یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خیزش «نسل سومی‌ها»


دکتر مهرداد مشایخی


• نسل دومی‌ها می‌خواستند از فرصت انتخاباتی برای «اصلاح نظام» بهره گیرند، در حالی که، نسل سومی‌ها با استفاده از «تجارب مشترک» نسلی‌شان می‌دانستند که کارزار انتخابات را می‌باید به یک بسیج عمومی برای «تغییر» تبدیل کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ مرداد ۱٣٨٨ -  ۱۷ اوت ۲۰۰۹


درآمد
در ادبیات سیاسی رایج در میان روشنفکران و کوششگران سیاسی ایرانی ـ دست‌کم در نسل‌های اول و دوم انقلاب اسلامی ـ مفهوم «نسل» کاربرد چندانی نداشته است. انقلابیان چپ‌گرای «نسل اول» تاکید بسیاری بر «طبقه» و هویت طبقاتی داشتند. اسلام‌گرایان انقلابی نیز بر نقش هویت دینی ـ مذهبی پای می‌فشاردند. اگرچه اصلاحگران «نسل دوم» از تحلیل طبقاتی فاصله گرفتند ولی هویت اجتماعی خاصی را جایگزین آن نساختند. برای آن‌ها شباهت‌های «گفتمانی» نقش تاکید کننده داشت. به عنوان مثال، تغییرات مطلوب را می‌بایست «اصلاح‌طلبان» ایجاد کنند؛ دیگر اهمیت نداشت که آن‌ها از چه جنسیتی، چه قومیتی، چه طبقه‌ای و چه نسلی باشند. امروز به نظر می‌رسد که بخشی از اندیشمندان و فعالان، تحت تاثیر فعالیت‌های آنچه که «نسل سوم» انقلاب خوانده شده است، توجه زیادی به عامل «نسلی» مبذول داشته‌اند. این دقت نظر را در میان نسل‌های جوان وبلاگ‌نویس و روزنامه‌نگار، نویسندگان و فیلم‌سازان و محققان علوم اجتماعی بیشتر می‌توان مشاهده کرد. روشنفکران سیاسی کشور، اما، هنوز خود را با مباحث مربوط به هویت نسلی جدا درگیر نساخته‌اند. اگرچه جامعه روشنفکری سیاسی ایرانی دیگر از موقعیت دهه‌های پیشین خود، به مثابه روشنفکران عام (روشنفکرانی که قرار است برای «جامعه» به‌طور کل، ارزش‌ها و راهکارهای مترقی ایجاد کنند)، فاصله گرفته است و در راستای «روشنفکری خاص» (روشنفکرانی که در خدمت بلاواسطه گروه‌های اجتماعی مشخصی، نظیر زنان، دانشجویان، قومیت‌ها و کارگران قرار دارند)، در حرکت است، ولی هنوز مساله نسلی را چندان جدی نگرفته است و، دست‌کم، آن را هنوز وارد دستگاه مفهومی و تحلیلی خود نکرده است.
شاید شکل‌ گیری «جنبش سبز» نقطه عطفی را در رویکرد روشنفکری سیاسی ایرانی نسبت به موضوعیت عامل نسلی سبب شود.

هویت نسلی

ضروری است که از همان ابتدا تعریف خود را از «نسل» ارایه دهیم. نکته مهم در تعریف نسل آن است که، بر خلاف جمعیت‌شناسان، که نسل را صرفا در ارتباط با جنبه سنی و دوره‌بندی بیولوژیک در یک دوره زمانی شناسایی می‌کنند، در علوم اجتماعی «نسل» معنی پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. به عنوان مثال، جامعه‌شناس معروف آلمانی کارل مانهایم، تاکید خود را بر «تجربه مشترک» بخشی از جامعه در مورد مجموعه‌ای از وقایع خاص تاریخی در نقاط مشابهی از چرخه عمر، قرار می‌دهد (البته در سنین جوانی اهمیت بیشتری به خود می‌گیرد). به عبارت دیگر، باید بر عامل «تجربه مشترک» نسبت به وقایع مهم سیاسی ـ فرهنگی در یک جامعه معین و در یک دوره زمانی معین توجه نشان داد. بدین ترتیب، می‌توان، از نسل‌های «جنبش مشروطه»، «دوره رضا شاهی»، «کودتای ۲۸ مرداد» و «انقلاب ۱۳۵۷» در ایران قرن بیستم یاد کرد. پس، همان‌طور که عوامل طبقاتی، قومی ـ نژادی، جنسیتی، شهری ـ منطقه‌ای، و دینی موجد هویت جمعی هستند، می‌باید به نقش «هویت نسلی» نیز توجه کرد؛ عاملی که، به نظر می‌رسد، در توضیح رفتار نسل جوان درگیر «جنبش سبز» نقشی تعیین کننده داشته باشد.
در این مختصر شاید بد نباشد که از دو نویسنده که در این زمینه قلم زده‌اند یاد کنم. واقعیت آن است که مفهوم «نسل سوم» انقلاب را برای نخستین بار روزنامه‌نگار معروف «نیویورک تایمز»، تاماس فریدمن، به ایرانیان معرفی کرد. وی پس از سفری که در ماه جون سال ۲۰۰۲ به ایران داشت، در مقاله‌ای با عنوان «موج سوم ایران» به معرفی سه نسل در ایران پساانقلابی دست زد. او می‌نویسد:
«ایران بمب دارد. من می‌دانم. من آن را یافتم.
نه، نه ؟ منظورم آن بمب نیست. این بمب در معرض دید همگان ولی در عین حال پنهان است؟ در دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها و قهوه‌خانه‌ها. این بمبی است که در جامعه ایران لحظه به لحظه به سوی انفجار می‌رود، و در دهه آینده به شکلی منفجر خواهد شد که سیمای جمهوری اسلامی را دگرگون خواهد کرد. در اینجا، به اختصار، از آن به «نسل سوم» یاد شده است.»
فرید‌من، در خاتمه مقاله‌اش، با تاکید بر نقش «اینترنت و تلویزیون ماهواره‌ای» پیش‌بینی می‌کند که «نسل سوم» سرانجام ابزارهای سیاسی جدیدی را به کار خواهد گرفت و زمانی که چنین کند، ایران دگرگون خواهد شد؟ با یا بدون تاییدات آیت‌الله.» در سال ۲۰۰۸، شهرام خسروی، مردم‌شناس جوان ایرانی مقیم سوئد، اثر تحقیقی جالب خود به نام «جوان و تسلیم‌ناپذیر در تهران» (Young and Defiant in Tehran) را منتشر ساخت و در آن تحلیل درخشانی از موقعیت جوانان تهرانی در مقابله با محدودیت‌های حکومت و فرهنگ رسمی به دست داد. خسروی در این تحقیق میدانی نشان می‌دهد که فرهنگ جهانی چگونه خود را در میان این نسل باز تولید می‌کند و، همچنین، چگونه این جوانان با استفاده از فضا‌های بدیل ـ مثل قهوه فروشی، پارک، محلات و مراکز خرید ـ در برابر فرهنگ و مقررات رسمی دست به نافرمانی می‌زنند. او نیز، همانند فرید‌من، از سه نسل بعد از انقلاب سخن می‌گوید:
«نسل اول»، که انقلاب را ساخت و در سال ۱۳۵۷، افراد آن در سنین ۲۰ ـ ۳۰ سالگی و یا کمی بیشتر از آن بودند؛ یعنی، کودکی اکثر آن‌ها متعلق به دوره پس از جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد بوده است. ولی هویت اصلی نسل اول را تجربه مشترک شرکت در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ایجاد می‌کند.
نسل دوم، به باور فرید‌من و خسروی، نسلی است که در جریان انقلاب حدود ۱۰ـ ۱۵ ساله بودند و تجربه مشترکشان عمدتا تجربه جنگ ایران و عراق بوده است. مشکلی که من با تعریف این دو از «نسل دوم» دارم آن است که آن‌ها اشاره‌ای به رابطه این نسل با واقعه «دوم خرداد ۱۳۷۶» ندارند. اگر بپذیریم که دوم خرداد ۱۳۷۶ (آغاز ریاست جمهوری خاتمی)، به هر حال، صرفنظر از نتایج سیاسی آن، نسل جدیدی از فعالان و اندیشمندان اصلاحگر را وارد صحنه سیاسی کشور کرد، پرسش آن است که چرا این ارتباط میان نسل دوم انقلاب و جوانان و نوجوانانی که انتخاب خاتمی را در دور اول ممکن ساختند، روشن نمی‌شود؟! من بر این باورم که در تعریف از «نسل دوم» می‌باید بر تجربه مشترک شرکت در انتخابات دوم خرداد و آغاز رسمی «دوره اصلاح‌طلبی» نیز تاکید کرد و نه صرفا شرکت در جنگ ایران و عراق.
اگر چنین باشد، در آن صورت، می‌توان از خیزش ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و وقایع یک سال بعد آن، که بیانگر آغاز تهاجم نیروهای اقتدارگر به اصلاحگران بود، به مثابه پایان تجارب ویژه نسل دوم و آغاز تجربه‌‌اندوزی نسل سوم یاد کرد.
خسروی در مورد «نسل سوم» می‌گوید که آ‌ن‌ها «محصول» جمهوری اسلامی هستند و دوره کودکی و نوجوانی خود را تماما پس از انقلاب اسلامی سپری کرده‌اند. آن‌ها نه تنها علاقه خاصی به انقلاب اسلامی ندارند بلکه تضاد نسلی آشکاری با پدران و مادران خود که انقلاب را ساختند، دارند.
«پروژه» مشترک نسل سومی‌ها همین «جنبش سبز» است. البته این بدان معنی نیست که نسل اولی‌ها و، به‌ویژه، نسل دومی‌ها، در این جنبش حضور ندارند؛ بلکه، به این معنی است که این نسل سومی‌ها هستند که مهر خود را بر پیشبرد و فرهنگ حاکم بر این جنبش زده‌اند.

نسل سومی‌ها و «جنبش سبز»

آمار نشان می‌دهد که نزدیک به دو سوم جمعیت ایران زیر ۳۵ سال سن دارند، و همچنین، بیش از نیمی از جمعیت کشور پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند.
نسل سومی‌ها همان کودکانی هستند که عمدتا در دهه اول انقلاب به دنیا آمده‌اند. بررسی آمار دستگیر‌شدگان و جان‌باختگان اخیر موید همین امر است که اکثر آن‌ها در میانه ۲۰ ـ ۳۰ سالگی بوده‌اند.
ولی کدام «تجارب مشترک» جهان‌بینی این نسل را توضیح می‌دهند؟ آنچه که اکثریت آن‌ها از جمهوری اسلامی می‌فهمند محدودیت‌های غیر قابل فهم آن است! یعنی تبعیض‌ها و مقرراتی که برای این نسل دیگر قابل توجیه نیست. به علاوه، آن‌ها پدران و مادران خود را در ایجاد این شرایط به نحوی مقصر می‌بینند. «سیاسی بودن»، «انقلابی بودن»، «آرمان‌گرا بودن» و «ضد آمریکایی بودن» مفاهیمی هستند که برای این نسل «انقلاب اسلامی» را تداعی می‌کنند. پس، این نسل به ارزش‌هایی در تقابل با ارزش‌های بالا باور دارد. این نسل، به یک معنی، غیرسیاسی (با تعاریف نسل اول انقلاب) است. اگر امروز، بسیاری از افراد این نسل درگیر یک نبرد مرگ و زندگی با نظام حاکم‌اند، این گرایش اخیر آن‌ها به سیاست را مدیون جمهوری اسلامی هستیم که عرصه را چنان بر این نسل تنگ کرد که، دسته دسته آن‌ها را به خیابان‌ها کشانید. نقطه عزیمت اکثریت این جوانان، اما، بیشتر از آن که آرمان‌های سیاسی باشد «رهایی اجتماعی» از قید و بندهایی است که مقررات و فرهنگ رسمی بر آن‌ها چیره کرده است: حجاب تحمیلی، عدم آزادی معاشرت، عدم اشتغال، نومیدی نسبت به آینده، نداشتن حق انتخاب، بی‌تفریحی، عدم دسترسی به دانشگاه، و به یک کلام، نابود شدن فردیت آن‌ها. اگر نسل دومی‌ها، در مواجهه با همین مصایب، به نوعی، جمهوری اسلامی با سیمای انسانی و اصلاح از درون را پذیرا شدند، نسل سوم، زمانی پا به عرصه اجتماعی گذاشت که «اصلاحات» در سراشیبی و در حال رنگ باختن بود؛ خیزش دانشجویی ۱۳۷۸ به شدت سرکوب شده بود، سعید حجاریان ترور شده بود، و مطبوعات دوم خردادی عمر متوسط‌شان از چند ماه تجاوز نمی‌کرد. آزادی‌های فردی و اجتماعی نیز، پس از چند سالی «دوره تنفسی»، مجددا رو به نزول داشتند.
