سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بی پناهی


اسماعیل خویی


• بی‌پناهی بشود عین پناهی گاهی.
گم شدن، خود، بُوَد آغازه‌ی راهی گاهی.

گریه را، خلوتی ار یافت نشد، رنج مبر:
می‌شود گوشه‌ی ویرانه پناهی گاهی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ آبان ۱٣٨٨ -  ۲۶ اکتبر ۲۰۰۹


● به خسرو جان باقرپور
 
 


بی‌پناهی بشود عین پناهی گاهی.
گم شدن، خود، بُوَد آغازه‌ی راهی گاهی.
 
گریه را، خلوتی ار یافت نشد، رنج مبر:
می‌شود گوشه‌ی ویرانه پناهی گاهی.
 
تا دل از شادی‌ی دیرینه کند شادان یاد،
بس بُوَد جادوی شیرین ِ نگاهی گاهی.
 
رسدش تخت، پس از او، به چنان ضحاکی،
که دریغ آوَرَدَت رفتنِ شاهی گاهی.
 
ناگزیر است ز ناکس مددی خواستن ات،
در دل خود، چه بخواهی چه نخواهی، گاهی.
 
ارزشِ زندگی‌ات روشن و شفاف کند
دیدنِ زیستنِ هرز و تباهی گاهی
 
دیده ام قطره که توفانگر دریا شده است،
دیده‌ام کوه به لرز از پرِکاهی گاهی.
 
در فروبستگی امّیدِ گشایش هم هست:
می‌دمد از افقِ شب‌زده ماهی گاهی.
 
رخشه ی عشق کم از خنده ی خورشید مگیر:
شب تو روز کند چشمِ سیاهی گاهی.
 
آتش جان تو خاموش شود از نمی اشک؛
کینه از سینه زداید دمِ آهی گاهی.
 
سرِ دیدار خدا دارم و سودای بهشت:
زنم آتش دلِ دوزخ به گناهی گاهی.
 
گفتم: "ای دوست! مرو! جانِ من، ای ..." خندان گفت:
..." آیم، البته، به دیدارِ تو... گاهی... گاهی..."
 
آسمان خوانَدَت، اما پرِ پروازت نیست:
باید ـ ای من! ـ که بسازیم به آهی گاهی.
 
دانش‌ام بود که از بوم و بر خویش براند:
گُمره‌ات نیز کند نقشه‌ی راهی گاهی.
 
بیژن از چاهِ انیران سوی ایران برگشت:
راهِ ما می گذرد از دلِ چاهی گاهی

آرشی خاست و ایران ز انیران برهاند:
از دلیران، یلی ارزد به سپاهی گاهی.
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست