دستاوردها و چالشهای موج سبز (۲)
علی سالاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۷ مرداد ۱٣٨٨ -
۲۹ ژوئيه ۲۰۰۹
در نوشتهً پیش یاد آور شدم که در ایران معاصر، هر کودتایی برای ناکام گذاشتن رفرم سیاسی از "بالا" ، انقلابی از "پایین" را بدنبال آورده است. در دوران قاجار، دول استعماری، بویژه روسها اول شاهان سرسپرده را به کشتن قائم مقام و امیر کبیر وا داشتند، و آنگاه که با رشد سطح آگاهی و جنبش، کار از دست شاهان نیز بر نمی آمد، در انقلاب مشروطه، بطور مستقیم دخالت کردند و اولین دولت و مجلس برآمده از فرمان مشروطه را بزور و کودتا سرنگون ساختند. بعد از تحولات ناشی از جنگ جهانی اول و انقلاب سوسیالیستی شوروی، انگلیس استعمارگر اصلی در ایران شد و در کودتاهایی که منجر به روی کار آمدن و برکناری رضاخان، و نیز سقوط دولت ملی مصدق شد، نقش کلیدی را بازی کرد. بعد از جنگ جهانی دوم و کودتا علیه مصدق، آمریکا قدرت برتر در ایران گردید و شاه را، در عقیم گذاشتن جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران، تا انقلاب ضد سلطنتی، یاری نمود.
چه چیزی کودتای اخیر را از کودتاهای قبل متمایز می سازد؟
بویژه بعد از شکست ایران در جنگ با روسیه تزاری، که منجر به کوچکتر شدن و تحت الحمایه قرارگرفتن ایران توسط دول استعماری شد، سه کانون قدرت در ایران عبارت بوده اند از قدرت دولت، قدرت ملت، و قدرت خارجی. در ایران معاصر، از جنبش تنباکو تا انقلاب ضد سلطنتی، اهرم قدرت مردم عمدتاً و پیوسته در دست روحانیون شیعه بوده است. بطوریکه، روشنفکران دموکرات و مدرن و سکولارنیز برای به صحنه آوردن مردم و کمک به تحولات سیاسی، خود را ناچار از حمایت از آنها می دیدند. روحانیونی که قدرت را در ایران قبضه کردند، رهبری و حاکمیت خود را مدیون حمایت های بخش بزرگی از توده های مسلمان جامعه، بعبارتی قدرت مردم بایستی بدانند.
در کودتای اخیر، خامنه ای بطور غیر قابل برگشتی، این اتوریتهً روحانیت در استفاده از قدرت مردم در جامعهً ایران را از هم پاشاند. اکثریت مردم ایران، در این انتخابات، عمداً و علنا از کاندیداهای جبههً مقابل رهبر و دولت کودتاچی، حمایت کردند و بعد از کودتا هم برغم سرکوب و کشتار سبعانه و وحشیانه، به خیابانها ریختند، و رنگین کمان موج سبز را، چون پرجم همیشه در اهتزازکاوهً آهنگر، به نشان فرارسیدن سپیده دمان بهاران محتوم میهن برافراشتند. پس آنچه فرق کرده است، بمیدان آمدن قدرت (اکثریت) مردم، آنهم پای صندوق های راًی، اینبار برای برقراری حاکمیت مردم، یعنی دموکراسی و حقوق بشر، بوده است؛ و نه حاکمیت رهبران مذهبی که از پستان مردم می نوشند و با آلت خدا سنتور می زنند.
اولویت و هدف اصلی رنگین کمان جنبش سبز کدام است؟
پاسخ به این سئوال روشن است، در نقطهً مقابل کودتاچیان مدعی حکومت ولایی. حاکمیت مردم مگر جز با تحقق دموکراسی و حقوق بشر ممکن می شود؟ می خواهم تأکید کنم که از این خواست، نیاز، شعار و مطالبهً اصلی و مرحله ای مردم ایران، یعنی دموکراسی و حقوق بشر، به هیچ وجه غافل نشویم. برای این مهم لازم است تا مانع شعار های انحرافی، که به تکرار تجارب ناکام پیشین می انجامند، گردیم. برای روشن شدن منظورم باز از تاریخ معاصرایران مدد می گیرم. دغدغهً اصلی بخش عمده ای از روشنفکران و صاحب منصبان دوران قاجار، بعد از شکست از روسها، منجمله عباس میرزا، قائم مقام و امیرکبیر یادگرفتن راه و روش و تکنیک و علم و صنعت فرنگ بود. روشن است که استعمارگران روس و انگلیس، که غارت و استثمار ملک و ملت ایران را می خواستند، مانع این حرکت شدند.
بعد روشنفکران و دلسوزان ملک و ملت، تحت تأثیر جنبش روشنگری اروپا و بویژه فلاسفه و انقلاب فرانسه، بدنبال حکومت و حاکمیت قانون در انقلاب مشروطه رفتند. ولی استعمارگران، بویژه روسها، این همسایهً همیشه فرصت طلب و نامرد، اینرا نیز بر ایرانیان نپسندیدند و دولت و مجلس مشروطه را ساقط کردند. آنگاه که نوبت انگلیسی ها رسید، رویکردشان با روسها فرق کرد و رضا خان را روی کارآوردند و او را در تشکیل ایرانی یکپارچه و دولتی متحد و مدرن یاری کردند. (همینجا اضافه کنم که برخلاف دکتر ماشاءلله آجودانی که رضا خان را "فرزند خلف مشروطه" می داند براین باورم که فرزند خلف مشروطه مصدق است و نه رضا خان، ولی رضاخان را یکی از پدران مدرنیتهً ایرانی می دانم.) با روی کارآمدن رضا خان، جنبش قانونگرایی و خواهان حاکمیت مردم در مشروطه، به جنبش مدرنیزاسیون ایران، آنهم فقط از بالا، تغییر جهت داد.
انگلیسی ها با مدرنیزه شدن ایران مشکلی آنی نداشتند، تا جایی که به تهدید و مانع جدی برای امتیازات اقتصادی آنها، بویژه نفت، مبدل نگشته بود. ولی مدرنیزاسیون مطلوب استعمار، نیز حدًی داشت که مطلوب و شایستهً ایرانیان نبود. لاجرم پرچم آزادی و استقلال در جنبش ملی کردن نفت، توسط دکتر مصدق به اهتزاز در آمد. بعد از کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو، و سقوط دولت ملی مصدق، با آمدن آمریکا بجای انگلیس، جنبش مدرنیزه و صنعتی شدن کشور شتاب بیشتری گرفت، ولی برغم توسعهً اقتصادی و اجتماعی، از توسعهً سیاسی جلوگیری شد. در نتیجه، توسعه و مدرنیزه شدن، در فقدان دموکراسی و حقوق بشر، باز راه به انقلابی دیگر برد. می بینیم که در این سیر تحولات، در فقدان استقلال، آزادی و حاکمیت مردم، قدرت مردم پیوسته توسط حاکمان نالایق و مستبد، دول استثمارگر خارجی، و روحانیون مرتجع مذهبی، تا آنجا که ممکن بود به بیراهه کشانده شد، و آنجا که ممکن نشد، با دخالت مستقیم و کودتا سرکوب شد.
بعبارتی ایرانیان، در همین تاریخ معاصر، تجارب گرانبار جنبش های فرنگی شدن دوران قاجار و ناکامی امیر کبیر، جنبش قانونگرایی و تجربهً ناکام مشروطه، سکولاریسم و مدرنیسم رضا شاه، جنبش سوسیالیستی و در عین حال تجزیه طلب روسی- حزب توده و اقمار آن، جنبش ناکام استقلال طلب و آزادیخواهانهً مصدق، جنبش توسعه طلبی و سرمایه داری-آمریکایی محمد رضا شاه، جنبش چریکی چپ و اسلامی- ماکسیستی مجاهدین خلق، جنبش اسلام گرایی ولایت (مطلقه) فقیه خمینی و خامنه ای، و نیز تجارب اصلاحات ناکام درون حکومتی را از سر گذرانده اند.
مردم ایران در طول تاریخ طولانی خود نیز نشان داده اند که محتاج و وابستهً همیشگی هیچ دین و روحانیت خاصی نمانده اند ولی متقابلاً این روحانیون مذهبی بوده اند که با از دست دادن حمایت مردم، از تاریخ حذف شده اند. ایرانیان، در طول تاریخ مذهبی خود، از مغان و موبدان میترائی و زرتشتی، و نیز مانویان و مزدکیان، و در دوران اسلامی از فراز و فرود گرایشات نخست سنی، بعد اسماعیلی ونهایتاً شیعی عبورکرده اند. بنابراین، حال که روحانیت شیعه، برای حفظ قدرت و موقعیتش به کودتا و شکنجه و کشتار و سرکوب مردم روی آورده است، روشن است که با رفوزه شدن در این امتحان و فرصت تاریخی، گورهمیشگی خودش را در ایران می کند. مگر تاکی می توانند به این وضعیت ادامه دهند؟ این شرایط همچنین متضمن هشداریست به آن بخشی از روحانیت که به گمان خود سکوت کرده اند تا این موج نیز بگذرد، حال آنکه این موج تحجر و تطاول، اگر مستقر شود و استمرار یابد، حیثیت و اعتبار و بیوت آنها را نیز با خود بباد خواهد داد.
اینک اکثریت مردم ایران، با جنبش سبزشان، برای اولین بار، در ابعاد میلیونی بپاخواسته و روی پای خود ایستاده اند تا سرنوشت خود را بدست خود رقم بزنند. اینبار این مردم، نه تنها به دول استعمارگر، بویژه مستبدین فرصت طلب روس و چین، که ایران را سپر بلا و طعمهً اقتصادی و بازیچهً زورآزمایی منطقه ای و بین المللی خود می خواهند، بلکه به روحانیت متحجر شیعه که خواب حکومت مطلقهً ولایی، فارغ از نقش مردم را می بینند، دست رد زده اند. پایوران کودتای ولایی بهمین دلیل بیشترین خصومت را با جوانان، دانشجویان، نخبگان و متخصصین و روشنفکران کشور دارند، بخاطر اینکه می دانند، مردم، بویژه نسل سومی ها دیگر گوش به فرمان نسخه های مذهبی و ایدئولوژیک، اعم از سنتی و مدرن نیستند و مصرند تا سکان سرنوشت را، خود بدست گیرند.
براستی، هیچ کس مثل این متحجرین مذهبی نمی توانست تیشه به ریشهً روحانیت شیعه در ایران بزند. کودتاچیان نافی جمهوریت و مدافع ولایت نظام، بویژه پیروان مصباح و احمدی نژاد، عملاً دارند همان شعار "اسلام منهای روحانیت" را دنبال کرده و محقق می سازند. آنها ولی مطلقهً فقیه را نمایندهً مستقیم خدا و امام زمان دانسته و دیگر ، نظراً و عملاً، اعتقادی و نیازی به نقش میانجیگری قشری بنام روحانیت نمی بینند.
ضمناً از یاد نبریم که صاحبان قدرت کنونی در داخل و نیز قدرتهای خارجی، هیچکدام خواهان تحقق حاکمیت مردم در ایران نیستند. دول استعماری و مرتجعین مذهبی، و همهً رهبران و پروژه های غیر انتخابی و غیر مردمی، از بمیدان آمدن فاکتور "قدرت مردم" و اوج گیری رنگین کمان موج سبز واهمه دارند. جنبش دموکراسی خواهی در کشورهای اقماری بلوک شرق که عمدتا مسیحی اند و غیر نفتی، و الگویی جز لیبرال دموکراسی مطلوب غرب و آمریکا را در چشم انداز نداشتند، مورد استقبال غرب و آمریکا واقع می شد، ولی همانها دموکراسی از پایین (یعنی جنبشی خودجوش، ریشه دار و بومی) در کشوری نفت خیز و مسلمان در خاورمیانه، را نمی پسندند. این واقعیت مسئولیت مضاعفی متوجه رهبران و حامیان جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشردر ایران، که در موج سبز تجلی یافته، می سازد. بویژه در شرایطی که نخبگان و حامیان فکری این جنبش در داخل کشور اسیر و زندانی و تحت بیشترین شکنجه ها و فشارها هستند، حدود چهارمیلیون ایرانی خارج از کشور، سرمایه و پشتوانهً تاریخی این جنبش اند که می توانند و باید مانع انحراف و سرکوب و شکست آن گردند.
روشن است که رسیدن به دموکراسی و حقوق بشر، نیاز مبرم مطلوب اکثریت ایرانیان است که در موج سبز تبلور یافته است. بویژه در خارج از کشور، بسیاری از هموطنان، از اقشار و حرفه های گوناگون به این جنبش پیوسته و فعالانه در پی حفاظت از دستاوردهای آن و تحقق هدف والای آن، یعنی حاکمیت مردم و استقرار دموکراسی و حقوق بشرند. روشن است که این جمع از ایرانیان، دیگررابطهً مرید و مراد ایدئولوژیک و مقلد و مرجع تقلید مذهبی را ای بسا سالهاست که پشت سر گذاشته و اکنون به سخره می گیرند. آنها، بطور روز افزونی، واقف گشته اند که سیاست در دوران مدرن، مثل هرشاخهً دیگر از علوم انسانی، علمی است که رشته های گوناگون خاص خودش را دارد. مهندسی یک جامعهً دموکرات بسا دشوار تر از مهندسی راه و ساختمان مدرن، علاوه بر تخصص و طرح و نقشه و مصالح و امکانات لازم، به پشتیبانی و همراهی همهً سازندگان آن، یعنی اکثریت مردم، نیز نیاز دارد.
حال که مدعیان صاحب امتیاز حقیقت مطلق و منادیان چراغ هدایت (یعنی رهبران مذهبی و ایدئولوژیک) از دور خارج شده اند، چراغ هدایت رنگین کمان موج سبز اینک بدست خرد جمعی همهً ایرانیان حامی و مدافع آن سپرده شده است. خرد جمعی، برآمد خلاقیت ها، نظرات، پیشنهادات، انتقادات، و ابتکارات و اهتمام همهً دست اندرکاران و حامیان جبههً دموکراسی و حقوق بشر است. این جنبش تنها با تمرین دموکراسی در روابط درونی خود، می تواند و باید راه و روش بومی ساختن دموکراسی و حقوق بشر در ایران را هموار سازد. پس بسیار مهم است که همهً دست اندرکاران و حامیان آن، حتا متخصصین و صاحب نظران با تجربه و کهنه کارحوزهً سیاست هم به این درک عینی برسند که دوران رهبری فردی و گروهی، فتوا و اعلامیه و تئوری پردازی که دیگران را کورکورانه بدنبال خود بکشاند، بسرآمده است. آنچه بعنوان یک متخصص و کارشناس، و نخبه و روشنفکر و روزنامه نگار و دانشجو و جوان حامی موج سبز از سر صدق و صفا می گوییم و می نویسیم، تنها در حد نظر و پیشنهاد است که فقط و فقط بعد از قرارگرفتن در معرض داوری و نقد دیگران (بویژه اهل فن مربوطه) صحت و سقم، و زوایای روشن و مبهم آن روشن می شود، و آنگاه است که قابلیت تصدیق و یا رد شدن، حتا توسط همان بانی آنرا می یابد. به مصداق همان ضرب المثل ایرانی، در این وادی، "آنها که غنی ترند محتاج ترند"، و شاخه های پربارتر، لابد از ریشه های بس عمیقتری سیراب گشته و بنابراین متواضع تر و فروافتاده ترند، چرا که می دانند که دموکراسی و حقوق بشر از آن مردم، بخاطر مردم و توسط مردم است و نه ملک طلق فرد و جمع و گروه خاصی.
چگونه موج سبز را فراگیر تر سازیم؟
با شفاف ساختن و هرچه فراگیرتر ساختن هدف، استراتژی و تاکتیک های مبارزهً مسالمت آمیز مدنی شناخت هدف، استراتژی، و موضعگیری درست در هر موقعیتی، نه تنها به تخصص و تجربه، در تشخیص درست اولویت ها، بلکه به فلسفه و تئوری درست، و نیز بهره گیری از اطلاعات صحیح نیاز دارد. این پنج فاکتور را بصورت زیر خلاصه کرده ام:
(Right goal, Right strategy, Right position, Right theory, and Right information)
روشن است که خطا کردن در هرکدام از این موارد، معادل امتیازیست، دانسته و یا ندانسته، به طرف مقابل، که لاجرم در عمل از میزان موفقیت و شانس رسیدن به هدف مشترک، یعنی دموکراسی، می کاهد. بترتیب اولویت، اگر در تشخیص هدف مشترک (دموکراسی و حقوق بشر)، و استراتژی (مبارزهً مسالمت آمیز مدنی) اشتباه نکنیم، احتمال و میزان خطای ما در اتخاذ موضعگیری صحیح و تشخیص و بهره گیری از تئوری و اطلاعات درست، به مراتب کاهش می یابد.
براین سیاق، اولاً، هدف و آرمان مشترک و فراگیر این مرحله از تاریخ ایران، گذار به حاکمیت مردم، یعنی تحقق دموکراسی و حقوق بشر است. آنها که شعارها و ایده آلهای دیگری را در اولویت خود قرار داده اند، دانسته و یا ندانسته، آب به آسیاب دشمنان دموکراسی و حقوق بشر در ایران، می ریزند. برخی از گروههای سیاسی، بویژه آرمان گرایان ایدئولوژیک چپ اعم از مارکسیستی و مارکسیست - اسلامی، بجا مانده از دوران جنگ سرد، چون علناً نمی توانند با دموکراسی و حقوق بشرمخالفت ورزند، شعار "آزادی" سر می دهند! حال آنکه این شعار دوران ملی گرایی و مطالبهً اصلی جنبش های ضد استعماری و استقلال طلبانه قرن بیستم بوده است. خواست و نیاز و مطالبهً همگانی در شرایط استبداد کنونی، دموکراسی و حقوق بشر است. بواقع اگرمنظوراینها از "آزادی" آزادی خودشان، آنهم با انقلابی خیالی تحت اتوریتهً خودشان، به بهای نادیده گرفتن حقوق دیگران نیست، چرا از برافراشته شدن پرچم دموکراسی و حقوق بشر دچار سردرگمی شده و از پیوستن و سهیم شدن در جنبش سبزطفره می روند و واهمه دارند؟
برخی از روشنفکران، متخصصین و پژوهشگران ایرانی، عمدتاً متعلق به نسلهای پیشین، هم هستند که مجذوب بخشی از ویژگی ها و دستاوردهای دموکراسی های پیشرفتهً امروزی شده و اشتباهاً به اولویت دادن به سکولاریته و یا مدرنیته فرامی خوانند. آنها لابد واقفند که پروژه های سکولاریته و دولت های لائیک (مثل ترکیهً آتاتورک، عراق صدام و سوریه حزب سوسیال ناسیونالیست بعث و ...)، و یا مدرنیسم (پهلوی در ایران و برخی از کشورهای آمریکای لاتین) اگر از طریق رفرم سیاسی به دموکراسی و حقوق بشر تن ندادند، لاجرم به دیکتاتوری راه برده و با انقلاب موجه می شوند. بهمین دلیل است که مجبورند با پیشوند و یا پسوندی برداشت خود را از تجارب ناموفق پیشین متمایز سازند. بعنوان مثال آقای داریوش برادری در نوشته هایش از "مدرنیتهً بی کم و کاست" و آقای اسماعیل نوری علاء از سکولاریسم "نو" دفاع می کنند. نگارنده با برداشت متفاوت آنها مشکلی ندارم. مشکلم اینست که وقتی منظورایشان مدرنیته و سکولاریته ایست که با دموکراسی و حقوق بشر منافات ندارد، چرا جای این اصل و آن فرع، این درخت و آن محصول، این سیستم و آن سازه، این لازم و آن ملزوم را اشتباه گرفته اند. اصرار آقای نوری علاء بر این اصطلاح من در آوردی با معنی من درآوردی، بجای بکارگیری عبارات شناخته شده و فراگیر "دموکراسی و حقوق بشر"، مثل همان لجبازی آقای اکبر گنجی در بکار بردن کلمهً "سلطان" با معنایی من در آوردی بجای ولایت مطلقهً فقیه است! حال آنکه این عبارات و مفاهیم من درآوردی نیستند و هویت تاریخی و بارمعنایی خاص خود را حمل می کنند. ایرانیان نظام موروثی شاهنشاهی داشتند، اعراب اسلامی نظام خلیفه گری داشتند، سلاطین ترک سنی مسلمان این دو را بهم آمیختند و سلطان هم مقامی موروثی بود و هم خلیفهً مسلمین، مدافعین ولایت مطلقهً فقیه شیعی با هرسه نظام فوق الذکر علناً و شرعاً! مخالفند. ولایت فقیه تا کنون که از خمینی به خامنه ای به ارث نرسیده، مگر اینکه پسرخامنه ای مجتبی، آنهم بعد از کودتا و خونریزی های اخیر، بتواند بر رقبا پیشی گیرد، قید مجلس خبرگان رهبری را هم بزند، و طوق ولایت برگردن آویزد! بعلاوه ولایت مطلقهً فقیه خود را نه خلیفهً مسلمین بلکه نمایندهً مستقیم آقا امام زمان و خود خدا می داند، برای همین، بسیاری از مسلمین شیعه درون حکومت هم که به اشتباه فکر می کردند ولی فقیه رهبر مسلمین و حتا شیعیان ایران که پیشکش، حتا همان معتقدین به ولایت فقیه در درون نظام است فعلاً دارند شلاق و شکنجه و آب خنک می خورند تا این بهتان را از ذهنشان بزدایند! یعنی که این ولایت مطلقهً فقیه آن دو خصیصهً عام سلاطین را ندارد. امید است آقای گنجی، که برایش احترام زیادی قائلم، با مقداری تحصیل و مطالعهً متدیک و آکادمیک در خارج از کشور روش درست و اصولی نظریه پردازی را یاد بگیرد تا از اینگونه لجبازی های بی حاصل دست بردارند و از اینگونه گافها کمتر بدهد.)
برگردم به سر اصل موضوع، کشورهای جنوب شرقی آسیا هم، بدلیل ترکیب جمعیتی متفاوت، با حمایت غرب و بویژه انگلیس و آمریکا، توانستند اول "توسعهً اقتصادی" را دنبال کنند و بعد اندک اندک روی به دموکراسی نهند. ولی توسعهً بدون دموکراسی در ایران، بدلیل تکثر قومی و عقیدتی و رشد بالای فرهنگی و فکری و سیاسی جامعه، در زمان شاه سابق، ناکام ماند و در ایران کنونی هم جایی ندارد. مگر همین رژیم قصد نداشت و ندارد با "سند چشم انداز بیست ساله" راه توسعهً اقتصادی را در غیاب توسعهً سیاسی طی کند، چرا به بن بست سیاسی رسیده است؟
برخی از گروههای قومی نیز که در دل سودایی جز تجزیهً ایران ندارند، به فدرالیسم، آنهم پیش از دموکراسی فرا می خوانند. روشن است که تحقق حاکمیت مردم، یعنی دموکراسی و حقوق بشر، بطور اجتناب ناپذیری جامعه را بسوی توسعهً اقتصادی، توسعهً سیاسی و اجتماعی، منجمله سکولاریته و مدرنیته، فدرالیته بومی و نیز تحقق مطالبات همهً شهروندان ایران، منجمله امکان فرصت های برابر و رفع تبعیضات جنسی، قومی، مذهبی می برد. حال آنکه مدافعان پروژه های سکولاریزه، مدرنیزه، فدرالیزه و توسعهً اقتصادی قبل از دموکراسی و حاکمیت مردم، لابد می فهمند که تمام اینگونه پروژه ها تنها از "بالا" ممکن می شوند که لاجرم یا باید با استمرارهمین رژیم استبدادی، جهت تحقق شعار توسعهً اقتصادی، دنبال شود؛ برای موارد دیگر هم حتما چشم به حملهً خارجی دوخته اند تا با روی کارآوردن دولتی دست نشانده، پروژهً مدرنیزه و سکولاریزه در غیاب اکثریت مردم دنبال شود، یا هم که با انقلابی خیالی، انقلابیون ایدئولوژیک به حاکمیت برسند و نظام سکولار و مدرن و قطعاً غیر دموکرات خود را به مردم قالب کنند. خلاصه اینکه، تحقق دموکراسی لاجرم مدرنیته و سکولاریته و فدرالیته و توسعهً اقتصادی بومی را بدنبال می آورد، حال آنکه پروژه های تلقینی، تحمیلی و یا وارداتی صرفاً از "بالا"، نه تنها در ایران به دموکراسی نیانجامیده بلکه به اهداف بانیانش نیزراه نبرده است.
دوم، استراتژی گذار به دموکراسی هم که معلوم است که مقاومت مسالمت آمیز و مدنی می باشد. در وصف این استراتژی بسیارگفته و نوشته شده ولی اینجا اشاره به یک نکته را لازم می دانم و آن اینکه همانطور که کودتاچیان پیوسته از حمایت های خارجی و اختلافات درونی جنبش استفاده کرده و می کنند. جنبش سبز کنونی هم لازم است که از چالش ها و رقابت های منطقه ای و بین المللی و نیز اختلافات جناح های درونی حاکمیت بنحو احسن استفاده کند و متقابلاً بر اختلافات درونی جنبش فائق آید. برای اینکار باید بامتمرکز شدن بر هدف و استراتژی مشترک، بر مواضع و نظر گاههای مشترک خود و در نتیجه بر اتحاد عمل سراسری خود پیوسته بیافزاییم. برخی از مدعیان انقلابی اپوزیسیون سنتی، چشم دیدن چهره های تازه وارد موج سبز را ندارند، فکر می کنم مشکل اصلی آنها نه بر سر فرد مثلاً گنجی و مخملباف و سازگارا و دیگران، بلکه بر سر همان انتخاب هدف و استراتژی مشترک است که حاضر نیستند از آرمانها و استراتژی انقلابی ورشکستهً خود کوتاه بیایند. و الا مگر آنها نمی دانند که مبارزه برای دموکراسی، دعوا بر سر الترناتیو و رهبری نیست، بلکه دعوا بر سر احقاق حقوق و حاکمیت و رای مردم است؟
سوم، در اتخاذ تاکتیک مناسب و متناسب با شرایط نیز، چه کسی می تواند دل در گرو دموکراسی و حقوق بشر داشته باشد، به مقاومت مسالمت آمیزو مدنی معتقد باشد، به استفاده از جبهه بندی های درونی نظام حاکم و نظام بین المللی واقف باشد، و در عین حال از موج سبز حمایت نکند؟ موج سبز پیام سیاسی بسیار روشنی با خود بهمراه دارد، هدف آن حاکمیت مردم و شعار آن بازپس گیری رای مردم است که دزدیده شده است. بنابراین، در این جنبش جایی برای رهبران غیر انتخابی، اعم از ولی مطلقهٌ فقیه، رهبری مطلقهً ایدئولوژیک و سلطنت مطلقهً شاهنشاهی، و کمونیست های دوآتشه که به کمتر از دیکتاتوری پرولتریا رضایت نمی دهند، نیست. این مدعیان اشتباهاً ای بسا فکر می کنند که وقتی ملت به آخوند نیاز ندارد، لابد نوبت آنهاست تا به موج سواری بپردازند و باز بر گردهً مردم سوار شوند. حال آنکه در دموکراسی این راًی و نظر تک تک شهروندان است که سرنوشت را رقم می زند. راه حل مشکلات نیز از اطاقهای فکر مراکز پژوهشی و تحقیقاتی بیرون می آیند نه از فتوا و نطق و بیانیهً رهبران مذهبی و یا کمیتهً مرکزی سازمانهای باصطلاح پیشتاز ایدئولوژیک.
چهارم، موج سبز گفتمان های جدیدی را نه تنها در ایران بلکه در سطح بین المللی، به ارمغان آورده است. این جنبش با گفتمان "جمهوریت" در مقابل "ولایت" عملاً از نظریه و نظام ولایت فقیه عبور کرده است. بعلاوه، شکوه و عظمت و استمرارحضور و مقاومت مسالمت آمیز و مدنی مردم، به آلترناتیوهای چریکی- انقلابی و نیز آلترناتیو خارجی عملاً دست رد زده و بستر بمیدان آمدن آلترناتیو داخلی، بومی، مردمی، مدنی و دموکرات را فراهم ساخته است. گفتمان مطالبه محور آلترناتیو داخلی، عملاً بر گفتمان قدرتمدار، قیم مآب و ایدئولوژی محور آلترناتیو سنتی پیشی گرفته و بجای عنصر پیشتاز بر مشارکت عمومی، بجای پوپولیزم ارتجاعی و انقلابی بر مقاومت و جامعهً مدنی، بجای تکلیف و تقلید و رابطهً مرید و مرادی بر مشارکت فعال و آگاهانه و احقاق حقوق شهروندی، بجای کپیه برداری و پیروی کورکورانه از دستاوردهای دیگران، به رویکرد نقادانه در این مورد و تولید فکر و اندیشه خودی و بکارگیری دستاورد بومی فرامی خواند.
روشن است که در صورت اتخاذ هدف، استراتژی و تاکتیک درست، احتمال خطا در شناخت و بهره گیری از تئوری و اطلاعات و داده ها بمراتب کاهش می یابد؛ ای بسا، اشتباهاتی هم که رخ می دهند قطعاً کوچکتر خواهند بود و با پرداخت هزینه و بهایی کمتر، یعنی در پروسهً نقد و نظر و رای دموکراتیک، پیوسته اصلاح می شوند. با نصب العین قرار دادن آن هدف (دموکراسی و حقوق بشر)، استراتژی (مقاومت مسالمت آمیز مدنی)، و تاکتیک مبارزه (موج سبز) بهتر می توان تئوری های بدرد بخور را از انواع غیرکارآمد آن تمیز داد و با دست پرتر و با زبان صریحترمورد بررسی نقادانه قرار داد.
بعنوان مثال (بدون اینکه قصد فرافکنی و ربط نظر شخصی ام به موج سبز را داشته باشم) در مواجهه با تئوری "امتناع تفکر در فرهنگ دینخوی ایرانی" توسط آقای آرامش دوستدار، دغدغهً ایشان در نشان دادن چالشی در روش تفکر دینی وفرهنگ ایرانی را می فهمم ولی برایم پر واضح است که ایشان در چگونگی درک این چالش و در نتیجه در چینش کلمات و تفهیم آن نقیصه به خطا رفته است. ایرانیان نشان داده اند که هرکجا فرصت یابند، در عرصهً تفکر و علم و فلسفه چیزی کم ندارند و در این زمینه بویژه همین ایرانیان مهاجر بعد از انقلاب، صلاحیت های خود را باثبات رسانده اند. بنظر من، آنچه در طرزفکر و فرهنگ مذهبی ایران، در طول تاریخ کمیاب بوده است، بقول انگلیسی ها تولرنس، یعنی روادارای، تساهل و مدارا، دیالوگ نقادانه، حق برابر مخالف، و نقدپذیری و ظرفیت تحمل موازین دموکراسی بوده است. بنابراین، ترجیح می دهم که عبارت فوق را بصورت زیر تصحیح کنم: فقدان رواداری در طرز فکر دوآلیستی مسلط برفرهنگ دینخوی ایرانی. بعبارتی دیگر، فقدان امکان بروز و رشد اخلاق فراگیرانسانی و موازین دموکراسی در طرز فکر دوآلیستی مسلط بر فرهنگ دینخوی ایرانی. روشن است که امروزه در محیط های آکادمیک، و نیز در جوامع با نظام های دموکراسی، هرگونه پروژه و طرز فکر تبعیض آمیز مبتنی بر سیاه و سفید سازی، و خودی و غیر خودی کردن قومی، نژادی، جنسی، مذهبی و ایدئولوژیک فاقد ارزش و اعتبار است و جای خود را به چند جانبه نگری و گرامی داشتن تکثر و تنوع قومی، زبانی، فرهنگی و عقیدتی داده است.
پنجم، در تشخیص اطلاعات درست از غلط هم باید گفت وقتی هدف، استراتژی، و تاکتیک روشن باشند، بهمان نسبت چهارچوب درست تئوریک نیز بکارخواهد آمد. آنگاه است که در تمیز دادن اطلاعات صحیح از غلط کمتر اشتباه خواهیم کرد. در تاریخ معاصر، کما اینکه تا همین انقلاب ضد سلطنتی، شاهد بودیم که چطور، بدلیل جهل و ناآگاهی اکثریت جامعه، حاکمان مستبد و بلندگوهای استعمار، و آخوندهای مرتجع هرچه می خواستند به مردم تلقین می کردند. رادیو و تلویزیون و روزنامه های حکومتی و یا رادیو فارسی بی بی سی و منبر آخوندهای حامی حکومت و استعمار و استبداد، اخبار و اطلاعات را هرطور که به نفعشان بود، سانسور و جعل می کردند و با پخش آنها بر افکارعمومی افسار زده و سواری می گرفتند. امروزه خوشبختانه بدلیل آگاهی روزافزون اکثریت جامعه این معادله، تا حدً زیادی، برعکس شده است. اینک، این مردم اند که رسانه های عمومی را مطابق میل خود انتخاب می کنند، اگر بی بی سی گزارش مغرضانه و یا بی موقع و سانسور شده پخش کند، به آن اعتراض می کنند و یا از آن روی بر می تابند. صدا و سیمای لاریجانی و محصولاتی که تبلیغ می کند را تحریم می کنند، رژیم بزور شکنجه از دستگیر شدگان اعتراف می گیرد که ارگانهای سرکوبگر خود را قانع سازد که انقلاب مخملی و توطئهً خارجی در کار بوده است! ولی این اعتراف گیری ها آنقدر نخ نما و رسوا شده که وزارت اطلاعات دولت کودتا هم آنرا نمی تواند مستند سازد و به خورد خودی های همین دولت و مجلس دهد. این درجه از هشیاری و آگاهی و تشخیص در تمیز دادن خبر صحیح از غلط، و اطلاعات واقعی از غیر واقعی، و گزارش منصفانه از مغرضانه دستاورد گرانبهاییست که فوران آگاهی های ببارنشسته ازاستمرار مبارزات مردم ایران، بویژه خون جوانان معصوم و "ندا"های میهن در حمایت از موج سبز به ارمغان آورده است.
آدرس وبلاگ: www.alisalariweblog.blogspot.com
|