یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

علل وپیامدهای خشونتهای خانوادگی در میان مهاجرین
سخنرانی در شهر گوتنبورگ


مهرداد درویش پور


• خشونت و بدرفتاری علیه زنان یکی از رایج ترین جرایم اجتماعی و از عریان ترین جلوه های اقتدار مردسالاری در جهان امروز است که در تمام ملیت ها، طبقات و گروه های اجتماعی به چشم می خورد. اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم به شمار می رود، اما به محض رخ دادن این امر در خانواده، قوانین و اخلاقیات حاکم در بسیاری مواقع عقب نشینی نموده و با سکوت و بی توجهی به تداوم آن یاری می رساند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ فروردين ۱٣٨۵ -  ۱۹ آوريل ۲۰۰۶


پيشگفتار:
خشونت و بدرفتاری عليه زنان يكی از رايج ترين جرايم اجتماعی و از عريان ترين جلوه های اقتدار مردسالاری در جهان امروز است كه در تمام مليت ها، طبقات و گروه های اجتماعی به چشم می خورد. اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم به شمار می رود، اما به محض رخ دادن اين امر در خانواده، قوانين و اخلاقيات حاكم در بسياری مواقع عقب نشينی نموده و با سكوت و بی توجهی به تداوم آن ياری می رساند. ريشه اين رياكاری و كاربرد معيارهای دوگانه را بايد در فرهنگ و اخلاق پدرسالار جستجو نمود كه با ممانعت از مداخله جامعه در "حريم خصوصي" در پی حفظ سلطه مرد در خانواده است. به رغم عمومی بودن اين پديده، خشونت در جوامع مختلف از كم و كيف يكسان و مشابهی برخوردار نيست. برای نمونه در حالی كه در ايران همچنان كتك خوردن زن دليل محكمه پسندی برای صدور حكم طلاق از جانب دادگاه نيست، در سوئد اعمال خشونت عليه زنان در خانواده از سال ۱٨۶۴ رسماً ممنوع گشت. با اين وجود فقط از سال ۱۹٨۲ است كه خشونت در خانواده موضوع شكايت عمومی شناخته شد و پيگرد قانونی آن، نيازمند شاكی خصوصی نيست؛ امری كه نشان گر تغيير طرز تلقی جامعه نسبت به اين مسئله است. اين امر همچنين بخشی از مطالبات جنبش فمينيستی است كه با سياسی و عمومی خواندن "امر خصوصي" خواهان مداخله در امور خانوادگی به منظور جلوگيری از اعمال سلطه نسبت به زنان است. با اين همه از حوزة قوانين تا زندگی واقعی روزمره، فاصله عميقی وجود دارد. نخست آنكه بسياری از شكايت ها به دليل كمبود مدارك كافی پيگيری نمی شود. ديگر آن كه بسياری از بدرفتاری ها و خشونت ها در خانه، به دليل ترس، وابستگي، چرم و يا اميد به بهبود رابطه و پايان يافتن خشونت ها هرگز گزارش نمی شوند و يا شكايت ها پس گرفته می شود.
همچنين بسياری از زن ها تنها پس از بارها كتك خوردن، به شكايت روی می آورند. با اين وجود بنا بر آمار رسمی سالانه در سوئد حدود ۱۹ هزار مورد شكايت رسمی در رابطه با خشونت عليه زنان به ثبت رسيده است كه دو سوم آن در منازل رخ داده و مجموعاً بيش از ٨۰ درصد خشونت ها توسط مردان آشنا صورت گرفته است. حال آنكه تنها ۲۰ درصد از گزارشات و شكايات
مربوط به خشونت عليه مردان در منازل بوده است.
اما ابعاد خشونت در خانواده های مهاجر از جمله ايرانيان مهاجر چگونه است؟ در اين مورد اطلاعات دقيقی در دست نيست. بنابر آمار اداره پيشگيری از جرايم در سوئد در سال ۱۹۹۶، ٨۰ درصد كل شكايات مربوط به خشونت متوجه مردان سوئدی است. اما اگر اين ميزان را به نسبت جمعيت بسنجيم، آنگاه شكايت عليه خشونت مردان مهاجر حدود ۲ برابر بيش از مردان
سوئدی است. در حالی كه مردان مهاجر عرب آفريقايی (آفريقای شمالي) بالاترين ميزان خشونت (به نسبت جمعيت) را به خود اختصاص داده اند، مردان مهاجر كشورهای اسكانديناوی از كمترين ميزان شكايت برخوردارند. در ميان ۲۵ مليت مهاجر و سوئدی كه در فاصله ۱۹٨۹_۱۹٨۵ به جرم اعمال خشونت عليه زنان مورد بررسی قرار گرفته اند، ايرانيان در رده ۱٨ جدول قرار دارند.
بدين سان می توان گفت كه خشونت در ميان مهاجرين ايرانی نسبت به جمعيت كمتر از غالب مهاجرين غيراروپايی است. اين ميزان در مورد كل گروههای مهاجر به ترتيب كشورهای زير است:
۱_الجزاير. ۲_ليبي. ٣_مراكش. ۴_تونس. ۵_ديگر كشورهای افريقايي. ۶_بلغارستان. ۷_عراق. ٨_روماني. ۹_شيلي. ۱۰_ايتاليا. ۱۱_اردن. ۱۲_سوريه. ۱٣_توگسلاوي. ۱۴_فنلاند. ۱۵_تركيه. ۱۶_بوليوي. ۱۷_اكوادور.۱٨_ايران. ۱۹_لبنان. ۲۰_پرو. ۲۱_پرتقال. ۲۲_اسپانيا. ۲٣_دانمارك. ۲۴_نروژ. ۲۵_سوئد.
هر چه انگيزه ها و توجيهات خشونت عليه زنان و كم و كيف آن در خانواده های مهاجر، سوئدی يا ديگر مليت های غربی متفاوت است، اما ويژگی های مشتركی تمامی آنها را به هم پيوند می دهد كه نيازمند بررسی است. برای مثال چرا خشونت عموماً ابزار اعمال قدرت مردان است؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری عليه زنان می تواند دائماً تكرار شود، بی آنكه با واكنش مناسبی روبرو گردد؟ آيا خشونت در خانواده حادثه مجزايی است كه تحت تأثير مناسبات زناشويی رخ می دهد يا آنكه متأثر از مناسبات جنسي_اجتماعی و عوامل ديگر است؟ برداشت زنان و مردان از اين پديده چه تفاوتی با هم دارد؟ تأثير و پيامد خشونت در زندگی خانوادگی چيست؟ چه عواملی موجب خشونت بيشتر در خانواده های مهاجر است؟ و بالاخره تحقيقاتی درباره خشونت و بدرفتاری عليه زنان در خانواده های مهاجر ايرانی چه چيز را نشان می دهند؟ در اين گفتار سعی شده است با استفاده از پژوهش تجربی كه متكی به مصاحبه با زنان و مردان ايرانی مقيم سوئد است به صورت فشرده به پرسش های فوق پاسخ داده شود.
 
مفهوم خشونت و زمينه های اجتماعی و فردی بروز آن
 
خشونت را می توان عملی آسيبرسان برای پيشبرد مقاصد خويش دانست كه صرفاً جنبه فيزيكی (بدني) نداشته، بلكه می تواند ابعاد روزنی (فحاشي، تحقير، منزوی نمودن فرد، داد و فرياد)، جنسی (آزار و مزاحمت جنسي، تجاوز) و اقتصادی (شكستن وسايل خانه) به خود گيرد. البته مردان و زنان برداشت واحدی از خشونت ندارند. تحقيقات مارگارت هيدن پژوهشگر سوئدی نشان می دهد كه زنان عموماً با تكيه بر تأثيرات و پيامدهای خشونت معتقدند كه مهم ترين ويژگی بدرفتاری و خشونت مردان عليه زنان اعمال قدرت بلامنازعی است كه هر نوع تلاش برای تغيير وضعيت را با حمله فيزيكی پاسخ ميدهد. (۲)
اما از نظر مردان مصاحبه شونده، خشونت رفتاری آگاهانه و كنترل شده است. به زبان روشن تر آنها خشونت را از زاويه شرايط حاكم بر رابطه قربانی و مجرم توضيح ميدهند. از اين رو كتك كاری های بدون قصد و خارج از كنترل را اعمال خشونت ندانسته، بلكه آن را "دعوا" می نامند و بدينسان تلاش می كنند كه به كردار خود مشروعيت بخشيده و از خود سلب مسئوليت
كنند. در واقع خشونت نه عمال حل تضادها بلكه سرپوشی موقتی بر آن است. نتايج مصاحبه های هيدن نشان ميدهد كه دليل اصلی جدايی ها خشونت است. به عبارت ديگر خشونت پديده مشروعی در خانواده نيست، بلكه بالعكس، روابط ميان زوجين را دشوار می كند. با اين همه خشونت گر چه از نظر قانونی در بسياری از جوامع ممنوع است، اما از نظر فرهنگی پذيرفتنی است. به عبارت روشن تر فرهنگ پدرسالاری در عادی نمودن و تكرار خشونت، در خانواده نقشی اساسی دارد. در واقع خشونت عملی صرفاً مجزا و لحظای نيست بلكه جزئی از استراتژی مردان برای نهادی نمودن مردانگی و زنانگی و تحكيم سلطه آنهاست. در فرهنگ پدرسالاري، نيروی بدنی مرد ابزار اعمال قدرت و زنان قربانيان مناسبی برای خشونت فيزيكی و روحی می شوند. با اين همه بسنده نمودن به مفهوم پدرسالاری برای توضيح خشونت كافی نيست. برای مثال بين خشونتی كه از سوی مردان آشنا و يا غريبه نسبت به زنان اعمال می شود چه تفاوتی وجود دارد؟ همچنين خشونتی را كه از جانب زنان صورت می گيرد چگونه می توان توجيه كرد؟ بسنده نمودن به ارائه تحليلی كلی از خشونت، مانع از درك رابطه پيچيده عشق و خشونت می گردد.
تنها زمانی كه بپذيريم خشونت همواره عملی مشروع نيست، اين امر كه چرا برخی از مردان به آن متوسل می شوند، در حالی كه برخی ديگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند، جای بررسی می يابد. گر چه خشونت عليه زنان يك پديده اجتماعی است، اما تبيين آن با توضيحات كلی روشنگر علت واقعی يك خشونت خاص نمی تواند باشد، بلكه می بايست آن را با بررسی رابطه بين ضارب و قربانی روشن نمود. هر چند كه مسئوليت آن متوجه ضارب است و قربانی مسئوليتی در اين رابطه ندارد. بو برگمن روانكاو سوئدی در توضيح اينكه چرا خشونت در تمامی خانواده ها روی نمی دهد، بر نقش عوامل فردی تأكيد می نمايد. (۴) او نشان می دهد كه در خانواده هايی كه اعضای آن خود در دوران كودكی در معرض خشونت قرار گرفته اند (شاهد خشونت پدر و مادر
بوده و يا خود مورد خشونت واقع شده اند)، احتمال بروز خشونت و يا تن دادن به آن به مراتب بيشتر است. به عبارت روشن تر خشونت در نزد آنان امری عادی و آشناست. فشارهای ناشی از انزوا نيز می تواند در مردان، ارتكاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزايش دهد. همچنين در ميان شخصيت های پرخاشگر و خودشيفته نيز احتمال بروز خشونت بيشتر است.
عدم اعتماد به نفس نيز در ارتكاب خشونت از سوی مردان و همين طور پذيرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان ذی نقش است. صرف نظر از خصوصيات فردي، شرايط اجتماعی افراد نيز در افزايش و يا كاهش خطر ارتكاب خشونت مؤثر است. برای مثال فشارهای روانی و تنش های محصول آن خطر بروز خشونت را افزايش می دهد. علاوه بر ويژگی ها و شرايط اجتماعی افراد، طرز تلقی و توقع آنان از يكديگر نيز نقش مهمی در امكان بروز خشونت و تداوم آن دارد. در خانواده ای كه تلقی حاكم از روابط زن و مرد پدرسالارانه و خشونت از مشروعيت ضمنی برخوردار است، احتمال بروز و پذيرش آن بيشتر می گردد. همچنين در خانواده هايی كه توقع افراد از يكديگر كمتر برآورده می شود ميزان تضاد و خشونت می تواند افزايش يابد. با اين همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضيح علل خشونت به مثابه يك واقعيت اجتماعی و كم و بيش ساختاری در مناسبات خانوادگی كافی نيست. برای نمونه وابستگی به الكل و مصرف بالای آن، در نهايت تسريع كننده استفاده از خشونت است و نه علت آن.
غالب كسانی كه قصد اعمال خشونت دارند، با مصرف الكل شرايط ارتكاب آن را تسهيل می نمايند؛ چه در اجتماع الگويی وجود دارد كه بنا بر آن ارتكاب خشونت هنگام مستی بيشتر قابل بخشش است و اين در انكار و يا توجيه خطا در توسل به خشونت مؤثر است.و اگر پژوهشگر خشونت های خانوادگي، پروسه ارتكاب و عادی شدن خشونت را چنين توضيح می دهد:
در مرحله اول هيچيك از طرفين بر ديگری تسلط نداشته، هر يك برای تضعيف موقعيت ديگری و به كرسی نشاندن خواست خويش در موضوع مورد مشاجره می كوشد. (۵) مرحله دوم هنگامی است كه خشونت و كتك كاری به وقوع می پيوندد و معمولاً به سلطه آمرانه مرد می انجامد.
در مرحله سوم زن قدرت را به دست می آورد و مرد برای نجات زندگی خويش بايد از خشونت خودداری كند و يا اظهار پشيمانی و تقاضای بخشش نمايد. البته قدرت زن در اين مرحله موقتی و محدود است. زمانی كه اين سه مرحله دائماً تكرار شوند در شخصيت زن تغيير ايجاد شده و خود را بی پناه می يابد؛ امری كه می تواند به عادی شدن خشونت منجر گردد.پرسش اين است كه تا چه حد اميد بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبه مثبت شوهر بر جنبه های منفی و پرخاشگر او می تواند رابطه زن و مرد را پايدار نگه دارد؟ و يا تا چه حد همان گونه كه فمينيست ها تأكيد می ورزند، بی پناهی اين زنان محصول ناكامی تلاش هايی است كه آنها برای خروج از اين وضعيت بدان متوسل می شوند؟
 
خشونت آشكارترين ابزار قدرت برای حفظ سلطه
 
خشونت در اساس ريشه در تضاد منافع دارد كه بدون وجود آن، نه ضرورت می يابد و نه كاربردی دارد. از سوی ديگر جامعه شناسی نوين نشان می دهد، كه تفاوت و تضاد علائق در خانواده، بخشی از ساختار آن است. آيا بدين ترتيب خشونت در خانواده امری اجتناب ناپذير است؟ آيا تضاد در پويايی روابط خانوادگی می تواند نقش مثبتی ايفا كند؟ با استفاده از مفهوم وبريذقسحظ)( قدرت و اتوريته می توان مدعی شد كه خانواده هايی بيشتر با تضاد و درگيری روبرويند كه در آنها مرد ضمن اينكه فاقد قدرت كافی برای تابع نمودن ديگری است، در پی سلطه خويش است.
با اين تئوری تضاد برای روشن نمودن خشونت و علل كاربرد آن كافی نيست. چه، بنابر اين تئوری هر چه تضاد بيشتر باشد، احتمال بروز خشونت بيشتر است. اما تحقيقات مری اشتراوس و ديگران نشان ميدهد كه به رغم بيشتر بودن تضاد و كشمكش در خانواده هايی كه افراد آن از برابری بيشتری برخوردارند، ارتكاب خشونت كمتر است و معمولاً تضادها با گفتگو حل می شوند. از آن رو است كه اين نوع خانواده ها از تحمل و بردباری بيشتری در رويارويی با تضادها برخوردارند. همچنين در اين روابط بهای ارتكاب خشونت آن چنان سنگين است كه توسل به آن، به جای تحكيم قدرت و پيشبرد خواست ها، به از دست دادن رابطه منجر می گردد.
تحقيقات اشتراوس نشان می دهد كه در خانواده ای كه مرد تسلط بر ديگر منابع قدرت ندارد كاربرد خشونت به عنوان آخرين ابزار قدرت برای حل تضادها افزايش می يابد. هم از اين روست كه در خانواده های طبقات پايين اجتماع كه با فشارها و تنش های بيشتری روبرويند خطر توسل به خشونت بيشتر است. چه آنها در قياس با ديگران از منابع قدرت كمتری برای پيشبرد خواست ها و ايجاد توازن در زندگی خانوادگی شان برخوردارند. اين امر در مورد بسياری از اقليت های مهاجر و قومی نيز صادق است.
نقش تفاوت های فرهنگی در بروز خشونت در ميان مهاجرين
تفاوت های فرهنگی نيز ميتواند ددر بروز خشونت و كم و كيف آن نقش ايفا كند. در نزد طبقات كم درآمد اجتماع و برخی گروه های قومي، هنجارهای فرهنگی وجود دارد كه كاربرد خشونت را تسهيل و حتی مشروع می نمايد. به عبارت ديگر، خرده فرهنگ حاكم بر اين گروه ها نسبت به فرهنگ حاكم در جامعه مدرن مردانه تر و به گونه ای است كه حتی واكنش همه افراد يك گروه قومی و يا اجتماعی در رابطه با خشونت يكسان نيست. بلكه تحت تأثير عوامل روانی فردی می تواند متفاوت باشد. هر چه غرور و اعتماد به نفس مردان در محيط پيرامونشان بيشتر زير سئوال برود، خطر توسل به خشونت عليه زنانشان بيشتر خواهد بود. زيرا آنها در محيط و فرهنگی (يا خرده فرهنگي) پرورش يافته اند كه سلطه بلامنازع مردان بر زنان را می طلبد. از اين رو هر چالش جدی توسط زنان عليه نقش و موقعيت آنان می تواند با خشونت مواجه شود. به عبارت روشن تر در ميان گروه های مهاجر و قومی كه در آنها اعتقاد به پدرسالاری حاكم است، خطر توسل به خشونت بيشتر است و تعصبات مذهبی نيز می تواند در
شدت بخشيدن و مشروع نمودن آن نقش ايفا نمايد. به طور كلی هر چه فرد بيشتر در فرهنگ و خرده فرهنگی كه خشونت عليه زنان را مجاز ميشمارد مستحيل شده باشد، خطر توسل او به خشونت بالاتر است. در نتيجه فاصله گيری افراد از اين فرهنگ ها و ادغام بيشتر در جامعه جديد می تواند به كاهش خشونت در ميان آنان بيانجامد.
با اين همه، صحبت از خشونت بيشتر در ميان مهاجرين بر مبنای صرفاً تفاوت فرهنگ قومی و دينی سخت مسئله برانگيز است. نخست آنكه اعتقاد به خشونت ويژه دين خاصی نيست و در غالب اديان كم و بيش به چشم می خورد. همچنين باورهای دينی خود جزيی از فرهنگ و متأثر از ديگر ارزش های فردی و جمعی است. از اين رو در جوامع گوناگون می توان افرادی را با باورهای دينی يكسانی يافت كه يكی با اتكا به همان باور به خشونت مشروعيت می بخشد، در حالی كه ديگری آن را ردّ می كند. از اين رو تفاوت ارزش های فرهنگی بيش از تفاوت باورهای دينی در ميزان افزايش و يا كاهش خشونت در خانواده مؤثر است.
ديگر آنكه چنين نگرشی متكی بر برداشتی از فرهنگ افراد و گروههای قومی است كه گويی خصلتی جاودانه و ابدی داشته و تحت تأثير زمان و مكان قرار نمی گيرد. حال آنكه تفاوت فرهنگی مهاجر تازه وارد با سرزمين جديد به مراتب بيشتر از تفاوت فرهنگی مهاجرين ديرپا با جامعه ميزبان است. علاوه بر آن گاه تفاوت فرهنگی فرد مهاجر ديرپا با مهاجر نوپا به مراتب بيشتر از تفاوت فرهنگی او با جامعه ای است كه در آن زيست می كند. باورها و فرهنگ افراد و گروه های اجتماعی می تواند با تغيير شرايط زندگی دگرگون شود. از اين رو تأكيد بر عوامل اجتماعی در توضيح خشونت به مراتب مهم تر از عوامل فرهنگی و يا باورهای دينی است. برای مثال بهبود شرايط مادی و اجتماعی زندگی مهاجرين در كاهش ميزان خشونت در آنها همچون ساير گروه های اجتماعی نقش تعيين كننده ای دارد. همچنين اين واقعيت كه خشونت در ميان ايرانيان مهاجر كمتر از بسياری از گروه های ديگر قومی آسيايی و آفريقايی است، بيش از آنكه به تعلقات فرهنگی قومی مرتبط باشد، ناشی از ويژگی های زنان مهاجر ايرانی است. به دليل اينكه زنان ايرانی مهاجر در سوئد در قياس با مثلاً زنان ترك و عرب از منابع قدرت بيشتر و فرهنگی برابرطلب تر برخوردارند. بدين ترتيب ارزش ها و هنجارهای فرهنگی را نيز ميتوان از زمره منابع ذهنی قدرت برشمرد.
اگر خشونت در ميان طبقات اجتماعی پايين و يا برخی گروههای قومی و مهاجر بيشتر است، از آن روست كه زنان اين گروه ها از كمترين منابع قدرت عينی و ذهنی كمتری برای مقابله با سلطه طلبی شوهرانشان برخوردار نيست. هر چه فرهنگ و روابط مردسالارانه در جامعه و در خانواده ضعيفتر باشد خطر توسل به خشونت كاهش می يابد. بدين ترتيب به گمان نگارنده سلطه جنسی بيش از موقعيت طبقاتی و تعلق قومی افراد در بروز خشونت در خانواده ذی نقش است. از اين روست كه در عين حال می توان بسياری از خانواده های مهاجر و يا خانواده های كم درآمد را مشاهده نمود كه چون در بين آنها فاصله ميزان قدرت كمتر است، ميزان خشونت نيز پايين تر است. از سوی ديگر می توان خانواده هايی در ميان طبقات متوسط و بالا و متعلق به جامعه ميزبان مشاهده نمود كه در آن به دليل فاصله بسيار ميزان قدرت مردان با همسرانشان، خطر خشونت بيشتر است. پژوهش تجربی در ميان ايرانيان مقيم سوئد مؤيد اين ادعاست كه فرهنگ پدرسالار نيرومندتر و موقعيت اجتماعی پايين تر دو علت اصلی بروز
 
خشونت بيشتر در بين مهاجرين است.
 
خشونت در خانواده های مهاجر ايرانی در سوئد: داده های مقدماتي
پژوهش تجربی نگارنده در اين رابطه متكی بر دو سری مصاحبه های شفاهی با زنان و مردان ايرانی است. سری اول شامل ٣۰ مصاحبه است كه در دسامبر ۱۹۹۶ و اوايل ۱۹۹۷ با زنان و مردان جدا شده ايرانی در ۷ استان سوئد صورت گرفت. سری دوم شامل مصاحبه ها با زوج های ايرانی در ۹ شهر سوئد است كه از ژانويه ۱۹۹٨ آغاز و در مارس به پايان رسيد. نحوه انتخاب هر دو گروه اتفاقی و با استفاده از روش استاندارد توسط اداره آمار سوئد صورت گرفت. هر دو گروه، از بين مهاجرين ايرانی كه از سال ۱۹٨۴ به بعد به سوئد آمده اند، انتخاب شدند. در هر سری برای ۱۰۰ نفر نامه هايی از طرف اداره آمار و انستيتوی جامعه شناسی دانشگاه استكهلم ارسال شد كه در آنها هدف تحقيق ذكر و تقاضای مصاحبه شده بود. بيش از نيمی از اين افراد از شركت در مصاحبه خودداری نموده و يا پاسخی به نامه ها ندادند و يا ضمن تشكر، "كمبود وقت" را دليل امتناع خود از شركت در مصاحبه ذكر نمودند. ما از قبل نيز واقف بوديم كه تعداد كثيری از شركت در اين دو سری تحقيق و مصاحبه سر باز خواهند زد. حساسيت بيش از حد موضوع، ناآشنايی و عدم اعتماد كافی جامعه ايرانی به چنين پژوهش هايي، ناخوشايند بودن يادآوری دوران زندگی گذشته برای بسياری از افراد جدا شده، شرايط نامناسب روحی و يا تنشهای موجود در زندگی زناشويی كنونی می تواند از جمله دلايل احتمالی عدم شركت اين دو گروه در مصاحبه باشد. تعداد مصاحبه ها برای پژوهش كيفی مورد نظر ما كافی بود و اصولاً نياز چندانی به تعداد گسترده تر مصاحبه شونده وجود نداشت و دليل ارسال نامه برای چنين تعدادي، صرفاً از آن رو بود كه حداقل مورد نياز به گونه ای اتفاقی به دست آيد. در عمل، تعداد افراد مايل به مصاحبه به مراتب بيش از حد انتظار بود. با اين همه افرادی كه همچنان به زندگی مشترك با هم ادامه می دهند، در مقايسه با افراد طلاق گرفته، كمتر مايل به مصاحبه بودند. در مورد گروه اول هدف تحقيق، چگونگی پايدار ماندن روابط زناشويی به رغم دشواريهای مهاجرت، و در مورد گروه دوم، بررسی علل جدايی ذكر شده بود. نتايج مقدماتی اين دو پژوهش نشان می دهد كه خشونت در بين خانواده های متلاشی شده به مراتب رايج تر از خانواده هايی است كه همچنان به زندگی مشترك با هم ادامه می دهند. به عبارت روشن تر خشونت خطر جدايی را افزايش می دهد. از اين رو اشكال خشن تر و پرتنش تر حل اختلافات و تضادها در خانواده های ايرانی می تواند يكی از دلايل جدايی های بيشتر ايرانيان مهاجر در قياس با سوئدی ها باشد.
در مصاحبه ها، غالباً مردانی كه به كاربرد خشونت در زندگی زناشويی خود اعتراف نمودند، شرايط روحی بد، ناسازگاری همسرانشان در حل اختلافات و از دست دادن كنترل را دليل اصلی بروز خشونت ذكر نمودند. به عبارت روشن تر در حالی كه خشونت به عنوان آخرين وسيله برای جلوگيری از جدايی همسر به كار گرفته شده است، در عمل گاه به محروم شدن از ديدار زن
و فرزند انجاميده است. در اين رابطه يكی از مردان مطلّق، چگونگی بروز خشونت و پيامد آن را چنين توضيح داد:
"هرگز آن شب سياه را فراموش نمی كنم. مدتی بود كه همسرم خانه اش را جدا كرده بود. تلاش های من برای باز گرداندن او به ثمر نرسيد. گاه گاه با او قرار می گذاشتم. در آن شب سياه كه خودم را خرد شده و مستأصل يافتم، نمی دانم چه شد كه اين چنين كنترل خود را از دست دادم. ضربه مشت من چنان شديد بود كه فك او شكست و در بيمارستان بستری و جراحی شد. از آن به بعد ٨ سال است كه او و بچه ام را نديده ام. هر چه كوشيدم از طريق مقامات آدرس آنها را به دست آورم، موفق نشدم. می گويند كه او مخفی است و برای محافظت از او شهر و مشخصاتش را تغيير داده اند."
تعدادی از زنان از ترس انتقام شوهران سابق خود (از طريق ارتكاب خشونت، دزديدن فرزند، ايجاد مزاحمت برای زندگی جديد) محل زندگی و آدرس خود را تغيير داده بودند و يا از طريق پليس قرار ممنوعيت ملاقات برای شوهرانشان صادر شده بود. با اين همه برخی از زنان مطلّقه عنوان نمودند كه هرگز در زندگی خود شاهد خشونت فيزيكی نبوده اند، هر چند به كنترل مردان در زندگی ايشان در قبل و در بعد از جدايی تأكيد می ورزيدند. مردان جدا شده عموماً از حمايت جامعه و مقامات دولتی و رسمی از زنان و مداخله شان در زندگی خصوصی آنها گله مند و معتقد بودند كه چنين رويه ای تنها به اختلافات و كشمكش ها دامن می زند. برخی نيز اصولاًَ ارتكاب به خشونت را منكر شده و از اينكه در سوئد "شكايت زنان برای محكوم شدن مردان كفايت می كند"، در تعجب بودند. حال آنكه زنان مطلّقه از اينكه اقدامات مقامات برای حفظ آنها كافی نيست و يا دسترسی چندانی به اين امكانات ندارند، گله مند بودند. برخی از زنان مطلّقه از زندگی مشترك خود با سوئدی ها بعد از جدايی ابراز رضايت نموده و از احترام نسبی آنها به زن و فرزند به نيكی ياد می كردند. در مقابل تعدادی از اينكه توسط همزيست های سوئدی خود نيز مورد خشونت واقع شده اند سخن می گفتند. در اين رابطه خانمی جدا شده از شهر استكهلم در مصاحبه گفت:
"پس از جدايی از شوهرم كه ايرانی بود در شهر كوچكی به سر می بردم. تصميم گرفتم به استكهلم بيايم. به طور اتفاقی با مردی سوئدی آشنا شدم. خب فكر می كردم اگر با او زندگی كنم هم از تنهايی در خواهم آمد و هم شانس انتقال به استكهلم را خواهم داشت. هيچ كس را هم در استكهلم نمی شناختم. زندگی با او برخلاف تصورم از آب در آمد. برداشت او از زنان خارجی اين بود كه آنها بی زبان و عاجز و فرمانبردارند. به خودش اجازه می داد هر رفتاری كه می خواهد با من بكند. چندين بار مرا زد. ابتدا تحمل می كردم. هر چند كه اعتراض هم می كردم. اما نه جايی داشتم و نه آشنايي. با ايرانی ها هم رفت و آمد نداشتم. اما اين وضع برايم غيرقابل تحمل شد. به محض اينكه امكان آن را يافتم از او جدا شدم."
در اين مورد انزوا و ناتوانی زن و تفاوت ميزان قدرت او با همزيست سوئديش در تداوم و طولانی شدن مدت رابطه مؤثر بوده است. برخی از اين زنان هرگز در مورد خشونت شوهرانشان به دوستان و آشنايان خود نيز توضيحی نداده اند. گاهی شرم و گاهی ترس از عواقب بازتاب برملا شدن مشكل و واكنش شديدتر شوهر، عامل اصلی سكوتشان بوده است. برخی ديگر از فشارهای روانی و اضطراب ناشی از مزاحمت ها و تهديدهای شوهرشان كه گاه پس از جدايی شدت می يافت، سخن می گفتند. تأثيرات اين تنش ها و خشونت ها در كودكان به گفته خود والدين بسيار مخرب بوده است. گاه در اين كشمكش ها فرزندان يكسره از پدر خود فاصله گرفته و تحت تأثير مادران نظری منفی نسبت به پدر خود می يافتند. گاه به وارونه تحت تأثير پدران، مادران خود را نكوهش می نمودند كه عامل جدايی بوده و با پافشاری خواستار بازگشت به زندگی قبلی و يا دستكم عدم رابطه با مرد ديگری بودند. بعضی اوقات خشونت ميان والدين موجبات آسيب روانی كودكان را فراهم می آورد. يكی از زنان طلاق گرفته می گفت كه در يكی از دفعاتی كه شوهر سابق به خشونت متوسل شد ضمن داد و فرياد، پنجره را شكست. پسر كوچك آنها از وحشت شوكه شده و زبانش بند آمد، و تا مدت های طولانی تحت نظارت روانكاو بود و به رغم رشد سني، دچار لكنت زبان شده و به راحتی قادر به تكلم نيست.
به طور كلی در بين مردان مطلّقی كه با آنها مصاحبه شد، هنجارهای پدرسالارانه غالباً نيرومندتر از طرز تلقی مردان مزدوجی بود كه در مصاحبه شركت كرده بودند. مردان گروه همسران شركت كننده در مصاحبه غالباً ملايم تر بودند. به عنوان يك نتيجه گيری از تفاوت اين دو گروه می توان گمان برد كه در خانواده هايی كه ارزش های پدرسالارانه به ويژه در مردان از اهميت كمتری برخوردار است، شانس تداوم رابطه و ثبات زناشويی بيشتر است و تضادها كمتر با خشونت توأم است، و عمدتاً از راه گفتگو و سازش با يكديگر حل می شود. يكی از خانم های شركت كننده در مصاحبه توضيح داد كه با چه زيركی و ملاحظه گری می كوشد تا از دامن زدن به اختلافات و افزايش تنش ها در خانواده جلوگيری كند. او می گويد:
"گر چه من از نفوذ بيشتری در تصميم گيری ها و اداره خانواده برخوردارم، اما سعی می كنم، به ويژه در نزد دوستان و آشنايان اين مسئله چندان روشن نشود تا برای شوهرم آزار دهنده نباشد. برای مثال من جلوی ديگران مرتباً نظر او را می پرسم و يا اگر خود تصميمی گرفته باشم، به عنوان تصميم مشترك جلوه می دهم."
روشن است كه اگر اين رابطه وارونه بود، مرد نيازی به پنهان نمودن موقعيت برتر خود نمی يافت. در واقع در اين رابطه زن ناگزير است برای جلوگيری از كشمكش، و آسودگی خاطر شوهری كه با هنجارهايی پرورش يافته كه عدم سلطه مرد را موجبی برای سرافكندگی او می داند و به غرور مردانه او لطمه می زند، نقش تعيين كننده خود را در خانواده پنهان نمايد. برای ما روشن نيست در خانواده های مزدوج تا چه حد تصوير ارائه شده در مورد چگونگی حل اختلافات كم رنگ تر از مشكل واقعی است، اما خطر چنين امری كم نيست؛ همان طور كه در نزد افراد طلاق گرفته خطر غلو نمودن "در مقصر" خواندن ديگری می تواند، بيشتر از حد واقعی آن باشد. با اين همه اين نتيجه گيری كه غالب همسرانی كه حاضر به مصاحبه شده اند، از روابط دموكراتيك بيشتر و تنش كمتری برخوردار بوده اند، چندان دور از ذهن و غيرمنطقی نيست؛ چه، به نظر نگارنده، احتمالاً همسرانی كه روابطشان پر از تضاد و تنش است به منظور پرهيز از برملا شدن و يا تشديد اختلافاتشان، غالباً از شركت در چنين مصاحبه هايی پرهيز كرده اند.
نكته ای كه در مقايسه بين مصاحبه های سری اول و دوم قابل توجه است، اينكه علاوه بر مردان مطلْق كه اغلب پس از جدايی در انزوا به سر می برند، برخی از مردان متأهل نيز كه در خانواده از نفوذ كمتری برخوردارند، عمدتاً انزواطلب می شوند.مردی ۴۰ ساله دليل قطع يا كاهش شديد روابط دوستی و رفت و آمدهای خانوادگی را فشار دوستان مرد بر خود عنوان كرد:
"وقتی به ديسكو می رفتيم، اگر كسی از همسر من تقاضای رقص می كرد، دوستانم مرا سرزنش می كردند كه چرا واكنشی نشان نمی دهم. يا اگر در يك مهماني، همسرم با مردان زياد گفتگو می كرد، از جانب اطرافيان سرزنش می شدم كه چرا غيرت نشان نمی دهم؛ خانم ها معمولاً به دليل حسادت به همسرم )كه اين همه از استقلال برخوردار است( و آقايان معمولاً به دليل آنكه اين را به دور از فرهنگ ايرانی می دانستند انتقاد می نمودند. ما هم تصميم گرفتيم اصلاً روابط خود را تا می توانيم قطع كنيم كه با چنين فشارهايی از جانب اطرافيان روبرو نشويم."
در بين ايرانيان محيط پيرامون و شبكه دوستی در بسياری از موارد به عنوان عامل مشوق ارزش های پدرسالار عمل می كند. هر چند اين امر كه در بين افرادی كه دارای پيشينه فرهنگي، روشنفكری و سياسی هستند و يا افرادی كه تحصيلات بالا دارند كمتر ديده می شود. در نزد آنان غالباً ارزش های پدرسالار، دست كم در نظر، مشروعيت چندان نداشته و نكوهش می گردد. هر چند كه فقدان مشروعيت ارزش های پدرسالار هيچ تضمينی برای عدم بروز خشونت در خانواده ها نيست. با اين همه نقش فقدان مشروعيت خشونت، غالباً خطر توسل به آن را در خانواده ها پايين می آورد. يك نتيجه گيری عمومی ديگر از مصاحبه ها را می توان اهميت ادغام بيشتر در جامعه ميزبان در جايگزين نمودن فرهنگ ديالوگ به جای روش های تند و خشونت آميز در حل مشكلات دانست. اين تحول كه نه يكباره صورت گرفته و نه قطعی به نظر ميآيد، نشانگر اهميت تأثير هنجارها و ارزش های جامعه سوئد است كه در آن خشونت در خانواده رسماً نامشروع شمرده می شود. با اين همه ادغام در جامعه مفهومی صرفاً فرهنگی نداشته، بلكه ابعاد اجتماعی و اقتصادی نيز دارد. در ميان هر دو گروه (چه در مورد افراد طلاق گرفته و چه افراد متأهل) خشونت و تنش در حل مشكلات نزد افرادی كه از شغل، درآمد و اعتبار اجتماعی بالاتری برخوردار بوده اند، كمتر به چشم می خورد. حال آنكه مردان (به لحاظ اجتماعی و شغلي) بی ثبات، كم درآمد، بی هويت، حاشيه ای و فاقد قدرت در جامعه، بيشتر دچار مشكلات خانوادگی شده و زندگيشان پر تنش تر است. يكی از مردان، كه بيش از ۵۰ سال سن داشت، در مصاحبه خود بيان داشت:
"از ديدن بچه هايم خجالت می كشم. چون نمی توانم برايشان خرج كنم. راستش سال هاست كه روی اسب ها شرط بندی می كنم و يا بليط بخت آزمايی می خرم، به اين اميد كه پول كلانی به دست آورم و به بچه ها نشان دهم كه پدرشان كسی است. بعد از جدايی از زنم در تنهايی شديدی به سر می برم و بيكارم. تجربه سوئد هم به من نشان داد كه به زنان نبايد رو داد. اگر جامعه به جای آنكه اين همه به زنان ميدان دهد، برای ما خارجی ها شغلی دست و پا می كرد، وضع خانواده ها بهتر بود و اين همه كار به جدايی نمی كشيد."
اگر در مورد مردان مهاجر ايراني، بی قدرتی در جامعه و نداشتن منابع ديگر قدرت برای اعمال نظر در خانواده، در روی آوردن آنها به خشونت نقش اساسی داشته است، در مورد زنان ايرانی بی قدرتی مهم ترين عامل تن دادن به خشونت بوده است. به طور كلی انزوای زنان در قبول خشونت سخت مؤثر است. اما در خانواده هايی كه اقوام آنها نيز در سوئد و يا در محل زندگيشان حضور داشته اند، فشار والدين و اقوام بيشتر در جهت ممانعت زنان از جدايی و تشويق آنان به سازش بوده است. با اين همه در مقايسه با ايران، خشونت در خانواده های مهاجر ايرانی در مجموع كاهش يافته است و ديالوگ نقش بيشتری در حل تضاد پيدا كرده است و مردان نيز ملايمت بيشتری در قياس با گذشته نشان می دهند.
 
كلام آخر
 
بررسی های تجربی نشان می دهد كه مهم ترين عامل عادی شدن خشونت در خانواده ها بی قدرتی زنان و وابستگی شان به مردان است. از اين رو افزايش منابع قدرت زنان مهم ترين عامل برای مقابله و قطع خشونت مردان است. اما منابع قدرت زنان چگونه افزايش می يابد؟ افزايش سطح فرهنگ، موقعيت اجتماعی و اقتصادی مناسب تر ايجاد شبكه های زنان و مداخله گسترده تر جامعه و ارگان های گوناگون در جلوگيری از اعمال خشونت مردان، تشديد مجازات خشونت و حمايت هر چه گسترده تر از زنان كتك خورده، بخشی از راه حل است. بخش ديگر مربوط به تغيير تلقی مردان از نقش جنسی خود و چگونگی حل تضادها است. گسترش مداخله مردان در كار خانگي، مراقبت از كودكان، ايجاد شبكه های مردان برای مقابله با خشونت و ايجاد شرايط مناسب برای زندگی فارغ از فشارهای مادی و روانی و اجتماعي، گرايش مردان به فرهنگ برابری را افزايش می دهد. اما اين همه به يك باره حاصل نمی گردد و آنچه در گام اول بايد برداشته شود، رساتر نمودن صدای اعتراض و تشويق افكار عمومی در جا انداختن اين پيام است: خشونت موقوف! و اينكه: كسی كه برای حل اختلافات خود به خشونت متوسل می شود، شايسته عشق ورزيدن
و هيچ احترام و سازشی نيست!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست