جنبش دموکراسیخواهـی در ایران و جایگَاه ملتها در آن
علاءالدین فتح راضی
•
از آنجائیکه ناسیونالیستها ملت را تنها در معنای اتنیک آن میشناسند واقعبینانهترین آنها هم قادر بدرک ماهیت جمهوری اسلامی نیستند چراکه در آن بدنبال منافع یک ملت خاص میگردند و با دستآویزقراردادن سیاستهای شوونیستی علیه ملتها جمهوری اسلامی را حکومت فارسها قلمداد میکنند. ازینرو در تحلیل از قیام مردم ایران در شهرهای فارس نشین دچار تناقضگوئی میشوند و ناگزیر آنرا دعوای داخلی فارسها مینامند و حتی منکر خصلت دمکراسیطلبانه قیام مردم میشوند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۱ شهريور ۱٣٨٨ -
۱۲ سپتامبر ۲۰۰۹
این روزها افکار عمومی جهان و سیاستمداران بر روی ایران متمرکز شده و بر آن ثابت مانده ست. علت این امر قیام مردم ایران١ و جوانان قهرمان آنست که با دستانی خالـی، حکومت تا دندان مسلح فاشیست اسلامی را در خیابانها به چالش می خوانند. روزی نـمیگذرد که یکی از سران کشورهای اروپایـی و یا رئیس جـمهور آمریکا، اوباما سخنـی در تقبیح سرکوب جنبش های مدنی توسط رژیم ایران نگوید و آنـرا مـحکوم نکند. قتل ناجوانـمردانهُ زنی جوان بنام ندا آقا سلطان که نقطهُ اوج این تـحولات بود شرکت وسیع زنان کشور در این قیام را نشان میداد.
این میان سکوت ملتهای ساکن ایران همچون آذربایـجانیها را همگان با حیـرت نظاره میکنند و بیعملی آنها را در قبال حوادث اخیـر با ناباوری می نگرند. گویا جنبش ملتها در شمار جنبشهای دمکراتیک نیستند. گویا جنبشهای ملی به حقوق زنان باور ندارند. آیا ممکن است که این جنبشها طرفدار احمدینژاد و یا خامنهای بوده باشند؟
این مسئله در خارج از کشور نیز در میان فعالین جنبش ملتها بحثهای زیادی برانگیخته ست و هر یک ازآنان بر اساس بینش خود بدان پرداختهاند. اما در این بحثها دو گروه مخالف وجود دارند که اولی همه را به شرکت در این قیام فرا میخواند و دیگری آنـرا رد میکند، هرچند در میان هر یک از آنها بینشهای مختلف راست و چپ، استقلال طلب و فدرالیست وجود دارد. چنین وضعیتی از همان ابتدای انتخابات نه تنها در میان جنبش ملتها که در میان سازمانها و تشکیلات سیاسی نیز بچشم میخورد که بخشی از آنها با وجود داشتن بینشهای سیاسی مختلف، شرکت در انتخابات را تشویق میکردند و بخشی دیگر بر ضد آن بودند. با اوج گیری قیام مردم این اختلاف در میان اکثریت سازمانها و تشکیلات سیاسی از بین رفت و همگی خواستار شرکت در این قیام مردمی شدند، ولی دودستگی در میان فعالین جنبش ملتها همچنان ادامه یافت و عمیقتر گردید.
دستهای غرقه در خیالات خود به مبارزات دمکراسی خواهی که در ایران جریان دارد پشت کردهاند و تبلیغ برای ایدهآلهای خود را برای مبارزه ملی کافی میانگارند و با وعده تجزیه ایران در آیندهای نامعلوم و استقلال ملتها آنها را از شرکت در این قیام مردمی بر حذر میدارند. این ناسیونالیستهای کور٢ که اعتقاد دارند هیچ نفعی ازین مبارزات عاید جنبشهای ملی نخواهد شد، تا حد نفی ماهیت دمکراتیک قیام مردم پیش میروند، تو گوئی دمکراسی تنها شامل حقوق ملی است و بس. اینان سایر حقوق دمکراتیک همچون حقوق زنان را تنها در چهارچوب حقوق ملتها تعریف میکنند و ازینراه جنبشهای ملی را خود بخود شامل سایر حقوق دمکراتیک میدانند ومنظری مثلآ سکولار از جنبشهای ملی بدست میدهند که با هیچ واقعیت امروزی یا تاریخی همخوانی ندارد. چنین برداشتی از جنبش ملی آنرا جدا و مستقل از سایر جریانها و جنبشهای دمکراتیک ارزیابی میکند و ازینراه آنرا منزوی و منفعل میسازد و جریان مبارزه را به بنبست میکشاند.
این برداشت شباهتی حیرت انگیز با برداشت برخی از کمونیستهای جزمی در اپوزیسیون ایران دارد که بانتظار ظهور معجزهآسای سوسیالیزم در ایران از سوئی هرگونه شرکت در جریانات سیاسی در ایران از جمله انتخابات را نفی میکنند و از سوی دیگر شرکت در قیام را با شعارهای خودشان تجویز میکنند، گوئی اگر اساساً انتخاباتی نمیبود چنین قیامی صورت میگرفت.
دسته دیگری در میان ناسیونالیستهای ملتها وجود دارند که استفاده از هر امکانی را برای رشد و ائـتلای هویت ملی بعنوان سیاستی واقعبینانه٣ می پذیرند وازهمان ابتدا نیز شرکت در انتخابات و نیز در قیام برآمده از آنرا تأئید کردند. اینان با وجود اختلافشان در بینشِ سیاسی، یک استراتژی واحد را دنبال میکنند که عبارت از سرنگونی حاکمیت فاشیست اسلامی است که سیاست شوونیزم فارس را بر سایر ملتها در ایران اعمال میکند. بدینسان اینان صف خود را از ناسیونالیستهای کور جدا میکنند که اینکار به بحثهای بسیاری در میان فعالین ناسیونالیست دامن زده است که هرازگاهی به جدالهای لفظی و تهمت و تهدیدهای شدیدالحن تبدیل میشود.
تقلب در انتخابات که موجب قیام مردم ایران گردید بهمراه شکافی که در بدنه رژیم جمهوری اسلامی پدید آورد شکاف دیگری را در میان فعالین ناسیونالیست جنبشهای ملی باعث شد که هر چند کمتر از آن نبود ولی با آن تفاوت داشت. ائتلای قیام مردمی که سردمداران رژیم را بدو دسته تقسیم کرد، توانست رهبران ناسیونالیست جنبش را که بمثابه سر آن بودند از بدنه آن که همان تودههای فعالین باشند جدا سازد. ازینرو آنها بدعوت آشکار و پنهان رهبران برای پیوستن به قیام مردمی وقعی ننهادند و دستاویزشان همان تبلیغاتی بود که این رهبران سالها بگوش آنها خوانده بودند:
" - شما که کشوری بنام ایران را قبول نداشتید، حالا مگر چه شده که میخواهید جوانان ما را در پیشگاه آن قربانی کنید؟ "
" - ازدعوای فارسها و پان فارسها به ما چه، بگذار همدیگر را تیکه پاره کنند، ز هر سو که کشته شود ... "
" - شما که می گفتید دمکراتهای ایرانی در گذشته همیشه مخالف جنبش ملی بودهاند و تشکیلات سرتاسری هرگز به حمایت از ما برنخاستهاند، حالا چرا باید ما به حمایت از آنها از جان و مال خود بگـذریم؟ "
" - منافع ملی ما ملاک عمل است. این قیام متعلق به ایران و ایرانیهاست و شرکت در آن تنها بنفع آنها خواهد بود. "
" - موسوی و کروبی در سی سال گذشته چه گلی بسر ملتهای غیر فارس زدهاند؟ آنها جزء جدائی ناپذیر رژیم فارسها در ایران هستند"
" - زمانی که سایر ملتها غیر فارس مثلأ آذربایجانیها در سال ۱۳٨٥ برای حقوق خودشان بپاخاستند این فارسها کجا بودند؟ ترک در جهان، دوست دیگری جز ترک ندارد."
" - در میان عوامل رژیم طرفداران ملتها کم نیستند که ما باید در جهت منافع خودمان از آنها استفاده کنیم، نه اینکه بدنبال اپوزیسیون فارس باشیم."
سران ناسیونالیست البته پاسخ بسیار اندکی به این باران پرسشها دارند، چراکه همچون کرم ابریشم در میان پیلهای که بدورخود تنیدهاند گرفتار شدهاند. آویختن آنها به سیاستهای واقعبینانه نیز بیشتر برای توجیه دعوتشان به شرکت در قیام مردمی است تا ارائه راهی اصولی برای مبارزه. ازینرو دعوتشان گوش شنوائی نمییابد، چراکه بدون درک درست از بنیادهای قیام موجود هرگز نمیتوان آنرا برای تودهها و فعالین ملی توضیح داد و عواقب أنرا برشمرد. بدینسان این پاسخها بسختی از توضیح واضحات فراتر میرود که مثلا " این عصیانی است که مردم ایران ببهانه تقلب در انتخابات بدان دست زدهاند و نتیجه خشم فروخورده آنان در طول سی سال گذشتهاست." با این مقدمه عواقب مترقبه این قیام مردمی هم بناگزیر بصورت کلی بافیهائی اینچنین مطرح میشود:
" تضعیف حکومت مرکزی در ایران همواره بسود جنبشهای ملی است ازینرو همه نیروهای مخالف این حکومت باید بطور متحد بدان حمله کنند." که این خود پرسشهای تازهای را برای رهبران ناسیونالیست پیش میآورد که نیازمند پاسخهای مشخص است:
" اگر قرار برتضعیف حاکمیت جمهوری اسلامی است هیچیک از سران حرکت سبز چنین ادعائی ندارند، برعکس موسوی خود میگوید که برای نجات جمهوری اسلامی آمدهاست." و " اساساَ حاکمیت اصلاحطلبها چه سودی برای جنبشهای ملی در بردارد؟ "
اینها پرسشهائی ست که با توجه به سوابق و تجربیات تاریخی پاسخی عملگرایانه ندارند، تجربیاتی که هر گونه سیاست واقعگرایانه را براحتی به چالش میخوانند. برای مثال مردم آذربایجان از زمان انقلاب مشروطیت در شرایط خاص و بغرنج تاریخی در ایران همواره کارساز بودهاند، ولی چیز بسیار اندکی ازین مبارزهها نصیب آنها شده است. جنبش ملی أذربایجان که امروزه بوجود آمده براساس خواستههای مشخص برآمده ازین تجربیات پایه گذاری شده و درهیچ مرحلهای نمیتوان انرژی تودههای مردم را صرف مواردی کرد که نتیجهای در بر نداشته باشد. تعیین این خواستهها و بستری که این خواستهها میباید بر أن تححق یابد برای ارائه یک برنامه مبارزاتی ناگزیر و ضرورست و این چیزی است که رهبران ناسیونالیست جنبش از آن عاجزند چراکه برخلاف همه ادعاهاشان نشان دادند که قادر به تبیین قیام مردم ایران نیستند، چراکه ابزار چنین تبیینی را ندارند که عبارت از اندیشه دمکراتیک است که براساس آن میتوان به بیان این قیام مردمی پرداخت، تا بر اساس این تبیین بتوان به تعریف جنبشهای ملی دست یافت و به طرح تاکتیکهای مبارزاتی آنها پرداخت.
قیام مردم ایران بروشنی نشان داد که بجز جنبشهای ملی که بر پایه حقوق دمکراتیک ملتها استوارند، جنبشهای دمکراتیک دیگری همچون جنبش زنان، کارگران و جنبش آزادی اندیشه و بیان در ایران وجود دارند که در تقابل با ماهیتِ فاشیزم مذهبی رژیم جمهوری اسلامی بوجود آمدهاند: زنان بر ضد قوانین قرون وسطائی که توسط رژیم بر آنان اعمال میشود بپا خواستهاند. جنبش سندیکائی کارگران خواستار حقوق صنفی آنان است. سایر جنبشهای مدنی که خواستههای دمکراتیک خود را در چارچوب بیانیه حقوق بشر وسایر میثاقهای بینالمللی بیان میکنند نیز در تقابل با خصلت شیعیگری رژیم قرارگرفتهاند. درین میان جنبش ملتها تنها جنبش دمکراتیکی است که خصلت سیاسی دارد چراکه حاکمیت آینده در ایران را هدف خود قرار داده است بشکل حاکمیت ملتها که عین دمکراسی بمعنای حاکمیت مردم است چراکه مردم یا ترک هستند یا کرد و عرب و بلوچ و ...
خصلت سیاسی جنبشهای ملی آنرا قادر میسازد که چونان چتری سیاسی برای سایر جنبشهای دمکراتیک عمل کند. این جنبش که بیشتر جنبه مدنی - صنفی دارند نیازمند به جریانات سیاسی هستند تا آنها را در مبارزه برای تحققِ هدفهای خود حول مطالبات و شعارهای مشخص متشکل سازند. در قیام اخیر و در نبود جنبشهای ملی، اصلاحطلبها به این امر جامه عمل پوشانیدند و موسوی و کروبی توانستند مهر رهبری خود را بهآن بزنند چراکه جنبشهای ملی نه توانائی آن را داشتند و نه خواستار آن بودند که این آخری را باید بپای درک غیر سیاسی ناسیونالیستهای این ملتها نوشت. آنها از دو رویه جنبش ملی تنها رویه اتنیک آن را باور دارند و به رویه سیاسی آن بیتوجه هستند.٤ ازینرو تعریف رهبران ناسیونالیست از جنبشهای ملی نه بر حقوق دمکراتیک که بر منافع ملی استوار است. حال آنکه امروزه بر همگان روشن شده ست که این منافع بیش از آنکه منافع کل ملت باشد منافع بخشهائی از آن، منافع آندسته از گروهها و محافل قدرت هستند که ادعای نمایندهگی آنرا دارند. مثال آمریکا در اینباره بسیار روشنگر است: حکومت جرج بوش که در طول هشت سال ریاست جمهوری همیشه از منافع ملی امریکائی دم میزد، با سیاستهای ماجراجویانه خود که پیرو منافع شرکتهای اسلحهسازی بودند ۱٢ تریلیون قرض روی گرده ملت آمریکا گذاشت و امروز اوباما بنام منافع همان ملت سعی در جبران آن سیاستها دارد.
از آنجائیکه ناسیونالیستها ملت را تنها در معنای اتنیک آن میشناسند واقعبینانهترین آنها هم قادر بدرک ماهیت جمهوری اسلامی نیستند چراکه در آن بدنبال منافع یک ملت خاص میگردند و با دستآویزقراردادن سیاستهای شوونیستی علیه ملتها جمهوری اسلامی را حکومت فارسها قلمداد میکنند. ازینرو در تحلیل از قیام مردم ایران در شهرهای فارس نشین دچار تناقضگوئی میشوند و ناگزیر آنرا دعوای داخلی فارسها مینامند و حتی منکر خصلت دمکراسیطلبانه قیام مردم میشوند.
در واقع درک ماهیت شوونیزم فارس بدون داشتن آگاهیهای سیاسی و تاریخی و بدون تبیین سیاسی از دولتهای حاکم بر ایران در دوران معاصر و تنها با تکیه بر خاستگاه اتنیک آنها امکانپذیر نیست. شوونیزم بمعنای برتر شمردن یک ملت که در ایران شکل فارس بخود گرفته است عبارت از قائل بودن به ملت واحد ایرانی است، ببهای نفی سایر ملتهای ساکن ایران. این اعتقاد به ملت واحد، پذیرش یک فرهنگ و یک زبان واحد را ناگزیر بدنبال دارد که همان زبان فارسی و فرهنگِ گویا ٢٥٠٠ ساله آنست.٥ جمهوری اسلامی هم که منادی امت اسلامی است و اصول ۱٥ و ۱٩ را بر تارک قانون اساسی خود دارد در عمل همان سیاست شوونیزم فارس را بشکل سرکوب همه شئونات فرهنگی و زبانی سایر ملتهای ساکن ایران پیگیری نموده است و در جهت آسمیله کردن هر چه بیشتر آنها پیش میرود.
ازینرو شوونیزم فارس بیش از آنکه بمعنای ماهیت حاکمیت بعنوان ملت فارس باشد، سیاستی است که ببهانه حاکمیت ملت دروغین ایران برای سرکوب مردم ایران بر ملتهای آن اعمال شده و میشود. این مسئله به فرآیند شکلگیری ملت بمعنای نوین کلمه در ایران بازمیگردد که با انقلاب مشروطیت آغاز شد و بدلیل رشد گروه های اتنیک که به شکل ملتهای بالقوه در آمده بودند اندیشه تشکیل مجالس ایالتی و ولایتی را پیش آورد که برخلاف جریان ساختن یک ملتِ واحد بود و ایجاد یک دولت فدرال را هدف خود قرارداده بود. بازگشت دیکتاتوری سلطنتی توسط پهلویها که بزرگترین دستآورد مشروطه را که حاکمیت مردم بود از بین برد مسبب اصلی شوونیزم فارس بشمار میآمد و بنام حاکمیت یک ملت ساختگی یعنی ملت ایران درعمل حاکمیت را از مردم ربود و با ایدئولوژی شاهنشاهی باعمال سیاست شوونیزم فارس پرداخت. امروزه جمهوری اسلامی با ایدئولوژی مذهب شیعه، سیاستهای شوونیستی مشابهی را پیش میبرد. درین میان چشم پوشی بر پان ایرانیسم بعنوان اساس سیاست شوونیزم فارس و طرح پان فارسیسم بجای آن توسط ناسیونالیستهای ملتهای تحت ستم، از سوئی درک ما را ازماهیت جمهوری اسلامی مخدوش میکند و از سوی دیگر با واقعیتهای سیاسی جامعه ایران به تعارض دچار میشود: اگر شوونیزم فارس ماهیت رژیم بعنوان حاکمیت فارسها است، پس چگونه میتوان جریانات شوونیزم فارس در خارج از حاکمیت را توضیح داد و توجیه کرد؟ طیف وسیعی که تشکیلات مختلف چپ و راست، و جبهه ملی و سلطنت طلبها را در بر میگیرد.
در عمل جایگزینی شوونیزم فارس و پان ایرانیسم با پان فارسیسم ، حاکمیت جمهوری اسلامی را بعنوان تجسم واقعی شوونیزم فارس از زیر ضرب درمیآورد و مردم را باصطلاح بدنبال نخود سیاه میفرستد یعنی آنان را بمبارزه با ملت فارس دعوت میکند که هیچ جایگاه خاصی در حاکمیت جمهوری اسلامی ندارد و همانقدر در آن حضور دارد که سایر عناصر وابسته به دیگر ملتها. ازین برخورد کور ناسیونالیستها جمهوری اسلامی بهبهترین شکلی در پیشبرد سیاستهای شانتاژ خود سود میبرد که تاٌثیر جوک خاتمی در انتخابات اخیر و قیام متعاقب آن مثال بارز أنست. در گذشته نیز رژیم سیاست مشابهی را در برخورد با جنبشهای دمکراتیک بکار گرفته و با اعمال فشار بریکی و آزادی نسبی دیگری آنها را رو در روی هم قرارمیداد: از جمله طرح تقیسم سندیکای سرتاسری کارگران به بخشهای محلی و ملی که از سوی برخی ناسیونالیستها طرح گردید و مورد مخالفت فعالین کارگری قرار گرفت. و یا شانتاژ عناصری همچون ملاحسنی در مقابله با توسعهطلبی ناسیونالیستهای کرد در آذربایجان که به دشمنی میان ترکها و کردها انجامید. ملتهائیکه که در مبارزه علیه رژیم فاشیست جمهوری اسلامی متفقین بالقوه بشمار میآیند.
دربرابر این برداشت ناسیونالیستی از مسئله ملی در ایران برداشت دمکراتیک قرار دارد که مسئله ملی را نه براساس منافع ملتها که بر اساس حقوق دمکراتیک آنها تعریف میکند و مبارزه ملتها برای کسب حقوق دمکراتیک خود را جزئی از مبارزه دمکراسی خواهی در ایران میپندارد. چنین مبارزهای که بر مبنای حقوق بشر و سایر موازین بینالمللی استوار است برای همه جهانیان قابل درک بوده و ناگزیر تاٌئید و همدردی همه مجامع جهانی را برمیانگیزد.٦
تنها این برداشت دمکراتیک از مسئله ملی که علاوه بر بعد اتنیک، بعد سیاسی آنرا نیز مد نظر دارد میتواند برنامه مبارزاتی برای جنبش ملی ارائه دهد، برنامهای که در آن دشمن اصلی رژیم جمهوری اسلامی است و سایر جنبشهای دمکراتیک متحدین اصلی جنبش ملی در مبارزه برای دمکراسی هستند که باید توسط آن متشکل شده و برای ارائه آلترناتیو جمهوری اسلامی بکارگرفته شوند. در این مبارزه برای کسب قدرت سیاسی جنبش ملی متقابلاٌَ به سایر جنبشهای دمکراتیک، چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی نیازمند است.
دمکراتها جنبش ملی را نه بمثابه یک حزب یا تشکیلات سیاسی که مجموعهای از آحاد مختلف ملت میشناسند که براساس موقعیتشان درجامعه دارای مواضع ایدئولوژیک متفاوت چپ و راست، مترقی یا ارتجاعی هستند. آنها بخوبی میدانند که تنها با نزدیکی با سایر جنبشهای دمکرات میتوان جنبش ملی را از تفکرات ارتجاعی پاک کرد وسکولاریسم آنرا تضمین نمود. برایمثال از ختنه کردن دختران و سایر اجحافاتی برزنان میتوان نام برد که در میان برخی ملتها شایع است و همکاری با جنبش سرتاسری زنان میتواند نقطه پایانی بر این اندیشه و رفتارهای پسمانده قرون وسطائی نهد. اینست نقش سازنندهای که سایر جنبشهای دمکراتیک از نظر معنوی بر جنبش ملی دارند. البته ناسیونالیستها با عنوان کردن برنامه سکولار برخی از تشکیلات جنبش ملی سعی دارند کل جنبش ملی را سکولار و دمکرات قلمداد کنند که با اینکار چشم برواقعیتهای موجود میبندند و درعمل برادامه این رفتارهای قرون وسطائی صحه میگذارند و به بقای آنها کمک میکنند که این چیزی جز نقض غرض نیست.
از نظر مادی نیز جنبش ملی به جنبشهای دمکراتیک و فضای باز سیاسی برآمده از فعالیت آنها سخت نیازمنداست. رشد وپیشرفت جنبش ملی تنها در جریان دمکراتیزه شدن جامعه امکانپذیر است. مقایسه شرایط اختناق محمدرضاشاهی که در آن اجازه نشر یک صفحه بزبان ملتها داده نمیشد با دستآوردهائی که انقلاب ۱۳٥٧ برای جنبشهای ملی داشت و در اصول ۱٥و ۱٩ قانون اساسی تبلور یافت، نشانگر این حقیقت است که موجودیت جنبشهای ملی در گرو شرایطی دمکراتیک میباشد، چرا که خود، جنبشی دمکراتیک بشمار میآید. ایجاد چنین شرایطی تنها درسایه همراهی و همکاری با سایر جنبشهای دمکراتیک امکانپذیر است و بس. در طول ٤ سال حکومت احمدی نژاد شاهد آن بودیم که چگونه دستآوردهای جنبشهای ملی یکی پس از دیگری طمعه آتش شوونیزم حکومتی گردیدند که این سیاههای طولانی دارد از ممنوعیت نام کودکان و اماکن بزبان ملتها گرفته تا دستگیری و قتل صدها فعال سیاسی آنها. و اکنون نیز از برکت اختناقی که حکومت نظامی برآمده از کودتا اعمال کرده است دهها فعال جنبشهای ملی ناچار به جلای وطن شدهاند که این مرگی تدریجی برای آنها بشمار میآید و نه شهادتی در مبارزه که چونان ننگی بر پیشانی رژیم نقش بربندد و رسوایشان کند.
در چنین شرایطی رهبران ناسیونالیست جنبشهای ملی باید بدانند که آویختن به گفتمان "سیاست واقعبینانه" زهر تبلیغاتی را که سالهاست ذهن فعالین هوادار خود را با آن انباشتهاند از میان نخواهد برد و ناسیونالیستها برای شکافتن و بیرون آمدن از پیلهای که بدور خود تنیدهاند چارهای جز پذیرش برنامه دمکراتیک برای مبارزه ملی ندارند که در آن مسئله ملی بر اساس حقوق دمکراتیک ملتها تعریف میشود و مبارزه أنها برای کسب حقوقشان جزئی جدائیناپذیر از مبارزه دمکراسی خواهی در ایران بشمارمیآید و ازینراه سیاسی شدن جنبشهای ملی بمعنای همراهی و همکاری با سایر نیروها و جنبشهای دمکراتیک را دردستور کار خود دارد.
درین راه ناسیونالیستها برای رسیدن به خواستههای ملی خود، دمکراتهای جنبش ملی را در کنار خود خواهند داشت. وگرنه محکوم به درماندگی و اتخاذ سیاستهای ناسیونالیسم کور خواهند بود که عقیم بودنشان سالهاست که باثبات رسیده است. در اینصورت از تودهای میلیونی جدا خواهند افتاد و با واگذاری امر رهبری آنان به نیروهای سیاسی رقیب همچون اصلاحطلبان، جنبش ملی را به انفعال و بنبست خواهند کشانید که مورد قیام اخیر مثال بارز آنست که فرصتی تاریخی برای جنبش ملی بود و چه آسان از دست رفت.
www.hamraahaan.com
پانویسها :
١. مردم ایران را بمعنای اهالی کشور ایران بکار بردهام که با واژه ملت تفاوت ماهوی دارد: رجوع کنید به "اهل موزه":
www.hamraahaan.co.uk
٢. درباره ناسیونالیسم کور رجوع کنید به :
www.hamraahaan.co.uk
٣. Real Politics
٤. رجوع کنید به "مسئله ملی قومی است یا سیاسی؟" :
www.hamraahaan.co.uk
٥. ایضاُ رجوع کنید به "اهل موزه"
٦. رجوع کنید به "راه حل دمکراتیک مسئله ملی..." :
www.hamraahaan.co.uk
|