یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بیانیهی شمارهی ۶ انجمن آرا: نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ مهر ۱٣٨٨ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۰۹


 
۲۷ شهریور ۱٣٨٨، آوای رهایی ایران
 
۱. خامنه ای همراه با احمدی نژاد و به پیرو آن، تمام نظام اسلامی به پایان راه تاریخی خود رسیده اند. پیش از آنکه احمدی نژاد، در دور اول ریاست جمهوری خود به عنوان پیروز انتخابات اعلام شود، به صراحت افشا کرد که در هماهنگی با دیدگاه های خامنه ای، و در جایگاه "ریاست جمهوری"، برنامهی اسلامیزه کردن تمام عیار جامعه و نظام سیاسی کشور را به اجرا در خواهد آورد.
آنان، برآن بودند و هستند که برنامه های خود را پیرامون دو محور اساسی به پیش ببرند:
۱.     تلاش برای امام زمانی کردن نظام سیاسی کشور، در راستای دور کردن و خنثی کردن واکنش های آن گروه از آخوندهایی که جایگاهی برای خامنه ای در سلسله مراتب دستگاه دینی شیعه نمی شناختند؛
۲.     مسلط کردن تمام عیار سپاه پاسدارن بر همهی زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، تا این سپاه بتواند با تکیه بر دیدگاه های دینی خامنه ای و به پیروی از وی، در روز حادثه، جنبش مردمی را مهار و سرکوب کند.
این استراتژی که می بایستی میان حقارت دینی خامنه ای و آخوندهای بلند پایه، توازنی ایجاد کند، تنها در صورتی می توانست دنبال شود که بر یک نیروی نظامی توانمند استوار باشد.
درست پس از "ریاست جمهوری" دورهی نخستِ احمدی نژاد، مسئلهی امام زمانی که هرگز وجود نداشته است، محور اساسی سیاست داخلی رژیم گردید که بازتاب های بیرونی آن، اعتبار حکومت اسلامی را بر باد داد. همزمان، احمدی نژاد از همهی امکان های دولتی و دینی بهره گرفت و سوءاستفاده کرد تا سپاه که بر خلاف ارتش های شناخته شدهی جهان، بر ساختاری دینی بر نهاده شده بود، بتواند پست های سیاسی و نیز، اقتصاد ایران را در دست بگیرد. به پیروی از همین سیاست بود که در میان بیست و یک هموند کابینهی دولت، تنها پنج نفرغیر سپاهی حضور داشتند. از سوی دیگر، سپاه در پوشش قرارداد خاتم الانبیا، شرکت های گوناگونی را در بخش های کشاورزی، راهسازی، ترابری، گمرکات، معادن، پتروشیمی و نفت، نیروگاه اتمی و... راه اندازی کرده و با بهانهی خریدهای نظامی، بسیاری از ورودی و خروجی مرزهای زمینی و هوایی و دریایی کشور را در اختیار خود گرفته است تا از دسترس بازرسیِ نهادهای دیگر دولتی دور بماند. برای نمونه در سال ۱٣٨۷، سپاه پاسداران تنها از راه قاچاق کالا، دوازده میلیارد دلار سود برده است.
برای ظهور امام زمان، سوای سرکوب مردم در داخل کشور و تقویت نفوذ آخوندهای متعصب بلند پایه، می بایستی منطقه خاور نزدیک و میانه نیز، دچار آشوب گردد. با طرح امام زمان و برنامهی نابودی اسرائیل از کرهی خاکی، باب جدل دینی و اسلامی بر آخوندهای بلند پایه بسته شد و آنان نیز، به ناگزیر، به بیماری سکوت گرفتار آمدند و سپاه پاسداران، توانست با آرامش و با یاری گرفتن از این بخش آخوندیسم، اهرم های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را آرام آرام، به چنگ خود درآورد.
رفسنجانی با دیگر زعمای برنامهی "اصلاح طلبی" به این بسامد رسیده بودند که با شرکت در انتخابات و قبضهی "ریاست جمهوری" وتحکیم سلطهی خود بر تولید نفت و فراورده های آن، از راه خصوصی سازی صنعت نفت، به عنوان بزرگترین سرچشمهی درآمدهای میلیاردی، خواهند توانست آن موقعیت سیاسی را که خامنه ای برای خود و فرزندش، مجتبی فراهم آورده است، به لرزه درآورند و توازن نیروها را به سود خود دگرگون کنند. بار اصلی واساسی این طرح نیز، از سویی بر دوش محسن رضایی بود که با نظریه پردازی های ارزان و با شبهه استدلال های نادرست اقتصادی، در پی آن بود که دسته و گروه ارباب خود را بر منابع نفتی مسلط کند و از سوی دیگر، بر دوش شیخ کروبی نهاده شده بود. در این میان، اما کسی مانند میرحسین موسوی که سودای بازگرداندن ایران را به دورهی توحش خمینی در سر داشت و می خواست، جایگاه سیاسی خود را در نظام اسلامی با بازسازی آن دوران استوار کند، بهترین مهره برای تحقق آرزوهای رفسنجانی بود که ستارهی بختش رو به خاموشی می رود. این، در حقیقت، طرحی بود که رفسنجانی و محسن رضایی و جبههی "دوم خردادی ها" تدبیر کرده بودند و با تلاش های فراوان و زد و بندهای پشت پرده با محافلی که هوای انقلاب های رنگی، هوش از سرشان پرانده است، توانستند کشورهای سودجو را به دنبال خود بکشند.
در تصفیه حسابِ باند خامنه ای با گروه رفسنجانی، بسیاری از این دارودسته سر در لاک خاموشی فرو بردند و کوشیدند پس از شکست این طرح، برای نجات خود راه تقیه و آشتی با ولایت فقیه را برگزینند. اما بر همگان روشن است که راه های سازش و کرنش برای هاشمی رفسنجانی محدوند. محسن رضایی نیز، بی تردید سرنوشت درخشانی نخواهد داشت.
 