بنا بر این، رابطه نسل سوم با جریان اصلاح‌طلبی را نباید رابطه‌ای اعتقادی و ایدئولوژیک ارزیابی کرد. بر خلاف روشنفکران و فعالان سیاسی نسل‌های پیشین که در «انقلاب» و «اصلاح» و «دموکراسی» و «جامعه مدنی» با ایده و آرمان و گفتمان مواجه هستند، برای جوانان و نوجوانان نسل سوم، امر سیاسی و مقبولیت آن بستگی به تاثیر بلاواسطه این گونه ایده‌ها در زندگی خصوصی‌شان دارد. اگر فلان سیاستمدار بهتر از دیگری قلمداد می‌شود نه به خاطر برنامه‌ها و گفتمان انتزاعی او، که به خاطر گشایش‌هایی ملموس در زندگی خصوصی‌شان است. این نسل پراگماتیسم را به جای آرمان‌گرایی نشانده است.
اگر نسل جوان در سال‌های ۱۳۵۰ به سیاست گرایید، نه عوامل اقتصادی جنبه تعیین کننده داشتند و نه محدودیت‌های اجتماعی. نقش آموزه‌های ایدئولوژیک از نوع شریعتی، خمینی، مجاهدین، اشرف دهقانی و نظایر آن، در کنار دیکتاتوری شاه، پر اهمیت بودند. در حالی که برای نسل سوم یک خلاء نزدیک به مطلق در مورد بیعت با رهبری فرهمند و آتوریته وجود دارد! آن‌ها دیگر بت ندارند.
میر‌حسین موسوی، اگرچه برای بخشی از نسل سومی‌ها، که دینی‌تر هستند، می‌تواند یک «رهبر» جلوه کند، ولی برای اکثریت‌شان تا زمانی «رهبر» است که به واقع «رهبری» کند! نسل سومی‌ها نسلی ضد آتوریته (اقتدار) هستند.
اگر نسل دومی‌ها را کم و بیش تابع گفتمان اصلاح‌گرایانه حکومتی بدانیم، نسل سومی‌ها را باید پسا اصلاح‌طلب (Post - Reformist) به حساب آورد. این گونه تغییر الگو نیز، قبل از آن که محصول مباحث نظری جدید روشنفکری باشد، محصول ضعف‌های اصلاح‌طلبان و پدیده «احمدی‌نژادیسم» است. به عبارت دیگر، از سال ۱۳۸۰ به این سو، دیگر نمادی درخشان از اصلاح‌طلبی در کشور حضور ملموس نداشت تا نسل سومی‌ها را مجذوب خود کند. پس از انتخابات اخیر نیز آرایش صحنه سیاسی جایی و امکانی برای «اصلاحات» باقی نگذاشت. حتی فعالان اصلاح‌طلبان نیز که امروز در جبهه مقاومت می‌جنگد با گفتمانی متفاوت از «اصلاح نظام» در صحنه‌اند. پویشی که با «رای من کو» جرقه زد، به سرعت از عرصه انتخابات غیر آزاد فاصله می‌گیرد و مراحل متکامل‌تری را در انتهای تونل رویت می‌کند: انتخابات آزاد، نظام دموکراتیک، نظامی که دین را از حکومت جدا نگه دارد، و قانون اساسی‌اش با مبانی حقوق بشر در تضاد نباشد. ولی نسل سومی‌ها، علی‌رغم تجربه محدودشان در عرصه سیاست، به خوبی مرز میان «امروز» (عالم واقع) و «فردا» (عالم آرمان‌های ناب) را درک می‌کنند. اگر از حرکت‌های اصلاحگرانه و جنبش زنان چیزی آموخته باشند پیروی از «مراحل» گوناگون برای حصول خواست‌های نهایی است.
