یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

به خانم پروین فهیمی:
در خلوت روشن با تو گریسته ام


بانو صابری


• ترا تحسین می کنم و برایت صبر و بردباری آرزو می کنم و می دانم که به هزاران دلیل گاه گاه ناله و آهی از ته دل بر خواهی آورد و بارها و صدها بار احساس می کنی که دود از آتش درونت بر میخیزد، و میدانم که گذشت زمان فقط طاول بجا مانده بر روی جگر و قلبت از داغ سهرابت را هر لحظه بزرگ وبزرگتر خواهد کرد هم چون من ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲۷ ژوئيه ۲۰۰۹


حتی بیش از آن بدانم مادر سهراب کیست برای دل هزار پاره ات گریسته ام. شرح ۲۵ روز دربدریهایت را خواندم و شنیدم ‫و غم تو را به انبوه غمهایم افزودم. من نیز چون تو با این دربدریها آشنام و ۲۱ سال است که به دوشش می کشم. ۲۱ سال پیش در ۲۶ تیر ماه سال ۱۳۶۷ برای آخرین بار شوهرم را در زندان اوین ملاقات کردم و پس از آن ملاقات ها قطع شد و من که هر ۲ هفته یکبار با شور و عشق و شوق برای دیدن شوهرم بعضی وقتها یکی و بعضی اوقات هر ۲ بچه ام را از اصفهان به تهران به دوش می کشیدم و با تنی خسته ولی قلبی پر از عشق به دیدن ۱۰ دقیقه ای همسرم می رفتم، یکباره احساس کردم که دل آسمان تپید و من همچون تو هر ۲ هفته یکبار باز با شور و شوق به لونا پارک می رفتم و تقاضای دیدار همسرم را داشتم. هر دفعه هم با زمزمه ها و شایعات تازه که در بین خانواده های زندانی پخش میشد روبرو می شدم. گاهی می شنیدیم که بین زندانیان و پاسداران در گیری پیش آمده و تعدادی از زندانیان کشته شده اند و گاهی شنیده می شد که زندانیان را در سلول هایشان با فرستادن گاز از طریق کانال های هوا کشته اند. شایعاتی که مرموزانه و مزورانه فضا را مسموم و دل های ما را از وحشت لبریز از درد و بلاتکلیفی می کرد و بر ما چنان عرصه را در طی مدت ۴ ماه تنگ کردند و چنان جوی بوجود آوردند که ما فقط تشنه شنیدن خبری بودیم. برای در بندان پول می دادیم و وقتی تحویل می گرفتند امید در دلهامان باز جوانه میزد و شوق دیدار باز ما را به پرواز در می آورد. به انجمن حمایت از زندانیان میرفتیم، به دایره تأمینات زندان سر میزدیم، طومار جمع می کردیم و به بازرسی کل کشور شکایت می بردیم به هر گوشه سر می کشیدیم که مگر خبری بدست آوریم و فریادرسی پیدا کنیم. ولی دریغ و درد که ما بیگانه بودیم. در دفتر خودی ها ثبت نام نشده بودیم و حق و حقوقی نه خودمان نه فرزندانمان نه زندانیانمان نداشتند. و بعد از ۴ ماه بر ما چنان رفته بود که فقط خواهان شنیدن خبری بودیم، حتی اگر این خبر نزیستن عزیزانمان باشد. و بالاخره من در ۲۸ آبان ۱۳۶۷ دو تا ساک از شوهر دلاورم تحویل گرفتم و کمی بعدتر قبری و گوری به وسعت خاوران.
‫من ترا تحسین می کنم و برایت صبر و بردباری آرزو می کنم و می دانم که به هزاران دلیل گاه گاه ناله و آهی از ته دل بر خواهی آورد و بارها و صدها بار احساس می کنی که دود از آتش درونت بر میخیزد، و میدانم که گذشت زمان فقط طاول بجا مانده بر روی جگر و قلبت از داغ سهرابت را هر لحظه بزرگ وبزرگتر خواهد کرد هم چون من، و می دانم که فراموشی در از دست دادن عزیزان معنا و مفهومی ندارد. به یادت هستم و در خلوتم اسامی دیگری برای گریستن به نام عباسم اصافه شده است. سهراب، ندا، مسعود و...

‫نامشان زمزمهء نیمه شب مستان باد، تا نگویند که از یاد فراموشانند


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست