•
من او را گم کردم یا او مرا؟
خدایم را میگویم
که در چشم من بینا بود و دردآشنا،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۲ شهريور ۱٣٨٨ -
٣ سپتامبر ۲۰۰۹
من او را گم کردم یا او مرا؟
خدایم را میگویم
که در چشم من بینا بود و دردآشنا،
مهربانی، با خشونت بیگانه،
نوازشی، که لبخندش جوانه زدن گیاه صبح بود،
در باغچهی غربت شبانه.
آسمانی، که بالهایش هم پرواز بود،
هم آوردن یار سفر کرده به خانه.
دلسوختهای، که غم را میشناخت
و آزار یک بیگناه، چنان او را میگداخت،
که شمشیر و اسب و سوار میشد،
به قلب تباهی میتاخت.
او که برای شادی یک کودک،
از خودش که بلندای سپهر بود،
گاه اسباب بازی کوچکی میساخت،
گاه برای یافتن یک برهآهو،
دلش را که آواز عشق بود،
در نی چوپانی مینواخت.
آری با چنین خدایی بود،
که دلم، چهل سال، نرد عشق باخت،
تا یک امروز،
او را، که دوست میپنداشتم و شنوا
وقت گذر از جویبار خونین شکنجهها،
در کهریزک مرگ،
شلاق به شلاق فریاد کردم.
وقت گرفتن خورشید رویاها،
در گورستانی که صبح دفن میکرد،
لبخند جوانانش را،
ضجه به ضجه جستجو کردم.
لیک دریغا، دریغ او را،
در این ددمنش، طوفان وحشی سیاه،
در این زمان دیوانه،
که ستم در خاک میکشد،
گیسوی امید را
در استغاثه و اشک و نشنیدن
در خشم و انکار و گریبان دریدن
خانه به خانه گم کردم.
اگر تو یافتی او را بخواه
به حرمت این چهل سال عاشقانه راه
یک امشب فانوس کند چشمش را،
و در این نامردمی بنبستها
بجوید او قفس به قفس مرا.
شکوفه تقی
اوپسالا ١۵ آگوست ٢٠٠٩
|