از مشروطه ستیزی مشروعه خواهان تا بورژوازی خردگرای سبز ایرانی
خ. صمیمی
•
بورژوازی در حالی که بیش از ۴۰۰ سال روند اجتماعی ستم و استثمار به تمامی شیوه ها را تکرار می کند، اما هر کس را مفاهیم طبقاتی را به پیش کشد، متهم به تکرار و کهنگی کرده و می کند. سرمایه داری به کمک ابزارهای تبلیغاتی اش در جا انداختن این پاک گردانی بویژه از طریق سوپاپ های اطمینانی همچون سوسیال دمکراسی و چپ هایی که تا دیروز سنگ طبقه کارگر را به سینه می زدند، موفق شده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۹ مرداد ۱٣٨٨ -
۲۰ اوت ۲۰۰۹
مدرنیسم و مدرنیته تاریخی متاخر نسبت به تاریخ ورود و عروج بورژوازی به عرصه تاریخ و اریکه قدرت دارد.
این مناسبات ابتدائا بایستی تکلیف کار را با سیستم کهنسال و فرسوده فئودالی به سرانجام می رساند، تا سپس این امکان را بدست آورد و به درونیات خودش بپردازد.
مدرنیسم چالش و اطلاحیه ای بود در درون خود جامعه بورژوازی که این بار نه با فئودالیسم به معنای یک واقعیت اقتصادی- اجتماعی سپری شده، بلکه بایستی با سنت به سرانجام می رسید.
مدرنیته و مدرنیسم برخلاف یک انقلاب بورژوایی که با کلیات یک بافت اجتماعی- سیاسی سر و کار داشت، کارش پرداختن به جزئیات بوده است.
از اینرو در تاریخ مدرنیته ما با موضوع حقوق فردی و اجتماعی و مقوله ای بنام "شهروند" روبرو می شویم، تا به چیزی پاسخ گوید، که پیش از آن علیرغم شعار عمومی انقلاب فرانسه یعنی "آزادی، برابری، برادری" حتا به آن نیاندیشیده بود.
در واقع یک رهایی کلی (انقلاب بورژوایی) زمینه یک تفکیک جزئی تر (مدرنیسم) را برای این سیستم فراهم نمود.
این است که "شهروند" نام مستعار رسمیت بخشیدن به مالکیت سرمایه داری طی اعلام یک فاصله قانونی و در نتیجه مصونیت بخشیدن به آن در قبال هرگونه ای از تعرض اما اینبار نه از جانب فئودالیسم یا سیستمی که دیگر سپری شده بود، بلکه در قبال آحاد اجتماعی و تاریخی ئی که در روند خود سیستم تولید سرمایه داری حضور داشتند.
بدین ترتیب در همین سلسله مراتب تاریخی مقوله "بشر" و سپس "حقوق" مطروحه اش شکل می گیرند، تا به "آزادی فرد" و محدوده هایش در درون سیستم و به علاوه به واقعیتی تحت "نهاد اجتماعی" به عنوان واسطه جدید میان دولت و جامعه بار و معنا دهد.
این معنا بخشی به حقوق فرد و نهاد اجتماعی که از طریق "قانون"، "حزب"، "سندیکا و اتحادیه"ها و نهادهای مربوط به "زنان" پیکریابی می شوند، جزء الزامات کنترل و تنظیم امور در مرحله مربوط به نهاد مالکیت پیشرفته سرمایه داری است، که "حقوق مدرن" باز تعریف آنها را به عهده داشته است.
با ظهور مدرنیته در عین حال سرمایه داری، هم قطعیت فاصله خود را از نیاز به هرگونه ای از انقلاب جهت پیشرفت به اثبات رسانده، و هم استواری خود در بر داشتن گامهائی که اکنون دیگر تاریخی را پشت سر گذاشته بود. به همین دلیل است حتا آنجا که اشکالی از گذشته را نیز در درون خود می پذیرد، پیشاپیش آنها را تبدیل به "نهاد"هایی از آن خود، همچون "نهاد سلطنت" و یا "نهاد کلیسا" می نماید، تا در وهله نخست در پرتو روابط جامعه امروز سرمایه داری پاسخگوی قانون و ملزم به رعایت "حقوق" باشند.
در ایران نیز سرمایه داری مهر خود را با یک انقلاب مشروطه بر پیشانی تاریخ کوبید. استبداد فئودالی- قاجاری و ستیز مشروعهی اسلامی دو فاکتور مهم و برجسته در مقابل این روند بوده اند.
بورژوازی ایرانی با همه نازک پایی خویش اما در 1285 / 1905 میلادی موفق به گرفتن تعهد از اشرافیت پادشاهی و مقید نمودن آن به یک پارلمان می شود. اگرچه این مجلس نمایندگی به عنوان مظهر بورژوازی مجددا به توپ بسته می شود، اما این هرگز مایه کاستن از قیمت تاریخی این روند نبود و نمی توانست باشد.
سرانجام تاریخی این روند چنین بود، که مشروطه ستیزان حکومت- اشرافی و مشروعه خواهان اسلامی نهایتا به نفع سرمایه داری نوپا و بویژه با روی کار آمدن رضا شاه از دور خارج و یا با آن از در سازش در آمدند.
نوعیت خاص سرمایه داری ایران از نظر موقعیتی کلی تر در آسیا و در مقاسیه با سرمایه داری اروپا، ضعف های ویژه خود را هم در زمینه رشد غیر سریع صنعت و تکنولوژی و هم در یک مصاف دائمی با سنت همواره نشان داده بود.
پس از این تاریخ نیز تا آنجا که سرمایه ای کلان همچون نفت در اختیار دولت بوده، و حاکمیت سیاسی همواره آن را در تیول خود داشته و نتیجتا در عدم نیازش به صنعت مولد و بازار "ملی" مربوطه اش که در دست بخش های خصوصی دیگری می توانسته راهی را برای رشد و گسترش خویش باز نماید، نقشی بازدارنده را ایفا کرده و بنابراین مصافی دائمی را هم در میان خود بورژوازی دامن زده است.
بورژوازی بر آمده از روند تولید که تاریخا خود بدلیل نیازش مبتکر نوگرایی و در نتیجه به چالش کشیدن گذشته از جمله مذهب می توانست باشد، در شرایط عدم توانایی اش برای رشد، بویژه با وجود سدی که اینبار از جانب سرمایه نفتی- دولتی در مقابلش قد علم کرده و جای رقابتی برایش باقی نگذاشته بود، گام به گام به عقب رانده شد و در چنین شرایطی بورژوازی بازار تنها نیرویی را که می توانست برایش یک بسیج "ملی- سنتی" را فراهم نماید، مذهب یعنی درست همان چیزی بود، که یکبار با مشروعه خواهی اش در عصر مشروطه همراه با استبداد شاهی- فئودالی در مقابل انقلاب سرمایه داری ایستاده و شکست خورده بود و در فاصله زمانی دیگری در سال 1341 با انقلاب سپید شاه، خود را کاملا خلع سلاح شده احساس می نمود.
به این ترتیب تحت حکومت پنجاه ساله پهلوی جامعه از بالا، تحولات مدرنی را در خود تجربه می کرد، که اما اینبار بطور قابل توجهی نه تنها از جانب روحانیت اسلامی و بویژه شیعه با مقابله روبرو می شد، که حتا نیروهای سیاسی و اجتماعی نوینی که خود بطور طبیعی جزئی از روند همین سرمایه داری و محصول این دوران بودند، بدلیل "از بالا" بودن این تحولات آنها را بر نمی تابیدند و به عنوان محصول یک حرکت تحمیلی از سوی "سرمایه داری جهانی و سرمایه داری وابسته به آن" خود را در مقابلش می دیدند.
به این ترتیب می توان از چنین روندی طی این پروسه تاریخی، یک مدرنیتهی ناقص را در جامعه نتیجه گرفت. این نقص از سویی مربوط به روندی است که از جانب همان حاکمیت سیاسی با نشاندن "حکم و فرمان شاه" بجای "حقوق" و "نهاد"های مدنی و اجتماعی در پیش گرفته شده بود، و از سوی دیگر به مجموعه نیروهای اجتماعی ربط داشت، که اساسا قادر به درک جایگاه تاریخی سرمایه داری بطور عموم نبوده اند، و به نقدی فرمال از شرایط دل خوش داشتند. این نیروهای اجتماعی شامل دو بخش اجتماعی کاملا مجزا از هم می شد. یک سوی آن را نیروهای بورژوازی "ملی- سنتی" با رویکرد مجددشان به مذهب و اسلام در آن دوران تشکیل می داده اند و بخش دیگر شامل نیروهایی میشد، که خود را مدعی فراتر رفتن از جامعه سرمایه داری نیز تعریف می کرده اند. اگر نیروی مخالف و متمرکز در بخش اول بدلیل تحت فشار بودن و تهدید شدن سرمایه اش از سوی دولتی با سرمایه کلان نفتی، به مذهب به عنوان یک پشتوانه و بسیج کننده"ملی- سنتی" گرایش یافته بود، بخش دوم دلیل عدم درکش از سیستم و مناسبات سرمایه داری را با مبارزه علیه امپریالیسم توجیه نموده و قادر به درک همین مدرنیته حتا ناقص هم نبود. واقعیتی که به سکوت سازشکارانه نیروهای مدعی دنیای نوین در قبال نیروهای کاملا ارتجاعی و متکی به مذهب را دامن زده بود.
واقعیت یابی سرنگونی حکومت پهلوی و جایگزین شدن آن با حکومت اسلامی بدون هیچگونه مقاومت اجتماعی چشمگیر از سوی نیروهای اجتماعی مدعی جامعه ای نوین، دقیقا این حقیقت تاریخی را برملا نمود و از این مدرنیتهی ناقص پرده برداری شد. این نقص حتا بطور همزمان در خود این حکومت هم که جمهوریت را در مقابل سلطنت برسمیت شناخت، نمونه وار است.
مشروعه خواهانی که پس از یک قرن دوباره از لای جرز تاریخ به بیرون خزیده بودند، آنچه را آن زمان به نام پارلمان و نماینده در مقابل احکام آسمانی و الهی خود می دانستند، در این برآیند جدید به آن تن می سپارند و البته اینبار نیز این ابزار مدرن بطور متناقضی دچار دگردیسی شده و سرانجام آن را ابزار سلطه همان "احکام الهی" پیشین می نمایند.
در شرایط سلطه سرمایه و رشد و توسعه ناگزیر بازار جدید و تحت ابزارهای مدرن، حاکمیت جدید و"نمایندگان"ش که معمولا باید به عنوان سمبل ها و فونکسیونرهای روابط کالایی بحساب آمده و عمل نمایند، در شرایط حاکمیت اسلامی به چیزی دامن می زنند، که فقط خود و جامعه را دچار چالشی همه جانبه کرده است. این روند متناقض سرانجام در طول سی سال اعمال احکام الهی بجای قوانین کاملا درونی و مربوط به سرمایه داری، نه تنها کل نیروی اجتماعی خارج از حاکمیت سیاسی، بلکه اکنون بخش وسیعی از خود آنان را به مقابله با این روند متناقض کشانده است.
اکنون این مقابله بار دیگر بخودی خود و پیش از هر چیز بیان رشد همچنان بیشتر سرمایه داری علیرغم بکارگیری هرگونه قانون عقب مانده ای است و بنابراین نیاز ناگزیرش برای تن سپاری کامل به قوانین و "حقوق مدون" مربوط به آن می باشد. نیروی مادی و واقعی این مقابله اکنون حجم وسیعی را به خود اختصاص داده و محصول سه دهه درنده خویی و استثمار سرمایه زیر چتر قانون "خدا هم کارگر است" می باشد.
خدای کارگر اما اکنون خود دیگر کار و بارش گرفته و تبدیل به یک مرد "شش میلیون دلاری" و متشخص سرمایه دار شده است و آنچنان فهیم گشته تا سر از عصر خردگرایی در آورد و دست به "روشنگری" بزند، و صلای خردورزی و بیداری زند، چرا که ناچارا برای رتق و فتق امور سرمایه هم نمی تواند و اساسا نمی شود بدون محاسبه و آمار و تکنولوژی مخصوص رشد، به این روند استثمار ادامه داد.
پس اکنون قانون مداری و حقوق دوباره در فاصله ی قرنی و اندی سال و درست از سوی بخش وسیعی از بورژوازی که تا کنون خود را در سایه مذهب تعریف نموده و مصون می دید، موضوعیت می یابد و بدین ترتیب سرمایه دوباره نوای "بشر" را سر می دهد، "مرغ سحر" می خواند، و ساز "حقوق"ش را می نوازد و بیاد می آورد که "وطن" با این بی مبالاتی ها در خطر افتاده و باید دوباره "ایران ای سرای کهن"ش را به زیر چتر مدنیت آورد.
به این ترتیب ملاحظه می شود که سی سال حاکمیت مذهبی بر شرایط اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری و اعمال مستبدانه ستم و نفی حقوق فردی و اجتماعی ملزم با شرایط سرمایه داری، نیروی محرک اعتراض وسیع و مرکبی شده است، که گویا اینبار خود می خواهد مدرنیته ناقص پیشین را به سر منزل مقصود برساند.
با توجه به آنچه تا اینجا گفته شده، اکنون می توان بار دیگر به این پرسش پرداخت که موضوعیت این تحول خواهی چیست و چه نیروهای اجتماعی در آن نقش بازی می کنند.
برای پاسخ به این موضوع می توان ابتدا اشاره نمود که حجم مطالعات و تحقیقات و نوعیت اعتراضات اجتماعی در این پروسه سی ساله وسیله مناسبی را برای بررسی این روند بدست می دهند.
دقیقا با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و شروع چالش های منفی اش علیه تمامی شرایط و دستآوردهای حقوقی و اجتماعی حداقل ناقص پیشین، نوعی از اعتراضات برای اعاده مجدد این حقوق نیز شکل می گیرند.
سرکوب زنان، زبان ها و فرهنگ های موازی، گروهای سیاسی، ایجاد انواع ممنوعیت ها بر سر راه آزادی های فردی و اجتماعی، مخالفت با شکل گیری نهادهای صنفی، بستن دانشگاه ها، بستن تمامی مجاری اعتراضی از قبیل رسانه ها و نشریات و پابپای آن تشدید شدن خرابی اقتصادی و راه اندازی یک جنگ تمام عیار با عراق و شروع کشتارها در کردستان، در کارخانه ها و کل جامعه و تحمیل هرچه بیشتر فقر و فلاکت به جامعه و هرچه خانه خراب تر کردن کارگران و کلیه حقوق بگیران، روند سی ساله این حاکمیت را رقم زده است.
این وضعیت از همان ابتدا تمامی بخش های برشمرده شده را به مقابله با حاکمیت سیاسی کشاند و در کلیت خود تدریجا به چیزی دامن زد، که اکنون بیشترین بار یک فرهنگ و ادبیات مدرن اجتماعی و سیاستی متناسب با آن را در آن می توان دید.
دمکراسی خواهی، دفاع از حقوق بشر، دفاع از حقوق شهروندی، تحت دفاع از حقوق فردی و اجتماعی، دفاع و تلاش های گوناگون زنان برای "حقوق قانونی" خود و برابری خواهی با مردان به عنوان یکی از سرآمدان این روند، تلاش برای دفاع و ایجاد نهادهای قانونی کارگری از جمله سندیکاهای کارگری و اتحادیه های صنفی، دفاع از آزادی بیان و قلم و اندیشه و تضمین خواهی قانونی برای آنها، و همچنین حجم وسیع متون منتشره در همین زمینه که در تاریخ اجتماعی ایران هرگز از چنین سابقه ای برخوردار نبوده، همه بیان یک قانون خواهی و دفاعیه اجتماعی در مسیر جایگزین کردن "حقوق" و "رعایت کرامت انسان" بجای قوانین مربوط به بی حقوقی مذهبی و آنهم از نوع اسلام و طریقه شیعی آن می باشد. همین طرح جدایی دین از دولت خود یکی از نمودارهای برجسته دیگر این روند و سند شناسایی آن می باشد.
مجموعه دیگری از مخالف خوانی های این دوره که در انواع کارهای فرهنگی و هنری و ادبیات در کنار کلیه رفتارهای اجتماعی توسط جامعه به نمایش در آمده، همه و همه نمودارهای چنین کیفیتی از اعتراض را به اثبات رسانده و می رساند. در نگر آورید، که کانون نویسندگان ایران به عنوان مثال برجسته این موضوع، سر تیتر اساسنامه خود را با عنوان "بنام خداوند جان و خرد" به بیرون معرفی می نماید، و تلاش می ورزد تا قانون گرایی باب روز شده را هر چه بیشتر به رخ اربابان سیاست و فرهنگی که به آنها اجازه ثبت نمی دهد، بکشاند. آنها با انتخاب چنین عنوانی قصد اثبات کار قانونی خود و مجاب کردن حاکمان در همین چارچوب قانونی حتا محدود مذهبی را داشتند، که باز هم تا لحظه حاضر چنین موفقیتی را کسب نکرده اند.
این دقیقا در شرایطی است که سرمایه داری در ایران بیداد می کند و فقر و فلاکت و بیکاری و سرکوب های گسترده، تضاد طبقاتی را به حادترین شکلش پرورانده است. اکنون و در همین شرایط موضوع دقیقا بر سر آن چیزی است که تا کنون پیش رفته و نه آنچه که می بایست و یا آنچه می توانسته باشد و در چنین معادله ای طبعا آنچه طرح است، واقعیتی است که اکنون در عمل ملاحظه می کنیم و همین روند ما را در مقابل این سوآل قرار می دهد، که با توجه به چنین سیری، چه تحلیلی را می توان از این اوضاع بدست داد، تا موقعیت و جایگاه طبقه کارگر را بتوان در آن روشن تر دید. نکته بارز و ویژه دیگر آنکه در تمامی این چند دهه، نه تنها در ایران بلکه در تمامی جهان به روند پاک گردانی اذهان از مفاهیم طبقاتی و درگیری منافع اجتماعی و مبارزات در این راستا دامن زده شده و طبیعی است که این تلاش ها هم برای متقاعد کردن کل جامعه و هم طبقه کارگر به جاودانه بودن سرمایه داری و در نتیجه جلوگیری از هر چشم اندازی بوده که به خروج از سرمایه داری تا کنون راهکاری را نشان می داده است.
بنابراین مشخصه اعتراضی که اکنون در میدان است، و ملاحظه می کنیم، اعتراضی است حقوقی (بورژوایی- طبقاتی) و نه طبقاتی به معنایی که بوی طبقه کارگر را بتوان از آن استشمام کرد.
از راس هرم این اعتراض که مستقیما جناح هایی از رژیم سیاسی - سرمایه داری حاکم می باشد، تا توده انبوهی که به خیابان سرریز شده انده، اجالتا تا به امروز دارای یک "وحدت کلمه" هستند. آنها می خواهند، به "حق رای" آنها که توسط جناح مقابل "دزدیده" شده، رسیدگی و پاسخ مناسب "شرکت در انتخابات" شان داده شود. این اعتراض با شعار "مرگ بر دیکتاتور" به صحنه آمده، و علیه "ولایت فقیه" و در دفاع از حقوق شهروندی سمت و سوی خود را به تمام جهان اعلام کرده است.
این جنبش اجتماعی که یکی از صفات خود را "عدالت خواهی" اعلام می نماید، با محافظه کاری تمام تلاش می ورزد، که کلامی از "حقوق" و "قانون" مورد ادعای خودش، آنجا که به کارگران مربوط می شود، به میان نیاید.
در واقع این جنبش حق طلب خود ابتدا به ساکن شروع به نقض حقوق طبقه کارگر کرده و با آگاهی تمام می داند، که چرا و تا کجا بایستی این جنبش تقاضایش را به پیش ببرد.
این بورژوازی نوین که خود سر از تخم تاریک اندیشی جمهوری اسلامی بدر آورده، حالا با این لوگوی سبزش می خواهد، حقوق و قانون متعارفی را دنبال کند، که در طول سه دهه گذشته هیچ الزامی در رعایت آن احساس نمی نمود.