۲. بهره گیری از رنگ سبز با بار اسلامی، برای جنبشی که به خاطر حضور چندسوگرایی اندیشگی در جامعه و وقوع رنسانس سی سالهی ایرانمداری در فضای خصوصی که هم اینک، دارد فضای عمومی را نیز تسخیر می کند، تنها از سر نادانی نیست و گوشه ای از طرحی اسلامی است که می خواهد بدون توجه به داده های جامعهی کنونی ایران، این رنگ را با هزار ترفند بر جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران تحمیل کند؛ آن هم، جنبشی که برای نفی حکومت اسلامی و برپایی سکولاریسم و دمکراسی بر پایه های ایرانمداری و فرهنگ ایرانی مبارزه می کند. شگفت آور نیست که مسئلهی رنگ سبز، بیش از آنکه دغدغهی جنبش داخل کشور باشد، ترکهی تعزیری شده است به دستِ افرادی مانند سروش، گنجی، سازگارا و مخملباف و همانندانشان که می خواهند با بهره جویی از هر گونه امکانی، بر پیکر جنبش فرود آورند و این رنگ را با شناسنامهی اسلامی در باور همگان، همچون نماد جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران ، بگنجانند. در پیوند با این، فراشماری از رسانه های غربی نیز، هماوای   موسوی و دیگر پادوهای رژیم از کار درآمده اند. براستی چرا غرب چنین بی پروا، شیفتهی رنگ سبز اسلامی شده است؟
عبدالکریم سروش، کشمکش های طبقاتی جامعهی امروز ایران را به هیچ می انگارد و جنبش مردمی را فرایند رویگردانی آنان از حکومت اسلامی که منش فرهنگی ایرانیان را به نابودی تهدید کرده است، نمی داند. وی، این جنبش تاریخی را تنها نتیجهی دعای مردم می پندارد که "الله" را واداشته تا "پردهی ستر" خود را از حکومت خامنه ای برگیرد؛ همین و بس.
کوششی که سروش و همانندانش برای اسلامی نمایاندن جنبش دارند، اگر تبهکارانه نباشد، شرم آور است. طرح جنبی و دروغین " فرادینی" درنوشتهی تازهی او، بیش از آنکه امری واقعی باشد، برای چرب زبانی و مجاب کردن به میان آمده است. وی، برای "انقلاب فرهنگی" اهریمنی خود، نه از مردم پوزش می خواهد و نه از پرشمار جوانانی که سرنوشتشان تباه شد و بر باد رفت. عبادالکریم سروش، تنها از "الله" در خواست بخشش دارد؛ همان "الله" که از او و همانندانش، هیولاهایی بر ساخته است که ایران وایرانی را تا مرزهای نابودی برده اند.
فراگستری این خرافه های پیشاتاریخی، چه ناهمسانی سرشتینی با خرافه های ننگین امام زمانی از سوی خامنه ای و احمدی نژاد و مصباح یزدی دارند؟ مگر این رانده شدگان از بارگاه خلافت، به هنگامی که دستگاه های دولتی را اشغال کرده بودند، جز این می کردند و می گفتند و می بافتند؟
اکنون، آیت الله منتظری برای نجات اسلام، چه می خواهد بکند که خامنه ای و مصباح یزدی نکرده یا نمی کنند؟ تکیه بر اسلام و "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر" و بازگشت به دوارن خمینی، مگر می تواند دستاورد دیگری، جز پیگیری کشتار همگانی، و جنایت علیه بشریت داشته باشد؟
 
٣. جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران در تظاهراتِ میلیونی روز آدینه ۲۷ شهریور ۱٣٨٨، به دورهی کیفیِ نوینی فراروییده است. مردم، در همهی شهرهای بزرگ، تظاهرات هر سالهی حکومت اسلامی را به آوای رهایی ایران تبدیل کردند و با شعار محوری " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران " که طنین بلند آن دیگر خاموش نخواهد شد، رژیم اسلامی را به مرگ ناگزیر خود نزدیکتر کرد.
حکومتِ کور و کر اسلامی، در جنبشی که از هر گوشه و کنار آن آوای رهایی ایران شنیده می شد، کوشید با پیشاورد شعارهای "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر اسرائیل"، از خروش گستردهی مردم برای خواست های خود، بهره برگیرد که پاسخ هشیارانهی "مرگ بر روسیهی"، از سوی میلیون ها ایرانی، سرتاسر ایران را فراگرفت؛ فریادهایی که با کف زدن ها و گویهی خردمندانهی   "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" همراهی می شد.
باشد که همانندان سروش، گنجی، مخملباف و دیگر اسلام زدگان که به ویژه به غرب پرتاب شده اند، خرد خود را به کار گیرند و با توجه به گرایش ایرانمدارانهی مردم، و با نگاه به فرهنگ دیرین ایرانی که همسرشت زمانه نیز هست، از کودک ماندگی نهادینه شده ای که اسلام در آنان پدید آورده، دست بشویند و به دامان فرهنگ ایرانی بازگردند.
 
با باور به پیروزی: زنده باد آزدای، زنده باد ایران.
۲۲ سپتامبر ۲۰۰۹
anjoman.ara@googlemail.com
 
 
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست