سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به غربت شهر ها پیمودی


مودب میرعلایی


• به شهر شهیدپرور اصفهان
هرگز خوش نیامدی
سنگ و ناسزا از آسمان می بارید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ مهر ۱٣٨٨ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۰۹


 
● برای شهلا
 
از آسمان آبادانت
خمپاره می بارید
و دست                    پا                 سر           
از زمین
بر زمین
می ریخت
 
به شهر شهیدپرور اصفهان
هرگز خوش نیامدی
سنگ و ناسزا از آسمان می بارید
 
یکی دو سال باید می گذشت
تا می شدی همان دختر آبادانی
که بیقراره
عاشق شده و خبر نداره
 
فرش سارُوق اتاق مهمانخانه یادت هست
پا بر آن گذاشتی
دولاب پر بود
از چینی های رهاورد چین و هند
مهاراجه ی نشسته بر فیل
که قوری بود
و هیچ کس از آن چای نخورد
گلابپاش سبز بیدی
جهیزیه ی مادرِ مادر بزرگ
مردَنگی پدر
بارفَتن های مادر
 
تو آمده بودی
و دولاب , فرش سارُوق , مردنگی, مرد مهاراجه, گلابپاش و بارفتن ها همه خوشحال بودند
 
گفتم زیر چنار دالبِتی می بوسمت
گفتی کنار کُنار حیدری عشق را می بازیم و می بَریم
اما نشد
چنار دالبتی را بریدند
کُنار حیدری سوخت
 
گریختیم اینجا
به دریای خشک شده
که زمینش بوی ماهی مرده می دهد
و از آسمانش
تا دلت بخواهد باران می بارد
 
منتظریم حالا
سنگ و ناسزا را
و دل خوش کرده ایم به باران
که هر چند اندوهمان را نمی شوید
از دوست داشتنمان هم نمی کاهد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست