تجربه های اعتراض - ۱
گزاره هایی در تحلیل جنبش سبز
کاوه مظفری
•
هم قدم شدن در خیابان بود که مردم را ساخت. تا پیش از این، شهروندان تصور می کردند که منافعی جدا از هم دارند؛ اما در جریان یک مجموعه کنش جمعی آنها پی بردند که منافعی مشترک دارند. منافعی که نمی توانند نسبت به آن بی تفاوت باشند. آنها برای پیگیری منافع مشترکشان به خیابان آمدند و حاضر شدند هزینه بپردازند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۰ شهريور ۱٣٨٨ -
۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹
مجموعه اتفاقاتی که پیش و پس از انتخابات ریاست جمهوری رخ داد، با متزلزل کردن معادلات پیشین، وضعیتی متغیر را پدید آورده است. وضعیتی که از یک سو ظرفیت های بدیعی را در جامعه ایران هویدا می کند؛ و از سوی دیگر ماهیت قدرت مستقر را عریان تر می سازد. پس از چند سال انسداد سیاسی، فرصتی انتخاباتی به یک رویارویی تبدیل شد؛ تعارضی اجتماعی پیرامون رویدادی سیاسی برپا شد، و بخشی از جامعه در برابر تمامیت خواهی دولت ایستاد. بخشی از جامعه به عنوان «ملت» قد برافراشت تا دستدرازی های دولت بر زیست روزمره اش را متوقف کند. بخشی که احساس می کند، آزادی، امنیت و حق زندگی اش مخدوش شده است؛ و به خاطر این احساس جمعی حاضر شده به خیابان بیاید. گویی، دو صف در مقابل یکدیگر تشکیل شده، کشور دو قطبی شده و موازنه قوا بر هم خورده است. این روزها، عدم تعادل و بی ثباتی به روند غالب تبدیل شده؛ و در نتیجه، امکان پیشبینی تحولات حتی برای کوتاه مدت هم سخت گردیده است. در چنین وضعیتی، انتخاب راهِ صحیح از جانب کنشگران اجتماعی و سیاسی، مسئله ای است بسیار حائز اهمیت. اما، برای انتخاب راه صحیح، نخست لازم است تا وضعیت موجود را درست بفهمیم. به عبارت دیگر، پیش از پاسخ گفتن به «چه باید کرد؟» باید تلاش کرد تا به این سوال پاسخ داد که «چه رخ داده است؟». از این جهت، توصیف و تحلیل این رویارویی برای شناخت روند تغییرات جامعه ایران امری بسیار ضروری است.
***
سیر اتفاق ها و شاید انتخاب ها طوری دست به دست هم داد که دو هفته پس از پایان بازداشت موقتم به خاطر اول ماه می، مجدداً در ۱٨ تیرماه دستگیر و زندانی شدم. این دستگیری، جدای از سختی هایی که برای خود و نزدیکانم داشت، اما از جهتی دیگر فرصتی شد برای همبندی و همکلامی با افراد بسیاری که طی اعتراضات پس از انتخابات دستگیر شده بودند. برای من که پیشتر به دلیل زندانی بودن[۱]، نتوانسته بودم شاهد مستقیم جریانات پیش و پس از انتخابات باشم، و همواره حسرت می خورم که در آن جریانات نبودم، این بهترین فرصت بود تا بتوانم با کسانی آشنا شوم که در اعتراضات مختلف مشارکت کرده بودند و تجربه های بسیاری برای گفتن داشتند. در سالن قرنطینه زندان اوین، با بازداشت شدگان مناسبت های مختلف ملاقات داشتم: ۲۵ خردادی ها، ٣۰ خردادی ها، ٣ تیری ها، بازداشتی های مسجد قبا، ۱٨ تیری ها، دستگیری های نماز جمعه، بازداشتی های مراسم چهلم شهدا، دستگیری های مراسم تنفیذ و تحلیف، و بسیاری بازداشتی های موردی توسط گشت های شبانه. بر خلاف زندانیان سرشناس، این دسته از زندانیان، از جنس همان هایی بودند که به «مردم عادی» مشهورند. همان هایی که حماسه سبز را خلق کردند. صحبت کردن با آنها و شنیدن تجربه هایشان، درس های بسیاری به من آموخت. درس هایی درباره تحولات جامعه ایران؛ آموزه هایی که در هیچ کلاس جامعه شناسی آموخته نمی شوند.
شاید، بهترین راه برای فهم یک جنبش اجتماعی، این باشد که از فعالان آن بخواهیم، خود سخن بگویند. فهمِ باورها، ارزش ها، اندیشه ها و تحلیل های این فعالان، راهی است که می تواند ما را به شناختِ چیستی و چگونگی این جنبش رهنمون سازد. ماهیت اصلی این جنبش، آن چیزی نیست که فلان رهبر یا نخبه سیاسی سعی دارد تا به آن منتسب کند؛ بلکه ماهیت واقعی آن، همان چیزی است که کنشگرانش روایت می کنند. شاید تحلیلگران بتوانند درباره خاستگاه و عوامل ساختاری پیش آورنده جنبش داده هایی ارزشمند بیابند؛ اما فهمِ آن چیزی که درون یک جنبش جریان دارد نیاز به همراهی، همدلی و همکلامی با کنشگران واقعی آن دارد.
از این جهت، فرصت خوبی بود که بتوانم از «مردم عادی» بخواهم تا درباره جنبش خود سخن بگویند. درباره اینکه چه شد که این رویارویی برپا شد؟ چه شد که مردم به خیابان آمدند و دست به اعتراض زدند؟ چه شد که به یکدیگر اعتماد کردند و فکر کردند که می توانند وضعیت را تغییر بدهند؟ طی این مدت، مسئله مهمی که ذهنم را درگیر کرده بود، این بود که: چطور مردمی که تا پیش از این ناامید یا بی تفاوت نسبت به رویدادهای سیاسی بودند، ظرف مدت چند هفته به علاقمندان و حتی فعالان عرصه سیاست تبدیل شدند؟ چطور حاضر شدند، بر خلاف معیارهای عقلِ ابزاری، وارد مسیری شوند که «هزینه» در بر دارد؟ و سوالات بسیاری از این دست که فکر می کنم مسئله ای جدی پیش روی کنشگران اجتماعی و سیاسی ایران است. گویی، پاسخِ این سوالات هرچه باشد، همان چیزی است که می تواند جامعه ایران را تغییر دهد. به عبارت دیگر، جواب این پرسش که «مردم، چطور حاضر می شوند برای ایجاد تغییر دست به عمل جمعی بزنند؟»، امری است که می تواند ماموریت کنشگران تغییر را تعیین کند. البته، پاسخگویی به این سوالات، نمی تواند پروژه ای فردی باشد؛ بلکه این مسئله تنها می تواند به یاری خرد جمعی، آن هم متکی بر روایت های کنشگران «معمولی» جنبش انجام شود.
از این رو، در این مجموعه یادداشت ها، سعی می کنم تا با استناد به روایت ها و تجاربی که از کنشگران «معمولی» این جنبش شنیده ام، به تحلیل و ارزیابیِ جنبه هایی از تکاپویی بپردازم که در آن به سر می بریم:
احساسی متفاوت از جنس امید
«من آدم سیاسی نبودم، اما فکر کردم نباید نسبت به سرنوشتم بی تفاوت باشم، رای من می تواند در انتخابات تاثیرگذار باشد، به همین خاطر رای دادم، و الان هم می خواهم رای ام را پس بگیرم، به همین دلیل هم به زندان افتاده ام». این ها جملاتی بود که نه یک جوان پُر شور، بلکه مردی میانسال بازگو می کرد. مشابه چنین جملاتی را این مدت زیاد شنیدم، اینکه مردم دیگر نمی خواستند «بی تفاوت» باشند. اما چه چیز باعث شده بود تا آنها احساس کنند باید در انتخابات، یا به عبارتی در سیاست، دخالت کنند؟ چه تفاوتی ایجاد شده بود؟ چه چیز با گذشته فرق کرده بود؟ گویی پاسخِ این سوال ربط بسیاری با باز شدن نسبی فضای اجتماعی در آستانه انتخابات دارد. بسیاری از جوانان درباره «شادی و هیجانی» می گفتند که به هنگام راه افتادن کارنوال های تبلیغاتی ایجاد شد. از این می گفتند که تا پاسی از شب در خیابان به شادی می گذراندند و در حواشی آن هم ممکن بود بحثی سیاسی بکنند. شاید مسئله اصلی برای آنها بهره گیری از این فرصت برای برقراری روابط جدید و گذران اوقات فراغت بود؛ با این وجود، در همین زمان کوتاه مجال این را نیز یافتند تا با کلام و اندیشه خودشان به تحلیل سیاست بنشینند. به تحلیل وضعیت جامعه بپردازند، مردان سیاست را ارزیابی کنند و درباره انتخابات بحث کنند. تجربه این فضای جدید، که به گستره میادین و خیابان ها و محلات شهر امتداد داشت، مردم را از «بی تفاوتی» خارج کرد. آنها احساس کردند که می توانند درباره مشکلات شان با یکدیگر سخن بگویند تا شاید راه حلی بیایند.
در برابر این سوال که «چرا حاضر شدند در انتخابات شرکت کنند؟»، تقریباً یک پاسخ میان همه مشترک بود: «نه گفتن به احمدی نژاد». گویی احمدی نژاد به مظهر مشکلات آنها تبدیل شده بود. آنها از فیلم هایی صحبت می کردند که احمدی نژاد در آنها «آبروی ایران» را برده است. تصویر احمدی نژاد برایشان با «دروغگویی» پیوند خورده بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند که احمدی نژاد باید برود. مرحله بعد، این بود که چه کسی باید بیاید. وقتی از آنها می پرسیدم «چطور کاندیدای خود را انتخاب کردید؟» عمدتاً به دو مسئله اشاره می کردند: ۱) حمایت خاتمی از موسوی؛ بسیاری از جوانان دوره خاتمی را بهتر از دوره احمدی نژاد ارزیابی می کردند، بنابراین حمایت خاتمی از موسوی برایشان ارزشمند بود. ۲) اتفاقاتی که در مناظره های تلویزیونی افتاد. چند نفر از اعضای ستادهای تبلیغاتی موسوی، می گفتند از شب مناظره موسوی – احمدی نژاد، تعداد داوطلبان ستادها چند برابر شد. خیلی از جوان ها از فردای مناظره به ستادها آمدند و علاقمند بودند که در تبلیغات نقش داشته باشند. انگار بسیاری از مردم در زمان مناظره بود که تصمیم خود را گرفتند. شفافیت و ساخت شکنی ناشی از مناظره ها، چشم اندازهای جامعه را وسعت داد. حسی بوجود آمد که واقعیت موجود دارد ترک بر می دارد و امکان تغییر وجود دارد. دیگر، نمودارهای رنگارنگ هم توان عوامفریبی خود را از دست دادند. این احساس در میان مردم بوجود آمده بود که «اگر رای بدهند» ممکن است وضعیت «تغییر» کند. امکان «اثرگذاری» بر واقعیت، وسوسه ای مشترک میان مردم ایجاد کرده بود، اینکه می توانند با یک اقدام جمعی، وضعیت را تغییر دهند. دیگر، رای دادن یا ندادن برای مردم الاسویه نبود، وضعیت با گذشته فرق کرده بود، شرکت در انتخابات برایشان تفاوت ایجاد می کرد. امیدی جمعی میان آنها شکل گرفته بود که می توانند برای تغییر وضعیت اثرگذار باشند. به همین خاطر، حاضر به شرکت در انتخابات شدند.
در واقع، آن جمعیت انبوهی که حاضر به شرکت در انتخابات و رای دادن به گزینه های اصلاحطلبانه شدند – در بستر گشایش فضای اجتماعی و ایجاد امیدی جمعی – این «ریسک» را پذیرفتند که رای شان تاثیرگذار خواهد بود. سرمایه گذاری احساسی آنها برای شرکت در انتخابات به قدری گسترده بود که احتمال «پیروزی» برایشان مسجل شده بود. آنها پیش از ۲۲ خرداد علامت «V» را به نماد جنبش خود تبدیل کردند. اما، انتخابات مسیر متعارف خود را طی نکرد. قدرتی نظامی، با تقلب در انتخابات، چیزی متفاوت از آنچه مردم انتظار داشتند را به عنوان نتیجه انتخابات اعلام کرد. از آن روز به بعد، ورق برگشت و بازی جدیدی آغاز شد. مردم، که از هفته ها پیش در خیابان بودند، حاضر نشدند به سادگی به خانه های خود بازگردند. آنها «سیاست خیابانی» خود را تداوم بخشیدند.
سکوت: همه به هزار زبان در سخن بودند
«تا به حال، فکر نمی کردم تهران چهار میلیون آدم با کلاس داشته باشد». این توصیفی بود که محمود، جوانی ۲۵ ساله، درباره اعتراضات روز ۲۵ خرداد، راهپیمایی سکوت سبز، یا به قول خودش «تظاهرات هیس!»، عنوان کرد: «مردم همه منظم و با ظاهری مرتب آمده بودند، دخترها آرایش کرده بودند، اما هیچ پسری به آنها متلک نمی انداخت، همه مراقب هم بودند تا سکوت حفظ شود». مسلماً، مشابه «حسی» که در محمود ایجاد شد، برای بسیاری دیگر از شهروندان نیز پیش آمده: «حس احترام و اعتماد متقابل». این حس، نشانگر ظهور «سرمایه اجتماعی» جدیدی در جامعه ایران است.
الگوی «سکوت سبز» – که توانست به صورت فراگیری توسط چند صد هزار شهروند تهرانی با موفقیت به اجرا درآید – مکانیسمی برسازنده اعتماد، همدلی و اعتراض جمعی بود. اگر تا پیش از این، تلقی عامه مردم از یکدیگر بر مبنای خودخواهی های روزمره و بی تفاوتی نسبت به مسائل همدیگر بود، اینک آنها توانسته بودند به یکدیگر نشان دهند که «شبیه» هم هستند، به هم احترام می گذارند، و می توانند در کنار یکدیگر از الگویی مشترک برای یک کار جمعی استفاده کنند. راهپیمایی سکوت سبز، که مشابه و در امتداد کارنوال های خیابانی پیش از انتخابات، البته با مقیاسی بسیار گسترده تر بود، توانست «مردم» را بسازد. مردم، به موجودیتی «جمعی» تبدیل شدند. تا پیش از این، آنها جمعی عددی از افراد بودند که در خیابان ها رفت و آمد می کردند، و تنها در سرشماری ها به عنوان یک «کل» جمع زده می شدند. اما، اینبار به یک روح واحد تبدیل شده بودند. هم قدم شدن در خیابان بود که مردم را ساخت. تا پیش از این، شهروندان تصور می کردند که منافعی جدا از هم دارند؛ اما در جریان یک مجموعه کنش جمعی آنها پی بردند که منافعی مشترک دارند. منافعی که نمی توانند نسبت به آن بی تفاوت باشند. آنها برای پیگیری منافع مشترکشان به خیابان آمدند و حاضر شدند هزینه بپردازند.
حس اعتماد عمومی چنان میان آنها گسترده بود که جمعیتی میلیونی توانست بی آنکه کلامی بگوید، مسیری مشترک را طی کند. اگرچه، هر یک از شرکت کنندگان با پنداشت های متفاوتی به آن تظاهرات پیوسته بودند، اما به طور جمعی پذیرفته بودند که «الگوی عمل مشترکی» را با وجود تکثر در خواسته هایشان رعایت کنند. آنها به سکوت یکدیگر اعتماد کرده بودند، به اینکه سکوت شان به نفع دیگری مصادره نخواهد شد. همین حد بالای اعتماد اجتماعی بود که خشونت طلبان را خلع سلاح کرد. حتی در زندان نیز، بازجویان معترف به عظمت این راهپیمایی بودند. و جوانان بسیاری نیز با شجاعت می گفتند: «بله، در راهپیمایی ۲۵ خرداد شرکت کرده ام». در واقع، سکوت سبز چنان مشروعیتی داشت که به بسیاری از شرکت کنندگانش این جسارت را می داد تا از عمل اعتراضی خود دفاع کنند.
...
[۱] از ۱۱ اردیبهشت تا ٣ تیر
|