•
به قاعده گردنت نخی ابریشمی بردار
از سوراخ کفش بگذران
به خود آویز
دور شهر بگَرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ شهريور ۱٣٨٨ -
۲۰ سپتامبر ۲۰۰۹
همکار مراکشی ام
به خانه خدا رفت
همکار عراقی ام
که بچه نجف است
بعد از ۲٣ سال به وطن بازگشت
کربلا هم رفته بود
از هر دو خواستم
حاجتم را با خدا
با امامان درمیان بگذارند
خبری نشد
دست به دامان مادر شدم
از او خواستم
تُک پاییِ به زینبیه برود
همان جا که عروسک های پلاستیکی اش
دلِ کودکی های دخترانم را می ربود
و از او بخواهد:
دست کم
در خیابان نزنند
یا اگر می زنند
به زندان نبرند
یا اگر می برند
شکنجه نکنند
یا اگر می کنند
نکنند
یا اگر می کنند
نسوزانند
یا اگر می سوزانند
در بیابان رها نکنند
.
مادر گفت:
بیرونی
می دانی
نمی دانی
این چیزها دیگر فایده ندارد
اگر خواستی
کفش سوراخ آن مرد نورانی را همراه خاک کف زنده رود برایت می فرستم
وقتی رسید
به قاعده گردنت نخی ابریشمی بردار
از سوراخ کفش بگذران
به خود آویز
دور شهر بگَرد
هر جا زمینی یافتی که قصبی نیست
بر خاک زنده رود تیمم کن
در این قحطی آب
و دو رکعت نماز صبر به جا آور
قربه الی الله
|