یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خانواده مقدس و شبح ناموس
اگر زنان بیش از مردان به دروغ متوسل شده و می شوند، نه از اقتضای طبیعت شان، که از تنگنای موقعیت شان بوده و هست


فرشته مولوی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۵ فروردين ۱٣٨۵ -  ۱۴ آوريل ۲۰۰۶


بيش از يک و نيم دهه از فروپاشی آلمان شرقی و سيستم سوسياليسم دولتی در اروپا می گذرد. در اين مدت زمان و بعد از يک سری از جنگ های امپرياليستی که پيش زمينه اش گذار دولت رفاه سرمايه داری فورديسم به سرمايه داری بازار مالی بود و با جنگ خليج فارس در سال ۱۹۹۱ آغاز شد، چپ بين المللی و چپ اروپا و آلمان با سه اختلاف نظر بنيادی مواجه گشته است:
در ميان طبقات رهبری کننده و برگزيدگان، ميان يک امپراطوری نئوليبراليسم مستبد با اقتصاد ليبرالی و يک سياست چندسويه، سوسيال ليبرال يا سوسيال دمکرات جهت گيری شده بسوی نرم های دمکراتيک سرمايه داری مالي، مبارزه بر سر رهبريت در جريان است. از رسوبات سوسيال دمکراسی مدرن، رهبريتی به وجود آمده است که تمايل بسوی بربريت، زيرپا گذاشتن حقوق بنيانی انسانها و سازماندهی جنگ ها بعنوان کار معمولی اش به حساب می رود.
همزمان چپ خود مجددا به يک مبارزه طلب تبديل شده است. در روند فوروم جهانی، جنبش های گسترده جهانی بيکاران، کارگران مزد ارزان، بی زمينان، بی خانمانان، کسانی که از مدارک اقامتی محرومند، کسانی که از دسترسی به آب و آموزش و بهداشت و ابتدائی ترين ملزومات زندگی محرومند و يا در حال محروم شدن می باشند و کسانی که قربانی جنگ ها شده و يا مورد تهديد جنگ و ترور قرار دارند و... ، مشروعيت نئوليبراليسم، سرمايه داری بازار مالی و امپرياليسم را زير علامت سئوال برده اند. دقيقا در همين مقطع ضد و نقيض های داخلی چپ ها سر باز می کند و بديل هائی مطرح می شوند که بحث های استراتژيک را باز می گشايند. در اينجا چپ بايد نشان دهد که کيست و چه می خواهد و چه جهانی ديگر را در چشم انداز مبارزه اش می بيند. اين خطر بسيار بزرگ وجود دارد که چپ در شرايط جديد دوباره در قالب گذشته اش به تکرار خود به پردازد و پيشگيری از بربريت، غلبه بر استراتژی نئوليبراليسم، آغاز يک استراتژی دگرگونی و تغييری که از سرمايه داری بازار مالی گذر کرده و رهبريت سرمايه بر اقتصاد و جامعه را پشت سر گذارد را غيرممکن سازد. رزا لوگزامبورگ چه چيزی را برای ما به جای گذاشت که ما هرگز نبايد فراموش کنيم؟
آموختن را از ياد نبريم!
مجددا در مقابل ما وظيفه ای قرار گرفته است که رزا لوگزامبورگ در سال ۱۹۱۵ يعنی زمانی که نيروهای سوسياليست عميق ترين شکستشان را متحمل شده بودند گفت: "ما شکست نخورده ايم و پيروز خواهيم شد اگر که ياد بگيريم که از ياد نبريم". ۱
اين روند يادگيری اما راحت هم نيست. رزا در بروشور يونيوس می نويسد: "انتقاد از خود بيرحمانه، بدون ملاخظه تا جائی که اين انتقاد از خود تا ريشه مسائل فرو رود، هوا برای زندگی و چراغ راه جنبش پرولتاريا است. ۲
از آنجا که انديشيدن بدون انديشيدن دگرانديش به هيچ وجه ممکن نخواهد بود و نيانديشيدن دگرانديش به معنی استثمار دگر انديش و استثمار دگرانديش به مفهوم استثمار انديشيدن بطور کل است واستثمار انديشيدن بطور کل موضوع اجتماعی است و به مفهوم انهدام اجتماع و انهدام دمکراسی است، بنابراين اين سخنرانی رزا لوگزامبورک در سال ۱۹۱٨ در جمع رفقای روسی اش از اهميت خاصی برخوردار می گردد "آزادی همواره به مفهوم آزادی دگر انديش است". ٣
استثمار دائمی آزادی دگرانديش پايان سوسياليسم بعنوان روشنگری ـ ، برابری ـ، و جنبش آزادی خواهی است. ۴
دولت کوبا چه با رزا و چه با اجرای برنامه حزب نمی تواند با محدوديت های موجود خود را سوسياليسم بخواند. شايد اين گفته برای ما دردآور باشد و باز هم شايد اين گفته ما با نگاهی به سرگذشت مردم کوبا و همبستگی با انقلاب مردمی کوبا و مبارزه آنان بر عليه امپرياليسم آمريکا و سياست تحريم اقتصادی آمريکا عليه کوبا و....، در تضاد قرار بگيرد اما در تضاد قرار گرفتن بهتر است تا به غلط از سوسياليسم نام ببريم.
تنها داشتن اهداف سوسياليستی آنطور که در بسياری از دولت های سوسياليستی جوامع اروپائی تجربه کرديم، به معنی پياده شدن سوسياليسم نيست. زيرا که در اين کشورها بنام مردم تنها ديکتاتوری هائی با اهداف اجتماعی حکمفرما بود. اعتقادات سوسياليستی که خود را زندانی بندگی يک رهبری تک حزبی می کنند که حتی به فراکسيون های رديف خودشان هم اجازه وجود نمی دهند، هراندازه که با جسارت، شرافتمند، تحسين آميز و صادق هم باشند، اما نخواهند توانست جامعه ای سوسياليستی را پياده نمايند. و بر عکس هم بايد گفت که آزادی قانونی و برابری با وجود اينکه از پيشرط های پياده کردن سوسياليسم می باشند اما عنصر سوسياليسم نيستند. بطور واقعی اين به مفهوم اين است که: که ما با سوسياليست های زن و مرد کوبا در همکاری های تنگاتنگ و همبسته، تا آنجائی که اهداف عملی مبارزاتی مان مشترک است حرکت خواهيم نمود اما همزمان با بيانی صريح در باره اختلافات ايدئولوژيکی مان بر سر مفهوم سوسياليسم و چگونگی رفع تضاد های سياسی برای رسيدن به سوسياليسم بحث و گفتگو خواهيم نمود.
حزب و برنامه
خارج از تمامی فرصت طلبی های تاکتيکی در آرا و عقايد، رزا لوگزامبورگ هيچ شکی ندارد که اساس اصلی تصميمات سياسی به برنامه سازمان های موجود برمی گردد. تنها از برنامه حزب می توان فهميد که آيا يک تصميم با موقعيت سازمان جور در می آيد يا نه.
هرمن کلنر عضو فوروم مارکسيستی "پ د اس" به اين حزب پيشنهاد نموده است که بخش زير به برنامه حزب اضافه شود: جامعه سوسياليستی که ما برای آن می کوشيم، يگانگی و وحدت ميان حقوق سياسي، اجتماعی و فرهنگی و حق تعيين سرنوشت تمامی انسانها و اقوام آن جامعه را ضمانت می نمايد. جامعه ايست که سودطلبی از بين برده شده است و مناسبات سياسي، اقتصادی، زيست محيطی و فرهنگی دمکراتيک را متحقق می سازد. اين جامعه خواهان تابعيت توليد ـ ، تقسيم ـ و نوع مصرف گرائی از اصول و قواعد شهروندان زن و مردی که شرايط ايجاد يک زندگی همبسته و خود مختار را ممکن می سازنند، می باشد. برای ايجاد اين جامعه بايد تغييراتی در مسير رشد اقتصادی، پيشرفت های تکنيکی علمی، حفظ محيط زيست طبيعی و وحدت ميان دولت مدنی و دولت رفاه از داخل و خارج و همچنين نظم جهانی بدون تشنج و صلح آميز، عدالت اجتماعی و رفاه اجتماعی به وجود آيد".
اين پيشنهاد مورد قبول حزب قرار گرفت. اما در قطعنامه هيئت رئيسه حزب چپ (که حزب پ د اس در راس آن است) بر خلاف روح و کلمه به کلمه برنامه فعلی حزب از کوبا بدون هيچگونه محدوديتی به عنوان کشوری سوسياليستی نام برده شده است.
هيچ شکی نيست که سياست چپ ها و احزاب سوسياليستی بايد با توجه به رشد تهديدات بر عليه اساسی ترين پايه های تمدن انسانی، روز بروز راديکال تر بشود اما بايد به اين فکر کنيم که راديکال شدن يعنی چه؟ مارکس معتقد است راديکال شدن يعنی "مشکلات را از ريشه بشکافيم" و ادامه می دهد که "ريشه برای انسانها همان خود انسان است". به اين خاطر هم راديکاليسم تئوری آلمانی به مکتبی می انجامد که اعتقاد دارد "انسان بالاترين موجود برای انسانهاست" و بزبانی ساده تر و در يک کاتاگوری امری: تمامی مناسباتی را که در آن انسان موجودی خوار شده، مچاله شده، به حاشيه پرتاب شده و بيحرمت شده است را بايد دور انداخت و تغيير داد. ۵
رزا لوگزامبورگ در يکی از نوشته های برنامه ای اش می نويسد: "گروه اسپارتاکوس چه می خواهد؟ می خواهد در روح انتقادش به لنين و تروتسکی خيلی روشن و واضح با متدهای بلشويکی چون آنچه که در سال ۱۹۱٨ در روسيه به اجرا درآمد، مرزبندی کند بدون اينکه نامی از بلشويک ها ببرد": (در انقلاب های بورژوازی خون ها ريخته شد، ترور و قتل های سياسی اسلحه ای بود در دستان طبقه ای که در حال خيزش بود. اما در انقلاب های پرولتاريائی، پرولتاريا برای رسيدن به اهدافش احتياجی به ترور ندارد و از آن نفرت دارد. انقلاب پرولتاريائی احتياجی به اين گونه ابزار مبارزاتی نخواهد داشت زيرا که هدف مبارزه اش نه افراد بلکه مبارزه با نهادهاست و نمی خواهد با تصوراتی خام وارد عصری شود که برای مبارزه با سرخوردگی ها اين چنين خونين انتقام گرفته شده است).۶
ميزان راديکال بودن چپ نه در زبان تند و خشونت بارش است و نه به تعداد کشته شده ها و نه به سرعت تغييرات مناسبات اجتماعی بلکه در اين نهفته است که آيا سياست سوسياليستی باعث ميشود به طور واقعی مناسبات استثمار و فشار و خوار نمودن انسانها از بين برود يا نه. هر قدم عملی بطرف اين هدف همزمان راديکال و بشردوستانه است. از اين رو در سياست چپ بايد در رقابت با امکانات موجود و با قدرت های موجودی که چپ را احاطه کرده است، پياده کردن حقوق بشری سياسی، اجتماعی و فرهنگی از اصول مهم باشند.
فرق راديکاليسم با افراط گرائی در اين است که راديکاليسم از ابزار اهداف انسانی است. سيستم راديکاليسم سوسياليستی به مفهوم سوسيال دمکراسی است در حاليکه افراط گرائی به مفهوم بی توجه ای و نفی دمکراسی است. سيستمی است که باعث ديکتاتوری خواهد شد حال چه ديکتاتوری چپ و چه راست.
برای چنين چپ راديکالی تاريخ يک سری از مقياس ها را به وجود آورد. اولين مقياس الويت دادن به متدهای صلح آميز و دمکراتيک است. شکاف در سياست سوسياليستی بلشويکی با قيام مسلحانه ۱۹۱۷ که باعث قربانی شدن عده ای قليل شد و به حکومت دولت موقت پايان داد و بر پايه اکثريتی چپ در شوراهای آزاد منتخب قرار گرفت نبود بلکه انحلال مجمع روسيه با ابزار پليسی در ژانويه ۱۹۱٨ بود. اين واقعه در واقع به مفهوم پايان عصر شوراهای دمکراتيک بود زيرا از آن تاريخ به بعد اين شورا ها ديگر بصورت آزاد و دمکراتيک انتخاب نشدند. ممنوعيت احزاب سياسی حتی آنهائی که در قيام اکتبر سهيم بودند، بشدت به اجرا در آمد. بدين صورت امکان رفع صلح آميز و قانونی اختلافات داخلی از بين رفت. بطوری که جز جنگ داخلی گسترده و يا قرار گرفتن در زير ديکتاتوری بلشويک ها، هيچ آلترناتيو ديگری باقی نماند. اين اختلافات باعث از بين رفتن جان ۱۰ ميليون انسان شد.
سوءقصد به لنين توسط سوسيال انقلابيون چپ نتيجه اجباری استثمار اشکال سخنوری دمکراتيک بود (نفی آزادی بيان). در واقع تلاش در قتل استبداد بود. قتل استبداد تنها قتلی است که از نگاه دمکراتيک قانونی است و از آنجا که اين استبداد است که خودش را بر فراز مرگ و زندگی انسانها قرار می دهد و در باره زندگی ديگران خارج از شرايط دولت مدنی تصميم می گيرد، تنها مرگ می تواند به اين رهبريت استبدادی پايانی دهد.
درسرآغاز قطعنامه حقوق بشر وضع شده توسط جامعه بين المللی در تاريخ ۱۰ دسامبر ۱۹۴٨ با اين جملات روشن و صريح آمده است که: "از آنجا که به رسميت شمردن تمامی منزلت موجود اعضای خانواده انسانی و همسانانشان و حقوق غير قابل انتقال آنان، اساس و پايه های آزادی و عدالت و صلح در جهان را می سازند، از آنجا که تحقير و بی اعتنائی به حقوق بشر به بربريت می انجامد که باعث زير پا گذاشتن انسانيت می شود، از آنجا که به وجود آوردن جهانی که در آن انسانها آزاد از ترس و نياز باشند و آزادی عقيده و ايمان اصل باشد، بعنوان بالاترين تلاش و وظيفه انسانی اعلام گشته است، از آنجا که اساس اين است که حقوق بشر از طريق حکومت قانون امنيت يابد تا اينکه انسان مجبور نباشد بعنوان آخرين ابزار برای مقابله با استبداد به قيام متوسل شود و...
دومين قياس يک حرکت سوسياليستی راديکال، دگرگونی اجتماعی بسوی عدالت اجتماعی و غيرقابل تفکيک کردن حقوق بشر است. روشن است که هر تغيير اجتماعی همواره به شرايط موجود ربط پيدا می کند و مناسباتی را که در مقابل برآورده کردن کامل حقوق سياسی، اجتماعی و فرهنگی بشر قرار می گيرند را می توان قدم به قدم رفع نمود.
البته بايد توجه نمود که بعد از شورش های انقلابی که به يک وضعيت استبدادی خاتمه داده می شود، ۲ تا ٣ سال طول خواهد کشيد تا اينکه شرايط برای انتخابات آزاد فراهم گردد. اگر اين موقعيت اما برای هميشه ادامه داشته باشد و يا حتی حزبی و يا رهبريت حزبی برای خودش خارج از پروسه دمکراتيک انتخابات، رهبريت را قائل شود، اين رهبريت ار مشروعيت فاقد است.
در ميان چپ هميشه جريانی وجود داشته است که برای رسيدن به اهداف اجتماعی آماده بوده است که آزادی های سياسی را محدود سازد و يا کاملا در کنترل بگيرد. اين مسئله خود به مفهوم تمايل بسوی آتوريته اجتماعی است که می تواند به يک ديکتاتوری اجتماعی مشروع تبديل شود و به لحاظ تاريخی هم چنين چيزی سابقه داشته است. ديکتاتوری که در شرايط خاص به يک رهبريت استبدادی تبديل شده و به نابودی انسانها بنام سوسياليسم پرداخته است.
سوسياليسم دمکراتيک که بطور واقعی در اينجا کاملا با دمکراسی ليبرالی و آتوريته اجتماعی متفاوت است و فرسنگها از اين دو دور است، خواهان اين است که همزمان امکان تصميم گيری های دمکراتيک افزايش يابد و مثلا مناسبات مالکيت از بين برده شود. مناسباتی که مانع توليد و تقسيم برابر ثروت هائی که در مرحله نخست برآوردن حقوق بشر و کالاهای آزادی را امکان پذير می سازند، می شود.
برنامه حزب "پ د اس" در اين باره می گويد: "تمامی اشکال مالکيت ـ مالکيت های تعاونی ، اشتراکي، خصوصی، دولتی و ديگر مالکيت ها که اساس زندگی طبيعي، اجتماعی و فرهنگی را توسعه می دهند و دسترسی به شرايط اساسی زندگی انسانی را سهل تر می سازند، بايد تشويق شوند و آنهائی که اساس زندگی را مدفون می سازند بايد از بين برده شوند و اگر توانستند به نحوی خود را بازسازی کنند دسترسی به آنها را بايد مشکل ساخت و يا از آن جلوگيری نمود. ما به امکاناتی که در قانون پايه ای حزب برای اجتماعی کردن اساس زندگی و زمين، ذخاير طبيعی و ابزار توليد و اجرای مالکيت اشتراکی و اشکال ديگر اقتصاد اشتراکی قيد شده است، پايبنديم و برای آن مبارزه می کنيم تا که اين امکانات را به واقعيت تبديل کنيم. لازمه اين کار اين است که اکثريت شهروندان زن و مرد بر اين اعتقاد باشند که اين امکانات باعث برقراری عدالت اجتماعی [شده] و به استفاده سودمند از ثروت های اجتماعی خواهد انجاميد".
برخلاف آنچه که بسياری از چپ ها اعتقاد دارند، اجرای سياسی حقوق بشر، از رجحان و برتريتی بالا در مبارزه برای رسيدن به سوسياليسم و همچنين مبارزات دمکراتيک برخوردار است. تازمانی که آن کالاها و شرايطی که حقوق بشر اجتماعی و فرهنگی را امنيت می بخشند فراهم نگردند، از طريق يک سيستم غيردمکراتيک هيچ حقوقی متحقق نمی گردد بلکه تنها وابستگی به خواسته ها و منافع قدرتمندان و پاداش ها و تائيد کردن آنها برقرار خواهد بود. اين برتريت حقوق سياسي، حقوق بشر اجتماعی و فرهنگی را محدود نمی سازد بلکه تازه اين حقوق را به حقوقی غيرقابل انتقال تبديل می سازد زيرا که اين حقوق، حقوق بشر سياسی می باشند که برای تحققشان مبارزات دمکراتيک بر سر نظم مالکيت مطابق با حقوق بشر انجام می پذيرد و از اين طريق امکان پذير می گردد و تازه از امنيت برخوردار می شود بطوری که انسان بدون ترس از زجر و زندگييش برايش قدم بر می دارد تا اينکه از اين طريق مالکيت بطور واقعی اجتماعی گردد.
چپ زمانی چپ است که جامعه را از چشم کسانی بنگردد که از طريق مناسبات مسلط، استثمارمی شوند، تحت فشار قرار می گيرند، به حاشيه پرتاب می شوند و شرف انسانی شان زير پا له می شود. دقيقا چپ از اين نگاه خواسته های خود را مطرح می کند و بر عليه تمامی آنهائی که به لحاظ سياسی و اقتصادی و نظامی در قدرت قرار دارند برمی خيزد و برای تغييرات بخصوص تغيير مناسبات قدرتی و... مبارزه می نمايد تا بدين وسيله قدرت از آنها گرفته شود و آنها را مجبور به عقب نشينی نمايد. اين مسئله در باره مناسبات چپ های سوسياليست و دمکرات در کوبا هم صادق است.
دولت انقلابی کوبا با اجتماعی کردن يک سری از شرکت های بزرگ اقتصادی آمريکائی و زمين داران بزرگ کوبائی از يکسو آمريکا را بلوکه نمود و از سوی ديگر به تمامی حقوق مشروع دولتی که نظم در مالکيت را به نفع علائق کوبا ايجاد می نمود دست يافت. ده ها سال است که آمريکا جنگی با تمامی ابزار نظامي، سازمان امنيتي، اقتصادی، سياسی و فرهنگی را بر عليه اين دولت به اجرا در می آورد. از اين رو انتقاد اصلی برای زير پا گذاشتن حقوق دولتی کوبا و حقوق بشر کوبائی ها متوجه آمريکا است. اما يک بی توازنی قدرتی ديگر هم وجود دارد که چپ ها هيچ گاه نبايد به لحاط اينکه در مقايسه با مشکلات سياسی جهان، مشکلی کوچک بنظر می رسد، آنرا دچار سکوت و بی توجه ای نمايند. اين بی توازنی قدرتی ميان رهبريت کوبا و مردم کوبا و از همه مهمتر تمامی کسانی که تصورات ديگری در باره نظم سياسی و نظم مالکيتی کوبا دارند، وجود دارد. در سال های گذشته در کوبا يک سری از قوانين وضع گرديده اند که مسائل زير را ممنوع ساخته اند:
۱. با رسانه های آمريکائی يا رسانه های خارجی مصاحبه ای شود که نسبت به نظم سياسي، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کوبا انتقاد نمايند.
۲. با سازمان های حقوق بشری بين المللی رابطه برقرار شود
٣. در گروه هائی فعاليت شود که توسط آتوريته کوبا مورد قبول واقع نمی شوند و يا سازمان هائی که مشکوک به فعاليت های ضد انقلابی می باشند.
اين ها همه قوانينی هستند که ما از زمان آلمان شرق و شوروی و ديگر کشورها با دولت های سوسياليستی می شناسيم. هيچ فرقی ميان اين کشورها وجود ندارد. البته اين حق هر دولتی است که از دخالت های کشورهای خارجی در امور آن کشور جلوگيری کند. اما زمانيکه آزادی بيان و آزادی تجمع و آزادی تشکيل احزاب و سازمانها اجرا نشود، زمانيکه دسترسی به ذخاير ثروت و ذخاير اجتماعی برای شهروندان زن و مرد مهيا و فراهم نباشد و آنها بايد برای استفاده آزاد از اين ثروت ها و رسيدن به اين حقوق متحمل فشار باشند، زمانی که در کشور خودی دولت مدنی حافظ حقوق انسانی و قانونی شهروندان و نگهبان غيرقابل تغيير بودن اين حقوق نباشد، فشار برای عدم هر گونه تماس با خارج تا جائی پيش خواهد رفت که عدم توازن قدرتی داخلی به نفع دولت همچنان رشد کند و انعکاس اين عدم توازن قدرتی باعث تعقيبات سياسی شديد گردد. از ديد برنامه حزب "پ د اس" يک چنين سياستی با نام "سوسياليسم" نبايد انجام پذيرد.
در اينجا موضوع بر سر تک تک حقوق ناديده انسانها نيست بلکه بيشتر هدف بر سر خنثی نمودن ساختاری دائمی تمامی حقوق اساسی و آزادی های سياسی است. در اين رابطه برعکس حقوق اساسی اجتماعي، محدوديت آزادی و حقوق دگرانديش به معنی ممنوعيت مستقيم آزاد انديشيدن هر شهروند زن و مرد بطور کل است.
رزا در اين باره اگر زنده بود چه می گفت: من سه جواب احتمالی را که رزا می توانست بگويد مطرح نمودم. اينکه ما نبايد برای مجموعه ضد و نقيض های زمان خودمان بدنبال پاسخ های ساده باشيم و خود را پشت راحتی مطابق با شرايط موجود پنهان کنيم. ما نبايد اساس قديمی سوسياليسم، يعنی آزادی و برابری تک تک انسانها و همبستگی با همه اين انسانها که از اين آزادی و برابری محروم بوده اند را فراموش کنيم. برای رزا لوگزامبورگ مبارزه برای سوسياليسم قبل از همه مبارزه بر عليه بربريت بود. سوسياليسم برای او شرايطی ضروری بود تا از غرق شدن در بربريت جلوگيری نمايد. هيچگاه برای او قابل تصور نبود که خود به ابزار بربريت روی آورد. رزا لوگزامبورگ زنی سوسياليست بود زيرا که او بشردوستی راديکال بود و اين دقيقا مشخصه ای است که وی را از تمامی هم عصران خودش برجسته تر می نمايد.
ماخذ ها:
۱. Rosa Luxemburg : بحران سوسيال دمکراسی . In: Werke, Bd. IV, S. ۶٣
۲. همانجا , S. ۵٣
٣. Rosa Luxemburg : انقلاب روسی . In: Ebenda, S. ٣۵۹
۴. همانجا /, S. ٣۵۵ f .
۵. Karl Marx: Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie. In: MEW, Bd. ۱, S. ٣٨۵ .
۶. Rosa Luxemburg : گروه اسپارتاکوس چه می خواهد؟ ? ebenda, S. ۴۴۵


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست