به یاد ماندگار استاد امیرحسین آریانپور
زاده بر زاینده یابد چیرگی
خسرو باقرپور
•
او نوادهی «پهلوان حسین سالار اسلام» بود. شورشگری یاغی که خونش را رضاخان بر زمین ریخت. این نوادهی فرهیخته، هرچند مثل پدربزرگ خویش، آماج خشم و کین زمامداران عصر خویش بود، اما داراییاش در این رزم، سلاح دانش بود و نه چون جدش دو هزار سوار تفنگچی.
امیرحسین آریانپور را شاید بتوان تاثیرگذارترین، دمکراتترین و رزمندهترین استاد در تاریخ دانشگاهیی ایران دانست. به همین دلیل وجود او از جانب عملهی زور و جهل برتافته نمیشد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ مرداد ۱٣٨۴ -
٣۱ ژوئيه ۲۰۰۵
یکشنبه ۹مرداد ١٣٨۴ – ٣١ ژوئیه ٢٠٠۵
اگر ز باد خزان گلبنی شکفته بریخت
بقای سرو روان باد و سایهی شمشاد*
چندی پیش در محفل گفتو شنودی، به مناسبت بزرگداشت خاطره و یاد گروهی مبارز قدیمی، که جان بر سر پیمان خویش با آزادی و سعادت مردم گذاشته بودند، در کنار دو سخنران دیگر، صاحب این قلم نیز حضور داشت. طبق روال مرسوم اینگونه مراسم، نگارنده و یکی دیگر از سخنرانان، به نقش و اهمیت «این مردگان، که عاشقترین زندگان بودند» پرداختیم و با سخن و شعر، تاثیر آنان را بر روند تحقق آرمانهای انسانی و میهنی، در ایران بلازدهمان ستودیم. در این میان رفیق عزیز سخنران دیگر، به شدت برآشفت که: سیاست علمالاجتماع است و عرصهی سلطهی احساس نیست، و باید این عرصه را از سیطرهی «شاعر» و «شهید» و «مرده» رهانید. وانگهی، دانش این مردگان از دانش فرهیختگان زندهی زمان ما و در کنارما کمتر بود. زندگانتان را تجلیل کنید. این نازنین پاسخ شنیدکه: مقصود از این تجلیل و اکرام، اندازهگیریی معرفت زندگان و مردگان نیست، ستایش و تجلیل از آغاز کنندگان است، که اینان راه گشودهاند و جادهی همت با قدوم معرفت پیمودهاند، هرچند این معرفت، مظروف جام بضاعت ایشان بود. علمالهندسهی مایان شاید در مقام مقایسه، از تسلط «فیساغروث» بر این علم بیشتر باشد، اما او پدر هندسه بود و آغاز گر!
باری! قوهی اقنا و استدلال در آن محفل افاقه نکرد و آن شب بی صلح و سازشی به سر آمد. و اینک باز راهگشایی، فرهیختهای و آموزگاری دیگر از میان ما رفته است. و من نیکو چو مینگرم و برجستهترین نکته ای را که میبینم، همانا تاثیر بیچون و چرای او بر ذهن و اندیشهی چند نسل از کاوشگران، محققان و دانشپژوهان علم جامعهشناسی و همچنین نحلههای مختلف سیاسیی چپ در ایران است. و مگر میشود از او ننوشت، و از او تجلیل نکرد؟ مگر میشود در این برهوت فرهنگی از داغ به خاک افتادن این درخت پر بر فرهنگ متاثر نشد؟ هر چند هفتاد و هفت سال هم عمر کرده باشد. ایران امیرحسین آریانپور را از کف داده است.
او نوادهی «پهلوان حسین سالار اسلام» بود. شورشگری یاغی که خونش را رضاخان پهلوی بر زمین ریخت. این نوادهی فرهیخته، هرچند مثل پدربزرگ خویش، آماج خشم و کین زمامداران عصر خویش بود، اما داراییاش در این رزم، سلاح دانش بود و نه چون جدش دوهزارسوار تفنگچی.
در پژوهشی با ارزش به نام «طغیان نایبیان در جریان انقلاب مشروطیت» که «علی دهباشی» با همکاریی «محمدرضاخسروی» در مورد مبارزات «پهلوان حسین سالار اسلام» انجام دادهاند، مبارزات این خاندان اهل کاشان با مظاهر جور و ظلم زمان خویش به صراحت و روشنی آمده است. پدر بزرگ که به جرم «یاغیگری» و ستاندن مال مالکان غارتگر و تقسیم غنایم در میان رعیت مظلوم و فقیر، بارها در سیاهچالهای مخوف به بند کشیده شده بود خود شاعر بود و روحیهی سرکش و بلندی داشت. او در سیاهچال ارگ ناصرالدینشاه در سال هزار و دویست و هشتاد و نه قمری، در مورد مبارزات خویش چنین سرود:
اگرچه من به چاهم، شاه در ماه
من یاغی شرف دارم به صد شاه
بگیرد بهر خود اموال مردم
بگیرم بهر مردم باج از شاه!!
پدر بزرگ که با نام «نایب حسین کاشی» نیز شناخته شده است، سرکردهی جنبشی بود که در جریان انقلاب مشروطیت در جبههی انقلاب قرار گرفت و با مبارزان بزرگ جنبش مشروطیت همدلیها و همرزمیها کرد. در سال هزار و سیصد و سی و پنج قمری او همگام با سایر سران جنبش نایبی، با سران جنبش مشروطه چون حیدرخان عمواوغلی، خیابانی، ستارخان و باقرخان متحد و همراه بود. جنبش نایبیان همگام با جناح تندرو حزب دمکرات و متحد با جناح رادیکال جنبش مشروطیت، از راهنماییهای عمواوغلی بهره جستند و گروهی از انقلابیون آذربایجان را برای تعلیم نایبیان در کاشان نگهداشتند. جنبش نیکخواهانهی نایبیان منحصر به مبارزات عدالتپژوهانه در ایران نبود. در صفحهی دویست و هفتاد و شش «طغیان نایبیان» از قول «اسماعیل رایین» آمده است: «نایبیان پس از درگیریی انقلاب روسیه، ظاهرا با میانجیگریی «احسانالله دوستدار» و حیدر عمواوغلو، با مقامات روسیهی انقلابی ارتباط پیدا کردند و از آن پس نسبت به انقلابیون روسی همدردی نشان دادند. مثلا در برخورد با سربازان فراریی ارتش تزاری، آنان را به ترک صفوف ضد انقلابیون برمیانگیختند و به سربازان فراری پناه میدادند. حتی آنان را برای بازگشت به وطن انقلابیی خود، از درون کویر به ناحیهی خزر میرساندند. گذشته از این ها گروهی از نایبیان جوان به یاریی «امیرمهدی»، پدر امیرحسین آریانپور، و به همت «محبعلی دبیرسپهری»، انجمنی که مبلغ افکار انقلابی بود و بعد ها «کمیتهی سرخ» نام گرفت در کاشان به پا کردند.
نفر وسط نشسته نایب حسین خان جد و سمت چپ کنار او، پدر بزرگ آریانپور.
محبوبیت نایبیان که از مبارزهی آنان با استبداد و سلطهی بیگانهبر کشور ناشی شده بود، در دل مردم خوب کویر آشیانه داشت. این محبوبیت چنان بالا گرفته بود که بعد از اعدام بزرگان و سران جنبش نایبی به دست رضاخان، مردم کویر به سرایش ترانه و افسانهسازی در مورد آنان دست زدند. ملکالشعرایبهار، در کتاب«ادبیات عامیانه در عصر مشروطه»، چاپ هزار و سیصد و بیست و دو، صفحهی هشت، از ترانهای یاد میکند که مردم کاشان در ستایش نایبیان و «کمیتهی سرخ» زمزمه میکردند:
توی کویرها، در قلب ایران
میان دیوها، در شهر کاشان
گلکار پیری نهتا نهال کاشت،
دیده بهراه «بادشمال»*١ داشت
تا نه نهالش، گلهای سرخش
سرخی بگیرند از خون سرخش،
در هر کناری ریشه دوانند
از جور خارها باغ را رهانند.
اما زمانه نقش دگر زد،
عفریت جادو بر باغ ره زد.
با جادوی خود ایران خزان کرد،
«بادجنوبی»* ٢ ناگه وزان کرد.
باغ گلسرخ زیر و زبر شد،
دور گل سرخ یکسر بهسر شد.
گلها و گلکار بر باد رفتند،
لیکن، نههرگز از یاد رفتند.
شام زمستان دیری نپایید،
بام بهاران آورد امید.
گلکار ماهر برخواست هر سو،
لرزید بر خود عفریت جادو.
«بادشمالی»، در کوه پیچید
گلبوتهیسرخ* ٣ هرگوشه رویید.
تبریز و مشهد، تهران و کاشان،
بوشهر و شیراز، رشت و صفاهان.
گلبوتهی سرخ، ایران فراگیر!
داد دل ما از خارها گیر!
پس از درگیریی انقلاب روسیه، نایبیان همچنان که با مهربانی به روسهای سرخ مینگریستند، انگلیس را که یکهتاز میدان ایران شده بود و میخواست به وسیلهی نوکران ایرانیی خود، پیمانی ننگین به ایران تحمیل کند، بیش از پیش مورد خصومت قرار دادند.»
رضاشاه در سراسر دوران اقتدار خود «نایبیان» را با کینه و بدخواهی نگریست. این بدخواهی زادهی سه عامل بود: اول بهاین خاطر که رضاشاه در حملهی خود به کاشان در سال هزار و سیصد و بیست و نه قمری، چون قول خود را دایر بر خودداری از اشغال کاشان نقض کرد، مورد نفرت و دشنام نایبیان و مردم کاشان قرار گرفت. دوم از این جهت که یکی از همسران رضاشاه، عصمتالملوک دولتشاهی، که دختر مجللالدوله و مادر احمدرضا و حمیدرضا و محمودرضا وفاطمه پهلوی بود، قبلا نامزد «امیرمهدی» پدر امیرحسین بود، رضاشاه یاد آوریی این خاطره را خوش نمیداشت!. سوم به این دلیل که نایبیان با «مدرس» به علت دشمنیاش با رضاشاه، روابط خوبی داشتند.
رضاشاه پهلوی که اموال نایبیان را هم چون بسیاری دیگر چاپیده بود! نه تنها طرح اموال به سرقت بردهی ایشان را مجاز میدانست، بلکه حتی بهکار بردن نام ایشان را هم در رسانههای جمعی ممنوع کرد.
تا آن زمان چون مردم به نامهای خود و نام پدرانشان شناخته و نامیده میشدند، نام خانوادگی مرسوم نبود. لذا حکومت پهلوی مردم را به برگزیدن نامی خانوادگی مجبور ساخت.
در این رابطه عموم نایبیان واژهی «نایبی» را به عنوان نام خانوادگی برگزیدند. اما پلیس رضاشاهی به فوریت آنها را به ترک این نام وادار کرد. به دنبال این امر هر یک از خانوادههای طایفهی نایبی به نامی دیگر درآمدند. به پیشنهاد «ملکالمورخینسپهر» که با این خاندان دوستی داشت، «امیر مهدی» پدر امیرحسین، و برخی از برادران او، خود را «آریانپور» نامیدند.
«علیدهباشی» در صفحهی چهارصد و پانزده کتاب «طغیاننایبیان» گوشهای از فشارهای وارده از جانب حکومت محمدرضاپهلوی بر این خاندان را اینگونه شرح میدهد:
«در دورهی محمدرضاپهلوی با وجود هرج و مرج و فراز و نشیبهای سیاسی، دیکتاتوری همچنان برقرار بود، و هنوز دولتیان و اشراف، نایبیان را با دیدهی بدخواهی و کوچکشماری مینگریستند. کتابنویسها و مقالهپردازها و رسانههای گروهی، مخصوصا رادیو و تلویزیون دولتی، بهندرت بدون تخطئه از نایبیان و نیز گردنکشان دیگر نام میبردند. مصاحبهی رادیوییی «علیاکبربینا»، رییس وقت دانشگاه تربیتمعلم نمونهای از اینگونه تخطئهها بود. وی که به سبب کوشش مداوم برای بسط نفوذ دربار، و به ویژه تشدید مداخلات ماموران آمریکایی در دانشگاه تربیت معلم، مورد انزجار هزاران دانشجو قرار داشت، و سرانجام با اعتراض علنیی امیرحسین آریانپور، فرزند امیرمهدی مواجه شد، وقیحانه در مصاحبهای موضوع فراموش شدهی نایبیان را به میان کشید و «یاغیان و یاغیزادگان نایبی» را به باد توهین و اتهام گرفت، چنان که همدستان او (هادیهدایتی، وزیرآموزش و پرورش و جمشیداعلم، سناتور دربارزده)، در شورای مرکزیی دانشگاهها، همان دشنامهارا نسبت به آن معلم که صمیمانه زبان حال شاگردان معترض خود شده بود، تکرار کردندو اخراج و مجازات امیرحسین آریانپور را خواستار شدند. بدیهی است که در آن جو پراختناق، انتشار حقایق به دشواری امکان مییافت، چنان که در اوایل دههی هزار و سیصد و پنجاه شمسی، پلیس، سعیدسلطانپور شاعر و نمایشنامهنویس مردمی را که مانند «فکری» و «خیرخواه» در صدد تهیهی نمایشی دربارهی طغیان نایبیان برآمد، با خشونت برحذر داشت.»
«علی دهباشی» در ادامه مینویسد:
«با وجود همهی این فشارها و ارعابها، نایبیان در سراسر دوران پهلوی، آرام ننشستند. پدر امیرحسین، که بزرگ خاندان نایبی بهشمار میرفت، با وجود این که زیر نظارت شدید پلیس بود و بارها و بارها بازداشت شد، تا توانست علیه حکومت به مبارزه پرداخت، و با میانجیی فرزندان دلیرخویش، با گروههای سیاسیی انقلابی همکاری کرد.»
امیرحسین آریانپور را شاید بتوان تاثیرگذارترین، دمکراتترین و رزمندهترین استاد در تاریخدانشگاهیی ایران دانست. به همین دلیل وجود او از جانب عملهی زور و جهل برتافته نمیشد. او به سبب دارا بودن خصلتهای فوق، در سال هزار و سیصد و بیست و دو از دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سیصد و سی و پنج از موسسهی علوماداریی دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سیصد و چهل و هفت از موسسهی تحقیقات و مطالعات اجتماعیی دانشگاه تهران اخراج شد. در سال هزار و سیشد و پنجاه و پنج از دانشکدهی الهیات و معارف اسلامی اخراج شد. قبل از این که پایاننامهی دانشگاهیی خود را با درجهی دکترا، در دانشگاه «پرینستون» آمریکا به پایان برساند از آمریکا اخراج شد!.
این استاد گرانقدر جامعهشناسی، فلسفه و روانشناسی، بعد از سلطهی جمهوریاسلامی بر میهن ما، به بلای خانهنشینی گرفتار آمد.
امیرحسین آریانپور، در دههی بیست شمسی در رشتههای علوماجتماعی، علوم سیاسی، علومتربیتی، فلسفه، ادبیاتفارسی و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. او تحصیلات خود را در رشتهی علوماجتماعی در دانشگاه آمریکاییی بیروت ادامه داد و در این رشته از آن دانشگاه فارغالتحصیل شد.
آریانپور به زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت. او زبانهای ایرانباستان، عربی و لاتین را نیز میدانست. در رابطه با این تسلط زبانی بود که او معادلات فارسیی فراوانی را در گسترهی بسیط فلسفه و علوم اجتماعی وارد زبان فارسی کرد.
از آثار دکتر امیرحسین آریانپور، میتوان به تالیفات زیر اشاره کرد:
نگاهی به جامعهشناسیی نافرمانی، در آستانهیرستاخیز، جامعهشناسییهنر، آیینپژوهش، و ترجمههای: سیرفلسفه در ایران، فرویدیسم و عرفان، زمینهیجامعهشناسی و...
داریوشآشوری جامعهشناس مطرح ایرانی به مناسبت مرگ او، طی مصاحبهای با رادیو بیبیسی گفت:«... در زمینهی جامعه شناسی نقش مهمی که بازی کرد و اهمیت دارد، همین مسالهی معادلگذاری و وضع اصطلاحات بود که شاید بیش از هر کسی در نسل گذشته، یعنی نسل پیش از من، در این زمینه کار کرد. البته چهرههای دیگری هم بودند
ولی آریان پور شاید وسیعتر از همه در این زمینه کوشش مستمر و سیستماتیکی کرد»
خانم آذر آریانپور، خواهر امیرحسین آریانپور نیز در گفتو گویی با این رادیو چنین گفت: «...دلبستگیی عظیماش ایران بود، و هرگز حاضر نشد در هر شرایطی ایران را ترک کند. من دو سه مرتبه که ایران آمدم، فقط میآمدم و در منزل او مینشستم تا بتوانم از فضایل و کمال و ادب او استفاده بکنم. من این را نمیگویم برای تعصب خواهر برادری. هر فردی از مرگ برادر خودش متاثر می شود. تاسف من این است یک فردی با چنین مغز برجستهای، با چنین انسانیت _ سواد هم نمیگویم، انسان با سواد در دنیا زیاد است _ (ازمیان ما رفته است). امیرحسین خیلی باسواد بود، ولی انسان باسواد کم نیست، اما انسان کم است. امیرحسین یک انسان بود و تمام عمرش طرزفکر اجتماعیی خود را تغییر نداد. معتقد به یک ایدئولوژی بود.»
آذر آریانپور در بخشی دیگر از اظهاراتش چنین گفت: «یک بار ندیدم از بیماری خودش(پارکینسون) بنالد، همیشه میگفت باید به آینده فکرکرد. من هرچه به او فکر میکنم به آینده فکر میکنم... همیشه میگفت آینده را باید برای جوانها درست کرد و به جای گذاشت.»
«یاور استوار» شاعر ایرانیی مقیم سوئد که خود از شاگردان امیرحسین آریانپور بوده است، در سوگنامهای برای استادش چنین آورده است:«در دانشکدهی الهیات زجرش دادند، از نظر روحی سالها شکنجهاش کردند و سرانجام، هنگامی که دریافتند کمیتشان در میدان استدلال پایی چوبین دارد، با کمال وقاحت به همت و دسیسهچینیی آیتالله مفتح و به کمک طلبههای ناآگاه به رویش چاقو کشیدند! اما او آتشفشانی خاموش نشدنی بود.»
«یاور استوار» در بخشی دیگر از این سوگنامه چنین مینویسد:«من یادداشتهای بیشمار و به دقت کلاسهبندی شدهی استاد را بارها دیدهام، نمیدانم سرنوشت این اثر ارجمند چندجلدی، که خود بر این باور بود که انتشار آن میتواند سالها جامعهی ما را در این رشته یارو یاور باشد، بکجا انجامید؟ اثری که بیدودلی همانند دیگر آثار آریانپور در نوع خود راهگشا، تاثیرگذار و به دلیل اینکه اینگونه آثار در فرهنگ ما کمیاب است، چارهساز خواهد بود. او بهدرستی بر این باور بود که دینسالاری در ایران از دیرباز راه را بر مقولهی فلسفه، یعنی بیان چراییی جهان، سد کرده و باعث شده است تا اندیشهی اجتماعی در سطح حرکت کرده و توقف بنیادهای راستین تحولات اجتماعی را باعث گردد.
آخرین بار که شرفدیدارش را یافتم، اندکی پیش از وانهادن وطن بود، میگفت: حرامزادهها به سراغم آمدهاند، و میگویند که تو اگر در ترور مفتح دست نداشتی، حتما اطلاع داشتهای! میپرسم چرا این حرف را میزنید؟! میگویند: که تو چندی پیش به آقایمفتح گفتهایکه شما با این کارهایتان دارید از میان مردم برای خودتان دشمنتراشی میکنید! اینان نمیدانند حکومتی که درد مردم را نداشته باشد بر پای نخواهدماند. و بعد با خنده اضافه کرد: مردم حلوای اینها را هم مانند حلوای حکومت شاه خواهند خورد!.»
این دانشومرد نامی و فرهیخته که روان را به کیمیای دانش آراسته میداشت، در تیمار تن نیز کارستان کرده بود. او در سالهای دههی بیست شمسی و در دوران جوانیی خویش از قهرمانان نامآور وزنهبرداریی ایران بود!
بیشک نام و یاد گرامی و عزیز استاد دکترامیرحسینآریانپور در خاطرهی همهی ایراندوستان و عدالتپژوهان ماندگار است.
سرودهی زیر منتسب به او است که همواره آن را زمزمه می کرد:
روزما فرداست، فردا روشن است
شام تیره صبح را آبستن است
روشنی زاید ز بطن تیرگی
زاده بر زاینده یابد چیرگی
ما همه در راه صبح روشنیم
در دل تاریخ آن سو میرویم
سیر ما سازندهی تاریخ ماست
سیر تاریخی کجا از ما جداست
پس اگر با شوق و آگاهی رویم
راه تاریخیی خود کوته کنیم
آفتاب زندگی پاینده باد
چشم ما بر طلعت آینده باد.
توضیحات:
١ منظور انقلاب اکتبر است.
٢ منظور نفوذ سنتی انگلستان است که با حضور نیروی نظامیآن در جنوب کشور، قویتر بود.
٣ در برخی روایات دیگر «کمیتهیسرخ» آمده است.
* نوشتار فوق دو روزی از پس مرگ استاد در دهم امرداد سال هزار و سیصد و هشتاد تحریر شد.
|