گزارشی از حضور میلیونی مخالفان کودتا در روزی سبز
وقتی که «امت همیشه در صحنه» محو شد
•
جمعیت دانشگاه تهران را محاصره کرده بود، و احمدی نژاد میگفت ملت ما ذرهای اهمیت به داد و بیداد تعداد قلیلی نمیدهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٨ شهريور ۱٣٨٨ -
۱۹ سپتامبر ۲۰۰۹
تظاهرات دیروز ابراز وجود خوبی بود. به دلایل مختلف. جنبش سبز نیاز داشت یک حرکتی به خودش بدهد تا احساس بودن کند. نیاز به طراوتی دوباره به خواست مبرم همه تبدیل شده بود. سه ماه سرکوب مداوم و کشتار و شکنجه نیاز به حرکتی متقابل داشت داشت. دوم اینکه توازن قوایی که در چند هفته پیش به نفع آنها بود کمی متعادلتر شد و سوم اینکه فرد فرد ما احساس آرامش روحی کردیم. همه اکنون شاد هستیم.
مانند همیشه هنگامی که از خانهها بیرون زدیم کسی را نمیدیدیم. صبح جمعه ساعت ۹ صبح همه خوابند. تک و توکی در خیابانها راه میرفتند. ترس ما را گرفت. یعنی هیچ؟ بعد جوانهایی مانند خود ما از این خانه یا آن خانه بیرون آمدند، نشانه پیروزی به هم نشان دادیم. به خیابان آزادی رسیدیم و بعد جمعیت سبز ناگهان تمام صحنهی بیروح قبلی را اشغال کرد. کنتراست بینظیری بود. چند دقیقه پیش خاکستری و بعد همه جا سبز...
انبوه آدمها، هزاران هزار نفر سبزپوش شاد و جوان و مصمم با شعارهای خاص خود با بادکنکها نوارها و شالهای سبز همراه با هزان زن چادری پیر و جوان به هم میپیوستند و رودخانه درست کردند.
ابتدا میترسیدیم. از گوشه راه میرفتیم. مثلا میخواستیم ارزیابی کنیم چه خبر است اما چند دقیقه نشد بیمحابا دل به دریا زدیم و به رودخانه سبز پیوستیم. هسته اولی که شکل گرفت از کوچههای فرعی افراد دوان دوان به این هسته میپیوستند. در کنار آنان حزباللهی در تعدادی اندکی با بلندگوهایی غولپیکر میخواستند صدای بچهها را خفه کنند و بعد همینطور آدم بود که به ما میپیوست. هم می ترسیدیم و هم سعی میکردیم شجاعت داشته باشیم. رنگ بر چهره نداشتیم اما مصمم شعار میدادیم. آماده درگیری بودیم. این را از چهره جوان دوستانم میدیدم. احساس دوگانه جالبی بود اما هنگامی که خیل جمعیت از مرز دهها هزار گذشت دیگر فقط ترکیدن احساسات بود.
نکته بارز رودرویی مستقیم با حزب الله یعنی همان تماشاگران و شرکت کنندگان سنتی مراسم همیشگی حکومت و جوانان جنبش سبز بود. هنگامی که به ما میرسیدند از دیدن اینکه ما هم مردم هستیم شوکه میشدند. از دیدن چهرههای ما که علیه مقدساتشان شعار میدادیم یکه میخوردند. سرها را برمیگرداندند. رنگ به چهره نداشتند. گه گاه سر به زیر میانداختند. هول شده بودند. میخواستند فرار کنند. سی سال تنها به روز قدس بروی و بیصدا و یکنواخت هی بگویی مرگ بر اسراییل مرگ بر آمریکا بعد یکدفعه جوانانی را ببینی که فریاد میدند مرگ بر دیکتاتور! ترسناک نیست؟
باورنکردنی بود. تعداد آنها چنان اندک و کمشمار بود که میماندی اینها کجا هستند؟ کجاست امت همیشه در صحنه؟ پس تلویزیون چه کسانی را نشان میدهد؟ و اینجا بود که همه داد زدند اون ۶٣ درصد که میگن کو؟ دروغگو؟ و مردان و زنان حزباللهی باز هم رنگ میباختند چون به واقع حتی به چند هزار نمیرسیدند. تصور کنید از پپسی تا انقلاب سبز باشد و آنان با بدبختی در حالی که همه جا هو میشدند خود را به نماز میرساندند. چه لذتی داشت دیدن این صحنه!!!!!!!!
سعی میکردند متین باشند، اما کارکشتههایشان میخواستند با پررویی جنجال بسازند. در جایی دو زن یکی از آن مادران همیشه در صحنه با چادر سیاه و مقنعهای سفید، هیکل بزرگ و چشمانی بیحیا و دهانی کفکرده مرگ بر اسراییل میگفت و دیگری زنی زیبا، باریک و خوشچهره با صدایی ظریف اما پرقدرت فریاد میکشید نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران. و آن که کم آورد زن چادرپوش زشت بود و نه دخترک جوان! یک پیروزی دیگر.
در صحنهای دیگر، فیلمبرداری جاسوس از جمعیت فیلم میگرفت. تمامی مردان و زنان رو به او برگشتند و هو کردند. او مضطرب دو انگشت خود را به شکل وی انگلیسی درآورد که یعنی با شما هستم اما همه او را هو میکردند و بعد پسر جوانی با دوربینش به سمت او رفت. آهسته آهسته به او نزدیک شد. مرد جاسوس هم رو به او برگشت هر دو از هم عکس میگرفتند. شاید این یکی از تاریخیترین عکسها باشد. عکاس جاسوس از او عکس میگرفت و جوان از عکاس جاسوس. این عکس اگر روزی دیده شود یکی از بهترین عکسها خواهد بود.
به هر حال همه مست و شاد و سبز به میدان انقلاب نزدیک شدند و راه را بسته یافتند. خودیها ساعتها قبل میدان را به تسخیر درآورده بودند و اجازه به ما نمیدادند. انبوه جمعیت از هر طرف دانشگاه تهران را محاصره کرده بود، و احمدی نژاد میگفت ملت ما ذرهای اهمیت به داد و بیداد تعداد قلیلی نمیدهد و حسابشان نمیکند... اما کار خود را کرده بودیم. ثابت کردیم بودیم و هستیم.
|