مقتول خاوران
برای علیرضا اکبری
توفیق عظیمی
•
اکنون بیشتر از بیست سال از آن جنایت هولناک می گذرد و این ماشین کشتار به جا مانده از خمینی انسان کش همچنان در حال خونریزی پنهان و آشکار است. و آرزوی دیرین ما بازماندگان آن کشتار وحشتناک، برپائی دادگاه بین المللی جنایت علیه بشریت به قوت خود باقیست و بر تشکیل آن پافشاری میکنیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ شهريور ۱٣٨٨ -
۲۷ اوت ۲۰۰۹
اوایل مرداد ۱٣۶۷ زندان اوین –آموزشگاه – سالن ششم, پاسی از شب گذشته است اما خبری از خاموشی نیست, گویا همه در انتظار اتفاقی هستند, صدها نفر در این سالن با دوازده اتاق در بندند و برای بردن به قتلگاه. در این سالن زندانیانی با همه جور حکم وجود دارند, ترکیبی از اعضا و هواداران احزاب و سازمانهای سیاسی. هر شب قبل از خواب از پشت پنجره ای که با نرده های تیز ساخته شده بود نگاهی به تپه ای میکردم که شبانگاهی اینچنین بیژن جزنی و یارانش را در انجا به گلوله بستند. این همان تپه ایست که با فکر آن بخواب می روم و حاصل آن کابوس هایی وحشتناک ست که بارها با فریاد از خواب بیدارم میکند. نقل این جنایت را زنده یاد علیرضا اکبری (از مرکزیت سازمان فدائیان ..اکثریت بود) برایم کرد او در ان سا ل ها خود در بند بود و شنیدن این ماجرا از زبان او حکایت دیگری داشت. او را نیز جلادان خمینی به قتلگاه بردند. علیرضا اکبری را در اوایل دهه شصت هنگام برگشتن از کردستان دستگیر میکنند جند هفته ای را در زندان ارومیه میگذراند. او میگفت در این دوران با ادریس بارزانی برادر مسعود بارزانی تماس میگرد تا با یاری او آزاد شود و به تهران منتقل نشود اما اینچنین نشد. رژیم پی به هویت او میبرد و او را به کمیته مشترک سابق (توحید فعلی) منتقل میکنند. بیشتر از چهار سال را در انفرادی توحید گذراند. و در تابستان سیاه شصت و هفت جز اولین قربانیان شد.
باری پائیز ۱٣۶۵ را در زندان توحید بودم. این زمان مصادف بود با دستگیری وسیع گروه مهدی هاشمی. تعدادی از زندانیان قدیمیتر را از انفرادی خارج کردند تا زندانیان جدید را به انفرادی ببرند. با دو پتو در میان راهرو جائی به ما دادند که حق برداشتن چشمبند را نداشتیم و می بایست روبه دیوار روزها و شبها را سپری کنیم . بالاتر از من علیرضا اکبری با چشم بند نشسته بود و در ته راهرو دو مامور پشت میزی نشسته بودند و خیلی آرام حرف میزدند. سکوت وحشتناک روزها قابل تحمل نبود. کم کم سر حرف را با ایما و اشاره با علیرضا باز کردم. آن روز او را نمیشناختم. فاصله کمی بین ما بود. در یکی از روزها او با قاشق فلزی که تیز شده بود رگهای دست خود را زد و خون زیادی به پتو و محل نشستن من رسید. نمیدانستم چکار کنم؟ داد بزنم و یا سکوت کنم. دلم نمیخواست او بمیرد، تازه با اوآشنا شده بودم. با سر و صدای من پاسداران رسیدند او را بردند و مرا به باد کتک گرفتند. ضربه ی پوتین پاسدار نگهبان به پیشانیم باعت پارگی و خونریزی گردید. مرا نیز به اتاقی که مثلا درمانگاه بود و دکتر پاکستانی مسئول انجا بود بردند. علیرضا آن جا بود. بعد از پانسمان دست علیرضا و پیشانی من مدتی تنها بودیم و کمی راحتر با او حرف زدم. بعد از دو روز او را آوردند و خوشحال بودم از اینکه او زنده ست. ماه بعد ما را به اوین منتقل کردند و در اتاقی در بسته چند ماهی را با او گذراندم. و بعد انتقال او به انفرادی و بعد سالن سه و در آن تابستان سیاه جز اولین قربانیان به قتلگاه برده شد.
اواسط مرداد ۶۷ هستیم و در نیمه شبی ناگهان چراغ های بند و بلندگوها روشن شدند. اسامی افرادی را که میخوانیم آماده شوند. کمتر از یک ساعت سری اول را که بیشتر از دویست نفر بودند بردند. به کجا نمیدانیم. تنها حدس ما انفرادی بود. چند روز بعد سری دوم را بردند. در یکی از ان روزها بابک زهرائی را که بیشتر از هزار و هفتاد روز در انفرادی بود را تنها صدا کردند و او را به دفتر بازجوئی بردند. ساعت ها در انتظار بازگشت او بودم و وقتی که آمد از رنگ صورت او دریافتم که اخبار بدی دریافت کرده است. بابک میگفت هیئتی برای پاکسازی زندانها تشکیل شده و قرار است همه را از نوع دادگاهی کنند. او میگفت شاید بیشتر از هشتاد درصد زندانیان را بزنند.
جابجائی زندانیان از بندهای مختلف آغاز شد. بند معروف به بند سران را که تشکیل شده بود از اعضای رهبری حزب توده و تنی چند از کادرهای احزاب و سازمانهای دیگر و همچنین تعدادی از افسران نوژه و در بین آنان، تیمسار باقری فرمانده نیروی هوائی دوران بنی صدر و... همگی را تقریبا به سالن شش و چهار منتقل کردند.
در دوران جنگ، بند سران در ارتباط کامل با وزارت دفاع و وزارت خارجه قرار داشت. طراحی چندین حمله و یا مشاوره در این باره را در بند سران انجام میدادند. معاون وزارت خارجه وقت فردی بنام جواد منصوری بطور روزانه در رفت و آمد به این بند بود.
با شروع قتل عام زندانیان سیاسی در آن تابستان سیاه، اولین گروه از زندانیان را به سالن تیرباران در زیرزمین ساختمان قدیمی بازجوئی قرا داشت بردند. اعضای رهبری حزب توده گلاویژ، کیهان، جودت، قائم پناه، دکتر بهرام دانش، فرج الله میزانی (میم جوانشیر)...
در سالن شش نزدیک به یکصد و هشتاد نفر از اعضا و هواداران سازمان فدائیان اکثریت در بند بودند از این تعداد تنها سی و پنج نفر باقی ماند. از سازمان پیکار حتی یکنفر باقی نماند.
نزدیک به دویست نفر از سازمان راه کارگر و فدائیان اقلیت در هفته دوم قتل عام در سالن شش و چهار تیرباران شدند.
و بدینسان قتل عام شمار زیادی از زندانیان سیاسی در تابستان ۱٣۶۷ در زندان اوین رقم زده شد. بدون تردبد تمامی اعضای هیئت حاکمه وقت در جریان و چگونگی این جنایت وحشیانه قرار داشتند. حاکمیتی یکدست که سرکوب خونین زندانیان سیاسی را بعد از شکست فاحش در جنگ لازم میدانست.
اما امروز بخشی از حکومت آن روزگار، زندانیان سیاسی را خودی و غیر خودی میداند. سی سال شکنجه و تجاوز و اعدام برای انها خلاصه شده در اتفاقات همین چند ماه گذشته. امروز از دفن پنهانی صدها جوان پرده برداشته اند و هیچگونه راه کتمانی برای آن نیست. این چنین قهرمانان آزادی ایران را در گورهای جمعی خاوران و بهشت زهرا دفن می کنند و بدون تردید دیگر نمی شود گورها را به خودی و غیرخودی تقسیم کرد. امروز بازجویان از تجربیات دوران حاج داوود رحیمی در شکنجه کردن زندانیان بهره میبرند. حاج داوود با اختیار تام از لاجوردی هرگونه آزار و اذیت زندانیان را مجاز و شرعی میدانست و برای اینکار مکان و وسایل شکنجه را خود انتخاب میکرد: " نشسته در گور" قیامت" آپلو و... این ها وسایل اسلامی آن دوران بودند که دوباره توسط سعید مرتضوی و مجتبی خامنه ای بکار گرفته می شوند.
اکنون بیشتر از بیست سال از آن جنایت هولناک می گذرد و این ماشین کشتار به جا مانده از خمینی انسان کش همچنان در حال خونریزی پنهان و آشکار است. و آرزوی دیرین ما بازماندگان آن کشتار وحشتناک، برپائی دادگاه بین المللی جنایت علیه بشریت به قوت خود باقیست و بر تشکیل آن پافشاری میکنیم. با امید به تشکیل آن.
توفیق عظیمی - سیدنی
|