جنبش آزادیخواهانه مردم پیروز میشود اگر... (۴)
فرید راستگو
•
زندگی در یک نظام استبدادی بدون ترس میسر نیست و ترس یکی از اساسی ترین پایه های حفظ نظام استبدادی است. بدون برون رفت از ترسها هیچگاه جامعه و اعضای آن موفق به کسب استقلال و آزادی نخواهند شد. استبداد شرایطی را بوجود می آورد تا انسان را اسیر زندگی روزانه خود نماید و او را در انفعال و رخوت خویش نگهدارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٨ مهر ۱٣٨٨ -
۱۰ اکتبر ۲۰۰۹
امام محمد غزالی در نصیحه الملوک می نویسد: حجاج بن یوسف را قصه یی دادند و گفتند از خدای تعالی بترس و بر مردمان چندین جور مکن، حجاج به منبر برشد که او به غایت فصیح بود. گفت «ای مردمان خدای تعالی مرا بر شما مسلّط کرده است اگر من بمیرم، از پس من شما از جور نرهید با این فعل بد که شما راست و خدای تعالی را چون من بسیارند، اگر من نباشم یکی از من بَتر بیابد».
حجاج ستم پیشه به مردم می گوید با مردن من شما رها نمی شوید و پیوسته ستم بر شما حاکم خواهد شد زیرا علت پایداری جور و ستم خود شما هستید. چرا حجاج به خود اجازه می دهد چنین سخنانی بر زبان براند و به مردم بگوید حق شما جباریت است و شما سزاوار آن هستید؟ لوتر می گوید « اگر پادشاه جبار است ، اگر بی رحم و خونخوار است، این ملت است که مقصر است، ملتها شاهانی دارند که سزاوار آن اند» . پرسش این است که آیا ما مردم ایران سزاوار چنین حکومتگرانی هستیم؟ آیا هر نظام سیاسی تازه ای که جانشین نظام ویران شده گذشته شود باید به نوبه خود فرو ریزد و ویران شود و همان دایره سقوط استبداد و جانشینی آن با استبداد دیگری پیموده شود؟ آیا امیدی هست که این بارمردم ایران قادر باشند با طرح شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی به نوع حکومت دلخواه خود دست یازند و به هدف صد ساله خود یعنی زیستن در آزادی و دمکراسی برسند؟ و یا همان دایره سقوط استبداد و جانشینی آن با استبداد دیگری پیموده خواهد شد زیرا ما سزاوار آنیم.
اگر حجاج کنونی ایران توسط مبارزات مردم نابود شود ، آیا از پس او ایران و ایرانیان از جور نخواهند رهید زیرا از سید علی خامنه ای بدتر بر آنان حکومت خواهد کرد بدلیل آنکه عامل و پاسدار ستم و ستمگری ما ایرانیان هستیم؟ مسلماً جواب زمانی منفی خواهد بود، اگر ما ایرانیان هدف جنبش همگانی مان را برقراری ولایت جمهور مردم سازیم و ضمن شناخت حقوق خود از آنان حفاظت نمائیم و بر سرحق بایستیم. و اگر تلاش شود فرهنگ استقلال و آزادی را جایگزین فرهنگ اطاعت و استبداد پذیری کنیم و روابط اجتماعی خود را نه بر مبنای اطاعت از قدرت بلکه بر مبنای بیان آزادی پایه ریزی کنیم. در آنزمان ممکن نیست نظام استبدادی دوباره پا بگیرد زیرا مردم تصمیم گیرنده واقعی میشوند و دولتمداران منتخب را کنترل و مهار می کنند. هنگامیکه مردم تعیین کننده سرنوشت خود میشوند و در موضع تصمیم گیرنده باقی می مانند ستون پایه های قدرت از بین می روند و از باز تولید استبداد جلوگیری بعمل می آید. پایه های دمکراسی در جامعه استوار میشوند و جامعه بسوی دمکراسی و قانون مندی و عدالت اجتماعی گام بر خواهد داشت. جامعه دمکراتیک و قانون مند ، جامعه ای مدنی است که امکانات لازم را برای برخورداری شهروندان خود از حقوق خویش فراهم می نماید. در این جامعه مردم عوام الناسی نیستند که فقط تکلیف دارند و باید به تکالیف و وظائف خود که همانا اطاعت و بندگی بی چون و چرا از قدرت است بپردازند. مردم، شهروندان صاحب حقی هستند که بعنوان عضوی از جامعه مدنی دارای مجموعه ای از حقوق اند که بر برابری، عدالت و استقلال دلالت دارند. این شهروندان انسانهای مستقلی هستند که قوه رهبری خود را به دیگری انتقال نمی دهند و عقل آزاد خویش را خلاق میسازند تا بر حقوق فردی و جمعی خویش آگاهی یابند و بر آنان استوار بمانند. برخورداری از حقوق فردی و جمعی لازمه اش استقلال و در نتیجه آزادی فرد از زیر سلطه بودن است. زیر سلطه بودن به معنی آنست که انسان اختیار و قوه رهبری خود را به دیگری انتقال داده باشد تا بر او فرمان برانند. استقلال واقعی زمانیست که ما کنترل و اختیار خود را بدست کسی نسپاریم تا او از ما غلام و بنده بسازد.
وقتیکه ساختار فکری و نهاد های اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی کشور منطبق با اصل استقلال و آزادی و ولایت جمهورمردم باشند و مردم بر سرنوشت خویش حاکم گردند آنوقت است که می توانیم امیدوار باشیم حجاجی بر ما حکومت نخواهد کرد و امید به ایجاد دمکراسی و جامعه باز داشته باشیم. کمترین کاری که از نخبگان و کوشندگان راه استقلال و آزادی باید انتظار داشت ، این است که مبانی فرهنگی ساختار اجتماعی – اقتصادی و بویژه نظام سیاسی آینده را چنان شرح دهند که فرهنگ سیاسی ایران متحول شود و از ابهام گوئی و نا روشنی اهداف ممانعت بعمل آورند تا فرهنگ مردمسالاری در ایران برقرارشود. مردم هم با بدست گیری قوه رهبری خویش، حق رهبری را از آن خود می سازند و بدون آنکه برده و بنده کسی شوند بعنوان انسانهای مستقل از آزادیهای بدست آمده و حقوق خویش دفاع می نمایند. و جهت حفظ آنان پا فشاری می نمایند تا دمکراسی در کشور نهادینه شود زیرا رهبری جامعه امری اجتماعی است و از زوایای مختلف به جمع ارتباط دارد. بدون کنترل جمعی و صیانت مردم از حقوق حقه خویش همواره باید منتظر پیدایش مستبد جدیدی بود، چون بدون نظارت و رهبری مردم بر امور حکومتگران، نظام سیاسی بر محور قدرت فردی شکل خواهد گرفت و زور میشود تنها ارزش نظام سیاسی. در غیر این صورت هنگامیکه مردم ایران بر علیه حکومتی دست به قیام می زنند و آنرا نابود می سازند، حکومت بعدی منتج از قیام مردم به اعمال مشابه نظام پیشین دست می زند و بقول حجاج از پس مستبد از ظلم و جور نخواهیم رهید . اگر مردم رهبری خود را به اجبار یا به اختیار به دیگری تنفیذ نکنند و برده کسی نشوند از استقلال رای خود محروم نخواهند شد و در امر کشور داری مشارکت خواهند جست. در اینصورت آنان فرهنگ آزادی را خواهند شناخت و به حقوق اولیه خود واقف میشوند و فرهنگ روابط اجتماعیشان با سیاست استبدادی یکی نخواهد شد. چنین مردم مستقل وآزادی چگونه می توانند استبداد دیگری را بعد از قیام برعلیه مستبدی بینند. وقتی مردم مستبد جدیدی را بر اریکه قدرت خواهند دید که از استقلال خویش صرف نظر می کنند و اختیار خود را به دیگری محول می نمایند و آزادی را ارج نمی نهند و تلاش چندانی نمی کنند تا خود رهبری خود را بعهده بگیرند. از آنجائیکه آنان از توانائی و قدرت لایزار خود غافلند تفکرشان بر این استوار است که کسی بیاید تا وضعشان را سامان دهد. این نحوه تفکر معنائی جز عدم استقلال و خود باوری و زیر سلطه دیگری رفتن نمی دهد.
ساده اندیشی خواهد بود که علل سیه روزی و نابسامانیهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را تنها در حاکمیت یک دیکتاتور ببینیم. نظام سیاسی همواره نمادی از نظام اجتماعی حاکم بر یک جامعه است، مثلاً حضور دیکتاتوری مثل رضا شاه - محمد رضا شاه - خمینی و خامنه ای خود نشانی از روابط سیاسی و در نتیجه روابط اجتماعی حاکم بر جامعه است. کسانی که امروز بدبختی ایران و ایرانیان را فقط در وجود حاکمیت سلطانی می بینند و فکر می کنند تمام بدبختی ما بعلت حضور یک سلطان است و اگر او برود همه مسائل به کلی و یا تا اندازه زیادی حل خواهند شد و یا آنانی که معتقدند حکومت دینی خوبست ولی بدون خامنه ای و یا آنانی که فکر می کنند عامل همه فلاکت ما حکومت آخوندی است و اگر آخوندها از قدرت بر کنار شوند ایران گلستان میشود در واقع یا ساده اندیش هستند یا بدون مبارزه با دیکتاتوری بعنوان یک نظام و شالوده اجتماعی فقط می خواهند با دیکتاتور مبارزه کنند تا شاید خود بتوانند بر مسند قدرت تکیه زنند. انسان آزاد اندیش و دمکرات می داند که دیکتاتوری خود حاصل عملکرد متقابل روابط اجتماعی است. مبارزه با خود کامه جدا از مبارزه با خود کامگی نباید باشد چون فرد دیکتاتور بصورت فردی حکومت نمی کند بلکه حاکمیت او متکی به یک دیوانسالاری دولتی است که به سلطه او مادیت می بخشد و این مجموعه با پدیده های دیگر اجتماع در ارتباط هستند و آنان در کلیت خود ستون پایه های استبداد را تشکیل می دهند. اگر می خواهیم جنبش آزادیخواهانه مردم پیروز شود و دمکراسی بر ایران حاکم گردد، تنها نباید برکناری دیکتاتور را هدف جنبش خود قرار دهیم و مرگ دیکتاتور را آرزو نمائیم بلکه محو دیکتاتوری را باید بعنوان یک نظام سیاسی و اجتماعی عملی نمائیم و ستون پایه های آنرا نابود سازیم تا گرفتار استبداد دیگری نشویم.
سیستم و ساختار اجتماعی در نظام استبدادی بگونه ایست که مستبد ارادهی خود را بر کلیه شئون زندگی مردم اعمال می کند و شخص مستبد هرمی را بوجود می آورد تا مردم در ضمن وابستگی به آن سیستم استقلال خود را از دست داده و برای گذراند معیشت خویش مطیع و برده حکومتگران شوند.
روشن است در جامعه ای که اعضایش استقلال ندارند و تلاش نمی کنند استقلال خود را بدست بیآورند، زمینه تحقق آزادی هم وجود نخواهد داشت. سیستم سیاسی جامعه چنان است که فرد حتی از امنیت مالکیت شخصی برخوردار نیست. و بقول ابن خلدون « پس از آنکه کسی به ثروتی دست یافت و از دادن بخش اعظم ثروت خود به در بار شاه و دیوانسالاری دولتی خوداری کند، بی تردید در این راه باید جان خود را فدا کند».
بنا بر این در نظام دیکتاتوری فرد از فردیت و استقلال خود محرم است تا او در زندگی روزمره غرق شود و زندگی اش خلاصه میشود در زنده بودن و روزمرگی آن برای تنازع بقا. تنازع بقا عامل آزمندی انسانهای سلطه پذیر و غیر مستقل است که برای حفظ منافع و مصالح ریز و درشت خود و دستیابی به آنان قائل به هیچ حد و مرزی نیستند. در این شیوهی زندگی افراد جامعه فقط در فکر آنند تا بیشتر و بهتر گلیم خود را از آب بیرون کشند و بدون توجه به سرنوشت خویش و اطرافیانش کلاه خود را می گیرند تا باد نبردش. بر خلاف تصور انسان غیر مستقل و تحت سیطره ظلم و جور هرگز اقناع نمی شود و از آنجائیکه تلاش های شبانه روزی خود را مثمر ثمر نمی بیند از آرامش خاطر برخوردارنیست زیرا آینده خود را نا روشن می یابد.
زندگی روزمره بعلت عدم تحولش یکنواخت و تغییر ناپذیر بوده و این حالت سکون مطمئن ترین منبع حس امنیت و ثبات برای انسان غیر مستقل و سلطه پذیر است. انسان فاقد استقلال و آزادی از آنجائیکه نا امید و بی آینده است زندگی اش پا فراتر از زنده بودن نمی گذارد. داشتن امید و آینده و رهائی از روزمرگی زندگی، نیازمند زندگی در جامعه ای باز و تحول پذیر است که در آن انسانها مستقل و آزادند. انسان غیر آزاد و غیر مستقل از تغییرهراسان است و ازهر موضوعی که یکنواختی زندگی اش را مختل کند هراس دارد و آنرا از زندگی خویش طرد می کند تا شاید منافع و مصالح خود را در یک جامعه بسته و سرکوب شده حفظ نماید .
زندگی در یک نظام استبدادی بدون ترس میسر نیست و ترس یکی از اساسی ترین پایه های حفظ نظام استبدادی است. بدون برون رفت از ترسها هیچگاه جامعه و اعضای آن موفق به کسب استقلال و آزادی نخواهند شد. استبداد شرایطی را بوجود می آورد تا انسان را اسیر زندگی روزانه خود نماید و او را در انفعال و رخوت خویش نگهدارد. ترس و انفعال باعث میشود تا انسان به حداقل قانع باشد و به آن دلخوش کند و فکر رهائی و تغییر را در خویشتن خویش بوجود نیآورد و این فکر را اندیشه ای عبوس و رویائی غیر عملی بداند. او همچنان در دایره تنگ زندگی روزانه غرق میشود و در سازش منفعلانه با نظام استبدادی بسر می برد. انسان غیر مستقل چون تحت استیلای استبداد است آینده ای ندارد و در نا امیدی و استیصال بسر می برد. انسان مستاٌصل برای سر پوش گذاشتن بر احساس واماندگی، ناامنی و بی ثباتی اش در خود فرو می رود و هرچه بیشتر به تنهائی رو می آورد تا بی هویتی و استیصال خود را پنهان دارد و عمدتاً در اضطراب و استرس و ترسهای بیمارگونه بسر می برد. تنها در جامعه باز و تحول پذیر است که انسان بعنوان فردی آزاد و شهروندی که داری حقوق و هویت است بسر خواهد برد . انسان بی هویت انسان بی اختیاریست که برای خود ارزش و اعتباری قائل نیست و خود را صاحب عقیده و اعتقادی نمیداند و عقید ه اش بر وزش باد استوار است. بی عقیده ای با بی هویتی همخوانی دارد و بهمین دلیل آنان با انسانهای صاحب اندیشه و فکر در تضاد قرار می گیرند و اندیش ورزان و اندیش ورزی را به تمسخر می گیرند تا نادانی و بی قیدی خود را مستتر سازند. اساساً در جامعه بسته و تحت حاکمیت استبداد غالب انسانها فاقد اندیشه و نو آوری هستند و به نیروی ماورائی اعتقاد دارند که سرنوشت نکبت بار آنان را رقم زده است. این نوع انسانها قوه رهبری و استقلال رای و آزادی اراده خود را نا دیده می انگارند. این جاست که فرهنگ قضا و قدری اوج می گیرد و انسانها از کل مسئولیت فردی و ا جتماعی خود دست می کشند و اختیار و کنترل خود و اداره امور مملکت و جامعه را بدست بالائی ها می سپارند. انسان غیر مستقل در فرهنگ استبداد زده معتقد است همه چیز وابسته به بیرون از وی است زیرا که بشر در آفرینشش نقشی ندارد پس در دنیا و زندگی هم نقشی ندارد. کارل پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنان آن می نویسد « انسان با ترک مسئولیت و پرداختن به سرنوشت و تقدیر محتوم از مسئولیت پذیری و فکر و تعقل می گریزد».
باید گفت حکومت استبدادی ، زمینه های بی انگیزگی و بی عملی را در مردم تحت سیطره خود دامن می زند و استقلال عمل را از آنان می ستاند تا خلاقیت را در آنان نابود سازد، چون انگیزه مثبت عین چاشنی و کاتالیزور حرکات و رفتار ما است و در انسان تولید علاقه و امید می کند و امید احساسی است که انسان را هدفمند می سازد. انسان هدفمند بدنبال تغییر و تحول می باشد چون دارای انگیزه است. رژیم های مستبد بخوبی می دانند انگیزه مثبت موجب تغییر انسانها میشود و تغییر باعث تحول میشود و تحول استبداد را از بنیان ریشه کن می کند. مستبدین انگیزندهی و علاقه را سرکوب می کنند تا در انسان احساس تغییر بوجود نیآید. در این روند چون انجام عمل خلاق با موانع مختلف روبرو میشود انسانها انتظار اصلاح از بالا را دارند و در پرتو این تفکر است که جامعه به حالت ایستائی می رسد زیرا در جامعه بسته اصلاحات معنی نمی دهد. شکست اصلاحات درایران و کودتا بر علیه رای مردم و سلطه علنی ولایت سپاه پاسداران بعد از تقلب بزرگ انتخاباتی خرداد ۱٣٨٨ نشان داد که اصلاحات و اصلاح پذیر نظام استبدادی افسانه ای بیش نیست
فرد بدون استقلال به خود باوری و اعتماد به نفس و در نهایت به شکوفائی دست نمی یابد، خودباوری استقلال می آورد. مردمی که خود باوری و توانائی خود را باز بیابند از روابط زیر سلطه و مسلط رها میشوند و جامعه ای مستقل و رشد یابنده از مردمی با اختیار و قدرتمند تشکیل می دهند. پس انسانهای مستقل جامعه ای مستقل می سازند و در جامعه مستقل آزادی مستقر میشود و جائی که آزادی باشد مردم بر سرنوشت خویش حاکم میشوند و جائی که منشاء و مبداءحاکمیت از آن مردم باشد، قوای حکومتی ناشی از اراده ملی خواهد بود.
استقلال عامل خلاقیت انسان است و عمل خلاق ، عملی است که بوجود آورنده تولید و باز تولید فکر و ذهن انسان در روند تغییر و تحول می باشد. انسان مستقل تنها در رابطه خلاق با جهان، اگاهانه تغییر می کند. ذهن انسان غیر مستقل منفعل و غیر خلاق است زیرا اختیار رهبری خود را به دیگری سپرده است و چنین ذهنی تمام امور را دسیسه و از قبل ساخته می داند و هیچگاه بدنبال شناخت و چرائی امور نیست و در بی انگیزگی و نا خود آگاهی کامل بسر می برد و برای تغییر خود و جهانش گامی بر نمی دارد. در عوض ذهن انسان مستقل فعال و خلاق است و بدنبال شناخت حقیقت، به جستجو و کنکاش پیرامون جهان هستی خویش می پردازد. این ذهنیت باعث میشود که انسان از قلمرو زور و خودکامگی به قلمرو آزادی و رشد برسد و در این روند است که انسان با جهان هستی رابطه ای می گیرد که او را در مسیر تغییر و تحول دائمی و شکوفائی قرار می دهد.
روسو می گوید « انسان از طریق استقلال و غیر وابستگی به انسانیت رسید». روسو کاملاً درست می گوید ولی بهتر بود که می گفت: انسان از طریق استقلال و غیر وابستگی به آزادی می رسد. زیرا انسان در آزادی است که به انسانیت خود می رسد. انسان در حکومتهای اقتدارگرا و استبدادی به استقلال و در نهایت به آزادی نمی رسد زیرا اطاعت از حکومت اساس حکومتهای خودکامه را تشکیل می دهد و خودکامه گان نقشی جز اطاعت و فرمانبرداری از دستوراتشان برای مردم قائل نیستند
استقلال میزان انسان در روابط اش است پس اگر استقلال میزان ما انسانها باشد این میزان نشان می دهد که ما در روابط قوای کنونی کجا قرار گرفته ایم. آیا زیر سلطه ایم یا مسلط و چقدر تلاش می کنیم از این روابط قوا خارج و رها شویم تا در آزادی زندگی کنیم و بقول شیخ اجل سعدی:
نه بر اشتری سوارم نه چو خر بزیر بارم نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
بدرستی سعدی بما می آموزد، استقلال و آزادی دو روی یک سکه اند.
در شماره آینده در زمینه ارتباط با بیگانگان و چرائی استقلال بیشتر می نویسم
سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
|