دیدن آسمان آبی بدون سقف
عفت ماهباز
•
چه روز سختی بود امروز. درست مثل روز مرگ ندا بر سنگفرش خیابان درست مثل روز خبر مرگ سهراب و ضجه های پروین. درست مثل خبر اعدام عزیزانت در تابستان و پائیز. مرگ بهنود شجاعی پسر ۲۱ ساله ویران می کند دوباره جهان ویران شده انسان ایرانی را
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ مهر ۱٣٨٨ -
۱۲ اکتبر ۲۰۰۹
چه روز سختی بود امروز. درست مثل روز مرگ ندا بر سنگفرش خیابان درست مثل روز خبر مرگ سهراب و ضجه های پروین. درست مثل خبر اعدام عزیزانت در تابستان و پائیز. مرگ بهنود شجاعی پسر 21 ساله ویران می کند دوباره جهان ویران شده انسان ایرانی را.
چشمهای زیبای بهنود همه غصه های عالم را به رویت می گشاید جوانی و معصومیتش تاب دیدن می خواهد. چشمهای زیبای پسرک جوان، عاشقی نکرد. مهری ندید. کسی در گوشش پچ پچه های عشق نگفت. دوستت دارم، نشنید. چشم باز نکرده به جهان عشق، قاتل نامیدنش. پسری که همه ارزویش خلاصه می شد در دیدن آسمان ابی بدون سقف خارج از زندان. ورفتن بر سر مزار مادر. مادری که او را در 12 سالگی از دست داده بود.
بهنود شجاعی در ۱۷ سالگی در جریان یک نزاع خیابانی در تهران با دوستش احسان درگیر می شود و با شیشه ضربه ای به سینه احسان وارد می کند و اینگونه مرتکب قتلی ناخواسته می گردد. پس از گذراندن حدود سه سال در زندان امروز در روز جهانی لغو اعدام و در روز تولدش به دار آویخته می شود. صدور و اجرای حکم اعدام برای مجرمان زیر ۱۸ سال خلاف کنوانسیون حقوق کودک است. ایران از امضاکنندگان این میثاق جهانی است، اما با این وجود، ایران جزو کشورهای انگشت شماری است که نوجوانان در آن در معرض خطر اعدام قرار دارند و تنها کشوری در جهان است که در سال ۲۰۰۸ میلادی اقدام به اعدام یک مجرم صغیر کرده است با اعدام بهنود شجاعی این تعداد، به دو نفر افزایش یافت.
دیروز 18 مهر مادران جان باختگان، ندا آقاسلطان، پروین اعرابی مادر سهراب و مادران دیگر زندانیان با مردم مهربان ساعتها تا پای سحر هنگام مرگ بهنود، در پشت درهای اوین ماندند با خانواده مقتول حرف زدندند تا شاید رضایت اولیا را بگیرند تا بهنود زنده بماند. زنده نماند. قوه قضائیه با پیش انداختن این قتل ها می خواهد انچه را بر مردم در این سه ماهه اورده اند را در غبار بپوشاند و رعب و ترس را دوباره در جامعه حاکم کنند. غافل از اینکه مادران کشتگان اخیر چگونه پای فشردند برای زنده گانی این جوان. ما شاهدان درس های بزگ انسانی این مادران می شویم.
بهنود در دقایق آخرحیات می خواهم زنده بمانم را فریاد کرد. روی پای مادر مقتول ضجه زد، التماس کرد، می خواهم زنده بمانم، مرا ببخش.
خواهر مقتول هم روی پای مادرش افتاد تا جلوی فاجعه را بگیرد تا نگذارد بهنود اعدام شود. برادر مقتول در لحظه های آخر رضایت داد و پدر هیچ نگفت. ساکت ماند.
تراژدی دردناک و تکان دهنده ترین لحظه، لحظه ایی است که مادر مقتول بی اعتنا به همه این التماس ها، با یک نه محکم، صندلی را از زیر پای بهنود کشید. بهنود در هوا رها شد. با طناب دور گردنش؟! جهان به پایان رسید. نرسید؟
برای اینکه جان بهنود دیگری را نستانند چه باید کرد؟! به اکرم بیندیشیم. مرگ دور سرش میچرخد و دخترش در خانه منتظر اوست.
امروز از درد خون گریستیم
هنگام سحر
چارپایه ویران
با طناب دار
در گردن جوان
مادر مقتول با خشم و خون
کشید
با دست خویش چارپایه را
جهان بهنود ویران شد
در زیر پا
ویران
کاش می توانستیم
با مشت قلبهایمان را در چنگ
بفشاریم
شاید
جان ستانان اعدام را بس کنند
بس
طناب دار حق هیچکس نیست
هیچکس، حتی تو
ای قاتل
توئی
که با دستانت در هوا
حکم مرگ صادر کرده ایی
برای همه
عفت ماهباز، لندن
efatmahbaz.blogfa.com
efatmahbas@hotmail.com
زیر نویس
saveakram.blogspot.com برای نجات اکرم اقدام کنید
بهنود شجاعی ساعت 5:30 بامداد در روز 19 مهر ماه اعدام شد.در روز جهانی مبارزه با اعدام بهنود شجاعی نوجوان زیر 18 سال اعدام شد
بهنود گفت: آرزو دارم آسمان را خارج از زندان ببینم
. مادرم سال هاست ندیدمش. وقتی 12 ساله بودم بیماری دیابت گرفت. بعد از دو سال نابینا شد و مرد. نه فقط شب های اجرای حکم، هر شب این آرزو را دارم. دلم می خواهد خدا یه رحمی به دل شاکی بیندازد تا من باز بتوانم سر مزار مادرم بروم.
zananeha.com
نامه بهنود از زندان
بنام خداوند بخشنده مهربان
ایکاش باد صدایم را می برد
ایکاش گنجشکانی که از بالای دیوار بلند زندان رد می شوند حرفهایم را می شنیدند و بر ایوان خانه شما می نشستند و برایتان بازگو می کردند.
بچه ای بودم تا چشم باز کردم مادرم رفت و فرشته نجاتم مرا تنها گذاشت.
هیچگاه فکر نمی کردم بی مادری اینقدر سخت باشد.
بیش از سه سال است که در کنج زندان نشسته ام و تمام خاطرات زندگی ام در یک روز خلاصه شده .
سه سال است در یک روز زندگی می کنم. سه سال دائم مسیری را که آن روز رفتم می روم و هر چه تلاش می کنم که برگردم نمی شود.
در خودم فرو می روم،در خودم فریاد می زنم ،بخدا نمی خواستم چنین شود،ای خدا چرا چرا اینطور شد.
چرا تا آخرین لحظه عمرم شرمسار کسانی هستم که هنوز نتوانستم با آنها سخن بگویم و بیان کنم که این بهنود آن موقع نفهمید چه شد. ولی امروز با تمام وجود از آنچه شده پشیمان است و هر روز سر بر خاک می ساید و هر روز از خدا تقاضای بخشش می کند.
من در طی این سالها بارها و بارها در یک روز زندگی کردم و آنهم بدترین روز زندگی ام.
بارها و بارها مرده ام ولی باز نفس کشیدم و باز در انتظار مردن دوباره.
بخدا هیچکس نمی داند سنگینی این بار چیست؟
همانگونه که هیچکس نمی داند داغ فرزند چیست؟
من شرمنده ای ابدی هستم که انسانی را، جوانی را، عزیزی را ،و ….. آه چه بگویم.
ایکاش نمی رفتم،ایکاش …
دو بار مرا برای اجرای قصاص به سلول انفرادی بردند ، شبهای تلخ و سرد و سنگینی بود
نمی دانم چه بگویم هزاران بار مردم. می خواستم گریه کنم، اشکی نبود. می خواستم ناله کنم، صدایی دروجودم باقی نبود.
می خواستم در تنهایی مادرم را در آغوش بکشم و اشک بریزم ولی جز دیوار سفید و آهن سرد هیچ چیز نبود.
به آخر عمری رسیدم که هیچ چیز جز تلخی از آن ندیده بودم و در پایانش جز بار شرمندگی و پشیمانی چیز دیگری برایم باقی نمانده بود.
زندانبان کلید را گرداند و گفت بر خیز وقت رفتن است.
صدای کلید قلبم را لرزاند بیاد درد جانکاه شما افتادم،زمانی که فرزندتان را دیدید.
مرا به محوطه زندان بردند تمام زندگیم در همین دقایق جلو چشمم گذشت و یاد فرزند شما افتادم که او هم چون من آرزوهای فراوانی داشت.
زمانی که در پای چوبه دار به من گفتند،یک ماه فرصت داری تا رضایت بگیری با دیدن برادر آن مرحوم احسان عرق سرد خجالت بر پیشانیم نشست. مرا به زندان برگرداندند.
در سلولم بغضم ترکید. خدایا خدایا چگونه به آنها بگویم شرمنده ام، شرمسارم
شب با مادرم نجوا می کردم، مادر کجا رفتی؟چرا زود مرا تنها گذاشتی؟
اگر تو بودی چه ها نمیشد،ایکاش بودی،ایکاش به در خانه آنها می رفتی، ایکاش از آنان می خواستی در حق من بزرگی کنند، ایکاش از آنان می خواستی که این افتاده بر زمین ندامت و پشیمانی را در دست بگیرند و ایکاش …. ایکاش مادر،مادرم،اگر تو در کنارم بودی ،هرگز این اتفاق برایم رخ نمی داد.
مادر در آن دیاری که هستی به دیدار احسان برو،تو در آنجا برایش مادری کن،من شرمنده اویم و می دانم درد بی مادری چیست.
خداوند مهر و محبت خود را در پدران و مادران ودیعه گذاشت و محبت والدین محبت خدایست .می دانم شما با مهر ترین و با مهربان ترین ها هستید و مهری که به فرزند عزیز از دست رفته خود دارید در دیگری بار بر من گشوده است.
شاید این آخرین نامه من باشد و نمی دانم که به دست مهربان شما خواهد رسید یانه؟
اما تقاضا می کنم بدانید بهنود که سه سال است در تمام لحظات زندگی خود آرزو می کند تا شما را ببیند و به پایتان بیفتد و بگوید، بخدا آنچه گذاشت در فهمم نبود، بخدا نفهمیدم چه شد؟ بخدا شرمنده ام.
شما هرچه بگوئید هر چه بخواهید حق دارید.
ایکاش گرمی مهر و نور محبت شما ذره ای بر من یخ کرده بتابد، ایکاش مرا ببخشید.
شرمنده روی شما
بهنود شجاعی
|