نگاهی به کتاب "بگذار زمان بگذرد"
"بدرود سروده ها"یی از یکی از اعدام شدگان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷
خسرو باقرپور
•
بهروز مطلب زاده: "آن چه در این مجموعه می خوانید سروده های یکی از هزاران جان باخته ی راه اندیشه انسانی است. این ۲۲ قطعه اکثرا در سال ۱۳۶۵ و عمدتا در زندان گوهردشت نوشته شده اند. نسخه ریزنویس و رمز گونه آن به خارج از زندان انتقال یافت و یک نسخه ریزنویس در سال ۱۳۶۷ در یک ارتباط سازمانی به دست نویسنده این سطور در افغانستان رسید. من بنا بر مسئولیتی که آن زمان داشتم، بخشی از این سروده ها را در برنامه های روزانه ی رادیو زحمتکشان ایران خواندم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۱ مهر ۱٣٨۲ -
٣ اکتبر ۲۰۰٣
"بگذار زمان بگذرد" نام کتابی است به قلم "ف. خاور" که گمان می رود نامی مستعار باشد. این کتاب با پیشگفتاری از بهروز مطلب زاده (ب. روشن) و توسط انتشاراتی "کتاب آیدا" در شهر بوخوم آلمان منتشر شده است. کتاب شامل قطعاتی ادبی و شعرگونه اند که بانیان انتشار آن، برایش نام "بدرودسروده ها" را برگزیده اند. این "بدرود سروده ها"، به قلم یک زندانی سیاسی اعدام شده است که در زندان گوهر دشت سروده شده اند. این کتاب در شهریور ماه ۱۳۸۲ و در ۶۴ صفحه به بهای چهار یورو راهی بازار کتاب شده است.
مطالب این کتاب شامل ۲۲ قطعه ادبی، سروده و پیام های عاشقانه یک زندانی سیاسی است، که بر پایداری، مقاومت، آرمانگرایی و عشق به مردم، معشوقه و زندگی تاکید می ورزد. انتشارات "کتاب آیدا" در این زمینه و پیش از این، کتابی با مضمون دو خاطره از زندان و با عنوان "در میهمانی حاج آقا و داستان یک اعتراف" به قلم حبیب داوران و فرهاد بهبهانی منتشر کرده بود.
در توضیحی به قلم ناشر در ابتدای کتاب "بگذار زمان بگذرد" آمده است:
" نام این دفتر از شعری به همین نام برگزیده شد و فرم نوشتاری آن مطابق با دست نویس. فقط در چند مورد نقطه گذاری آن ویرایش شده است.
انتشار چنین میراثی با غرور همراه بود و آماده سازی آن پر وسواس. زیرا که نویسنده آن در قید حیات نیست. صرف موقعیت سراینده، به این مجموعه ارزشی همچون آینه ی یک عصر و کوشندگان آن می بخشد.
سال ۱۳۶۵، ایران اسلامی، اوج سرکوب هر اتوپیای انسانی، فردی مجرم به دگراندیشی، تنها در سلول و در انتظار سرنوشت که مرگ نزدیک ترین آن است. و این آخرین کلام اوست با دنیا."
ناشر در خاتمه می نویسد: " ای کاش می توانستیم این دفتر را با طرح ها و نقاشی هایی از زندان، از همان سلول ها و همان سال ها تلفیق می کردیم. شاید روزی...
بهروز مطلب زاده (ب. روشن) نیز در پیشگفتاری که عنوان "شرحی کوتاه" را بر پیشانی دارد، به معرفی کتاب و نویسنده آن می پردازد او در ابتدای کتاب می نویسد:
" آن چه در این مجموعه می خوانید سروده های یکی از هزاران جان باخته ی راه اندیشه انسانی است. این ۲۲ قطعه اکثرا در سال ۱۳۶۵ و عمدتا در زندان گوهردشت نوشته شده اند. نسخه ریزنویس و رمز گونه آن به خارج از زندان انتقال یافت و یک نسخه ریزنویس در سال ۱۳۶۷ در یک ارتباط سازمانی به دست نویسنده این سطور در افغانستان رسید. من بنا بر مسئولیتی که آن زمان داشتم، بخشی از این سروده ها را در برنامه های روزانه ی رادیو زحمتکشان ایران خواندم.
چندی پیش این نسخه را لابلای آرشیو خود یافتم و حیفم آمد که امروز پس از گذشت ۱۵ سال از فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی ایران، آن را در اختیار هم میهنان خود قرار ندهم. چنین نوشته هایی علاوه بر عهد به جا مانده از یک مبارز سیاسی، سندی از تاریخ مبارزاتی مردم نیز هست..."
مطلب زاده در ادامه نوشتار خویش آورده است:
" سراینده این مجموعه در فاجعه بزرگ قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ توسط حاکمان جمهوری اسلامی به جوخه های اعدام سپرده شد و زندگی را بدرود گفت."
در ادامه آمده است:
" نام واقعی سراینده این قطعات چیست؟ و در کدام یک از گور های جمعی آرمیده است؟ بر ما معلوم نیست. این سروده ها همانطور که از تاریخ سرایششان پیداست، زمانی سروده شده اند که حاکمان جمهوری اسلامی در تدارک جنایات هولناک قتل عام زندانیان سیاسی بوده اند."
و به راستی چه فرقی می کند که سراینده این سروده ها کدام یک از جانباختگان دستگاه ولایت است؟ برجستگی و ارزش این کتاب و این گونه آثار و آفریده های ادبی را نه در غنای زبانی و ساختاری سروده ها و نبشته ها، بل در توصیف روحیات و حالات و آرزوها ی سرایندگان آن می توان به مشاهده نشست. سیمای راوی و سراینده در این کتاب چونان آینه ای چهره نمای سیمای شریف انسان شرافتمند است. انسانی عصیان زده که نقش آزادی را در سیمای سپید و رهای آن بر پرده ای تاریک با نام جمهوری اسلامی ایران ترسیم کرده است.
آنچه بر آن ابرام باید کرد گرامیداشت یاد و خاطره انسان هایی است که استخوانشان هیمه ی آتشدان فروزان آزادی خواهی و عدالت طلبی ی انسان ایرانی معاصر شده است. زیبا اندیشانی که زندگی را در تب آلودترین لحظات تاریخ معاصر ایران گرامی داشتند و در لحظاتی که تیغ خونریز جلاد گردن آنان را در بیم و امیدی جانکاه می برید، زندگی، عشق را و انسان را ستایش می کردند.
فردای ایران و افق روشنی که در آسمان آیندگی ی این مرز و بوم به سپیدی نشسته است، نام این فرزانگان را به نیکویی به یاد خواهد آورد. ننگ و نفرت نیز نثار سفله گانی خواهد گشت که نسلی از نیکو کرداران و شرافتمندان خیر خواه ایران و ایرانی را از دم تیغ خونریز خویش گذراندند.
و واجب است نیز، پاسداشتن و تکریم کسانی که در حفظ نام و یاد و آثار این جانباختگان و جان به در بردگان می کوشند.
برای آشنایی بیشتر با "بگذار زمان بگذرد" دو قطعه از این "بدرود سروده ها" در زیر می آیند.
دیار آشنا
پرندهای زیبا، که نشانی آشنا دارد، یکه و تنها، در آسمان بر فراز سرم، موج میزند چون دریا . و تنها ارتفاع، او را ز من ساخته است جدا، شاید، شاید پرنده مهاجری است، کز برکهای کوچک و آرام، از میان نهالستانهای توسکا، از زادگاهم، پر گشادهاست بسوی من، از سواحل سبز آبی شمال، آنجا که آفتاب، این گوی آتشین، از طشت لاجوردی خزر، چون سمندر رستاخیز میآورد در پگاه، و آنگاه چون ققنوسی درآتش خویش مینشیند آرام، آنجا که باران در وعدهگاه خاک انتظار را به نسیان سپردهاست، آنجا که اسبان چوبی کودکان، در استراحت شبانه خویش سبز میشوند، و حتی چوبهایت را بکاری، سبز خواهد شد . هم آنجا که خاک هیچگاه یائسه نمیشود، هیچگاه پروانهها بیگل و برگ نمیمانند: شاید از آنجا، پیامی آورده است یاران بارانیام .
٭٭٭
چشمها میگردند، در هیاهوی سکوت ناهنجار، تراکم بیمارگونه ساختمانهای زندان، مبهوت گشته است
٭٭٭
مرا نخواهد دید، مرا نخواهد دید، زیرا حصارهای تنگ مرا در خود گرفتهاند، بر تن دریچههای سلولم، گوئی جوشن رزم پوشاندهاند، و بدینسان، انعکاس نور بر تنم، از چشمان زیبایش، پنهان گشته است .
آبانماه ۱۳۶۵- زندان گوهردشت
هدیه
یگانه من! اگر روزی از تبعید اندیشههایم باز گردم، یک دو چشم بر تو نگاه خواهم داشت، و یک زبان با تو سخن خواهم گفت . زخمهای بر طَبق ماه نهادهام را معشوق من، و شعرهایم را که بر پهنه چرم یاختههایم، با تلخ رنگ سیاه هجران نگاشتهام، و چون گلهای سرخ وحشی قلههای دوردست، هموزن آرزوهایم، به تو هدیه خواهم داد . هدیه خواهم داد ترا، گل کینههای مشته شدهام را، یاد شاد پایمردی مردان را و نفرت از خواری فرومایگان را .
٭٭٭
اگر روزی از تبعید اندیشههایم باز گردم، رنگین کمان زندگیم را، چون روبانی بر موهای سیاه و افشانت خواهم بست . ستاره آسمان جوانیم را، بر سینهات چون مدالی خواهم آویخت، و خورشید سوزان قلبم را، در قرار مدار اقتدارت خواهم نهاد، اگر روزی از تبعید اندیشههایم باز گردم .
بهمنماه ۱۳۶۵- زندان گوهردشت
|