سبز گیاهخوار و کودتاچی آدمخوار
رضا شهرستانی
•
آینده از آن جنبش سبز است. چرا که این جنبش دارای مشروعیت است و در مقابل حاکمیت کودتاچی مشروعیتش تا جایی به چالش کشیده شده است که حتی توجیه و در مشروعیت دادن به اعمالش برای نیروهای خودیش هم دچار مشکل شده است. آینده از آن جنبش سبز است چرا که حاکمیت کودتاچی مشروعیت را نمی تواند با زور اسلحه، و به ضرب پول، زندان، قتل و تجاوز نمی توان مشروعیت خرید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ شهريور ۱٣٨٨ -
۶ سپتامبر ۲۰۰۹
«... گفتند ما نیت سویی نداشتیم. سلطان نپذیرفت و به شیخ نهاوندی گفت از راه شکنجه از آنان اقرار بگیرد. آن مرد شقی نیز بر سینه های هر کدام پاره های آهن سرخ بچسباند پس از لحظه ای که آهن را برداشتند گوشت سینه آنان نیز از جای کنده شده بود، آنگاه بول و خاکستر آوردند و بجای جراحات ریخته، آن دو فقیه طعم شکنجه را چشیدند اقرار کردند که نیت شان همان بود که سلطان گفته است، و آنان مجرم و مستحق قتل می باشند و خود را محکوم می دانند و هیچ گونه حق و دعوی در باره خون خود نه در دنیا و نه در آخرت برای خویش قایل نیستند و این جمله را بخط خود نوشتند، پیش قاضی اعتراف کردند و قاضی بر نوشته مزبور سجل نهاد و اضافه کرد که اقرار و اعتراف آنان بی هیچ اکراه و اجبار صورت گرفته است». (تاریخ اجتماعی ایران، جلد ۴ قسمت دوم ص ۱۱٨٣)
وحشت آور آنکه امروز بعد از گذشت چند قرن ما را هنوز بر صندلی های دروغ می نشانند تا با دست و سخن خود در برابر دوربین های نزدیک بین سیمای کودتاچیان اعتراف به مجرم بودن خود و مستحق به قتل دانستن خود کنیم اقرار کنیم که اعتراف ما بی هیچ اکراه و اجبار صورت گرفته است.
بدون شک ما غافلگیر شده بودیم. ما از حضور جانی کودتاچیان در کوچه و خیابان، از حضور قتل و غارت در کوچه ها و خیابانهای مرکزی شهرهامان، از حضور زندانهای مخفی، از دست های بسته شده و تنهای آویزانمان از سقف، از حضور قتل و غارت در خوابگاههای کوی دانشگاههامان غافلگیر شده بودیم، از حضور تن های بی جانمان بر آسفالت سرد خیابانها غافلگیر شده بودیم.
هنگامی که کودتاچیان حتی اجازه ی کفن و دفن عزیزانمان را به ما نمی دادند، اجازه ی عزاداری به ما نمی دادند، غافلگیر شده بودیم. و بعد ما از خبر شکنجه و از خبر تجاوز جنسی در زندانهای کودتاچیان غافلگیر شده بودیم، از حضور بدون اجبار و اکراه خودمان بر روی صندلی های دروغ، از حضور خودمان در برابر دوربین های نزدیک بین سیمای کودتاچیان، از اعتراف به مجرم بودن خودمان غافلگیر شده بودیم.
اما نه، ما حق نداشتیم غافلگیر شویم
جرا که تا همین دیروز ما دره ی سوات پاکستان بودیم، چرا که تا همین دیروز ما افغانستان بودیم. تا همین دیروز ما آسفالت، ما خیابان، تا همین دیروز ما آب لوله کشی، تا همین دیروز ما کت و شلوار نداشتیم.
ما حق نداشتیم غافلگیر شویم چرا که تا همین دیروز ، ما مدرسه نداشتیم، دانشگاه نداشتیم. تا همین دیروز ما نه قاضی نداشتیم، نه وکیل داشتیم، نه دادگستری و نه زندان استاندارد داشتیم. آنچه ما داشتیم تا همین دیروز ارباب بود، رعیت بود و گروه زنده خواران بود.
پاری سیمون از ما می نویسد... گروه زنده خوران که عده شان دوازده نفر بود و به دسته ی گوشت خوار اشتهار داشتند و زیر نظر جارچی باشی شاه و به اشاره ی وی مامور بودند گوشت مجرم را به دندان قطعه قطعه کرده بخورند... جنایت جزئی از زندگی روزمره ی همین دیروزمان بود. بنابراین ما از حضور جانی دوباره ی جنایت حق نداشتیم غافلگیر شویم.
ما حق نداشتیم غافلگیر شویم چرا که آدمخواری، سر بریدن، پوست کندن، در آتش سوختن، دست و پا و گوش و بینی بریدن و چشم کندن در پوست گاو کشیدن، قطعه قطعه کردن جوارح و پاره کردن شکم، زنده پوست کندن، بستن دست و پای مجرمین به شاخه های دو درخت میل در چشم کشیدن گوش و بینی بریدن سرب گداخته در گلو ریختن در روغن جوشانیدن قبای باروت پوشاندن و آتش زدن در پوست گاو کشیدن و خوردن تا همین دیروز جزئی از زندگی روزمره ما بود
ما حق نداشتیم از حضور دوباره ی جنایت غافلگیر شویم. نه ما حق نداشتیم از به چهار میخ کشیده شدنمان توسط کودتاچیان غافلگیر شویم چرا که تا همین دیروز، تا همین دیروز دوران ناصرالدین شاه به چهار میخ کشیده می شدیم یا به دهانه توپ بسته می شدیم و یا گچ گرفته می شدیم و یا زنده به گور می شدیم و یا مانند ستور به کف پای ما نعل کوبیده می شد و یا شقه مان می نمودند. نه ما حق نداشتیم غافلگیر شویم چرا که تا همین دیروزما رعیت بودیم، تا همین دیروز با زمین خرید و فروش می شدیم، تا همین دیروز به وسیله ارباب، خان، کدخدا خرید و فروش، به ما تجاوز، سوزانده می شدیم، سوزانده شدنمان حتی تا همین دیروز، به تازگی شازده احتجاب هوشنگ گلشیری به روز است. رعیت بودنمان تازه است، ذهنیت و روابط فئودالیته تا همین دیروز قبل از اصلاحات ارضی تازه است. نه نه ما حق نداشتیم غافلگیر شویم چرا که قدمت جنایت در این سرزمین به قدمت شعر فارسی است، نه ما حق نداشتیم غافلگیر شویم چرا که قدمت جنایت در این سرزمین کهنه تر از فرش فارسی است.
با این وجود ما حق داشتیم غافلگیر شویم
چرا که بیش از صد سال بود که بساط جنایت با کمک و فشار روسیه و انگلیس از خیابانهای ما برچیده شده بود. ما حق داشتیم غافلگیر شویم چرا که از اوایل قرن نوزدهم زمینه های مدون شدن قوانین توسط امیرکبیر و در نهایت نخستین سنگ دادگستری در ایران در ۱۴ جمادی الاولی ۱٣۲۴ در روزنامه ایران که روزنامه ای است دولتی برداشته شده بود. ما حق داشتیم غافلگیر شویم چرا که بیش از چند دهه حاکمیت مدرن، حاکمیت رضا شاه، حاکمیت محمدرضا شاه پهلوی را تجربه کرده بودیم. و بعد در پناه حکومت مدرن، در پناه حضور اداره ی ثبت و احوال، در پناه مدرسه، در پناه دانشگاه، در پناه اداره ی نظام وظیفه، در پناه خیابان، جاده، پاسبان، در پناه آسفالت در پناه دادگستری، قاضی، وکیل در پناه زندان استاندارد، زندان وکیل آباد، زندان عادل آباد زندان اوین در پناه اصلاحات عمیق اساسی و استراتژیک و همه جانبه ی رضا شاه پهلوی، خیابان، مدرسه، دانشگاه، آسفالت خیابان، دادگستری، پاسبان و زندان استاندارد و اول مهر جزئی از زندگی روزمره ما شده بود. ما حق داشتیم غافلگیر شویم چرا که در حوزه ی زبان ما صاحب نثری نو شده بودیم، ما در حوزه ی زبان شاهد شعری نو شده بودیم. ما حق داشتیم غافلگیر شویم چرا که سگ ولگرد هدایت را داشتیم، چرا که هدایت گیاهخوار در سرزمین همین دیروز آدمخوار را داشتیم. ما حق داشتیم غافلگیر شویم چرا که ما شاهد حضور تفکر در فروغ شعر بودیم. بله ما به راستی حق داشتیم غافلگیر شویم، از حضور خشونت، از حضور دوباره ی جنایت عریان در زندانهایمان، در جای جای شهرهامان غافلگیر شویم چرا که بیش از صد سال از تاریخ مشروطه مان گذشته است، از تاسیس دارالفنون مان بیش از یک قرن گذشته است، ما نظام فئودالیته را بیش از نیم قرن پیش پشت سر گذاشته بودیم، قدمت اداره ی ثبت احوالمان به بی بیش از صد سال می رسد. ما حق داشتیم غافلگیر شویم، ما دیگر آدمخوار نبودیم، روزنامه داشتیم. بیش از صد سال بود که قبا از پا، عمامه از دوش و چارق از پا بر گرفته و کت و شلوار پوش شده بودیم، یک عالمه معلم، مدرسه، دانش آمور و دانشجو داشتیم، ما کارخانه داشتیم، کارگر داشتیم، حقوق بازنشستگی داشتیم، ما آب لوله کشی، ما آسفالت، اتوبان، ما اداره ی برق، ما برق سه فاز ما اداره ی نظام وظیفه ما تابلو راهنمایی ما گواهینامه ی رانندگی ما یک عالمه اول مهر داشتیم. تکرار می کنم ما دادگستری داشتیم، زندان داشتیم، زندان استاندارد، زندان وکیل آباد، زندان عادل آباد شیراز، زندان اوین، ما قاضی و وکیل داشتیم.
با این وجود ما حق نداشتیم از حضور جانیان کودتاچیان غافلگیر شویم.
چرا که از همان اول، شاید از همان اعزام اولین دانشجویان به خارج از کشور، زمینه های درک کج و کوله و سطحی از مدرنیسم، از مدرسه، درک کج و کوله از آسفالت، درکی کج و کوله و سطحی از آزادی، درک سطحی از معظلی به نام خودمان، درک کج و کوله از مقوله ای به نام تاریخ و درک کج و کوله از تاریخمان ، درکی سطحی از شعر و بعدها درکی سطحی از شعر نو، درکی سطحی از زبان، داستان، درکی سطحی از رژیم رضا شاه پهلوی و بعدها درکی سطحی از رژیم محمد رضا شاه پهلوی فراهم شده بود.
شاید از همان اولین اعزام های دانشجو به خارج از کشور ما اسیر یک رمانتیک دهاتی کورسوادِ و مجتهد شده بودیم که در طول چند دهه جای دوست و دشمن را به ما و با کمترین تردید نشان می داد. همین درک سطحی ما از خودمان، از حکومتمان، همین درک سطحی از شعر، از هنر، درک سطحی مان از زبان است که یایه های مشروعیت حکومت رضا شاه پلهوی را هدف قرار داد. رژیمی که اگر خود رژیمی مدرن نبود اما زمینه سازی استراتژیک برای حضور مدرنیسم در جامعه ای بشدت عقب افتاده را فراهم آورد.
نمونه ی بارز این درک سطحی از مدرنیسم، نمونه ی بارز حضور روشنفکر دهاتی کورسواد، گیله مرد به قلم بزرگ علوی است که شاید بدون اینکه خود بداند در صف فئودالها، در صف سنت، در صف مخالفین مشروطه، در صف مخالفین مدرسه، آسفالت، خیابان و پاسبان قرار می گیرد و تیشه به ریشه ی مشروعیت حکومت نوپای مدرن می زند. همین درک سطحی از شعر نو فارسی است که وظیفه ی شعر را محدود به نشان دادن جای دوست و دشمن، محدود به گفتن شاه بد است در قالب تصویر، استعاره می کند. همین درک سطحی از شعر نو فارسی است که شاعر بزرگش می شود...نه نمی گویم، بر شیطان لعنت می فرستم و نام آن مرحوم را بر زبان نمی آورم...
همین درک کورسواد از آزادی است که در بدترین حالت هایش، و عجیب اینکه با تکیه به نثر مدرن فارسی فاطمه فاطمه است و جلال آل احمد و خسی در میقات می زاید و در نهایت زمینه های مشروعیت و به دست گرفتن قدرت توسط ذهنیت فئودالیته را در انقلاب ۵۷ به وجود می آورد.
ما حق نداشتیم غافلیگر شویم چرا که ما به دست خودمان موجبات مشروعیت پیدا کردن عبا و عمامه، مشروعیت دادن نظام خانخانی، مشروعیت دادن شرع اسلامی به جای دادگستری، ما مشروعیت دادن جاری شدن حد را به جای قانون فراهم آورده بودیم. و بعد فاجعه ی سال شصت آمده بود و بعد فاجعه ی سال ۶۷ آمده بود، و تنها کاری که ما می توانستیم بکنیم در زندانها بسر بریم، شکنجه شویم، به دار کشیده شویم و یا در گورهای مخفی به خاک سپرده شویم و یا اینکه آواره ی جهان شویم.
درک سطحی از هنر، درک سطحی از آزادی، درک سطحی از نقش زبان، درک سطحی از شعر نو، درک سطحی از جامعه ی ایده آل نتیجه اش می شود اتحاد با قاتل خود. نتیجه اش می شود اتحاد با قبل از مدرنیسم، اتحاد با ذهنیت فئودالیته، اتحاد با تفکر مبتنی بر فئودالیسم، نتیجه اش می شود، دکتر شریعتی، نتیجه اش می شود جلال آل احمد، نتیجه اش می شود یک مشت شاعر مرد گردن گلفت یاوه گوی خالی از تفکر که حتی در خصوصی ترین لحظه هایشان حضور گوز را انکار می کنند. نتیجه اش می شود از کف دادن حکومت مدرن در سال ۵۷، نتیجه اش می شود زندان بزرگ سال سیاه ۶۰، نتیجه اش می شود یک خروار شکنجه انفرادی، نتیجه اش می شود اعدام، نتیجه اش می شود یک عالم گور مخفی نتیجه اش می شود کشتار سال ۶۷ نتیجه اش می شود از صحنه بیرون رانده شدن ما از صحنه ی قدرت، نتیجه اش می شود بازگشت سنگسار، بازگشت حد، بازگشت شلاق...
همین روشنفکر کور سواد، همین دهاتی رمانتیک و ریش تراشیده ی است که می شود دشمن ریش، همین کور سواد است که به مخالفت سیخکی و جهان سومی با مذهب بر می خیزد. همین درک کور سواد از نقش مذهب است که خود را کافر تعریف می کند. کافری که مشروعیت و زمینه های تاثیر گذاری بر مذهب را برای همیشه از خود صلب می کند. همین درک سطحی از زبان، شعر و هنر، همین درک سطحی از تفکر خارج از حوزه زبانی ما است که از مای کلاسیک و بی ریش و به ظاهر لامذهب، در نهایت یک مجتهد تمام عیار به بازار رائه می دهد.
با این وجود این همه ی داستان نیست.
حوادث بعد از انقلاب ۵۷، جنگ ایران و عراق، فجایع سال ۶۰ و ۶۷، خارج شدن روشنفکر و روشنفکران کلاسیک از حوزه قدرت ، مهاجرت و رفت و آمد میلیونی ایرانیان به غرب، انقلاب ارتباطات، از بین رفتن منوپول روشنفکر کلاسیک در دسترسی با غرب و زبان غربی و حضور جوان جامعه ی ما زمینه های تولد روشنفکر و انسانی از نوع دیگر را در این حوزه ی زبانی بوجود آورده است.
ما برای اولین بار در تاریخمان شاهد حضور پر شمار عقلانیت هستیم. شاهد حضور برداشتی نو، نگاهی نو و سکولار به سکسوآلیتت هستیم. عقلانیتی که برای رسیدن به اهداف سیاسی واقعیات را به زور در قالب ایدئولوژی نمی چپاند، عقلانیتی که هر روز واقعیتش را به روز می کند. عقلانیتی که برای ساختن فردایی نو به ضرورت رویگردانی از خشونت رسیده است، از خشونت روی برمی گرداند تا جایی که بدون اغراق شاید بتوان جنبش سبز را از لحاظ سیاسی جنبشی گیاهخوار تعریف کرد.
این جنبش و عقلانیتی که بدان آلوده است از درون بیش از یک صده افت و خیز سر برآورده و به روز شده است. این جنبش خارج از مرزهای ایدوئولژیک گذشته بخش بزرگی از ما را در در ظرف عقلانیتی نوپا و همزمان بسیار عمیق و دوست داشتنی متحد و از ما، ما می سازد.
در مقابل ما با اقلیتی کلان روبرو هستیم که از ذهنیت مبتنی بر فئودالیسم عبور نکرده است. فاجعه اینجا است که این بخش از ما از کنار صد سال مبارزه برای مدنیت، صد سال نثر مدرن فارسی، شعر نو، داستان، رمان، نقاشی، هنر، موسیقی، سینما، اسفالت، خیابان، اداره ی ثبت احوال، شناسنامه، کت و شلوار، مدرسه و دانشگاه، فروغ و هدایت بدون آنکه تاثیر بپذیرد گذشته است. از کنار کتابهای درسی اول دبستان، از اول مهر و از کنار نثر فارسی گذشته است. این بخش از ما که به ظاهر کت و شلوار بر تن دارند، یا گاه تحصیل کرده دانشگاه هم هست، درکش از جهان پیرامون درک همان چارق پوش عمامه بر سر است و ریشه در نگاه مبتنی بر فئودالیسم دارد. فاجعه آنجا است که این بخش قدرت نظامی، اقتصادی و فرهنگی جامعه را در دست دارد.
بازگشت به روابط فئودالیسم در حالی که جامعه ما از ساختارهای فئودالیته گذشته است پارادکسال به نظر می رسد. اما واقعیتی است تلخ. این واقعیت تلخ را در ساختار حکومت می توان به خوبی مشاهده کرد. حکومتی که با همه ی پیچیدگیهایش بر نوعی روابط فئودالیسم بنا شده است. مراکز متعدد قدرت که هر کدام دولتی در دولت و از یک خودمختاری نسبی برخوردارند. عدم حضور زندان واحد، عدم حضور نیروی انتظامی واحد و عدم حضور قوانین همه گیر و همسان، حضور بیت رهبری، حضور آستان قدس، حضور سپاه قدس، حضور مرتضوی در مسند دادستان دلیلی است بر این مدعا.
از بد روزگار این بخش از جامعه ی ما در حاکمیت و تمام امکانات اقتصادی، نظامی و فرهنگی جامعه را در دست خود دارد. همین اقلیت تا دیروز دارای اکثریت است که عقلانیت اکثریت و خرد جمعی ما را ندیده می گیرد، خرد جمعی اکثریت سبز را ندیده می گیرد و دست به کوتا می زند. علامت مشخصه ی این اقلیت کلان نگاه کلاسیک او به زن و سکس است.
بدون شک جنبش سبز یک جنبش استریو و دارای دو بازوی همسان، زن و مرد است. در مقابل ذهنیت مبتنی بر فئودالیسم، ذهنیت دارای حاکمیت، همچنان تک صدایه و مردانه است. بر اساس این نگاه من فکر می کنم بخش بزرگی از ریشه ی نگاهی را که رئیس جمهور کودتاچیان نمایندگی می کند را باید در نگاه این جریان به سکس جستجو کرد.
بر اساس من ادعا میکنم موتور حرکت رئیس جمهور کودتاچیان، ریشه ی نگاه رئیس جمهور کودتاچیان ریشه در سرکوب جنسی و نرسیدن او به بلوغ فکری، ریشه در نرسیدن او به بلوغ جنسی دارد.
در پایان به دور از هر گونه شعار من فکر می کنم آینده از آن جنبش سبز است. چرا که این جنبش دارای مشروعیت است و در مقابل حاکمیت کودتاچی مشروعیتش تا جایی به چالش کشیده شده است که حتی توجیه و در مشروعیت دادن به اعمالش برای نیروهای خودیش هم دچار مشکل شده است. آینده از آن جنبش سبز است چرا که حاکمیت کودتاچی مشروعیت را نمی تواند با زور اسلحه، و به ضرب پول، زندان، قتل و تجاوز نمی توان مشروعیت خرید.
رضا شهرستانی
۲۰۰۹-۰۹-۰۶
|