هرکه مهر ما نباشد در سرش
در دلش چاقوی ضامندار می باید بره!
بیستمین سال درگذشت منوچهر محجوبی طنز پرداز بزرگ ایران
خسرو باقرپور
•
منوچهر محجوبی نه تنها در حیطهی طنزپردازی چیره دست بود که صاحبنظری قابل در عرصهی ادب، و نقش آن در حیطهی سیاست نیز بود. آخرین اثر وی در «فصل کتاب» شمارهی چهار، و با عنوان «حافظ مرید می» توانایی بالای او را در شناخت عرصهی گستردهی ادب پارسی نشان میدهد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۷ شهريور ۱٣٨٨ -
٨ سپتامبر ۲۰۰۹
در ادبیات معاصر ایران «طنز» از جایگاه والایی برخوردار است، و این خود برخاسته از ذوق، قریحه، و نکتهبینیی ظریف طنازان ایرانی است. با این سلاح، هنرمندان متعهد و مردم ما در همه ادوار تاریخ، خشنترین حاکمان و نظامات سرکوبگر را نشانه رفتهاند. طنز، هنری است که عدم تناسبات در عرصه های مختلف اجتماعی را که در ظاهر متناسب بهنظر میرسند، نشان میدهد، و این خود مایهی خنده میشود. هنر طنز پرداز کشف و بیان هنرمندانه و استتیکی ی عدم تناسب در این "متناسبات" است. لازم به ذکر است که طنز به هرگونه نابسامانی و ناهماهنگی در همه ی پدیده های عینی و ذهنی برخورد میکند و صرفا حکومتها و دیکتاتورها را آماج قرار نمیدهد. بهره وری از «طنز» و ظرایف آن از جمله امکاناتی بوده است که کارآوری بسیاری در امر نگریستن به عقاید و اندیشه ها، ادیان و مبارزه علیه ارتجاع، دیکتاتوری و خفقان در عرصههای مختلف مبارزات اجتماعی داشته است. طنز در مراحلی قادر به طرح مسائلی در عرصه های مختلف حیات اجتماعی و سیاسی بوده که با شیوههای دیگر امکان طرح نداشته اند.
من در این جا قصد کنکاشی تحلیلی و تاریخی، از طنز و طنازان صاحبنام ایرانی ندارم، مقصودم از تحریر این مقال آشنایی بیشتر با، و یاد و تجلیل از طنزپردازی صاحب نام و برجسته است که در اواخر تابستان سال هزار و سیصد و شصت و هشت، در غربت از میهن مالوف خویش، روی در نقاب خاک درکشیده است. وی منوچهر محجوبی بود، چهرهی برجستهی هنر و ادب متعهد ایران، که پس از نبردی سخت با بیماری سرطان، جهان ما را وانهاد و خوانندگان و دوستدارانش را در سوگ خود نشاند.
محجوبی روز سیام دی ماه سال هزار و سیصد و پانزده در کرمانشاه پا به جهان گذاشت. کودکی وی در این شهر، و دوران دبیرستانش در اصفهان گذشت. منوچهر تحصیل در رشتهی ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران گذراند.
محجوبی شانزده ساله بود که نخستین شعرْطنزهایش در «چلنگر» چاپ شد، و وی به جمع همکاران آن روزنامه پیوست. او بعدها همزمان با تحصیلات دانشگاهی، با روزنامهی «توفیق» به همکاری پرداخت. در اوج خفقان و دیکتاتوریی شاه وی و همکاران دیگرش به چنان موفقیتی در امر انتشار «توفیق» دست یافتند که نه تنها قشر روشنفکر و روزنامهخوان آن زمان، که بسیاری از مردم عادی نیز «شب جمعه دو چیز یادشان نمیرفت»!* که دومی آن همانا هفتهنامهی رادیکال و موفق «توفیق» بود!
با خروج محجوبی و گروهی از همکارانش از «توفیق» این هفتهنامه توفیق سابق
را از دست داد، هنگام ترک «توفیق» او سردبیری این جریده را به عهده داشت.
در اوج استبداد سلطنتی محجوبی «کشکیات!» را منتشر کرد. این نشریه به لحاظ جهت گیری سیاسیی مردمی و ژرفای طنزِ سیاهش، محبوبیت زیاد وی را به دنبال آورد. دامنه محبوبیت محجوبی از روشنفکران آن زمان گذشت و طیف گستردهای از خوانندگان مطبوعات را شامل گردید. او خود بعدها طنز ناب و روشنگرانهی خود را «خنداندن و خندیدن به دستگاه استبداد» خواند. بعد از تعطیل این نشریه او عرصهی پرداختن به طنز سیاسی را در روزنامهی کیهان آن زمان و در ستونی بانام «غلطهای زیادی!» پیگرفت.
پس از پیروزی انقلابِ بهمن، محجوبی نشریهای را با نام «آهنگر» منتشر کرد، این نشریه یکی از محبوبترین نشریات منتشره در آن دوران است.
بسیاری هنوز هم به یاد دارند که «آهنگر» چونان ورق زر دست به دست میرفت و در سراسر ایران خوانندگان بی شماری داشت. «آهنگر» در کورهی سوزان طنز بیهمتای خویش آهن سرد استبداد را میگداخت و با پتک هنر متعهد خویش آن را میکوبید. طنز مردمی(نه عامی)، پویا و غنیی «آهنگر» چنان مورد غضب نیروهای حاکم قرار گرفت که زودتر از بسیاری جریاناتِ سیاسیی رادیکالِ وقت به آفتِ تعطیلی گرفتار آمد! به دنبال تعطیلی «آهنگر» محجوبی تحت پیگرد قرار گرفت و به ناگزیر میهن خویش را که بسیار دوستش میداشت ترک کرد.
کارنامهی محجوبی در دوران تبعید نیز درخشان است. او در «ممنوعهها» و «مقاومت»
قلم زد، «آهنگر در تبعید» را منتشر نمود، دورههای «فصل کتاب» را بیرون داد که به نوبهی خود کارهای ارجمندی بودند.
منوچهر محجوبی نه تنها در حیطهی طنزپردازی چیره دست بود که صاحبنظری قابل در عرصهی ادب، و نقش آن در حیطهی سیاست نیز بود. آخرین اثر وی در «فصل کتاب» شمارهی چهار، و با عنوان «حافظ مرید می» توانایی بالای او را در شناخت عرصهی گستردهی ادب پارسی نشان میدهد. او بسیار پرکار و خلاق بود، آثار فراوانی از این انسان آزاده و بزرگوار به صورت ناتمام به جای ماندهاند که از میان آنها میتوان به کتابی در مورد «عنصر طنز در شعر حافظ» اشاره داشت.
تواناییهای منوچهر محجوبی از عمق و گستردگی بسیاری برخوردار اند، آثار وی در زمینههای متفاوتی همچون: نقدادبی، تحقیق، شعر، ترجمه، نمایشنامهنویسی، و از همه بالاتر طنزی عمیق و ظریف قلمی شده اند.
از این ادیب متعهد کارنامهی پر باری به جا ماندهاست که باید در فرصتی درخور از جانب اهل فن به آن ها پرداخته شود، ولی از میان آثار فراوان و پر بار او میتوان به نمونه های زیر اشاره داشت:
« حاجیفیروز»، «لطیفه»، «آتشافروز». و ترجمه آثاری چون، «تا کمرگاه درخت» اثر پیتر یوستینف. «قدر یکلبخند»، «طنز امروز شوروی». و «خانهی نینو» اثر جووانی گووارنسکی.
از طنز سروده های معروف و زیبای محجوبی می توان به سروده ی وی خطاب به محمد رضا شاه پهلوی اشاره کرد. این طنزسروده هنگامی سروده شد که محمد رضا شاه با چشمانی اشگبار در اوج انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ از ایران گریخت. مطلع این سروده ی بلند این گونه بود:
گریه کن ای شاه شاهان گریه کن
گریه کن ای تخم شیطان گریه کن!
برای آوردن نمونههایی از سروده های طنز محجوبی در این یادنامه، به منابع و افرادی که حدس میزدم این آثار را احتمالا در اختیار دارند مراجعه کردم که تلاشی ناموفق بود. به ناگزیر از ذهن خویش مدد گرفتم و سروده های زیر را از منوچهر محجوبی تا آنجا که در خاطرم مانده است میآورم. بر اهل فن و مطّلعین است که عدم درجِ دقیقِ سروده های زیر را بر نگارنده ببخشایند و با ارسال آثار و سروده های محجوبی، نگارنده را در امر شناسایی بیشتر این ادیب فرهیخته یاری کنند. سُرایه ی زیرین را وی احتمالا در سال پنجاه و هشت سروده است:
گفت آقا: شاهِ لاکِردار میباید بَره
بختیارِ جانی و خونخوار میباید بَره
گفت و خلقی نیز با وی متفّق
جملهگی گفتند: کین غدّار میباید بَره
هست ماشین، مَرکبِ طاغوتیان
در خیابان، اسب با اَفسار میباید بَره
حجّتالاسلام و ملاّ و فَقیه
هر که شد خارج از این اَقشار میباید بَره
قاشق و چنگال فُرمِ غربیَه
دست در دیس پلو ناچار میباید بَره
ساز و هم آواز را کردم مباح
چنگ با سنتور و ضرب و تار میباید بَره
پیچ را با دست باید باز کرد
قفل و انبردستی و آچار میباید بَره
.......
.......
هرکه مهر ما نباشد در سرش
در دلش چاقوی ضامن دار میباید بَره!
محجوبی عمر درازی نداشت. وی پس از پنجاه و دو سال زندگی پربار که سی و دو سال آن به طنزنویسی و پرداختن به طنز گذشت در روز یازدهم شهریور سال هزار و سیصد و شصت و هشت در لندن چشم از جهان فرو بست. او اینک در گورستان «هایگیت» در کنار کارل مارکس آرمیده است.
دو روز پس از مرگ وی فرزندش «مازیار» این دو بیت را که گویی بخشی از یک غزل ناتمام است کنار تخت پدر یافت که عشق عمیق او را به میهنش باز میتاباند:
کنون که میروم دل از هزارجای برکنم
وسوسه میکند مرا رفتنِ سوی میهنم
اگرچه نیست در وطن هیچ در انتظار من
بهغیر مرگ و درد و غم باز به فکر رفتنم...!
محجوبی با طنزی بدیع و زیبا در سروده ای، دوستانش را در مورد مرگ خویش انذار نیز داده بود. در این سروده ی منحصر به فرد و زیبا که بازتاب زندگی ی سراسر مبارزه ی این طناز بی همتا در رژیم های شیخ و شاه است، محجوبی در اوج قله طنز سیاسی قرار دارد. در این سروده، خواننده ی طنز محجوبی، با شاعر طنازی روبرو است که بسیار مردمش را دوست می دارد، آزادی و عدالت را ارج می نهد و از هرچه نامردمی و بی عدالتی است بیزار است. و... انگار همین امروز و با نگاه عمیق به وقایع اخیر ایران سروده شده است. شاید سروده زیرین بتواند گوشه ای از روحیه ی زندگی پرست و استبداد ستیز این طناز برجسته را بنمایاند.
● نمی میرم اصلا که من زنده ام
چو من بگذرم زین جهان قشنگ
کنید ای رفیقان به دفنم درنگ
که من عاشق این جهانم هنوز
برآنم که این جا بمانم هنوز
...
نه جای وفات است و نه تسلیت
نه گریه نه زاری و نه تعزیت
جهان از ازل بهر من ساختند
روی بام آن جایم انداختند
که راحت کنم لنگ خود را دراز
بکلی ز مردن کنم احتراز
کجا داشتم با جهان این قرار
که دستم نهد در حنا بین کار؟
که من نگذرم زین جهان تا ابد
به اردنگ و تیپا و مشت و لگد
مگرآنکه در خواب خوش بی خبر
به ناگاهم آید زمانه به سر
اگر بگذرم زین جهان وقت خواب
نخستم بپاشید بر چهره آب
اگر برجهیدم زخواب گران
که پس زنده ام، عینهو دیگران
وگر آنکه پیدا نشد جنبشی
نمایید بار دگر کوششی
بگیرید از پهلویم نیشگون
چنان سخت کاید سرجاش خون
اگر زنده گشتم که بسیار خوب
و گرنه بیارید یک دانه چوب
از آن چوب های بلند و زمخت
که با آن سرو کله ام بود اخت
از آنها که خوردم پس از کودتا
زجهال آن جیره خوار کذا
از آنها که خوردم پس ازاضطراب
زعمال آن مردک بد لعاب
بیارید زان چوب مغز آشنا
بکوبید بر مغز من بی هوا
که تا شاید از ضرب آن چوب سخت
پریدم سوی سقف از روی تخت
پریدم اگر، وضع من عالی است
شوم زنده و عین خوشحالی است
اگر باز هم جم نخوردم ز جام
بگیرید بی معطلی دست و پام
کنیدم فرو داخل حوض یخ
که درحوض یخ، برجهم چون ملخ
اگرباز هم مانده بودم خموش
بیارید یک بادیه آب جوش
بریزید آن را روی صورتم
بسوزید از آن آب کول و کتم
که این تجربه باشدم از اوین
هم آن دور جور و هم این عهد کین
به هوش آورد مرده ناب را
بپراند از هر سری خواب را
اگر حال من باز ننمود فرق
ببندید برگردنم سیم برق
نه سخت آنچنانی که گردم خفه
پیاپی مرا شوک دهید این دفه
اگر بوده ام زنده این چند سال
همه بوده از آن شوک بی مثال
کنون هم اگر جستم از جای خویش
که هستم دگر باره آقای خویش
شوک برق هم گر که بیهوده بود
ندارد دگر جهدتان هیچ سود
یقین است این دفعه من مرده ام
وزین خانه تشریف خود برده ام
کنون پیکر این شهید عزیز
روی دستتان مانده خیلی تمیز
چه بهتر که آن را زسر وا کنید
به هر جا که جا شد مرا جا کنید
ولی، خوب، البته، با این وجود
که داند که تدفین من نیست زود؟
خلاصه نباشید این سان عجول
به دفن من بینوای خجول
خدا را چه دیدید، شاید که من
بود جانم اندر زوایای تن
ولی گیرکردست در گوشه ای
چو یک تکه کاغذ توی پوشه ای
از اینروی، آن پوشه را وا کنید
زوایای آن را تماشا کنید
اگر یافت شد جان در آن گوشه ها
که اصرار من بوده خیلی بجا
ببندید آن پوشه با احتیاط!
که در لای آنست قرنی حیات
و گر در زوایای آن جان نبود
بگشتید و آثاری از آن نبود
بدور افکنیدش که بیهوده است
از آن اولش هم همین بوده است
من آن پیکر بی روان نیستم
مرا کم مگیرید، آن نیستم
که من زنده در پیکر مردمم
اگر چند در ازدحامش گمم
در این کهکشان ذره سان زیستم
گر او نیست، من نیز هم نیستم
نمی میرم اصلا که من زنده ام
جهان تا بود، باعث خنده ام
موخره:
● برای تنظیم این نوشتار از منبع زیر مدد گرفتهام: «نامهی کانون» شمارهی یک، ارگان کانون نویسندگان ایران (در تبعید)، چاپ اول، نوامبر۱۹۸۹، انتشارات نوید آلمان.
* « توفیق» همیشه روی جلدش مینوشت: (همشهری! شب جمعه دوچیز یادت نره،.... دوم روزنامهی توفیق!)
● نوشتار فوق پیش از این در کتاب "حکایت با صبا" نوشته خسرو باقرپور درج شده است. در این جا این مطلب بازنویسی شده و مواردی بر آن افزوده گشته است.
● ... و در پایان می خواهم هادی خرسندی را سپاس بگزارم که بیستمین سال درگذشت منوچهر محجوبی را به یادم آورد.
|