یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

عریانی خدا


شکوفه تقی


• اطاعت بی چون و چرا از خدا یا کسی که خود را ولی او می‌شمرد، در نظام دینی از چنان اهمیتی برخوردار است که نه تنها در شریعت که در طریقت نیز به آن شدیدا سفارش می‌شود. به طوری که سالک به دریافت حقیقت نائل نمی‌شود مگر آنکه دل و روحش را بدون ذره‌ای تردید تماما در اختیار قطب یا مرادش بگذارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ مهر ۱٣٨٨ -  ۱ اکتبر ۲۰۰۹


 
 
خوانشی تازه از داستان آدم، در کتاب پیدایش تورات، ستیزه‌ی دیرین مذاهب را با خردگرایی و فلسفه آشکار می‌کند. در این کتاب الوهیم، که در ترجمه‌ی فارسی نامش «خداوندخدا» آمده، در بهشت، دست آدم را در خوردن از هر میوه‌ای، مگر میوه‌ی درخت معرفت نیک و بد باز می‌گذارد و برای اینکه آدم دست از پا خطا نکند او را با مرگ می‌ترساند: «و خداوندخدا آدم را امر فرموده گفت از همه‌ی درختان باغ بی ممانعت بخور . اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هرآینه خواهی مرد» (پیدایش ٢: ١۶-١۷) . در این مطلب دو نکته بارز است یکی ستیزه‌ی الوهیم با خرد، دیگر، ناتوانی او در اداره‌ی آدم و توسل به ارعاب برای کنترلش.
 
قصه نشان می‌دهد آدم در ابتداء مطیع، چشم و گوش بسته و فاقد قوه‌ی تشخیص است، بطوری که از عریانی خود هم خبر ندارد. اما وقتی «مار زیرک» ملاقات می‌کند قصه عوض می‌شود. قصه مار را چنین معرفی می‌کند: «و مار از همه‌ی حیوانات   صحرا که خداوندخدا ساخته بود هوشیارتر بود» (پیدایش ٣: ١). او به وقت معرفی میوه به حوا عین حقیقت را به او می‌گوید: «هرآینه نخواهید مرد. بلکه خدا می‌داند در روزیکه از آن بخورید چشمان شما باز می‌شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود» (پیدایش ٣: ۴-۵).   آدم و حوا وقتی درخت را «دلپذیر و دانش‌افزا» می‌یابند از میوه‌اش می‌خورند و این به تبلور خودآگاهی در زوج می‌انجامد و رشد این آگاهی در آنها، در قصه با رمز درک از عریانی، نشان داده می‌شود.
 
الوهیم تا جایی که آدم خود را پنهان نکرده و خبر از عریانی خود نداده از هشیاری او بی خبر می‌ماند. تنها پس از آن است که در می‌یابد سلطه‌اش را بر آدم از دست داده است از این رو، مواخذه‌‌کنان می‌پرسد: «که ترا آگاهنید از عریانی» (پیدایش ٣: ١١). او می‌داند که آن دو از میوه خورده‌اند. آدم که هنوز ترسان است «گناه» را به گردن حوا   و حوا به گردن مار می‌اندازد. با این وجود خدا تصمیم می‌گیرد هر سه را که از میوه‌ی معرفت نیک و بد خورده‌اند و سر از اطاعتش باز زده‌اند را از بهشت اخراج کند تا در زمین به تبعید و رنج و شکنجه مبتلا شوند. از دید او دلیل چنین مجازاتی، به اعتراف خودش، این است که «همانا انسان یکی از ما شده که عارف نیک و بد گردیده،» (پیدایش ٣: ٢٢) . پس از آن با وجودی که آن سه را از حریم سلطه و اقتدار خود رانده، باز هم آنچنان خود را آسیب پذیر می‌یابد که ناچار می‌شود کروبیان را با «شمشیر آتشبار» که از هر سو می گردد به محافظت از درخت حیات بگمارد. قصه نشان می‌دهد که علت ستیزه‌ی خدا با خرد و خردگرایی دوام بخشیدن به سلطه‌ی خویش و بقایش است و می‌داند روزی که انسان به خودآگاهی رسید و از میوه‌ی خرد خورد درخت حیات خدا به خطر می‌افتد، از این رو به کمک کروبیان و شمشیر آتشبارشان می‌کوشد به منظور حفظ حیات خود شرایط را با خشونت کنترل کند. به همین دلیل هم هست که اول، با زبان خوش، انسان را گول می‌زند، بعد او را با مرگ می‌ترساند. اما وقتی آخر سر می‌بیند به دلیل حضور قدرتمند خرد، کنترل شرایط، از دستش بیرون رفته، به شمشیر آتشین و اسلحه متوسل می‌شود.
 
در کتاب پیدایش، به اندازه‌ای که آدم، حوا و شیطان مثلث خردگرایی و طغیان بر علیه نظام دینی هستند و خدا آنها را به دلیل طغیانشان مجازات می‌کند، ابراهیم، پدر ادیان توحیدی، مظهر اطاعت و یکتاپرستی است. خدایی که آدم را برای نافرمانیش از بهشت می‌راند، ابراهیم را، به خاطر اطاعتش، به روایت قرآن، از آتش به گلستان می‌خواند. علاوه بر آن، در دنیا او را به ثروت، قدرت و فرزندان بسیار می‌رساند تا همه بدانند که خدا بندگان مطیعش را چگونه پاداش می‌دهد. بزرگترین مثالی که در تورات برای اطاعت او می‌آید و در قرآن نیز به صورتی مشابه به آن اشاره می‌شود ماجرای قربانی کردن پسرش، اسحاق است. در تورات می‌آید او که همه‌ی عمر در آرزوی داشتن فرزند سوخته، در صدسالگی پدر اسحاق می‌شود. وقتی اسحاق به دوازده سالگی می‌رسد، خدا در رویایی به ابراهیم فرمان می‌دهد پسرش را به طریق آئینی برای او بکشد و جسدش را بسوزاند (پیدایش ٢٢: ١-٣). البته اگر ابراهیم با خردش مشورت می‌کرد به چنین امری رضایت نمی‌داد، از آن رو که یک، به خطر انداختن هیچ حیاتی از دید خرد پذیرفته نیست، دیگر آنکه زندگی فرزند به پدر یا هیچ کس دیگر تعلق ندارد تا او بتواند آن را بگیرد، سوما کشتن و سوزاندن جوانی که در ابتدای بلوغ و شباب است نه تنها به درد خدا نمی‌خورد که در هر چشمی جنایتی عظیم است که حتی تصورش می‌تواند آدم را دیوانه کند. اما ابراهیم که تابع دین است نه خرد، به محض شنیدن فرمان خدا، بی چون و چرا هیزم را به روی شانه‌های فرزند بیگناهش می‌گذارد، کارد و آتش را بر می‌دارد و از کوه بالا می‌رود تا در قله «حکم خدا» را اجراء کند. وقتی پسرش می‌پرسد گوسفند کو؟ او پاسخ می‌دهد «خدا بره‌ی قربانی را خودش فراهم می‌کند» یعنی هر دو می‌دانند معمول، کشتن گوسفند است نه انسان. با این وجود، ابراهیم بی توجه به ندای پسر یا خرد، در نوک قله مذبحی می‌سازد و پسر را همانطور که رسم آن روز بوده به هیزم‌ها می‌بندد و کارد را به گلویش می‌کشد تا هم اطاعت محض خود را ثابت کرده باشد و هم نمونه‌ای دینی، برای گروندگان به دین گذاشته باشد، که از جانب خدا، قوچی و پیامی فرستاده می‌شود: «الان دانستم که تو از خدا می‌ترسی چون که پسر یگانه‌ی خود را از خدا دریغ نداشتی» (پیدایش ٢٢: ١٢).
 
اطاعت بی چون و چرا از خدا یا کسی که خود را ولی او می‌شمرد، در نظام دینی از چنان اهمیتی برخوردار است که نه تنها در شریعت که در طریقت نیز به آن شدیدا سفارش می‌شود. به طوری که سالک به دریافت حقیقت نائل نمی‌شود مگر آنکه دل و روحش را بدون ذره‌ای تردید تماما در اختیار قطب یا مرادش بگذارد. در این رابطه برای سالکان در تصوف قصه‌ی موسی و خضر نقل می‌شود تا نشان داده شود «ولی خدا» حتی اگر کشتی کسی را سوراخ کرد یا آدمی را کشت نباید او را قضاوت بد کرد، چون احتمال اینکه خطا از بد فهمیدن سالک باشد بیشتر است. همچنین سفارش می‌شود سالک جبر مطلق را بپذیرد و هرگز لب به شکایت نگشاید. یعنی به قول حافظ رضا به داده بدهد و از جبین گره بگشاید و باور کند که در اختیار، بر کسی گشوده نشده است و بداند عقل، خری لنگ است که با آن نمی‌توان راه به مقصود -فهم و درک حقایق- برد. از این رو به «استدلالیون»، یعنی کسانی که باور منطقی یا اندیشه‌ی فلسفی دارند، پای چوبین نسبت داده می‌شود.
 
به این ترتیب می‌توان دشمنی با خردگرایی را در نظام دینی دید و پی به ترس شدید دین از خردگرایی برد. همچنین می‌توان دید کنترل و به انقیاد واداشتن انسان ولو به قیمت اعمال خشونت شدید و ارعاب، برای نظام دینی جنبه‌ی حیاتی دارد. همان طور که از عملکرد و گفتار الوهیم در کتاب آفرینش می‌توان فهمید اگر انسان را از نزدیک شدن به درخت معرفت خوب و بد باز می‌دارد و برای نگاهبانی درخت حیات به شمشیر آتشین کروبیان نیاز پیدا می‌کند دلیلش یک، ترس‌ها و ضعف‌های خود اوست، دیگر، عدم شناختش از انسان. دلیل بزرگ عدم شناختش نیز نداشتن زندگی مساوی و موازی در کنار انسان است. و این است که او را فاقد توانایی توانایی لازم در اداره‌ی شرایط موجود کرده و «مار زیرک» از آن آگاه است.
 
در واقع اگر خداوندخدا به جای معبود بودن، محبوب بودن را بر می‌گزید، به جای ستیزه با خرد و خردگرایی با مار مشورت و با انسان رابطه‌ی سالم و مساوی برقرار می‌کرد، چه بسا در انتهای تونل نوری او را به راهی هدایت می‌کرد که در آن می‌توانست در جاده‌ای سبز با انسان قدم بزند. اما راهی که خداوندخدا، در مشاوره نکردن با خرد انتخاب کرده، همان است که همیشه نظام دینی بر آن قدم زده، یعنی کوره‌راهی عمودی، که در آن دین ضعف‌ها و ترس‌هایش را، به جای شناختن و حل کردن، گاه با حجاب تحمیق و اشاعه‌ی خرافه پرستی، گاه با شمشیر خشونت و ارعاب، پوشانده و از رفتار خود، ساده‌لوحانه، انتظار رسیدن به مقصود، یعنی سروری بر انسان داشته است. در گذشته و در شرایطی که خرد در دسترس انسان نبوده این شیوه موفق بوده است. اما امروز که در هر کوچه‌ای ده‌ها تیرچراغ برق نصب شده و بیش از هر زمانی، انسان می‌داند که پایان کوره‌راه بن‌بست است و خداوندخدا در آن عریان، نباید الوهیم به همان شیوه‌ی دیرین عمل کند. او باید بداند هر چقدر هم که در پوشاندن عریانی خود بکوشد باز هم ترس و ضعفش از چشم گشوده‌ی خرد پنهان نمی‌ماند. بنابراین چاره‌ای نمی‌ماند مگر اینکه شمشیر آتشین خردستیزیش را زمین بگذارد و همراه با انسان به جبران سالم و خردمندانه‌ی ناتوانی‌ها و ترس‌هایش، فارغ از خشونت بپردازد.
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست