مشائی؛ در قامت یک نشانه
محمدحسین صبوری
•
این بار هم، درست مانند همهی موارد دیگری که نام مشائی در میان است، فارغ از آنچه در نهایت به عنوان نتیجهی نهایی معرفی شد، این حوزه ها و مراجع بودند که در معرض تحقیر شکنندهی دیگری قرار گرفتند. احمدی نژاد با تصمیم خود در انتخاب مشائی، مهم ترین خصوصیت دورهی جدید انقلاب - که در نطق او به عنوان پیروز انتخابات بدان اشاره شده بود – را به نمایش گذاشت: پایان سی سال ارتزاق حکومت از پستان مشروعیت حوزه های علمیه
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۱ مرداد ۱٣٨٨ -
۲ اوت ۲۰۰۹
دوران ریاست¬جمهوری محمود احمدی نژاد با ماجراهای بسیاری همراه بوده است: از قصهی هالهی نور تا اختراع انرژی هسته ای توسط دختری شانزده ساله؛ از تغییر کاربری حسینیهی دیرپای دراویش نعمت اللهی قم به پارکینگ عمومی در عرض تنها چند ساعت تا ادعای برخورداری مردم ایران از آزادی نزدیک به مطلق؛ از بی ثباتی و تورم کمرشکن تا ادعای داشتن طرحی نو برای ادارهی جهان؛ از گستردن چتری از نگاه مخوف امنیتی بر همهی اجزای زندگی مردم تا نرد عشق باختن با منفورترین چهره¬های سیاسی جهان؛ از بی حرمت کردن همهی ارزش های دینی و ایرانی تا ... . قصد من مرور این ماجراها نیست که شاید از شمارش بیرون اند. در میان این همه، یکی هم حکایت اسفندیار رحیم مشائی. در توصیف مشایی شاید این گفتهی احمدی نژاد کفایت کند که: « وقتی با ایشان مینشینید و گفتوگو میکنید، گویی با خود نشستهاید؛ فاصلهای نیست و یک آیینه شفاف است». هرچند ادعا شده که این ویژگی مشایی بر هر که با او به گفت و گو بنشیند، تجلی می کند، اما روشن است که مراد آقای احمدی نژاد آن است که فاصله ای و تفاوتی میان ایشان و آقای مشایی در میان نیست. فکر می کنم با همین یک جمله می توان به ارزیابی درخوری از شخصیت مشائی دست یافت.
پیش از انتخاب مشایی به معاون اولی احمدی نژاد در ۲۷ تیر، نام او چهار بار، و هر بار در کشمکش و هیاهویی که یک سر آن بخشی از روحانیون و مراجع قم بودند، بر سر زبان ها افتاد. حضور در مجلس رقص در ترکیه، دوست خواندن مردم اسرائیل، اصرار بر اجرای آیین نامهی دولت مبنی بر الحاق سازمان حج و زیارت به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، و میزبانی برنامه ای که در آن قرآن با نوای دف همراهی می شد، ماجراهایی بودند که بازیگرشان را به خبرسازترین مرد دولت نهم بدل ساخت.
مراجع و روحانیونی که در منظر عام و خاص، همان سمت و سوی دولت نهم و جریان¬های مدافع آن را داشته اند، در همهی این موارد، واکنش های تندی از خود نشان دادند. در آخرین مورد، یعنی پس از آنکه در مراسم افتتاح همایشی در سازمان متبوع مشائی ( ۱۸ آبان ۱۳۸۷) دوازده زن با لباس محلی، دف زنان روی سن آمدند و قرآن را با حالاتی ریتمیک به قاری تحویل دادند، صافی گلپایگانی و مکارم شیرازی به شدت موضع گرفتند. اما با وجود اینکه خود آقای مشایی در این جلسه حضور داشت، این معاون وی بود که ناچاربه استعفا شد. مراجع و روحانیون بلندپایه شاید هر بار با این امید به اظهار نظر می پرداختند که با سخنان و رهنمودهاشان آن گونه برخورد شود که در روزگار اصلاحات معمول بود: صدا و سیما و همهی ارکان تبلیغی نظام فرموده های ایشان را با آب و تاب بازتاب دهند؛ کفن پوشان به میدان آیند و هزار آه و فریاد از برآشفتگی ایشان به آسمان برخیزد. اما اعلام نارضایتی این گروه از روحانیون، که بسیاری شان حکومتی تلقی می شدند، نه تنها با بی اعتنایی تمام مواجه می شد که گاه پاسخ های تندی نیزدریافت می کرد. شاید روحانیت شیعه، از زمان شکل گیری در صورت و شمایل فعلی تاکنون، هیچ گاه به خاطر نداشته باشد که از جانب حکومتگران، حتی پهلوی ها، با چنین بی اعتنایی ای روبه رو شده باشد؛ چه برسد به اینکه پاسخ هایی از آن دست دریافت کند که روزنامهی کیهان و هواخواهان دولت نهم عرضه کردند.
تحلیل های بسیاری ارائه شده است که بر آن اند چرایی این گونه برخورد را بازنمایند: برخی به روحیهی لجوج احمدی نژاد اشاره کرده اند و برخی از نگاه ابزاری به همه چیز، از جمله روحانیت، در همهی سال های پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ سخن می گویند. عده ای رابطهی عمیق و مرید و مرادی احمدی نژاد و مشائی را علت بروز آن گونه واکنش ها به سخن مراجع روحانی دانسته اند و گروهی بر این موضوع انگشت گذاشته اند که ارباب قدرت در سال های اخیر لازم دیده اند به بسیاری از شخصیت ها یادآور شوند که توجه به خواست و آرای آنان در سال های پیش از برآمدن دولت احمدی نژاد، از ارزشمندی آرای آنان یا باور به مطاع بودن ارادهی آنان بر نمی خواسته است؛ ناشی از یک ضرورت بوده است؛ برای گشودن جبهه ای بوده در مقابل جریانی که اصلاح ساختار حقیقی نظام را پی می گرفت. اکنون آن ضرورت از میان رفته است و اینان باید به همان حوزهی کاری سنتی خود، تدریس و پیگیری امور دینی، بپردازند. مگر ننوشت یکی از نویسندگان کیهان، آن هم با بیانی تند و گزنده، که با وجود رهبری چه نیازی به اظهار نظر ایشان است. من در میان تحلیل های گوناگون ارائه شده، همین تحلیل اخیر را بیش از همه بیانگر واقعیت های موجود می دانم؛ البته با افزوده هایی.
هر بار که گفتار یا رفتار مشائی خشم روحانیون محافظه کار را برانگیخته است، فریاد اعتراض جماعت مذکور با کمترین اعتنایی مواجه نبوده است؛ دولت آنان را کاملاً نادیده گرفته است. فکر نمی کنم مورد دیگری را بتوان ذکر کرد که در آن، روحانیون تا این حد تحقیر شده باشند. گویی همهی آن ماجراها رخ داده است تا این تحقیر جلوهی بیرونی بیابد. اگر شما با این دو گزاره همراه باشید که (۱) روحانیون قم به نحو بی سابقه ای در چهار سال گذشته، به ویژه در ماجرای مشائی، تحقیر شده اند و (۲) واکنش دولت و سایر اجزای حاکمیت به گفته های روحانیون قم کاملاً خودآگاه و بیانگر اغراض مشخصی بوده است، آن گاه شاید این سوال را از خود بپرسید آن غرض چیست؛ این تحقیر آشکار با چه هدفی به نمایش گذاشته شده است.
پیش از پرداختن به این پرسش، لازم است به دو عنصر پرنفوذ و بی رقیب در عرصهی سیاست امروز ایران اشاره کنم: سپاه و بیت رهبری. دولت نهم برآیند همراهی این دو عنصر قدرتمند بوده است و اتفاقاً پیامی که درماجراهای مشائی، هر بار، به گوش می رسد، رجزخوانی و عرض اندام این دو عنصر متحد بوده است. این دو را یکی تلقی نکرده ام تا وجود رقابت ها و کشمکش ها را انکار نکرده باشم.
مورخ برجستهی معاصر، مرحوم نوایی، گفته ای داشت که هرچه می گذرد، بیشتر به حکمت نهفته در آن پی می برم: مسیر سکولاریزاسیون ایران از خیابان سپاه می گذرد. نیاز به تفسیر بسیار نیست. اگر شما بخش عمده ای از قدرت سیاسی، اقتصادی و امکانات اجتماعی و فرهنگی را از آن خود کردید، چه دلیلی دارد کانون مشروعیت همهی این فعالیت ها را همچنان بیرون از مجموعهی خود نگاه دارید؟ مطمئناً تلاش خواهید کرد کانون مشروعیت بخش جدیدی تعریف کنید و کانون های دیگر را ضعیف و ضعیف تر کنید؛ یا آنچنان که اتفاق افتاد، نشانی منشأ اصلی قدرت را با صدای بلند اعلام کنید. این است که مشائی فلان گفتار یا بهمان رفتار را دارد، و اگر در پی آن اتفاق و تغییری رخ می دهد، همهی اصرار بر آن است که نشان داده شود واکنش های مراجع سنتی و روحانیون قم منشأ آن تغییر موضع نبوده است. این چیزی است که هر بار بر آن تأکید شده یا سعی بر جا انداختنش بوده است. این هم از شگفتی های کشور ماست که منادیان مبارزه با سکولاریزاسیون ایران خود بانیان و مشوقان آن می شوند.
قصهی پرغصهی اعلام عید فطر و پایان روزه داری می تواند کشمکشی دیگر، این بار میان دفتر رهبری و بیوت مراجع قم، را به خاطر آورد. تلاش برای به دست گرفتن اختیار حوزه های علمیه و محدوده ای که مراجع و روحانیون سنتی حوزه اقتدار خود تلقی می کرده اند، از همان آغازین سال های دههی هفتاد خورشیدی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد. ماجرای مشائی به گونه ای در پی آن بود که پایان این کشمکش به سود دفتر رهبری را اعلام کند. در این گوشه از میدان نیز اصرار بر این بود که با صدای بلند اعلام شود این نظر رهبری است که تعیین کنندهی مسیر آینده است، نه آرای روحانیون سنتی.
شاید حالا کمی هضم موضوع برای ذهن ما آسان تر باشد. آن همه تحقیر روحانیون سنتی، در واقع، بیان قدرتی مطلق و بی هماورد بود. اما بی هماوردی و اوج همراهی این دو کانون قدرت در روز پس از انتخابات بیست و دوم خرداد، به عریانی تمام، به نمایش گذاشته شد. انتخابات ریاست جمهوری ۱٣٨٨به نتیجه ای سوق داده شد که مردم ایران را در بهت فرو برد؛ بهتی که شاید تنها با بهت حکمرانان ایران در روز دوم خرداد ۱٣۷۶ قابل مقایسه باشد. به هر حال، در روندی نامعمول، نتیجهی مشارکت گستردهی مردم در انتخابات، برآمدن احمدی نژاد اعلام شد. این بود که حتی وفادارترین و پرسابقه ترین عناصر و گروه های داخل نظام جمهوری اسلامی نیز عنوان « کودتای رسوا» را بر این ماجرا نهادند. بهت، حیرانی و ماتم مردم، دستگیری و سرکوب گسترده نیروهای معترض و صاحب تحلیل، حاکم کردن فضای ترس و خفقان بر رسانه ها، مسدود شدن مسیرهای ارتباط و خبرگیری و ... شرایطی را در کشورمان به وجود آورده که در آن نمی توانیم تحلیل جامع آنچه در بیست و دوم خرداد و روزهای در پی آن رخ داد، را انتظار بکشیم. اما در گیر و دار این کشمکش ها و اعتراض ها، در ۲۷ تیر ۱۳۸۸ باز هم نام مشائی در میان آمد: او به عنوان معاون اول رئیسجمهور در دولت دهم معرفی شد. باز هم اعتراض مراجع و روحانیون سنتی و حتی سیاستمداران محافظه کار.
بیایید آنچه را در پی معرفی مشایی به عنوان معاون اول رئیس جمهور رخ داد، یک بار دیگر مرور کنیم: ناصر مکارم شیرازی تصدی او را نامشروع اعلام کرد و محمدحسین ابوترابی فرد نایب رئیس اول مجلس از دستور سیدعلی خامنهای برای برکناری مشایی و استفاده نکردن از او در هیچ پستی خبر داد. سید احمد خاتمی نماینده مجلس خبرگان و امام جمعه تهران برکناری مشایی را آزمون ولایتمداری احمدینژاد خواند. با این حال احمدینژاد و مشایی در روزهای بعد بر تصمیم خود پافشاری کردند. سرانجام در روز جمعه ۲ مرداد ۱۳۸۸ دفتر حفظ و نشر آثار علی خامنهای، متن دستور رهبر ایران خطاب به احمدینژاد در مورد لزوم برکناری رحیم مشایی از سمت معاونت اولی رئیس جمهور را منتشر کرد. این نامه تاریخ ۲۷ تیرماه را دارد و شش روز پیش از انتشار به احمدینژاد ابلاغ شده بود. این در حالی است که احمدینژاد در ۳۰ تیر، یعنی سه روز پس از صدور دستور خامنهای، گفته بود که مشایی در سمت معاون اول رئیس جمهور به خدمات خود ادامه میدهد. در نهایت، مشائی از پست معاونت اولی ریاست جمهوری استعفا داد و البته طی حکمی جدید به عنوان ریاست دفتر ریاست جمهوری منصوب شد.
در این ماجرای اخیر هم مهم ترین واقعیتی که رخ می نماید، دهن کجی آشکار و بی پردهی احمدی نژاد به حوزهی قم و مراجع سنتی است. این بار هم، درست مانند همهی موارد دیگری که نام مشائی در میان است، فارغ از آنچه در نهایت به عنوان نتیجهی نهایی معرفی شد، این حوزه ها و مراجع بودند که در معرض تحقیر شکنندهی دیگری قرار گرفتند. احمدی نژاد با تصمیم خود در انتخاب مشائی، مهم ترین خصوصیت دورهی جدید انقلاب-- که در نطق او به عنوان پیروز انتخابات بدان اشاره شده بود – را به نمایش گذاشت: پایان سی سال ارتزاق حکومت از پستان مشروعیت حوزه های علمیه.
شاید تأخیر در برکناری مشائی پس از دستور رهبری نیز برای آن بود تا مبادا این پیام به گوش کسی نرسیده باشد. اگر این تحلیل را بپذیریم، لاجرم سخن گفتن از اختلاف احمدی نژاد و رهبری، یا بیت رهبری و سپاه، گزاف خواهد بود؛ هرچند قربانی بعدی مسیری که ناگزیر به سکولاریزاسیون ایران می انجامد، از اکنون مشخص است.
|