این بورژوازی "خردگرای" امروزی که تمامی سرکردگان جانی بورژوازی ایران از قبیل هاشمی رفسنجانی و خانواده اش، مهدی کروبی، دکتر میرحسین موسوی(کاندید ریاست جمهوری)، خاتمی(رئیس جمهور دوره ای پیشتر)، بهزاد نبوی، حجاریان(تئورسین پیشین و راه انداز سازمان امنیت و اطلاعات و تئوریسین جدید اصلاحات) و بسیاری دیگر در آن قطار بسته اند، این بر آمد سبزشان به عنوان یک نماد، که آن نیز از اسلام برگرفته شده، چیزی نیست جز یک لوگو و نماد مدرنیسم بورژوایی. این بورژوازی که اکنون دیگر بیش از یک دهه از زمزمه های قانون گرایی و اصلاح طلبی اش می گذرد، قصد دارد، تا از سویی عذاب وجدان تاریخی اش را در مبارزه با انقلاب بورژوایی دوران مشروطه با این موج سواری کنونی جبران کند و از سوی دیگر رسالت مدرنیت ناقصی را که در جامعه در طول بیش از یک قرن جریان داشته، به سرانجام برساند و در حقیقت مهمترین وظیفه اش را نیز یعنی نجات سرمایه از دامی که سیاست برادرانه و اسلامی اشان تا کنون فراهم نموده و می تواند به نابودی کلیتشان منجر گردد، به عهده گیرد.
این بورژوازی، بورژوازی بازار، صاحبان سرمایه های بانکی و دلالان بازار بورس، کارخانه داران، و تکنوکرات هایی هستند، که فضایشان توسط سرمایه نفتی- دولتی گرفته شده است. سلطه سیاسی این سرمایه و درآمد "خدا دادی" کلان نفتی که از طریق سیاست یک رهبر و فقیه مذهبی و رئیس جمهور مکملش اعمال می گردد، و دیگر هم در بند بازار سنتی به عنوان پشتوانه پیش از انقلاب اسلامی اش نیست، قادر به فهم و هضم توانایی هایی که این بخش از سرمایه داری در ایران تا به امروز بدست آورده، نمی باشد، اگرچه در عین حال می داند، که دیگر به سادگی هم نمی تواند از میدان خارجش کند.
این بخش از سرمایه داری اصلاح طلب با لوگوی سبزش اکنون بر اساس نیروی اعتراضی توده ای عظیم شامل طبقات متوسط، خانواده های کارگری و زحمتکش و حقوق بگیران که از سه دهه فشار و فقر و سرکوب به تنگ آمده اند، نیرو و اهرم فشار سیاسی خود را فراهم شده می بیند و این توده درهم نیز به هر بخشی از طبقات اجتماعی هم تعلق داشته باشد، پس از سه دهه سرکوب و فشار، خود را در اختیار رهبری سیاسی این بخش از بورژوازی قرار داده است. این بده- بستان بورژوایی برخلاف تمامی "آرزوهای خوب" ما کمونیست ها اتفاق افتاده و شارلاتانیسم این بورژوازی مدرن و خردگرا که اکنون خود را تحت پوشش قانون گرایی و دفاع از حقوق شهروندی تعریف می نماید، جامعه را، حداقل در شرایطی که هیچ چشم انداز بهتری در مقابل خود نمی بیند، قانع به همراهی با خود کرده است.
شعارهای این اعتراض تا جایی که از سوی جامعه پذیرفته و سر داده شده، چنین است:
موسوی، موسوی پرچم ایران ما رو پس بگیر
استقلال آزادی جمهوری اسلامی----منزجر از حکومت الزامی
ما در پی ارزش های اول انقلابیم-----واسه همین پیگیر این دزدی در انتخابیم
ایرانی با غیرت، حمایت حمایت
مدعی عدالت، خجالت خجالت
آزادی ، عدالت ، این است شعار ملت
آزادی اندیشه ---- با دیکتاتور نمیشه
حجاب اختیاری - حق زن ایرانی
آزادی کامل برای افکار----نه یک عده، بلکه تمام اقشار
وزارت نفت رژیم ، پر از دزد و خبر چین
نصر من الله و فتح قریب، مرگ بر این جناح مردم فریب
وای اگر که ملت حکم جهادم دهد لشکر بیت رهبری هم نتواند که جوابم دهد
یک ملت، یک دولت، آن هم به رأی ملت
فقر بس است، کشتار و اعدام بس است...........
..........
دیگر از "امت" خبری نیست و ادبیات سیاسی حاکم نیز حتا بخش مسلط و حاکم ، "ملت" را بجای آن نشانده است.
ضمنا این شعار هم در دو مورد سر داده شده است:
"استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" که بلافاصله موسوی رهبر جنبش سبز، خود را ناگزیر از موضعگیری دید و اعلام نمود: "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر"
و براستی که باز هم هیچ چیز از مدرن بودن این جنبش کم نمی کند که هیچ، بلکه آن را در دورانی که پیشرفته ترین سرمایه داری های جهان مجددا ساز برگرداندن مذهب را می زنند، پیوندی هم با "پست مدرنیسم" برقرار می کند. تنها بایستی به این نکته توجه داشت که رویکرد بورژوازی به هر موردی بسته به تاریخ رجوعش به آن موضوع قابل تعریف و توضیحی مشخص است. زمانی بورژوازی با شعار جدایی کامل دین از دولت تعریف ضروری خود را از خودش بدست می آورد و اکنون ما در تاریخی هستیم که مذهب دیگر خود "نهاد" و ابزار سرمایه داری است و به همین جهت سرمایه داری دلیل چندانی هم نمی بیند تا الزاما به شیوه نفی پیشین و تاریخا شناخته شده و کلاسیک انقلابات بورژوایی با مذهب برخورد شود. درست بر عکس حالا مذهب خود یکی از راه کارهایی است که می تواند در خدمت سرمایه داری و مقابله با خطراتی که در آینده بر سر راه سرمایه داری پیش بینی می کنند، بکار گرفته شود. این است که ملاحظه می کنیم، امروزه در کشورهای اروپایی دوباره جا را برای ورود مذهب به مدارس باز می کنند و زمزمه ورودش به عرصه های دیگر نیز مطرح می شود. و در ایران نیز چنانچه مذهب را طی یک ختنه سوران سبز اسلامی بتوانند تبدیل به نهاد کنند، تا سهمی از حقوق شامل حالش شود، آنوقت مشکل این بورژوازی با دین و مذهب نیز حل شده است و ما بعد از این با مدرنیته ای تلفیقی یا جمهوری شهروندانه و پست مدرن اسلامی سر و کار خواهیم داشت.
در واقع به همین دلیل هم این مدرنیته امروزی که ما در ایران مشاهده می کنیم، به همین اعتبار دیگر مدرنیته ای متاخر است. این متاخر بودن، اینبار نه به دلیل سلسله مراتب تاریخی مدرنیته پس از جاافتادگی سرمایه داری است، بلکه از اینرو می باشد، که دیگر حتا دوران مدرن برای جوامعی که خود خاستگاه اولیه مدرنیته بوده اند، سپری شده است. این مدرنیته متاخر در شرایط امروز ما نیز تابعی از کل روند و نوع رشد سرمایه داری در ایران است.
