است
سر ِکوچه همه از راست به چپ کج کردند
و برادر به برادر به پدر بدبین است
سال ِنو آمد و سر زیرِ تبر رفت کسی سینه ی خود سفره نکرد
هفت از فقر فراموش شد از خاطر رفت
وسطِ سفره فقط سر سین است
سرِ بازی همه را باز به سربازی برد
به کجا پا بگذاریم؟
زمین         کارگزارِ مین است!
 
 
● گم شد و پیدا نشد
 
 
آمد و در چشم ِمن   گم شد و پیدا نشد
رفت پی ِ گم شدن   گم شد و پیدا نشد
توی همین کوچه ها   جنب ِ خیابان ِ جم
دستِ تو در دستِ من   گم شدو پیدا نشد
ما دو نفر روی ریل یک نفر اما برید
پشتِ عبورِ ترن   گم شد و پیدا نشد
دلخوشی ِآخرم   باد که بر باد رفت
فاش نکردم که زن   گم شد و پیدا ؟   نه شد!
شد که نشد نه شده    شد که همین من منم!
گفت به مِن مِن نزن!   گم شو و پیدا نشو !
من که عبورِتنم، ازهمگان رفتنم
در سفرِآمدن    گم شد و پیدا نشد
رفتن ِبی مقصدم   آمدنم بی دلیل
راهِ من و راهزن   گم شد و پیدا نشد
 
 
● هوش
 
 
از پیش ِمن هوشم رفت من ولی هستم
عبدالرضا را پس داده ام علی هستم
در بسترم خیلی ها مسافرت رفتند
در عاشقی بی شک دسته اولی هستم
سهل الوصولم لیلی    نمی کنم انکار
من اهلشم خیلی   بوده ام بلی   هستم!
باید برای حاجت مرا زیارت کرد
چون پشتِ میزم    آقای صندلی هستم
من با خیابان در کوچه را ه می رفتم
در ایستگاهی جا مانده ام شلی هستم
که دست و پا کردم دربغل عصا
از نیل    هرگز نرفتم موسای تنبلی هستم
بنده کجا از بندگی رضایت داشت
نوکر نبودم هرگز    ولی    ولی هستم
عبدالرضا را نسبت به نام ِمن کردند
آیا حقیقت دارد که من علی هستم!؟
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست