آن تهی مغز را چه علم و خبر / که بر او هیزم است یا دفتر
منیر طه
•
هنوز هم هستند جان بدر بردگان و برون شدگانی که انقلاب برآمده از جوش و خروش و شور و شوقِ ملی و مردمی را اسلامی مینامند. ملتی که در آن غروب طلوع کرد، ملتی که برای آن طلوع هزینه سنگینی پرداخته بود، برای قوام و ظهور مجدد اسلامش قیام نکرده بود. برخاسته بود برای استقلال و آزادی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۱ فروردين ۱٣٨۵ -
۲۰ آوريل ۲۰۰۶
دامداري و دام پروري يكي از خصوصيات حاكمان نظامِ غاصب اعم از جمهوري و پادشاهيست. چنانكه ديديم ملتي به ستوهآمده از بردگي و بندگي، يكدل و يك دست قيام كرد، پادشاه مفلوك سبك مايه را به سياه چال تاريخ فرستاد، راه استقلال و آزادي را گشود، فرش استقلال و آزادي را گسترد، تا، آنكه وعدة آزادي بر زبانش و نويد آبادي دركلامش بود فرود آيد، زخم هاي برآمده و ويراني هاي فرو رفتة دو هزار و پانصد ساله را آبادان و درمان كند. ديديم كه چنان نشد نفس در قفس سينه ها بريد و بر آرزومندان و رزمندگان آزادي همان رسيدكه پيش از آن رسيده بود. چوب و چماقش را برداشت و بر گُردة هرآنكه چپ رفت و راست نشست گذاشت. دستارِ غاصبش را دُورِ سر جمهوري با پسوند اسلاميش گرداند و اينچنين حق و حقوق ملتي را غصب كرد.
هنوز هم هستند جان بدر بردگان و برون شدگاني كه انقلاب برآمده از جوش و خروش و شور و شوقِ ملي و مردمي را اسلامي مينامند. ملتي كه در آن غروب طلوع كرد، ملتي كه براي آن طلوع هزينة سنگيني پرداخته بود، براي قوام و ظهور مجدد اسلامش قيام نكرده بود. برخاسته بود براي استقلال و آزادي ، براي ريشه كن كردنِ استبداد مستمر دو هزار و پانصد ساله و استقرار نظامي كه به دنياي آزاد بپيوندد نه آنكه از وراي كاخ و كوخ به قهقراي صحاري و كلوخ در غلتد. ولي ديديم كه چنان هم نشد. حق و حقوقش غصب، استقرار، استقلال و آزاديش مغضوب.
نظام خودكامة پادشاهي نيز رو سپيد تر نيست كه اين المثنّي مطابق همان اصل است. چنانكه بعداز پيروزيِ انقلابِ مشروطيت به همت مردم و پيشتازي آزاديخواهان، در بزنگاه سرنگوني نظام پادشاهي و امكانِ استقرار جمهوري، رضاخانِ گوش به فرمان، پوتينهاي قزاقيش را درهم كوفت كه منم شاه شاهان دامدارِ سرزمين ايران. سپس هر آن بام را مايملك خود كرد و هرآن دام را كه بردگانش بودند و ميپنداشت ملت ايران هم ، به مستملكش ضميمه. اينچنين سوارشد، وقتي هم با تودهني پيادهاشكردند تحفة بي لياقتي را باز با همان فرمان، به خط وخطبة بزرگترين دامان به جاي خود برنشاند.
اين سوداگرِ شرف و آبروي زمانه، اين مَركبِ مخرّب خانه، اين كج دستِ دست نشاندة بيگانه، اين اردنگيخورده، اين تحقيرشده، كينه وانتقام حقارتش را بر سر ملت ايران و هرآن شيرغرندة پير و جوان ريخت و همانند پدرش نوكر سازي و برده بازي را ركن درشت شه نوازي و سرفرازي خود قرار داد و به روايت همتاي « گردش بازياش» ۱، در اصطبل سلطنتي به پرواري و فربهي خر و الاغ و يابو و هرآن نوع ديگر از مركوبِ حقيرِ باركش پرداخت ۲. در تخريب غرور و استقلال راي و انديشة هر آنكه استعداد بيشتر و استحكام كمتري دراين زمينه داشت و ميل باركشي و علوفه خواريَش به ميهن داريَشميچربيد، كوشيد. آنچنان كوشيد كه هنوز هم ته ماندگان اين دامداري و واماندگان آن ماية خفت و خواري، دست تكدي و دريوزگي به سوي آخوري گشودهاندكه ازعلوفه و آبش خون ميريزد و از ركابش جنون. زيرا اين حيوانات فربه از تخمداني تغذيه شدهاند كه تخمِ عفونت بار اين حيوان متجاوزِ خونخوار را نشخوار ميكرد.
شاه موشان هم در بازار برده فروشان، بيش از ربع قرن است سوار بر تله موشِ چرخان دُور خود و دُور بازار ميچرخد تا كِي گربة چموش خريدارش شود، و با تعهد و تقبلِ اردنگي، تو دهني و اين بار پسِگردني هم رويش، فروش رود. موش بارگانِ دزد بازاران نيز در تلاشِ اين معاش، تا مگر گربة كلاش ، زين دو سه كاري بكند؟
اين بچرخ تا من هم بچرخانمت نيز نرخ آزادي ملت ايران را ۷۵ مليون تخمين زده و با مصرف آن در ميان پيچ و مهره هاي فرسودة قديم و مهره سازي از تازه نفس هاي جديد، ميخواهد با فرود و صعود توپ و تفنگ ، به هر رنگ و نيرنگ، براي ملت ايران آزادي واردكند. آزاديِ به درد بخور از نوع آزادي عراق و افغانستان و هر جاي ديگركه ويران كرده و چون بوم در ويرانه هاي مرگ بارش نشسته گَندآبِ نكبت و بدبختي را به حلقومش بستهاست .آزاديِ صادراتيِ واشنگتنيش، آزادي ساخته و پرداختة كارخانة دامداري و دام گستريِ خودش
نه از نوع آزادي ۵٣ سال پيش كه به دردش نميخورد و فرمان نميبُرد .
« در نظام استبدادی حکومت مردم را به فساد میکشاند. چنان نظامی ستمگر و خشن و نا امن است برای چنان نظامی غرور و غیرت و مردانگی و استقلالِ رایِ افراد نامطلوب است. هیچکس در نظام شاه نمیبایستی یارای سرافرازی و امکان سربلندی داشته باشد و مورد احترام و توجه مردم قرار گیرد. بنا بر این مردان جامعه را بی غیرت و بی بیضه میکند حس مردانگی و اصول جوانمردی آنان را میکشد. نخست خوار و زبون و تباهشان میکند و پس از آن به آنان مقام و جاه می دهد. فرزانگي را از دست ميدهند و فرومايه ميشوند با فرومایگی زشتی هرکاری از میان میرود و پایبند نبودن به اصولاخلاقی و جوانمردی درآنان زمینهای درونی و عادت میشود و اخلاص و پیروی از اصول دوستی نیز یکی ازقربانی های آن میگردد.»: (عبور از عهد پهلوي ، جلد سوم ص ۱۹۹، نوشتة پرفسور ابوالمجد حجتي).
غرور و غیرتِِ آن رده از صافي استبداد رد شدگان، در اين ميان گروهي از قلم به دستان نيز به همين روش در زباله دانِ نظام حشره خور ميشود و بدينسان امنيت تحقيق و امانت تاريخ به دست نابينايي ميافتد كه عصاكش نابيناي كج دست است پس هر آن گوهر گرانبها را ميربايد و مشتي خار و خزف به جايش مينشاند زيرا آنچنان آلوده و معتاد كج دستيست كه دستي در سرْ آستينِ راستش نيست و آنچنان علوفه خوار و ركاب داراست كه ياراي رهايي از توبرة دامدار را ندارد.
اين پوزه به موزه سوده، اين هنوز، قلاده از گِل و گردن نگشوده،اين سواري داده،اين يابويِ مهميز آريامهرخورده (به همان روايت) به قياس نفسش به قياسنفس لئيمِ دامدارش
عالم و آدم را به بلاهت و جهالت گرفته همدست و همگامِ كودتاچيانِ مُرد و مُردار و به خشم و خروش تاريخ گرفتار، دانشِ بيشعورش را در طبق تحقيقِ كورَش به بازار كودتاي نكبت بارِ دربار ميآورد. بازاري ورشكسته، بازاري دربسته، بازاري بياعتبار، بازاري بي كسب و كار و كوس رسوائيش بر سر هر در و ديوار.
براستي هرگاه بزرگ دامداران جنونش گُل ميكرد و دو روزي بيش تحمل، سر هر آن دامِ درشت و ريز را هم به دم تيغ ميسپرد و سپس نقش به ديوارش را بدر ميبُرد؟
آنكه دانشِ بيشعورش را مرجع تحقيقِ ايران شناسيِكورَش ميكند، نه محقق بود نه دانشمند چارپائي بر او كتابي چند.
ونكوور ، ۱۷ اپريل ۲۰۰۶
۱ـ به مجلدهاي پنجگانة يادداشت هاي علم نگاه كنيد .
۲ ـ در همان مجلد ها
|