به هر حال بنظر می رسد که دیگر سرمایه داری ایران هم بالاخره برای خودش مرد تمام و کمالی شده و خط زیر لبش هم دیگر "ماشاالله" سبز سبز شده است و به همین خاطر پس از این شاهد خواهیم بود، که جامعه بطور عموم و طبقه کارگر بویژه بایستی توحش مستقیم مدنیت و استثمار خردمندانه اش را هم تجربه کند.
اکنون بایستی به این پرسش ها پاسخ گفت:
1- در شرایط جنبش فعلی طبقه کارگر چه باید بکند و
2- طبقه کارگر عموما چه راهی را می تواند در پیش بگیرد؟
جنبش حاضر مثل گذشته ی سی ساله ای که سپری شده، به گواهی تمامی عملکردها و شعارهای تا به امروزش، راهی را برای طرح منافعی جز آنچه سرمایه داری را تضمین کند، باز نکذاشته است.
در این جنبش طبقه کارگر یا حداکثر می تواند، نیرو و اهرم فشاری در خدمت بورژوازی مدرن شود. و به "قانونمداری" و "حقوق" و "قانون شهروندی" در همین جامعه قانع باشد، اما مشخص باید باشد که طبقه کارگر هرگز در آن به چیز ویژه ای دست نخواهد یافت و حداکثر "اسانلوئیسم" تحت شرایط جدید و به عنوان نتیجه موفقیت این جنبش به جهان معرفی خواهد شد، و بورژوازی سبز و مدرن ایرانی، در شرایط جدید خود را در بازار جهانی با چهره ای جدید به نمایش خواهد گذاشت و اگر در شرایط سی سال پیش تا کنون شوراهای اسلامی کار را در خدمت استحکام خود گرفته بود، در شرایط جدید می تواند این گرایش را هر روز سه وعده بطوری که البته دچار سوء هاضمه اش نکند، مصرف نماید. معنای این سخن این نیست که ما نمی توانیم در این شرایط کاری را در خور خود به پیش بریم. بلکه موضوع بر سر این است که اتفاقا درست در این شرایط بایستی "تا تنور داغ است" خواست های خود را که بتواند عوامل تجمع طبقاتی ما را در مقابله با کل این سیستم در دراز مدت فراهم آورد، طرح و از آنها دفاع نمود. برگذاری تجمعات آزاد کارگری بدون قید و شرط های دولتی برای تماس های هرچه بیشتر و طرح کار برای همه و حقوق متناسب با شرایط اقتصادی و روند قیمت گذاری های بازار.
برای اینکه موارد بالا را بشود روشن تر کرد، مقایسه ای در این زمینه لازم بنظر می رسد.
در مقایسه با جنبش طبقاتی کارگران، جنبش زنان تحت شرایط جدید طبعا می تواند به موفقیت های قابل توجه و حتا قانع کننده ای برای بخشی از آن دست یابد و حتا به گونه ای می توان آن را پیشاپیش تضمین شده ارزیابی کرد. بویژه آنکه اکنون حتا "فمینیسم اسلامی" خود سال ها شاخه ای از کل جنبش فمینیستی است و ضمنا جنبش زنان تا آنجا که موقعیت خود را وابسته به شرایط جامعه مدرن بدست آورده، اساسا با یک جنبش و رویکرد حقوقی بخش مهمی از خواست های خود را می تواند اعاده کند، بدون آنکه بورژوازی را به خطر بیاندازد، جز آنکه در تکمیل پروژه مدرنیسم هم سهیم شده باشد و این البته هرگز از ارزش آن چیزی هم نخواهد کاست.
طبقه کارگر اما خود زاده شرایط سرمایه داری و متعاقبا مدرن است، اما منافع طبقاتی کارگران با پاسخ حقوقی تنها در چارچوب جامعه سرمایه داری حل نمی شود و محدود می ماند.
از این جهت تنها کاری که طبقه کارگر می تواند در جنبش سبز حاضر بکند، این است که برای خواسته های خودش در لحظه حاضر هم اقدام نماید.
این خواسته ها در گام اول همان چیزهایی هستند که طبقه کارگر در هر صورت زندگی روزمره اش به آنها وابسته است. ضرب المثلی می گوید:"کندن یک مو از خرس غنیمت است" و طبقه کارگر در این زمینه و بویژه در این فرصت و کلا اینگونه فرصت ها نبایستی کوتاه بیاید.
در گام دوم طبقه کارگر راهی ندارد، جز آنکه از "قانون" و "حقوق" اسطوره زدایی کند. در این مسیر طبقه کارگر ناگزیر از بکارگیری توان عملی- فکری- طبقاتی خود است. در اینجا دست باید دست را بجوید. طبقه کارگر نیاز به همدست طبقاتی و همدستی طبقاتی دارد. در اینجا دیگر کسی از ظن خود یار کسی نمی شود و نمی تواند هم بشود. در اینجا موضوع چیز است. و این چیز منافع تاریخی است که دیگر بیش از حداقل سیصد سال دارد عرق می ریزد و ... و هنوز سامان نیافته است!
این اسطوره زدایی هم درونی و در میان خود کارگران است و هم تلاش برای قانع کردن جامعه و همزیستانی است که از مجرای نازک مزد بگیری گلویی را در شرایط سرمایه داری تر می کنند.
سرمایه داری ما را نمی خواهد، و عجیب است که ما دلبسته قانون و حقوق سرمایه داری از طریق سندیکا و ... باشیم. ما حقوق و قانون نمی خواهیم. خواست ما زندگی است و این را بایستی برای جامعه توجیه کرد و توضیح داد. قانون و حقوق ممکن است استثمار ما را کم و زیاد کند، اما در هر حال آن را از میان بر نمی دارد و وظیفه اش هم این نبوده و نیست.
ما ناگزیر هستیم به سایر بخش های جامعه هم توضیح دهیم، که ما از طریق سندیکا و اتحادیه ها تنها نا توانی طبقاتی خود در کارخانه و در مقابل کارفرمای آن را به سطح بیرون میکشانیم، تا با رودر رویی مان با دولت یعنی نماینده و کارفرمای بزرگ، بیشتر این ناتوانایی را رسمیت بخشیم. کارفرما به دولت و قانون نیازمند است، چرا که آنها را در مقابل ما مصونیت می دهد و از مجاری "حقوقی" خط فاصله را به ما گوشزد کرده و می کند، تا مبادا دست از پا خطا کنیم.
به همین خاطر ما بایستی وضعیت دیگری را دنبال کنیم و راه مبارزه با خرده کاری و درجا زدن را پیدا کنیم. ما ناگزیریم، ادبیات دیگری را، ادبیات طبقاتی خودمان را در مقابل این سرمایه داری "جوان" با قد رعنا و سبیل سبزش به جامعه معرفی کنیم. جنبش طبقاتی ما بیش از هر چیز و هر زمان دیگری نیازمند احیای مفاهیمی است که سرمایه داری تلاش به زدودن آنها از اذهان تاریخ و جامعه کرده است.
بورژوازی در حالی که بیش از 400 سال روند اجتماعی ستم و استثمار به تمامی شیوه ها را تکرار می کند، اما هر کس را مفاهیم طبقاتی را به پیش کشد، متهم به تکرار و کهنگی کرده و می کند. این واقعیتی است که سرمایه داری به کمک ابزارهای تبلیغاتی اش در جا انداختن این پاک گردانی بویژه از طریق سوپاپ های اطمینانی همچون سوسیال دمکراسی و چپ هایی که تا دیروز سنگ طبقه کارگر را به سینه می زدند، موفق شده است. به همین خاطر پروسه جا اندازی یک مبارزه حقوقی بجای مبارزه طبقاتی و ادبیات مربوطه اش توسط سرمایه داری، چیزی است که مبارزه طبقه کارگر را از نفس انداخته و سرگیجه و درجا زدن در جنبش کارگری ادامه خواهد داشت مگر آنکه از نو تلاش برای زنده کردن و ادامه در مسیر مبارزه طبقاتی از سر گرفته شود.
این دقیقا یک پروسه درگیری است. درگیری درونی در خود طبقه کارگر از سویی، و از سوی دیگر با نیروهای اجتماعی متفاوتی که از طریق نمایندگی های سیاسی شان در مقابل این روند به مقابله بر خواهند خواست، و به علاوه با دولت(های) سرمایه داری هوشیاری که این پاکسازی خاطره و ادبیات مربوط به طبقه کارگر را تا به امروز برای "خاطر جمعی" حفظ جامعه طبقاتی به سرانجام رسانده اند.
پی نوشت و پی یافت هایی مربوط به این جستار:
1:
میان بازار و روحانیت در گذشته و آنگونه که در متن نیز توضیح آن داده شد، ارتباطی تاریخی ناشی از یک فشار قدرتمند اقتصادی از سوی حکومت پهلوی برقرار شده بود. این بورژوازی بدلیل اینکه دارای توانمندی لازم برای مقابله با این فشار اقتصاد مدرن و سرمایه کلان نفتی دولت نبود، نیروی واسطی را که روحانیت بود، از طریق پرداخت مواجب مذهبی تحت عنوان خمس و زکات به خود وابسته کرده بود. البته روحانیت در عین حال دستش هم در جیب دولت نفتی شاه بود و از آنجا هم اخاذی می کرد و همواره به جان "شاهنشاه آریامهر"ش دعا می نمود. آریامهر اما کارش مدرن سازی و فاصله گیری از گذشته سنتی بود و باج می داد تا روحانیت را وادار به سکوت کند، و بازار برعکس موقعیتش را در مقابل دنیای مدرن آهسته آهسته تهدید شده می دید و روحانیت را که از طریق مذهب با توده های وسیع اجتماعی در تماس بود، سیراب می کرد، تا بیاری کسب این بلندگوی سنتی بتواند پیوندی با مردم و اعتراضات مورد نظرش در مقابله با حکومت شاه سازمان دهد. در واقع روحانیت هم از توبره و هم از آخور می خورد. این است که در دوران خیزش اجتماعی 1357 روحانیت که دهه های طولانی هم جیره خوار بازار بود، نقش نماینده سیاسی بورژوازی بازار سنتی ایران را به عهده گرفت و از همین طریق هم توانست بطور فریبکارانه خود را همصدای اعتراض کل نشان دهد. این وضعیت پس از انقلاب اسلامی و دستیابی به سرمایه ای کلان همچون نفت، زمینه بی نیازی و جدایی روحانیت را از بازار سنتی فراهم نمود. این مسئله بخصوص با راه اندازی و چنگ اندازی بر انواع بازارها و بویژه فروشگاه های زنجیره ای مدرن، این جدایی را رفته رفته تعمیق نمود. هیئت های موتلفه که یکی از ارکان تشکیلاتی این پیوند میان روحانیت و بازار بوده، چنانکه در جستار یک ملاحظه می کنید، دیگر نقش و وزنه خود را طی سه دهه نقش در حاکمیت و امکان استقلال مالی اش از بازار طی بدست آوردن درآمد سرشار نفت، از دست داده است و این نکته را در پی یافت های زیر بهتر می توانید ملاحظه کنید.
www.bbc.co.uk
"جمعیت هیئتهای موتلفه اسلامی
"بازار" در سنت، مهمترین منبع مالی روحانیت و در نتیجه ستون نگهدارنده استقلال آن در برابر دولت بود.
در سالهای آغازین دهه چهل، سیاستهای اقتصادی مدرنسازانه - سوسیالیستی دولت به خصوص در زمینه "اصلاحات ارضی"، تهدیدی سنگین برای بزرگ مالکان و نیز تاجران سنتی قلمداد شد.
از سوی دیگر، برنامه عرفی کردن (سکولاریزاسیون) فرهنگ و سیاست در عصر پهلوی، دست روحانیان را از بسیاری مناصب قضایی و آموزشی کوتاه کرد و از نفوذ سیاسی آنان کاست.
به این ترتیب بازاریان و روحانیان که پیشتر از پشتیبانان اصلی نظام سلطنت در ایران به شمار میرفتند، منافع مشترکی در ستیز با دولت حاکم یافتند.
جمعیت هیئتها موتلفه اسلامی، سازمانی سنتی بود که در پیوند با رهبران روحانی، از جمله آیت الله خمینی، بدنه سنتی دینی جامعه را علیه حکومت محمدرضاشاه پهلوی بسیج کرد.
با افزایش بهای نفت ایران در سالهای 1352 و 1353 و سیاست اقتصادی محمدرضاشاه مبنی بر تزریق نقدینگی به بازار، ثروت بازاریان به شکل بیسابقهای رو به فزونی گذاشت.
بازاریان در قالب تشکل سیاسی خود، بخش عمدهای از این ثروت را برای مبارزه با سلطنت پهلوی، تحت رهبری آیت الله خمینی، صرف بسیج اجتماعی جامعه کردند. "
"
fa.wikipedia.org
" حجت الاسلام مهدی کروبی، در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، به فرمان آیت الله خمینی رهبر جمهوری اسلامی، بنیاد شهید انقلاب اسلامی را تأسیس کرد. ... "
"فروشگاه زنجیرهای کوثر : فروشگاه زنجیرهای کوثر متعلق به بنیاد شهید انقلاب اسلامی است. فروشگاه شیلات : این فروشگاهها از ابتدای سال ... "
اکنون این فروشگاههای زنجیره ای مثل "قدس" حلقه بسیار وسیعتری را در بر می گیرد. و اغلب در اختیار دست اندرکاران سیاسی رژیم است.
www.mihan.net
"بیاعتنایی بازاریان به تقاضای انجمن همسو با موتلفه برای تعطیلی بازار
بازار تهران روز دوشنبه برخلاف خواست انجمن جامعه اسلامی بازار و اصناف حالت عادی داشت
عدم استقبال از تعطیلی بازار تهران از سوی بازاریان در ادامه روندی است که طی سالهای گذشته وجود داشته است. آگاهان میگویند که درحال حاضر جریان موتلفه و انجمن بازار نفوذ چندانی در بازاریان ندارند و جلسات سخنرانی هفتگی آنها که با وجود تبلیغات گسترده یا حضور چهرههای شاخص جناح راست برگزار میشود، از استقبال چندانی برخوردار نیست. "
2:
این ها نمونه ای از چهره های اصلاح طلبی هستند، که در تمام این سی سال نقش برجسته و راهنما در هدایت جمهوری اسلامی داشته اند. اینها خود سرکردگان سرکوب ها و مدافع تمامی شیوه های ضد انسانی این حکومت بوده اند. البته امروز می توان باور کرد که در نتیجه عملکردهای خود و پس از سی سال جنایت واقعا اصلاح طلب شده اند، اما این هیچ ربطی به منافع عمومی مردم و کارگران و جامعه ای که در قبال حقوق و دستمزد زندگی را می گذراند، ندارد.
fa.wikipedia.org
"سعید حجاریان (متولد ۱۳۳۳ هجری شمسی-۱۹۵۴ میلادی) که دارای سوابق امنیتی و اطلاعاتی بود و جزو موسسین وزارت اطلاعات به حساب میآید، پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ در نخستین انتخابات شورای اسلامی شهر تهران به عنوان نایب رییس به این شورا راه یافت و در عین حال سمت مشاور سیاسی رییس جمهور وقت را نیز بر عهده داشت. وی مدتی سمت استادی در تدریس درس مدیریت استراتژیک به دانشجویان کادر وزارت اطلاعات، من الجمله سعید امامی را دارا بود. همچنین مدتی نیز ریاست سازمان مطالعات استراتژیک در طی سالهای دهه ۷۰ را بر عهده داشت."
fa.wikipedia.org
" بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی در دولت اول میر حسین موسوی، نماینده و نایب رییس مجلس ششم بود.وی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران است. "
fa.wikipedia.org
" مصطفی تاجزاده، از اعضای شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی و عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران است. او در دولت محمد خاتمی معاون وزیر کشور بود.
او در جریانات مربوط به رویدادهای پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) بازداشت شد
fa.wikipedia.org
" سیدمحمدعلی ابطحی (۷ بهمن ۱۳۳۸ در مشهد)[۱] یک روحانی اصلاح طلب و از چهرههای جنبش اصلاحات در ایران است. وی در دولت سید محمد خاتمی مسئولیت دفتر رئیسجمهور، [۲] معاونت پارلمانی و حقوقی ریاست جمهوری[۳] و سمت مشاور وی را بر عهده داشت.[۴] با این حال، در دوره دهم ریاست جمهوری، بر خلاف محمد خاتمی، از حامیان سرسخت مهدی کروبی بود.[۵]
"
" سمتهای دولتی
• ۱۳۵۸:به مدیریت برنامههای صداوسیمای مرکز مشهد منصوب شد.
• ۱۳۶۱:به عنوان مدیرکل صداوسیمای بوشهر و شیراز منصوب شد.
• ۱۳۶۲:در تهران به عنوان مدیر رادیو ایران منصوب شد.
• ۱۳۶۷:به سمت معاونت برونمرزی صداوسیما منصوب شد.
• ۱۳۶۷:چهار ماه بعد در دی ۱۳۶۷ و در زمان وزارت سید محمد خاتمی در وزارت ارشاد به سمت معاونت امور بینالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منصوب شد.
• ۱۳۷۱:به دنبال استعفای سید محمد خاتمی از پست وزارت او نیز استعفا داد.
• ۱۳۷۳:در زمان تصدی لاریجانی، به سمت نمایندگی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در بیروت رسید.
• ۱۳۷۶:در تاریخ ۱۹ تیر ۱۳۷۶ به عنوان ریاست دفتر رییس جمهور وقت(سید محمد خاتمی)انتخاب شد.
• ۱۳۸۰:به سمت معاون حقوقی و پارلمانی رییس جمهوروقت (سید محمد خاتمی) منصوب شد.
• ۱۳۸۳:یه سمت مشاور رییس جمهوری وقت، خاتمی منصوب شد."
3:
هیچ جای تعجبی ندارد که چنین چهره هایی نمایندگان مدرنیسم سرمایه داری ایران هستند. مگر سرمایه داری در تمامی دنیا با ورودش به عرصه با استثمار و سرکوب هایش شناخته شده نبود؟ و آیا این هیچ چیزی را از بورژوازی بودن آن کم کرد؟ پس در ایران و این جنبش هم جای تعجبی ندارد که سرکوبگران دیروز امروز هم در راس اعتراضاتی هستند، که قرار است "یک جامعه سالم" سرمایه داری را سازماندهی کند.
در واقع مدرنیسم به عنوان مرحله ای متاخر، گامی در جهت تکمیل واقعیت همین جامعه سرمایه داری با مشخصه های بارز یک مقابله با سنت بوده است.
این مشخصه ها را از جمله عرفی کردن مناسبات و حقوق باوری و تأکید بر "خرد گرایی" و باور عمومی به انسان و یا انسان مرکزی میتوان برشمرد. پیشگامان این روند خود به ما چنین نشان می دهند:
"مدرنیسم نمودهای بیرونی تمدن جدید غرب است و مدرنیته، عناصر درونی فکری، فلسفی و فرهنگی آن بوده و دارای رشتهای از مفاهیم اساسی است که با یکدیگر در ارتباطاند." ( www.bashgah.net )
"ایدئولوژیهای مدرن را که همان ویژگیهای روشنگری است، به طور اجمال (می توان) به شرح زیر برشمرد:
1- اعتماد به توانایی عقل انسان و علم برای معالجه بیماریهای اجتماعی؛
2- تاکید بر مفاهیمی از قبیل پیشرفت ,(Progress) طبیعت (nature) و تجربه های مستقیم (Direct experience)
3- - مخالفت آشکار با مذهب؛
4- تجلیل طبیعت و پرستش خدای طبیعی؛
5- در قلمرو سیاست، دفاع از حقوق طبیعی انسانها؛ بوسیله حکومت قانون و سیستم جلوگیری از سوء استفاده از قدرت
6- اومانیسم و تبیین جامعه و طبیعت به شکل انسانی یا انسان انسان انگاری طبیعت (Antropomorphism)
7- تکیه عمده بر روش شناسی تجربی و حسی در مقابل روش شناسی قیاسی و فلسفی
8- پوزیتیویسم به عنوان متدلوژی مدرنیسم" ( www.bashgah.net )
جایگزینی سرمایه داری بجای سیستم فئودالی پیشین به این ترتیب به معنای این بوده، که این سیستم خود دارای مراحلی بوده و اندک اندک به آنها توجه نشان داده شده است.
این توضیح کلی و ابتدایی به ما کمک می کند، تا آنچه را از زمان مشروطه تا به امروز در جامعه ایران گذشته و می گذرد، بهتر شناسایی کنیم.
4:
آنچه امروز جامعه ایران آنرا به چالش کشیده، در بخش مهمی بیان همین جدال میان سنت و مدرنیته می باشد. حضور زنان و جدال آنها با فرهنگ رایج که در قامت سیاست حاکم اعمال شده و می شود، به همراه درک و دفاع عمومی جامعه از قانون و قانونمداری و حقوق یکی از برجسته ترین این موارد است.
طرح انواع آزادی و پذیرش تنوع، در برابر یکتاگرایی اندیشه و عمل مذهبی و فقیه باوری یکی دیگر از این موارد است. در کنار اینها بایستی توجه داشت که بخشی از این واقعیت توسط خود حاکمیت حاضر تحت عنوان جمهوریت و در کنار پذیرش پارلمان و انتخاب نماینده به شیوه مدرن سرمایه داری تا کنون به اجرا در آمده است. اگرچه این پذیرش در سایه مذهب همواره دچار تناقض و نقص کارکرد بوده است.
برای روشن تر شدن این نکته بایستی بخاطر آورد که در دوران طرح مشروطیت، روحانیت علت مخالفت خود را در این بدعت گذاری جنبش می دید، که از قانون الهی گذر می کند و به قانون زمینی بایستی پس از آن توسل جست. و این مغایر با آنچیزی بوده که تا آن زمان پذیرفته شده و غیر قابل شک بوده است. به علاوه نماینده و مجلس طرح و بدعت دیگری بوده در مقابل نماینده خدا و روحانیتی که نقش واسطه را تا آن زمان در جامعه به عهده داشته است. از این طریق بود که مخالفان روحانی مشروطیت، از مشروعه دم زدند، تا به این وسیله قانون الهی و نماینده روحانی اش در مقابل قانون زمینی، جمهوریت، مجلس و نماینده منتخبی که هر بار بایستی سر صندوق رای در می آورد، پا برجا بماند. این مخالفت مبنایی کاملاً واقعی و زمینی داشت چرا که به منافع روحانیت بطور بلاواسطه ضربه کاری و مادی خود را وارد می آورد، اگرچه پایه و اساس استدلال خود آنها به آسمان و ریسمان گره خورده بود.
اما با "انقلاب اسلامی" روحانیت این تناقض را لااقل در عمل برای خود حل نمود، چرا که می دانست در جریان این امر نه تنها نمایندگی روحانی خویش را از دست نداده بلکه با این واقعیت روحانییت نمایندگی اش را به زمین بهتر پیوند خواهد زد. این است که دیگر می توانست با خیال راحت از شاه به عنوان سایه خدا و سلطنتش هم بگذرد و تا "جمهوریت" به نام اسلام طی طریق نماید و به نمایندگی و پارلمانی نیز که قوانین الهی می بایست در آن طرح و ارائه شود، آری بگوید.
اکنون سی سال از آن تاریخ سپری شده است و اجرای احکام دین و مذهب و آن هم در جهان سرمایه داری، بجای قانون متعارف تناقض خود را حتا برای خود آنها رو کرده است. پارلمان جایگاه قانون متعارف است و قانون بیان روند ضرورتی اجتماعی- اقتصادی که در پیوند با حاکمیت سیاسی هر بار خود را تعریف و تجدید تعریف می نماید. و این در تناقض کامل با احکام مطلق الهی و دستورالعمل هایی است که هیچگونه گره خوردگی با زندگی در جریان دنیای امروز ندارد.
5:
طبیعتاً و پیشاپیش همراهی بخشی از حاکمیت سیاسی با مردمی که بار سنگین قتل عام و زندان و شکنجه را هم در این اعتراضات به عهده گرفته، یکی نیست. این حاکمیت پیش از این در قبال آزادی از حاکمیت سلطنت، آزادی حاکمیت خود را کسب نمود و اکنون پس از سی سال با گسترش موقعیت اقتصادی و اجتماعی اش در جستجوی آزادی از قید و بندهایی است که سد راه سرمایه گذاری در مقیاس جهانی را برایش فراهم آورده است. طبیعی است که فراخور این چنین واقعیتی، قانونی همسان تر با جهان سرمایه داری به معنای وسیعش ضروری است و همین دست آویزی است تا بخش وسیعی از توده های معترض اجتماعی آن را همنوای خود خیال نمایند.
www.dw-world.de
"سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی"
"کودتاچیان قانون و حقوق مردم را زیر پا گذاشته اند"
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با انتشار بیانیه ای بار دیگر به "حاکمیت سانسور" و سرکوب اعتراضات مردمی اعتراض کرد. این سازمان در بیانیه خود می نویسد که اکنون نه با یک تقلب گسترده بلکه "با کودتایی تمام عیار مواجهیم"
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیانیه خود را چنین آغاز می کند:
" کودتایی که در آغاز گمان میرفت کودتایی مخملی است، به خون ریخته شده ده ها تن از شهیدان، جوانان، زنان و مردان ایران یر سنگفرش خیابان رنگین شد و هزاران مجروح و صدها زندانی بر جای گذاشت. اقتدارگرایان پاسخ مردم آزادیخواه ایران را که با رای انتخاباتی خویش به نامزدهای اصلاح طلب، به حاکمیت اقتدارگرایان استبداد طلب "نه" گفته بودند، با خشونت پاسخ گفتند."
این است که می بینیم بر این جنبش به سادگی آب خوردن چنین رهبریتی هم سوار گشته است. و این در عین حال نیز تناقض خود این جنبش است، که تا کنون نیز به همین دلیل پای خواست خود را از محدوده ای که این رهبریت می خواهد فراتر نگذاشته است.
این رهبری می خواهد به رای و پارلمان و نماینده و سیاست باب روز جهان سرمایه داری نزدیکتر باشد و در این راه نیز تلاش خود را می کند. این تلاش اکنون دیگر به یک استراتژی آشکار جناح همسوی با مردم در مقابل بخش دیگر حاکمیت تبدیل شده است.
اکنون بنظر می رسد روشن باشد که چرا مردم خود را پشت سر جناحی از حاکمیت قرار داده است و در همین حال روشن هم باشد که چگونه این جناح از این نیروی اجتماعی بیشترین بهره خود را می خواهد ببرد.
کارگران اما در این میان هنوز در این جنبش نقشی بازی نکرده اند.
|