آقای احمدی نژاد، شرم کنید!
•
دکتر آرش حجازی، که در هنگام مرگ ندا آقاسلطان، شاهد این جنایت بود و گوشه هایی از قتل تکان دهنده ی ندا آقاسلطان را فاش کرد، نامه ای به احمدی نژاد نوشته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۵ مهر ۱٣٨٨ -
۲۷ سپتامبر ۲۰۰۹
دکتر آرش حجازی، که در هنگام مرگ ندا آقاسلطان، شاهد این جنایت بود و گوشه هایی از قتل تکان دهنده ی ندا آقاسلطان را فاش کرد، نامه ای تحت عوان: «آقای احمدینژاد، دیگر بس است. شرم کنید. چشمهایتان را بگشایید» خطاب به وی نوشته است:
جناب آقای محمود احمدینژاد،
در سه ماه گذشته، میلیونها ایرانی، به زبانهای گوناگون، در تبلیغات قبل از انتخابات، در روز انتخابات، در اعتراضات بعد از انتخابات، روز ۲۵ خرداد، روز ۳۰ خرداد، روز قدس و روزهای دیگر، با دهها شکل اعتراض مدنی علیرغم سرکوبهای بیامان و بیرحمانهی شما و همکارانتان، به شما اعلام کردند که شما را نمیخواهند. حتی یک بار هم از خودتان پرسیدید که این مردم چرا از شما راضی نیستند و به بهای از دست دادن امنیت و حتی جانشان این نارضایتی را به شما اعلام میکنند؟
گاهی، در میان توجیههایی که حتی خودتان هم به آنها باور ندارید، در فواصل جلساتی که با همکارانتان گذاشتهاید و در آنها از شرق تا غرب عالم را مسئول برانگیختن مردم برای اعتراض به روشها و سیاستهای خودتان دانستید، از خودتان پرسیدهاید که چرا این مردم ساکت نمیشوند؟
آقای احمدینژاد،
چند بار گفتهاید که مرگ ندا «مشکوک» است، اما آیا هرگز از خود پرسیدهاید که ندا مگر چه کرده بود که سزاوار چنین سرنوشتی باشد؟ با وجود تمام اسناد و مدارک و شواهد غیرقابل انکاری که در مورد مرگ ندا منتشر شد، شما چه سندی را منتشر کردید که گواه بر راستگویی شما باشد؟ در مناظره تلویزیونیتان گفتید دروغگو ترسو است. اما این را هم دروغ گفتید. دروغگو وقیح است. دروغگو شرم را نمیشناسد. دروغگو وجدان ندارد. دروغگو در روز روشن، در وسط خیابان، سینهی دختر بیگناه جوانی را با گلوله میشکافد و بعد گناه مرگش را به گردن ازما بهتران میاندازد.
آقای احمدینژاد، از وقتی رئیس جمهور شدهاید، به ندرت حرف راستی از شما شنیدهایم. شهوت قدرت وجدان و روح شما را سوزانده. خرافات و عوامفریبی قوهی تمییز شما را پوسانده و دستاوردش برای مردم ما جز ویرانی، نابودی صنعت، نابودی کشاورزی، نابودی فرهنگ، نابودی صنعت نشر و مطبوعات، نابودی ورزش، آوارگی هزاران نفر و برباد رفتن آبروی ملتی سه هزار ساله و بر جای ماندن قبرستانی پر از گور جوانان بیگناه نبوده است.
واقعیت است آقای احمدینژاد، میلیونها ایرانی اعلام کردهاند که شما را نمیخواهند. از خودتان پرسیدهاید این مردم چه میخواهند؟
کمی تأمل کردهاید که شاید خود شما بتوانید آنچه را این مردم میخواهند به آنها بدهید؟
یا خداوند بر گوش و چشم شما مهر زده است و دیگر برای شما خیلی دیر شده؟
به شما میگویم. هرچند میدانم که میدانید و هرچند میدانم که از انجام خواستهی مردم عاجزید، چرا که اگر از هویت سرکش و مستکبری که برای خود ساختهاید دست بکشید، چیزی جز مردی عاجز از شما نمیماند، هرچند عاجز بودن بهتر است از ظالم بودن.
۱٫ مردم میخواهند در انتخاب رهبرانشان آزاد باشند. میخواهند هرکس را که خواستند، فارغ از جنس و دین و نژاد، به رهبری خود برگزینند. آیا در ایران مردم این حق را دارند؟ آیا برای انتخاب منتخبانشان مجبور نیستند اسیر دور باطل نظارت استصوابی شوند؟
۲٫ مردم میخواهند نظر اکثریت در جامعه اجرا شود، اما حقوق اقلیت محترم دانسته شود. آیا این حقوق محترم شمرده میشود؟ آیا محل تجمع دراویش شیعهی اثنیعشری با خاک یکسان نشد؟ آیا جوامع قومی و دینی مختلف جامعه، زرتشتی، مسیحی، یهودی، کرد، لر، ترک، بلوچ و… حقوق برابر با بقیهی مردم دارند؟
۳٫ مردم میخواهند آزادیهای فردیشان محترم شمرده شود. قانونی را نمیخواهند که به حاکمان قدرت بدهد که به مردم بگویند چه بپوشند و چه نپوشند، چه بخورند و چه نخورند، چه بگویند و چه نگویند. آیا در ایران حقوق فردی مردم محترم است؟
۴٫ مردم عدالت میخواهند، مایلند همه در پیشگاه قانون برابر باشند. به راستی اعتقاد دارید همه در برابر قانون برابرند؟ آیا در برابر شکایاتی که از روزنامهی کیهان میشود، همان برخوردی میشود که با شکایات از روزنامههای غیرمقبول از نظر شما میشود؟ آیا با مردمی که فقط به جرم حضور در خیابان دستگیر شدند، همان برخوردی شد که با ضارب مسلح سعید حجاریان شد؟
۵٫ مردم عدالت اجتماعی میخواهند، میخواهند بدانند ثروتهای ملیشان چهگونه هزینه میشود. مایلند بدانند که چرا میلیاردها دلار از سرمایههای ملی ما بلاعوض به کشورهای دیگر منتقل میشود.