در گفتمان پسا اصلاحگرایانه، حق‌مداری ـ تضمین حقوق شهروندی ـ اصل است. نسل سومی‌ها، بدون آن که مخالف ایده «اصلاحات» باشند، به تجربه دریافتند که در ایران دهه اخیر، اصلاح‌طلبان حکومتی چنان خود را در محدوده فعالیت انتخاباتی گیر انداختند که ارتباط خود را با دیگر عرصه‌های «تحول» و «تغییر» از دست داده بودند. حرکت زنان، در دوره احمدی‌‌نژاد، اهمیت فضاهای بدیل، همچون خیابان، پارک، محلات و جلسات محدود خصوصی را برای فعالان مدنی آشکار ساخت. به همین دلیل بود که مواجهه نسل سومی‌ها با انتخابات ریاست جمهوری، از محدوده رفتار انتخاباتی به مراتب فراتر رفت. بر خلاف دو دوره قبل، که انتخابات غیرآزاد رفتار محافظه‌کارانه خاصی را از جوانان طلب می‌کرد، این بار، جوانان و نوجوانان، پویش انتخاباتی را «از آن خود کردند». البته، انعطاف‌پذیری موسوی و کروبی هم در این امر دخیل بودند. ولی انتخابات غیرآزاد همیشگی، ناگهان، تبدیل به یک بسیج عمومی جوان شد که در همه جای ایران در جریان بود.
فراموش نکنیم، شکل و عرصه مبارزه سیاسی در کشورهای نادموکراتیک از دو منبع اصلی سرچشمه می‌گیرد: اول، فرصت‌های سیاسی که حکومت برای مخالفانش فراهم می‌‌آورد و یا از آن‌ها سلب می‌کند؛ دوم، نگاه و فرهنگ سیاسی مخالفان، که آن‌ها را در گزینش این یا آن فرصت آماده می‌کند.
نسل دومی‌ها می‌خواستند از فرصت انتخاباتی برای «اصلاح نظام» بهره گیرند، در حالی که، نسل سومی‌ها با استفاده از «تجارب مشترک» نسلی‌شان می‌دانستند که کارزار انتخابات را می‌باید به یک بسیج عمومی برای «تغییر» تبدیل کرد. اگر جمهوری اسلامی، به دلایل خاص خود، تمایل داشت انتخابات را به شکل «زرق و برق»‌دارش به جهانیان عرضه کند، نسل سومی‌ها به خوبی از همین فضا و فرصت کوتاه‌ مدت استفاده‌ای بهینه کردند. «جنبش سبز» ابداع موسوی نیست؛ اگر «سبز» بودن آن از سوی موسوی و یارانش طرح شده، «جنبش» بودن آن از سوی نسل سومی‌ها پا گرفته است. بنا بر این، در جمع‌بندی از این بخش، بر این نظرم که در تعیین آنچه که به «جنبش سبز» موسوم است، از میان متغیر‌های گوناگون جامعه‌شناختی (نظیر طبقه، جنسیت، قومیت، مذهب، گفتمان ـ اید‌ئولوژی، و نسل) این آخری مهم‌ترین عامل شناخت از خصوصیات رفتاری آن است. اگر تاریخ معاصر ایران را ملاکی برای شناخت از تحرک‌های نسلی بدانیم، می‌توان از سه نسل پیشین یاد کرد: نسل سال‌های ۳۲ ـ ۱۳۲۰، که با کودتای ۲۸ مرداد خاموش شد. نسل سال‌‌های خفقان سیاسی ( ۵۶ ـ ۱۳۴۲)، که پس از مشارکت انقلاب اسلامی، بخشی از آن سرکوب و متواری شد و بخش دیگرش به نظام پیوست. نسل سال‌های جنگ با عراق و دوره رفسنجانی، که راه اصلاح نظام را برگزید و دچار یاس سیاسی شد.
به راستی، تاریخ آینده ایران چگونه از «نسل سومی»‌های انقلاب یاد خواهد کرد؟

ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست