یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

به یاد احمد و برای پورسام*


عمار ملکی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۰۹


احمد زیدآبادی انسانی بزرگ و از اهالی امروز است. خوش فکر است و خوش صحبت. هر که با او قرین بوده باشد، می‎داند که همنشینی با او لذت بخش است و هم صحبتی اش پر بار و مفید. خوش مشرب است و سرحال. صادق است و ساده. عمیق و صریح. دانش آموخته ایست برای فردای ایران. تردید ندارم که او از مقامات پر افتخار فردای ایران دموکراتیک خواهد بود.
تحلیلهای مختصر و مفیدش و سبک نگارش ساده و بی ابهامش، هم پر محتوا و راهبردی است و هم آموزنده و راهگشا. همه خوانندگان تحلیلهایش می‎دانند که اینروزها جای مطالب او خالی است و البته این همان است که دشمنانش میخواستند. آنها که او را به اسارت گرفته اند، امید داشتند که ننوشتن و نگفتن او شاید مشکلاتشان را چند روزی کم کند. درحالیکه غافل از این بودند که احمد زیدآبادی راهش را نشان داده است و تمامی تحول‎خواهان حرفش را می‎دانند و مسیرش را میشناسند. او بارها به اسارت دشمنان آزادی و عدالت گرفتار آمده و هر بار درس مقاومت را به دیگران آموخته است.
اما اگر قلم او را از دوستداران و مخاطبانش دریغ کردند، بیش از همه حکومت را از دانش او محروم کرده اند. میدانید چرا؟ زیرا مقامات جمهوری اسلامی میدانند که او تحلیلگری است که مسائل منطقه خاورمیانه و حرکتهای بازیگران آنرا خوب میشناسد. مطالعه ای عمیق دارد و تحلیلهایش سطحی نیست. از اینرو حکومت اگر چه همواره او و نظراتش را بی پروا می‎کوبد، اما بیش از همه از تحلیلهایش استفاده می‎کند، چرا که خود تحلیلگرانی با این حد دانش و استعداد و شناخت از مسائل ندارد. تحلیلگران حکومتی، بیشتر آنچه که مقامات بالا علاقه دارند بشنوند را میگویند و نه آنچه را که واقعیت دارد و شواهد نشان میدهند. از اینرو تحلیلهای افراد مستقل و باسوادی مانند زیدآبادی برای آنها تعیین کننده تر از تحلیل بادمجان دور قاب چین هایشان است و اینرا خودشان خوب میدانند. به همین دلیل است که حتی رادیوی جمهوری اسلامی بارها ازاحمد زیدآبادی به عنوان تحلیلگر مسائل بین المللی دعوت به مصاحبه کرده است. در نتیجه حکومت در شرایط حاضر با خبرهای خطرناکی که در رابطه با تصمیمات اسرائیل شنیده میشود، از آزاد نبودن امثال زیدآبادی و فقدان تحلیل وی ضرر خواهد کرد.
از سوی دیگر، اگر علت نگه داشتن زیدآبادی توهم و سراب اعتراف گرفتن باشد، او را که قبلا آزموده اند. روزهایی که بسیاری از روزنامه نگاران و طنزپردازان را ناجوانمردانه وادار به گفتن «من خرگوشم» کردند، او را نتوانستند بشکنند. علاوه بر این اعترافات زیدآبادی درباره انتخابات، روز قبل از زندانی شدنش در مقاله‎ای بقلم خودش منتشر شد. (۱)
در آن مقاله او درباره انتخابات ایران اعتراف کرد که: "من نیز مثل بسیاری از هموطنان از نگاه واقع بینانه به تدریج فاصله گرفتم و خوش بین شدم و به همان اندازه که خوش بین شدم از واقعیت دور افتادم."
او در همان اعتراف نامه نوشت: "راستش را بخواهید من هر گاه می‌خواهم رفتار دولت‌های جهان را تحلیل کنم، خودم را به جای آنها فرض می‌کنم و آنگاه با در نظر گرفتن منافع، محدودیت‌ها و امکانات پیش رو، رفتار آنها را حدس می‌زنم. متاسفانه در این دور از انتخابات، من همین منطق را در باره حکومت ایران نیز به کار بردم، اما گمراه شدم."
زیدآبادی در آن مقاله همچنین اعتراف کرد که "منطق حکومت ایران اما با منطق مورد نظر ما کاملا متضاد است." و در آخر نیز اعتراف کرده بود که "این انتخابات درسی بود برای همه ما تا برای ورود به صحنه رقابتی ناعادلانه حریص نشویم و استانداردهای یک انتخابات آزاد را کوچک نشمریم."
آقایان زندانبان، این تمامی اعترافاتی بود که احمدزیدآبادی ممکن است درباره آنها برای شما بگوید و بنویسد و جز اینها از فکر و اندیشه احمد زیدآبادی بیرون نمی آید. پس بیش از این بدنامی برای خود نخرید و نگذارید آه فرزندان نازنین و همسر عزیز او بیشتر گرفتارتان کند.

اما درددلی با پوریا، پارسا و پرهام - فرزندان احمد - که دلم برایشان خیلی تنگ شده است. آنها هر کدام تجسمی از بخشی از دوران کودکی و نوجوانی من هستند. میدانم که دلشان برای آغوش پدر مهربانشان چقدر تنگ شده است و چه قدر مشتاق سفر رفتن دوباره با او هستند.
من حافظه خوبی ندارم و مخصوصا از دوران کودکی ام بندرت تصاویر واضحی را به یاد میآورم. اما صحنه‎های حوادثی را از سنین خردسالی بیاد دارم که نشان از تاثیر عمیق آنها بر روح کودکی ام بوده است. یکی از خاطرات سنین ۵ تا ۷ سالگی ام که هرگز از ذهنم نمیرود و حتی تصویر مکان آنرا خوب به یاد دارم، صحنه های فضای زندان قزل حصار است. زندانی که محل دیدار من و پدرم برای مدت ۵ سال بود. من چون جثه کوچکی داشتم و کمتر از سن واقعی ام نشان میدادم، اجازه داشتم که در ملاقاتهایی که به خانواده میدادند برای ۵ دقیقه به طور حضوری با پدرم ملاقات کنم و او را برای لحظاتی در آغوش بکشم و از نوازش پدر آرام بگیرم (زیرا طبق قانون زندانبان، بچه های بزرگتر از ۵ سال نباید به ملاقات حضوری میرفتند). البته در سالهای دهه ۶۰ این ملاقاتها بعد از دو سال بی‎خبری و ندیدن پدر بود. در آن سالهای بیخبری و اضطراب، بخاطر فشار روحی وارده بر کودکی ۴ ساله، مشکل جسمی عجیبی برای پای من بوجود آمد که پزشکان همگی به قطع یکی از پاهای من نظر دادند و البته خواست خدا آن بود که با درمان معجزه آسایی، پای خود را از دست ندهم، اگر چه که هرگز این پا برایم پا نشد. اینها را نوشتم تا بگویم که خوب میفهمم که دوری از حضور پدر در خردسالی چه حسی دارد، مخصوصا برای کودکی که درک نمیکند چرا باید پدرش که دانشگاهی بوده و از نخبگان است را در زندان ببیند. اما شاید آنروزها، در ناخودآگاه من تاثیر دیگری هم داشت. شاید من که کوچکترین فرزند خانواده بوده و در سنین بحرانی شاهد حضور پدر بی گناهم در زندان بودم، بیش از دیگر فرزندان، درگیر آرمانهایی شدم که پدرم را بخاطر آنها زندانی کرده بودند. از اینرو بزرگتر که شدم با تمامی وجودم معنای این جمله را فهمیدم: «آنکه برای آزادی ملتش مبارزه میکند، آزادی خودش را از دست میدهد». آری، من علاقمند به مسائل اجتماع، فرهنگ و سیاست شدم و آنکه مرا به اصطلاح سیاسی کرد، زندانبان حاکم بود.
و امروز انگار تاریخ بار دیگر تکرار شده است. پرهام ۷ ساله است و پدر بی گناهش در زندان. بار گذشته که احمد زیدآبدی در زندان بود، پارسایش در سنین خردسالی بود. آنها در تحمل زندان، کمتر از پدرشان سختی نکشیدند. خدا کند که سلامت باشند و روحشان طاقت بیاورد. مطمئن باشند که شب میرود و روسیاهی به ذغال میماند.
اما فردا آنها از یاد نمی برند که پدرشان را بیگناه در زندان نگه داشتند و با قصد تجاوز به حریم خانه شان، قلبهایشان را به تپش انداختند. فردا که آید، آنها کتابهای پدر را ورق می‎زنند و قلم پدر را به دست می‎گیرند و با ذهن «پویا»ی خویش، برای آزادی و آبادی سرزمین «پارسا»یان – ایران - گام برمی‏دارند.
امیدوارم وقتی که پارسا و پرهام برای کودکان فردا می‏نویسند، دیگر این خاطرات تجربه نشود و تنها برای آن بنویسند که بچه های فردا یادشان نرود که روزی روزگاری حکومتی که نام دینی بر خود نهاده بود، با نخبگان کشورش چه می‏کرد تا بچه های فردا بدانند که مقاومت این پدران و صبوری این فرزندان و همسران بود که آزادی و عدالت فردا را به بار آورد.


ammarmaleki@yahoo.com

* پورسام: ترکیبی از پوریا، پارسا و پرهام اسم فرزندان احمد زیدآبادی است. در اشعار فردوسی، پورسام به جای رستم به کار رفته است. (لغت نامه دهخدا)

(۱) مقاله "دو نکته‌ که نباید فراموش کرد"، احمد زیدآبادی، سایت روزآنلاین، ۲۵ خرداد ۱٣٨٨
www.roozonline.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست