سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پادشاهی همه چیز نیست ولی لیبرال دمکراسی هست
نگاهی به نوشتار آقای داریوش همایون


حبیب تبریزیان


• پاسخ به سئوال اینکه مسئله ما پادشاهی است یا جمهوری را من چنین میدهم: نه این! و نه آن!. مسئله ما آشتی است در دو محور تاریخی و ملی. تاریخی یعنی آشتی سه جریان: ناسیونالیسم ایرانی، دینیت دموکراتیک (بر وزن دموکرات مسیحی) و چپ دموکراتیک. با آشتی این سه جریان تاریخی حول محور منافع ملی و ایرانمان، مسئله جمهوری و یا پادشاهی و حتی مشروطه ولائی حل میشود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ آبان ۱٣٨٨ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۰۹


آقای داریوش همایون در رابطه با نوشتار آقای علی کشگر با عنوان فتحنامه لیبرال دموکراسی یاداشتی تحت عنوان: پادشاهی همه چیز نیست نگاشته اند که من قبل از هر چیز آنرا مثل اکثر نوشتارهای ایشان یک مقاله سیاسی طبقه بندی میکنم تا یک نوشتار جامعه شناسانه تاریخی سیاسی. این را بدین دلیل میگویم که ابعاد موضوع مطروحه در این نوشتار، موضوعی منحصر به حوزه سیاست روز و یا طیف مشروطه خواهان و جمهوریخواه نیست و بسی فراتر اینها میرود. مقاله آقای همایون، با همه دقت نوشتاری و غنای مضمونی خود پاسخ مسئله جمهوریت و مشروطیت را همه سویه نداده است.
متآسفانه منهم اگر حتی خود را قادر بدانم، وقت زیادی برای پرداختن تفصیلی و همه سویه به نوشتار ایشان و آقای کشگر را ندارم ولی در آینده سعی خواهم کرد، مفصلتر در حد توانم، به موضوع مورد بحث بپردازم.
بنظر من مسئله لیبرال دموکراسی را نمیتوان در چهارچوب «محض» نگاه جامعه شناسی سیاسی و بنیانهای فلسفی آن توضیح داد و این نگاه ِصرفِ نظری را نمیتوان مبنای رویکردهای سیاست ورزانه در شرایط مشخص تاریخی کنونی میهنمان قرار داد و نمیتوان از آن راهبرد های سیاسی و یا استراتژیک در عرصه مبارزه استخراج کرد.
ماکس وبر اشارات متعدد و بسیار قابل تآملی در رابطه بین عقلانیت و غیرعقلانیت در پهنه رفتار بشر دارد که میتواند در حل معمای از جمله، پادشاهی بهتر است یا جمهوری، سنت بهتر است یا عرفیگرائی بما، در درک جامعه شناسانه و متدو لوژیک مسئله کمک کند. در تاریخ ما، بامسائل فوق به دو گونه برخورد شده است ۱ـ : برخورد ایدئولوژیک ، ۲ ـ برخورد سیاسی. نگاه چپ و مسلمانان ما به مسئله همواره ایدئولوژیک و تا حدودی سیاسی بوده است و نگاه مشروطه خواهان و یا سلطنت طلبان، پراگماتیسمی تنگ نظرانه وسیاسی (از زاویه منافع طبقاتی، گروهی، امتیازبرانه با نگاه باستان گرایانه گاه مبتذل شده). به این دو نگاه باید نگاه آشورائی را هم افزود که بیش از هر چیز ابزار گرایانه بوده است. امام حسین سازی از شهدای ۲٨ مرداد شهدای قیام! مردم آذربایجان و کردستان و... .
گره کار بنظر من در این اینست که ما هنوز نتوانسته ایم به سیاست و تاریخ آنچنان که باید متدولوژیک برخورد کنیم. مارکسسیم میخواست همه چیز را به معیار عقلانیت طبقاتی محض و تعمیم همه سویه آن بر کارکرد و رفتار عام بشری توضیح دهد (ابژکتیویستی ـ عینیت گرائی) و اسلامیت و سلطنت با غیرعقلانیت (سوبکتیویستی ـ ذهنیت گرائی). واقعیت اینست که حرکت بشر برآیندی از این دو محرکه یا مولفه حرکت مادی تاریخی بشری است. نه به صرف تکیه با احکام سیاسی و یا فلسفی لیبرالیسم میتوان به انکار حضور و حتی حضور مفید دین در جامعه پرداخت و نه با تکیه به روان و روان شناسی سیاسی و تاریخی میتوان حرکت جامعه را مهندسی کرد. نمونه های اتحاد شوروی، ایران آریامهری، جمهوری اسلامی نمونه های زنده ائی از این قالبی فکر کردن و تحمیل قالب فکری به جامعه است. برجستگی لیبرالیسم در خصوصیت غیر ایدئولوژیک آن بر متن ایدئولوژیک آنست. لیبرالیسم از آنرو که یک اندیشه سیستماتیک سیاسی فلسفی است یک ایدئولوژی است و بخاطر انعطاف پذیری و سیالیتش، بخاطر پراگماتیسم طبیعی اش بخاطر مبنای فلسفی فایده مندگرایانه اش (یوتیلیتاریانیستی)* و نادگم اندیشی و نقدگرایی اش، یک پادایئولوژی است.
کاربست و تعمیم لیبرال دموکراسی باید با استفاده از مبانی فلسفی آن یعنی منطق حد اکثر فایده مندیش* در «افق مورد نظر»، که در مورد ما ایرانیان رسیدن به دموکراسی و... است باید در نظر گرفته شود. من وضعیت افغانستان را مثال می آورم. آیا بهتر نبود پس از آزادی افغانسان از چنگ طالبان، همه گروه بندیهای سیاسی افغان روی بازگشت ظاهر شاه و تقویت «نقش نمادین» او سرمایه گذاری سیاسی میکردند تا اینکه با نگاه های ایدالیستی لیبرال گونه به ساختار نمادین نظام سیاسی، کشور را به جمهوریتی بکشانند که هیچ یک از پیش پایه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن: از جمله اقتصاد یک پارچه و ارگانیک، حضور احزاب سیاسی ریشه دار و مدرن، نهادهای مدنی و قضائیه و مقنقه مستقل و نیرومند و از همه مهمتر مطبوعات آزاد و مبرا از سیطره فرقه بازی های سیاسی و اتحادیه های صنفی، را نداشت و به جمهوری طالبان و جنگسالاران تبدیل شد. برای سومالی امروز چه کسی جرئت میکند نسخه لیبرال دموکراسی بپیچد اگر منظورش درک مطلق و جهان شمول از این گفتمان است. آیا بهتر نبود یک دیکتاتور مثل آتاتورک و یا رضا شاه یا ملکه کاترین و یا پطر کبیر قدرت را در افغانستان بدست میگرفت و آمرانه ولی با اتکاء به اقشار مدرنتر جامعه حکومت میکرد و ساختار ایلی و فئودالی آنجا را با انقلابی مثل انقلاب سفید شاه بهم میریخت تا راه را برای رشد نیروهای مدرن باز کند؟
نگاه انتزاعی و منجمد به گفتمان لیبرال دموکراسی نیست که بما در رهیافتمان به جلو کمک میکند بلکه قرار دادن وضعیت مشخص سیاسی کشور بر زمینه آن لیبرال دموکراسی است که در سنجشگری ما با رعایت بافتمان تاریخی و ساختار جمعیتی و پیش زمینه های سیاسی است که تعیین میکند چه رویکرد ی را در این زمینه باید اتخاذ کرد و این لیبرال دموکراسی بر یک زمینه یک زمینه ی پادشاهی میتوان پیاده کرد یا جمهوری پارلمانتاریستی. در این تردید نیست که اتوموبیل رویلز روس از جیب بهتر است ولی در کمرکش کوهای بختیاری، من ترجیح میدهم از جیپ و یا نه، حتی از قاطر استفاده کنم.
مشکل در بحث از «سلطنت بهتر است یا جمهوری» این است که، جمهوری خواهان ما باید از تقدس آفرینی حول محور جمهوری و معصومیت دادن به آن اجتناب کنند و بجای چنین تلاش مضری از منظر جامعه شناسی سیاسی، تاریخی، دموگرافیک و... آنرا به بحث بگذارند و آنهم، نه اکنون، در کشاکشِ این جنبش سبزی که متن و زمینه سیاس اش همین جمهوری اسلامی خودمان است. آنها باید از تبدیل جمهوریت و سلطنت به یک گفتمان آشورائی بپرهیزند. همین حکم در صد بار بیشتر درمورد سلطنت طلبان و اسلامیون ما صادق است.
من کوتاه میکنم چون همانطور که یادآور شدم کارهای دیگری هم هست تا انجام دهم و پس از یک ماه خانه نشینی بعلت بیماری باید خود را برای کار از دو شنبه آماده کنم.
مارکس در جائی در اشاره به بوربون ها پس از انقلاب، به نقل از تالیران میگوید: ـ بوربون ها نه چیزی از تاریخ آموختند و نه چیزی را فراموش کردند. جا دارد که انسان این عبارت درست را در گوش جمهوری خواهان ما که با خود ماترک ایئولوژیک چپ را بدرون گفتمان جمهوریخواهی کشانده اند همین را نیز فریاد کند و بهمین اندازه به اسلامیونی که آنها نیز همه آنچه را که باید از تاریخ بیاموزند، نیاموخته اند.
پاسخ به سئوال اینکه مسئله ما پادشاهی است یا جمهوری را من چنین میدهم: نه این! و نه آن!. مسئله ما آشتی است در دو محور تاریخی و ملی. تاریخی یعنی آشتی سه جریان: ناسیونالیسم ایرانی، دینیت دموکراتیک (بر وزن دموکرات مسیحی) و چپ دموکراتیک. با آشتی این سه جریان تاریخی حول محور منافع ملی و ایرانمان، مسئله جمهوری و یا پادشاهی و حتی مشروطه ولائی حل میشود. من با آن مشروطه ولائی و اسلامی که مرا در شیوه زندگی شخصی و سیاسی ام آزاد بگذارد ،به من ِ بیدین، هم میهن بهائی ام، زرتشتی، سنی، مسیحی و کلیمی ام و.. اجازه دهد بهمان اندازه از مسجد و با آن روشی از آن استفاده کنم که یک شیعه مومن استفاده میکند هیچ مشکلی ندارم و حاضرم به خاطر استقرارش مبارزه کنم. اگر حکومت ولائی در «جایگاه حکومت»، خود را اسلامی میداند، پس مسجد بعنوان یکی از پایگاه ها و قرارگاه های مدنی و حکومتی متعلق به همه احاد ملت از جمله دین دار و بی دین است. و این آن موضوعی است که من، بنوبه خود در مقام یک شهروند، در فردای پیروزی جنبش سبز در برابر رهبران این جنبش خواهم نهاد و بخاطر تحقق آن مبارزه خواهم کرد آلترناتیو این گزینه وداع نظام با اسلامیت خویش است.
و اما آشتی ملی، مراد من از این محور تعامل جریان های اجتماعی، سیاسی، طبقاتی، قومیتی، جنسیتی و.. است، حول دستگاه دولتی و حکومتی مدرن و قوی و ُمشاع با قوه مقننه، قضائیه و رکن پنجم یعنی آزادی رسانه ائی.
با توجه به چنین زمینه ائی، طرح اینکه پادشاهی بهتر است یا جمهوریت موضوعیت خود را تا حدود بسیار ی از دست میدهد و نگاهی مضمونی و ماهُوی جای آنرا میگیرد.
و اما در پایان این یاداشت و در متن جنبش سبز کنونی باید اینرا خیلی خلاصه و با صراحت بگویم و یا پیش گوئی کنم که مسیر جنبش سبز بسوئی است که: اگر از درون این جنبش، رهبری آن ناپلئون وار از آزمون بیرون آید، که امید من اینست، بحثهای حول محور پادشاهی و جمهوری و موجودیت همه جریان های پیش ـ سبز بطور جدی زیر سئوال میرود و ادامه حیات سیاسی آنان بستگی به این دارد که این جریانها تا چه حد به کاروان سبز و چگونه پیوسته باشند. ولی اگر رهبری جنبش سبز نه ناپلئون وار بلکه لوئی بناپارت وار (احمدی نژاد منشانه) از درون این آزمون دشوار تاریخی بیرون آید مسئله احیا و استقرار نظام پادشاهی همچنان به عنوان یک گزینه جدی در برابر مردم خواهد بود. ولی چه در این، و چه در آن حالت پیش گفته، آشتی تاریخی و ملی یک ضرورت حیاتی برای گذار به تعامل سیاسی و ترقی اجتماعی میهن ماست. و این گفتمان آن چیزی است که من در برنامه کار نوشتاری آینده خود برای خود گذارده ام هرچند نه بعنوان یک طرح جامع و مانع بلکه بعنوان مدخلی براین گفتمان تاریخی.
باید اینرا نیز اضافه کنم که جنبش سبز با اهداف تعریف شده خود یک جریان اتمیزه است. وورد بدرون این جریان و یا پیوستن بدان با ساختار مولکولی و یا بدتر، ارگانیک جز تلف کردن سرمایه خود و صدمه زدن به این جنبش نتیجه ائی نخواهد داد. این جنبش، سبز یک دست و تعریف شده است. این حکم بهمان نسبت که شامل سرخ پوشان سبز و شیر و خورشید نشانان سبز میشود که شامل آن گروه از سبزها که تلاش دارند از هم اکنون بیعت دینی از سبزهای دگراندیش برای آینده های دور بگیرند. نمونه چنین چک سفید گرفتنی، انقلاب اسلامی ۵۷ از نیروهای حاشیه انقلاب بود که بیعتشان با انقلاب با ساطور حکومت اسلامی بر گردنشان پاسخ داده شد و رگه های چنین گرایشی را در برخی اظهار نظرهای فعالین این جریان نیز امروزه هم میتوان دید. مصاحبه آقای مهاجرانی در واشنگتن و تأکید بر برائت از دگر اندیشان نمونه چنین رویکردی است.
البته این بدیهی است که نیروهای میهن پرست، در هرحال از مواضع مترقی موسوی و کروبی کاملاً حمایت میکنند ولی فاصله گیری رهبری سبز از این جماعت بمعنای آغاز پایه گذاری دور جدیدی از سرکوب و اختناق سیاسی حتی پس از پیروزی جنبش سبز خواهد بود. البته اگر، این گرایش انحصار طلبانه از هم اکنون به چالش کشیده نشود. ولی من، رخداد چنین احتمالی را در شرایط کنونی و با حضور موسوی و کروبی در رأس این جنبش و تجربه ائی که روحانیت مترقی و نیروهای اصلاح طلب در این سی سال گرفته اند، کاملاً نامحتمل میدانم.
نکته شایان ذکر دیگر اینست که اگر دوستان سرخ و شیرو خورشید نشان میخواهند در آینده ایران جائی داشته باشند، این فقط از طریق تقویت و حمایت بی غل و غش ـ غیر ابزاری، غیر اکتیکی و صمیمانه از این جنبش و رهبری آنست که میتوانند به هدف خود برسند. و آنها در صورت پیوستن اتم واره به این جنبش است که میتوانند: در صورت پیروزی این جنبش، بخشی از اردوی دموکراسی در میهنمان باشند و در صورت شکست این جنبش هم، میتوانند «آنگاه و فقط آنگاه» با سرمایه و سهمی که امروز صادقانه در این جنبش گذاشته اند الترناتیو خود را که میتواند سلطنت یا جمهوری و یا حتی حکومتی خلقی باشد به مردم معرفی کنند.
حمایت شفاف و بی ابهام از جنبش سبز آن رویکردیست که بقای سیاسی نیروهای سیاسی را در آینده تأمین خواهد کرد و در اینجا، بیش از هرچیز روی سخن من با آن نیروهائیست که خود را مشروطه خواهان لیبرال و ناسیونالیست تعریف میکنند و بویژه با شخص شاهزاده رضا پهلوی است. و مهم نیست که رهبری جنبش سبز به این حمایت شفاف و بی غل و غش چه واکنشی نشان دهد مهم اینست که مردم چنین حمایتی را در قلب و ذهن خود جای خواهد داد و بموقع خود بدان پاسخ خواهند گفت.
گفته اند سیاست علم ممکنات است و این گفته همچنان به اعتبار خود باقی است.

Utilitarism *
**در جریان رأی گیری برای نام جمهوری ، بحث های تندی در پارلمان (مجلس جنگ سالاران و تریاک کاران) افغانستان جریان یافت که بلاخره نام جمهوری اسلامی افغانستان برگزیده شده بود ولی عدم حضور و تأعثر گزاری آن توده بی سوادی که این جمهوریت نماینده آن بود به علاوع عوامل دیگر مانع از ان شد تا مجهوری اسلامی افغانستان در محتوا هم اسلامی شود

حبیب تبریزیان


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست