یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

این چهره کریه


مازیار سمیعی


• مساله شمار آنانی که او فریفته است نیست، مساله گفتاری است که او با آن می فریبد. او گوینده صادقانه ترین دروغ ها است، سازنده عظیم ترین پوچی ها. اما حتی اگر شگردش رسوا نمی شد و همگان نمی دیدند که او چه اندازه به جهانی که مدعای ستیز با آن را دارد شبیه است... موضعش محکوم به شکست بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ شهريور ۱٣٨٨ -  ۱٣ سپتامبر ۲۰۰۹


سر غیربدنی ترین عضو بدن است. محل افکار و مخزن اسرار، جایی که با تشکیل چهره هویتی انسانی جعل می کند. سر صورت را می سازد، آن چه که بخش عمده هویت من است. پناهگاهی است که من، خود من، در آن می نشینم و از پشت چشم ها جهان را می نگرم. تنها جایی که من هستم و دیگری را به آن راه نیست؛ و تنها جایی که نه فقط دیگری، بل تمامی جهان را می توان در آن گرد آورد. با تمرکز ذهن بر فراز بدن، با سخن گفتن دهن، انسان از دیگر حیوانات تمیز می یابد؛ برای بهبود وضعیت به سر و وضعش می رسد. از اولین این رسیدگی ها یکی اصلاح موی سر و صورت است، سرکوب جریان دائمی رویشی حیوانی برای آراستن چهره ای انسانی. نهایت این سرکوب، اوج انکار تن است: زهد و رهبانیتی که به تراشیدن سر می انجامد.

کله کچل همان قدر که از پیرایه ها زدوده می شود، هولناک می نماید. در پستی و بلندی های جمجمه، که از زیر پوست سر به چشم می آیند، چیز تهدید کننده ای هست. دیدن خود جمجمه اما بیشتر از این ها هولناک است. دیدن جمجمه مانند دیدن دیگر بقایای جسد نیست؛ نمی توان چندش و وحشت حاصل از دیدن جمجمه را با دیدن مثلا استخوان خاجی مقایسه کرد. جمجمه ای که با آن پیشانی بلند، که بخت بلندش را تا انتهای سیاه آن ادامه داد است، لابد خیلی فکر می کند که این چنین اندوهبار است. انحنای کج و معوج پیشانی بی پناهی قشر لطیف و حساس مغز در آن زیر را یادآوری می کند. گودی چشم جمجمه بی آن که چشمی در کار باشد گستاخانه به روبه رو خیره است. این خیرگی اما به نقطه واحدی نیست، انگار همه چیز را با هم زیر نظر دارد. هر قدر هم که چشم در چشمش بدوزی شرم نمی کند و مسیر نگاهش را عوض نمی کند. نکند چشمش شور باشد و موجب شوربختی شود؟ پایین چشم های او بر خلاف قوس نرم گونه، تیزی استخوانی خشنی قرار دارد. بادی هم که مکمل کلیشه ای نمای قبرستان است، با پیچیدن در سوراخ های جمجمه او را به سخن گفتن وا می دارد، به زمزمه هذیانی جهنمی. در نهایت دندان های همیشه نمایانش گویی آماده دریدن است. جمجمه همیشه در حال خندیدن به تو است و لبی در کار نیست که کراهت این خنده را زیر لبخندی بپوشاند. جمجمه چهره مرگ نیست، روی وقیح زندگی است.

چهره دیوانگان نیز نمایانگر وجه وقیح زندگی است. جنون به باور عمومی از جلوه های شر و مایه رسوایی است. سرهای تراشیده دیوانگان برخلاف سر راهبان اندامی است، اغلب زخمی دارد که تنیتش را نشان می دهد. سری است که از بقیه بدن سر نیست. چشم هایش از حدقه بیرون زده و مدام در کاسه می گردد همه چیز را می بیند و نمی بیند. به روبه رو زل زده و به درون آن، از خلاء به خلاء. عضلات صورت دیوانه کنترل نمی شوند. لب های او خنده های کریهش را بزک نمی کنند. دندان های مشئوم دیوانه مدام از آن زیر بیرون می زنند. لب هایش می جنبند بی آن که چیزی بگوید جز هذیانی جهنمی. تصویر چهره دیوانه، تصویر جمجمه ای است که فقط گوشت و پوستی بر آن کشیده اند. نه این که زنده نباشد، برعکس؛ فقط زنده است، همین.

قدرت اگر چنین چهره ای به خود بگیرد حربه ای تبلیغاتی به دست مخالفانش خواهد داد. مقام عالیرتبه ای چرکمرد و ژولیده را تصور کنید که از زیبایی کمترین بهره ای نبرده باشد. یا کمی دقیق تر، موهای چرب و ناآراسته اش محکم به سرش چسبیده باشد، طوری که برآمدگی های جمجمه کوژش به وضوح دیده شود. چشم هایش آن قدر ریز باشند که دیده نشوند، اما حدقه اش آن طور گود رفته باشد که همیشه سایه سیاهی بزرگ به جای چشم مخاطب را بنگرد، نگاهی بی امتداد و خیره. نیشی دارد که همیشه باز است و خنده ای بی معنا سر می دهد. عضلات صورتش هم هرازگاهی می پرند. این توصیف به چهره دیوانه و تصویر جمجمه شبیه نیست؟ به این همه بیفزایید که دیدن او مرگ را به یاد بیاورد، حرف های غیرعاقلانه و خنده دار بزند، هذیان بگوید و پررو هم باشد؛ چهره اش خیلی باشد. او جمجمه دیوانه ای است که بر تختش نشانده اند.

اما دیوانه واری و مرگ آلودگی یک سیاستمدار به این سادگی ها موجب بی اعتباریش نخواهد بود، بر عکس حتی شاید به او وجاهتی دهد؛ ماند جذابیت جمجمه ای که بر پرچم دزدان دریایی نقش بسته و آکنده از لذت نیستی است. کدام اثر هنری راستین، رویداد سیاسی مردمی یا عشقی هست که جنون آمیز نباشد؟ کدام رخداد حقیقت خالی از شورش مرگ است؟ به قدرت مرگ و جنون است که می توان وضع اسف بار جهان را نفی کرد. توهین های هذیان مانند در جهانی موهن صادقانه ترین حرف ها از آب در می آیند و خیالپردازی های پوچ در روزگار یاس آلود امید آفرینند. جنون واقعیتی را که خرد انکار می کند بیرون می ریزد و مرگ با هستی تراژیک آدمی سازگار خواهد بود. دیوانگی در برابر عقلانیت سرد دیوانی و مرگ در مقابل ایدئولوژی زندگی (لذتشو ببر!) به اموری رهایی بخش بدل می شوند. همین قدرت نیستی رمز تفاوت پیروزمندانه این چهره است. چهره ای که همچون بهلول راه افتاده و ترک های جهان را ریشخند می کند. آیا به راستی وقتی او جنگ برای صلح را زیر سوال می برد، به نابرابری و تبعیض بنیادی حقوق بشر اشاره می کند و از لزوم تغییر شیوه اداره جهان می گوید حقیقتی در حرف هایش نهفته نیست؟

هست و اتفاقا با تصاحب همین حقیقت و آمیختنش به کذبیات است که او بی آن که زیبا باشد فریبا است (یا دست کم بوده است). مساله شمار آنانی که او فریفته است نیست، مساله گفتاری است که او با آن می فریبد. او گوینده صادقانه ترین دروغ ها است، سازنده عظیم ترین پوچی ها. اما حتی اگر شگردش رسوا نمی شد و همگان نمی دیدند که او چه اندازه به جهانی که مدعای ستیز با آن را دارد شبیه است، حتی اگر در مقابل نمایش عظیم مسلط خود تعزیه گردان یک روحوضی سخیف نبود و پیوسته ترفندهای آغشته به حقیقت را حریصانه مصرف نمی کرد، موضعش محکوم به شکست بود. چرا که راه ایستادن در برابر آموزه های اپیدمیک عقل سلیم نه پناه بردن به دیوانگی که احیای تفکر است. ایدئولوژی زندگی و ایدئولوژی مرگ هر دو از انسان به مثابه سوژه غافلند. هر دو او را به موجودی فانی بدل می کنند و یکی از بدن می خواهد که در لذایذ غرق شود و دیگری آن را لاشه ای حقیر می شمارد، حال آن که اهمیت انسان (اگر اهمیتی داشت باشد) نه در کیف و دردی که بدنش از آن گریزی ندارد، بل در اراده ای است که او برای ماندن، همانی که هست ماندن، دارد. عزم راسخی برای مقاومت در برابر نیستی و موجودی فانی نبودن، سوژه ای نامیرا شدن. در مورد آزادی که لاجرم امری اجتماعی است، راست است که شهروندان محق در بهره مندی از حقوق خود آزادند اما آزادی محدود آنان به راستی حقیر است، آزادی آنان نیست که احترام اجتماع به آزادی آنان است؛ آزادی از چیزی نیست، آزادی در چیزها است. این هم راست که مجانین در دنیای افکارشان آزادند اما آزادی بی حصر آنان به راستی اندوهبار است، آزادی آنان نیست که اجتماعی نیست؛ آزادی از چیزی نیست، بی همه چیزی است. و عاقبت مقاومت در برابر تکرار یاس آور نظم بی شکوه جهان نه با تخیلات موهوم و وعده های آخرالزمانی که از گشودن راه امیدی واقعی در همین وضعیت انضمامی حاضر ممکن می شود. امیدی که «ما» بیشتر داریم، که درخشان ترین آذرخش ها در میانه تاریک ترین شب ها پرتو می افکنند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست