محسن آزموده در بازداشت است
روایت بازداشت محسن آزموده ، همسر ، خواهر و جمعی از دوستان وی به قلم سمیه توحیدلو
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ مهر ۱٣٨٨ -
۱۹ اکتبر ۲۰۰۹
محسن آزموده دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته فلسفه دانشگاه تهران که در روز ۲۵ خرداد همراه با همسر ، خواهر و جمعی از دوستانش در منزلش بازداشت شده بود ، با گذشت قریب ۴ ماه از بازداشت همچنان در زندان اوین زندانی میباشد.
شایان ذکر است که محسن آزموده سابقه خبرنگاری در بخش اندیشه خبرگزاری مهر و مسئولیت صفحه اندیشه روزنامه تهران امروز را دارد.
گفتنی است محسن آزموده سابقه هیچگونه فعالیت سیاسی ندارد و تنها به جرم شرکت در راهپیمایی میلیونی روز ۲۵ خرداد زندانی میباشد.
بنا به این گزارش آزموده از اکثر عناوین اتهامی تبرئه شده است و چندین روز است که خانواده وی منتظر آزادی وی میباشند ولی به دلایل نامعلومی بیش از یک هفته است که آزادی وی علی رغم دستور مقام قضایی به دلایل نامعلومی به تعویق افتاده است.
متن زیر مطلبی است که سمیه توحیدلو در اعتراض به ادامه بازداشت محسن آزموده و دیگر دانشجویان در بند در وبلاگش نوشته است:
یک داستان از همانهایی که زیاد شنیدهایم!
ایران پر از شور و شوق انتخاباتی بود. خیابانهای شهرستانهای بزرگ و علیالخصوص تهران صحنه میتینگهای تبلیغاتی هواداران شده بود. پدیده خیابان گردی نیمهشب توسط گروههای مختلف، اتفاق جدیدی بود که هرشب خلق میشد. همه چیز خوب بود و به نظر انتخاباتی پر شور و با مشارکت بالا میمانست. جو نسبتا خوبی حاکم شده بود. هرچند بداخلاقیها و بیاخلاقیها کم نبود. جمعه انتخاباتی برگزار شد. انتخاباتی که عده زیادی چه پیروز چه غیر پیروز بهت زده بودند. عدهای معترض بودند و آمده بودند تا اعتراضی آرام کنند. در گوشهای از تهران در همان روزی که میگفتند خیابان آزادی جمعیت چند میلیونی و بیسابقه را به خودش دید، عدهای در گوشهای از تهران بودند، جوانانی که کاری با سیاست نداشتند، فعال سیاسی نبودند. دانشجو بودند و حساس به سیاست و فقط همین. کسانی که از قبل سابقه دوستانهای در دانشگاه و کوه و سفرهای دسته جمعی داشتند. بچههایی که افتخارشان تعداد بالای دانشجویان تحصیلات تکمیلی در جمعشان بود.
در این تهران کوچک، خانه چهل متری یک زوج فعال، که یکی از آنها ارشد فلسفه دانشگاه تهران می خواند و دیگری ارشد روابط بین الملل شهید بهشتی، محلی بود که دوستانشان در آن جمع می شدند، تا به رسم همه جوان ها دور هم باشند. در خانه انها پذیرایی با بحث بود و کلام و یا شاید بحث درباره بهترین کتابهای چاپ شده و یا فیلم های مطرح دنیا. هرچه بود بازار اندیشه ورزی در خانه این زوج جوان داغ بود.
روز ۲۵ خرداد از اتفاق آقای خانه دوستی را در خیابان آزادی می بیند. دوستی که محل کارش در آن خیابان است و در مسیر محل کار آقای مزبور. برای آرام شدن فضا و جلوگیری از حضور در محل پر از خشونت، تصمیم می گیرند به خانه ایشان که نزدیک تر است بروند. دو تا از دوستان شهرستانی که اتفاقا دوستان دانشگاهی آقای مزبور بودند نیز همان روز به تهران آمده بودند تا ببینند اوضاع چگونه است. طبیعی بود برای هرکسی که شور روزهای پیش از انتخابات را داشت، شوکه شدن های روزهای بعد از انتخابات.
آنها آمده بودند که زود بروند و تنها در اعتراض مردمی و آرام آن روزها شرکت کنند. آنها هم شب را به خانه ایشان می آیند. خواهر این آقای مزبور نیز دانشگاهش در نزدیکی خانه برادر بود و شلوغی خیابان باعث شده بود به خانه برادرش برود. خانم خانه هم آن روز در خانه بود و وقتی قرار شد دوستانش آنجا دور هم باشند، مهیای آماده کردن شام شده بود. خانم شامی می پزد و دوستان شام می خورند و دور هم هستند. سر شام دو تن از دوستان نزدیک خانه ایشان که مطلع می شوند دوستان در خانه این دو زوج جمعند برای شب نشینی و گپ زدن به خانه این زوج جوان مراجعه می کنند. می شوند یک جمع هشت نفره دوستانه که کاملا اتفاقی گرد هم آمده اند.
ظاهرا یکی از کسانی که در این جمع است از نظر بعضی ها سوژه ای است. کارهای دانشجویان ستاره دار را دنبال می کرده. همان که خانه اصلی اش شهرستان است و به اتفاق دختر عمویش به تهران آمده. همین سوژه بودن این فرد باعث می شود ساعت ۱۲ شب به خانه چهل متری ایشان بروند و جمعی که هیچ سایقه کار سیاسی تشکیلاتی ندارد و کاملا بی هدف شکل گرفته را بگیرند. هشت نفر گرفته می شوند. حالا باید سناریویی تنظیم شود. یکی دونفرشان را برایشان می توانند بهانه ای بتراشند. اما مابقی تنها دوستان دانشگاهی ایشان بوده اند و لاغیر. جمعشان هم کاملا اتفاقی و به دلیل پرهیز از ورود به شلوغی های خیابان آزادی تشکیل شده. اما سناریو می شود یک جلسه تشکیلاتی و اتهام می شود ارتباط با منافقین.
با چهار نفر آنها که خانم بودند حدود دو ماه هم سلول بودم. سه تا از بچه ها اصلا سازمانی که اتهام ارتباط با آن را داشتند نمی شناختند. کسانی که حتی تا آن روز فرق مریم رجوی و فاطمه رجبی را نمی دانستند. بچه هایی که هرچه دنبال کرده بودند اتفاقات داخلی و اصلاحات بوده و عمل و فعالیت سیاسی نداشتند. کمترین میزان بازجویی و بیشترین بلاتکلیفی را داشتند. بازجوها همه می دانستند که ایشان کاری نکرده اند. حتی به آن اقرار هم می کردند. زندان بانها هم از بودن این بچه های مظلوم متعجب بودند. از اینهمه بلاتکلیفی و ظلمی که در بی خبری کامل به ایشان می رود.
اینها بچه های شناخته شده ای نبودند و تا آخر هم شناخته نشدند. اما نزدیک صد روز همه آنها در زندان ماندند و اکنون سه نفر از ایشان هنوز در زندانند. از این سه نفر، محسن همان آقای مزبور است. کسی که تنها جرمش ماوا دادن به دوستانش و خواهرش برای جلوگیری از اتفاقات احتمالی در خیابان ِ شلوغ آن روز است. محسن که خواهرش و همسرش نیز پیش از این صد روز در بند بوده اند هنوز در بند است. دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه تهران. و نیز عاطفه. عاطفه ای که بعد از یک دوره فعالیت سیاسی چهار سال است که عکاسی مراسم های مختلف می کند و از سیاست به دور است و کنجکاوی و احساس مسئولیت او را از شهرستان به تهران کشانده و پسرعمویش که یک فعال دانشجویی است. این سه نفر در بندند و در وضعیت بلاتکلیفی.
متاسفانه به جای شنیدن این داستان به این سادگی، عده ای اصرار دارند سناریویی بسیار پیچیده بسازند. فضا امنیتی است درست. اصلا باید همه سناریوها را مفروض بدارند. اما بعد از چهار ماه آیا تکلیفشان با سناریوی مفروضشان معلوم نشده است؟ این بچه ها که خیلی افراد خبرساز و جنجالی نبوده اند. به راحتی می شد با یک تحقیق سریع نگذاشت جمعی اینگونه بی گناه طعم زندان ِ بدون دلیل را بچشند. کسانی که حتی در خیابان و در درگیری ها هم دستگیر نشده بودند و می شد به سادگی در همان روزهای اول آزادشان کرد.
امیدوارم شرایط آزادی و تعیین تکلیف این سه نفر نیز مانند بقیه اسرای دربند مشخص شود. وقتی دیدم همسر و خواهر محسن بعد از آزادی تازه باید دنبال پیگیری کار محسن باشند، دلم به شدت برایشان سوخت. برای کسانی که حتی نامشان نیست. برای محسن، برای فاطمه، برای زهرا، برای عاطفه، برای فریده و برای دیگرانی که نمی شناسمشان.
پی نوشت: چون نمی دانم دوست دارند نام کامل بگویم یا نه، اسمی از ایشان نبرده ام. چون اغلب ایشان حتی سیاسی نبوده اند. کامنت فاطمه درباره محسن به نوشتنم درباره او و درباره این جمع مرا واداشت. اما ضیاء نبوی و عاطفه نبوی شان را لااقل اکنون می شناسند.
پی نوشت دوم: این چند روز که مشهد بودم تمام ذهنم و تمام دعایم شد دوستانم، آنهایی که در بینمان نبودند. یک آرزوی بزرگ داشتم. مگر ۸۸/۸/۸ یک روز بزرگ و استثنایی نیست. مگر یکبار بیشتر تکرار می شود؟ چه اشکالی دارد که آرزویم و خواستم از امام هشتم این باشد که در روز تولدش کسی بی گناه در بند نباشد؟
|