۶٫ مردم از رهبرانشان پاسخگویی میخواهند. نه اینکه در پاسخ خبرنگاری که از شما میپرسد آیا انتخابات را دزدیدهاید، بگویید من نمیفهمم چه میگویید.
۷٫ مردم آزادی بیان میخواهند. بارها ادعا کردهاید که در ایران آزادی بیان مطلق است که در واقع یعنی مفهوم آزادی بیان را نمیدانید. آزادی بیان یعنی اینکه قلم و گردن هرکس را که مخالف میل شما حرف میزند، نشکنید؛ اگر کسی در اعتراض به شما فریاد زد، کشته نشود؛ روزنامهها هراس نداشته باشند که مبادا چیزی بگویند که با یک حکم تعطیلی از سوی هیئت نظارت بر مطبوعات شما، صدها نفر بیکار بشوند؛ سانسور، بهویژه سانسور پیش از انتشار، بر کتابها اعمال نشود؛ آزادی انتخاب شغل وجود داشته باشد؛ فرد ممنوعالقلم و ممنوعالتصویر وجود نداشته باشد، برای روزنامهنگاران راهی جز تمکین، زندان یا تبعید وجود داشته باشد، کتابی ممنوعالانتشار نشود، اطلاعات به سهولت مبادله شود و با فیلترینگ سهمگین و پرهزینهی شما مواجه نشود، کسی که شما را نمیخواهد همانقدر امنیت داشته باشد که کسی که شما را میخواهد دارد. هنوز هم میگویید در ایران آزادی بیان وجود دارد؟
۸٫ مردم آزادی شاد بودن میخواهند. آیا تا کنون در عمرتان شاد بودهاید؟ باورم نمیشود بدانید شادی یعنی چه، چرا که نمودهای شادی شما را دیدهام: بزغاله نامیدن متخصصان، خس و خاشاک نامیدن مردمی که بر آنها حکومت میکنید در جشنتان و هلهله کشیدن بر گورهای دستهجمعی مخالفانتان که در کمال صلح، فقط میگفتند شما را نمیخواهند. وقتی میگویم مردم شادی میخواهند، باید بدانید که شادی قاعده ندارد، قانون ندارد، به شمار انسانهای روی زمین، راه برای شادی وجود دارد. کسی با پایکوبی شاد میشود و کسی دیگر با جشنهای دینی و آیینی.
۹٫ مردم آزادی عقیده میخواهند. میدانید آزادی عقیده یعنی چه؟ یعنی بپذیرید که برای رستگاری فقط یک راه – راهی که شما به آن اعتقاد دارید – وجود ندارد. یعنی بپذیرید که به شمار انسانهای روی زمین، راه برای رستگاری هست.
۱۰٫ مردم آزادی هویت میخواهند. میدانید آزادی هویت یعنی چه؟ یعنی بپذیرید که همه نباید رفتاری مطابق با استانداردهایی که شما تعریف میکنند داشته باشند.
۱۱٫ مردم حق تشکل میخواهند. لزوماً تشکلهای مردم با علایق شما سازگار نیست. شما حق ندارید جلوی تشکل مسالمتآمیز جمعیتی هرچند کوچک را بگیرید.
۱۲٫ مردم نمیخواهند منفور کشورهای دیگر باشند، مایلند در کنار تمام مردم جهان، در راه سعادت این کرهی خاکی کوچک گام بردارند.
آقای احمدینژاد، متأسفانه به علت بیتوجهی شما به خواستههای مردم، یکی از منفورترین شخصیتهای تاریخ در میان مردم خودتان شدهاید، حتی هیتلر و موسولینی و چنگیز خان هم در دوران حیاتشان و در میان مردم خودشان چنین منفور نبودهاند. اما هنوز دیر نیست. همیشه میتوانید خودتان را از ننگین شدن در پیشگاه تاریخ نجات بدهید.
به عنوان یک نویسنده و روشنفکر از شما میخواهم یک بار دیگر این متن را در خلوت خودتان بخوانید، بعد تصمیم بگیرید در کجای تاریخ میخواهید بایستید، در کنار مردم یا در برابر آنها. در هنگام تصمیم گرفتن فراموش نکنید که حاکمان جمله رفتنیاند و از آنها جز نام نیک یا ننگ نمیماند. اما مردم ابدیاند و این مردم، خواستههای دوازدهگانهشان را تحقق خواهند بخشید، با شما یا بی شما.
نگذارید به سرنوشت اسفندیار دچار شوید که چشمهایش نقطهی ضعفش بود و همان کوری او را بر خاک انداخت.
آرش حجازی
|