افزایش کودک ربایی در تهران
آیا بیچه ی دیگری در کار است؟
•
آیا کسی هست که بپرسد چرا کودکان یکی از محله های جنوب تهران ماه هاست یکی پس از دیگری ناپدید می شوند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٨ آبان ۱٣٨٨ -
۱۹ نوامبر ۲۰۰۹
اخبار روز: وبلاگ کانون مدافعان حقوق کارگر در مقاله ای به قلم شکوه صبحی موضوع کودک ربایی در تهران را با استناد به نمونه های تازه ی آن مورد بررسی قرار داده است:
دوشنبه ۱٨ آبان عصر خسته از مدرسه به خانه آمده بودم. ذهنم درگیر مسایل بچه ها بود و مشکلاتشان. سال به سال انگار مشکلات خانواده ها و به تبع آن دانش آموزان بیشتر می شود. برای اینکه مسیر ذهنم را عوض کنم روزنامه را به دست گرفتم. تیتر گزارش اجتماعی ضمیمهی روزنامهی اعتماد نظرم را جلب کرد: " افزایش کودک ربایی در جنوب تهران- پابرهنه با سرنگ و خون." شروع به خواندن کردم. کم کمک عرق سردی بر تنم نشست. دیگر نمی توانستم به راحتی تمرکزکنم و بخوانم. مجبور می شدم یک جمله را چند بار مرور کنم . مخصوصا وقتی مصاحبه ی با مادر یکی از همین کودکان را خواندم. ترسی وجودم را فرا گرفت و احساس ناتوانی اشک بر چشمانم جاری شد. جملات مقاله را در ذهنم مرور میکردم:" اینجا هر ماه دست کم دو کودک ناپدید می شوند"."آیا کسی هست که بپرسد چرا کودکان یکی از محله های جنوب (شهر تهران) یکی پس از دیگری ناپدید می شوند وبه جست و جو بر نمیآیند و آخرش هم یا هرگز پیدا نمی شوند یا اگر پیدا شوند دیگر کودک نیستند و یک شبه استخوان ترکاندهاند زیر بار تجربه های شوم زودهنگام؟" " آیا کسی سراغی از این کودکان گرفته؟" "آیا کسی از خودش میپرسد بچه های دزدیده شده ربوده شده، گم شده ویا هر صفت دیگری که شما دوست دارید- هر صفتی که پنهانکارانهتر و در نتیجه محترمانهتر به نظر میآید وقتی که برحسب اتفاق پیدا میشوند دیگرکودک نیستند تنها تفاله هایی از یک کودکند"، آن گونه که مادر می گوید او را "درخانه زنجیر" میکند. کودکانی که این چنین آزار می بینند و از هویت انسانی تهی میشوند خود تبدیل به "بیجه"ای میشوند و چند سال بعد در خیابانها خود به دنبال قربانی میگردند؟ آنان هم که پیدایشان نمی شود لابد اعضای بدنشان فروخته میشود و تجارتی پرسود را میسر می سازند یا....؟؟؟؟
شهر تهران چندین چهره دارد. چهره هایی بسیار متفاوت و متضاد. بسته به این که در کدام خیابان از مترو پیاده شوی چهرههای متفاوتی را میبینی. از شیک ترین آپارتمانها و لوکسترین خانهها در این شهر مییابی . خانه هایی که تنها اجاره یا پول پیششان بیش از ۱۵۰ میلیون تومان است، خانههایی با جکوزی و استخر و اتاقهای خواب فراوان که هر اتاق یک سرویس بهداشتی جداگانه دارند و... تا آلونک هایی که بیشتر به زاغه و لانهی حیوانات شبیهاند. ثروت و فقر در کنار هم و دیوار به دیوار هم. اگر سری به بازار تهران بزنی، میتوانی میلیاردها ثروت را در مغازههای آن ببینی. در خیابانهای تنگ و باریک آنجا ماشین های گران قیمت در رفت و آمدند و اما در کوچه پس کوچههای ناصر خسرو، مولوی درست پشت بازار هیولای اعتیاد و فقر از هر دری سرک میکشد. و کودکان را می بلعد "کودکانی که در کوچه پرسه میزنند و تنها آموختهاند که عمرشان را با قرص نانی معاوضه کنند". در این خیابانهاست که به راحتی میتوانی دریابی که علت این همه بدبختی چیست ،وقتی ثروت و فقر را در کنار هم میبینی. هیچ نشانی از عدالت اجتماعی نیست." آیا یکی تنها یکی از نهادهای مسوولی که نام پرطمطراق تولیت امور کودکان را بر دوش می کشند تا به حال در باره ی سیر صعودی افزایش کودک ربایی در این محله ها چاره ای اندیشیده اند؟"
سال های قبل حدود سال های ۵۵ و ۵۴، معلم آگاهی داشتم که دبیر اجتماعی بود اما بیگانه با کتابهای اجتماعی شاهنشاهی. در یکی از ساعتهای درس، سر کلاس، برایمان قصهای از عزیز نسین (طنزنویس اهل ترکیه) خواند. مردی در خیابان مشاهده میکند که دارند کسی را به قتل میرسانند. به دنبال پلیس در خیابانها میدود. اما هر پلیسی که میبیند به بهانهای از همراهی با مرد، برای جلوگیری از قتل خودداری میکند. یکی میگوید من در مرخصیام. دیگری میگوید این ماجرا در منطقهی من اتفاق نیافتاده و من نمیتوانم مداخله کنم. دیگری می گوید به دنبال ماموریتی خاص باید برود و... سرانجام صبر مرد تمام میشود و فریاد می کشد: "آخر این چه مملکتی است؟" ناگهان دهها پلیس از کوچه و خیابانهای اطراف دور او را میگیرند و او را به جرم اقدام علیه امنیت ملی و مخالفت با دولت و شعار دادن علیه دولت و... دستگیر میکنند.
این روزها این حکایت را بارها و بارها به خاطر آوردهام. در گوشهای از شهر مردم به جان آمده از بیعدالتی به خیابان میآیند و فریاد سر میکشند و یا نه، به علامت اعتراض فقط سکوت میکنند و راه میروند. اما هزاران پلیس و نیروی انتظامی و لباس شخصی مواظبشان هستند و با هر چه که در دستشان است، آنان را میزنند و زخمی و دستگیر میکنند و... اما در گوشههای دیگر شهر جرم و جنایتی غوغا میکند که ناشی از همان بیعدالتی هاست: در روز ۱٣ آبان در ورامین زنی توسط چند نفر مورد تجاوز قرار میگیرد. و آن طرف تر کودکان یکی پس از دیگری دزدیده می شوند و ... (کافی است مروری کوتاهی داشته باشیم بر صفحات حوادث روزنامه ها که تنها جزء کوچکی از آنچه اتفاق افتاده را نشان می دهد).
با نزدیک شدن فلان مناسبت (روز قدس، دانش آموز و...) موقعیت ویژه اعلام میشود و همه نیروهای نظامی و انتظامی و... در آمادهباش به سر میبرند، اما هیچ موقعیت ویژهای برای یافتن این کودکان دزدیده شده اعلام نمیشود؟ هیچ موقعیت ویژه ای برای از بین بردن باندهای توزیع شیشه و کراک و هروئین اعلام نمی شود!؟ کسی به راه حل اصلی مساله دقت نمیکند و نمیاندیشد که اگر بیعدالتی از بین برود، اگر ثروتهای اجتماعی به درستی و عادلانه میان مردم تقسیم شود، اگر با ظلم و تبعیض مقابله شود، اگر... اگر ... و ...دیگر نیازی نخواهد بود که مردم به خیابانها بریزند و دردشان را فریاد کنند. دیگر پدر و مادرهایی نخواهند بود که به خاطر فقر فرزندانشان را در کوچه ها رها کنند و...
به راستی کدام امنیت دولت و حکومت را بر هم میزند: بیتوجهی به این همه بیعدالتی و نادیده گرفتن این انسان ها که کمترین حقی از حقوق بشر را دریافت نکردهاند یا فریاد زدن و بیعدالتیها را خاطر نشان کردن؟
این کودکان در آن سوی آبها و در رسانههای سرمایه داری نیز فراموش شدهاند؟ حقوق بشر جهانی نیز این کودکان را نمیبیند.
به راستی چرا؟
*جملات داخل گیومه از متن مقاله روزنامه اعتماد ، دوشنبه ۱٨ آبان ٨٨ نقل شده است. متن کامل مقاله در زیر آمده است.
افزایش کودک ربایی در جنوب تهران
پابرهنه با سرنگ و خون
فهیمه خضرحیدری
گوشه یی از شهر با شادمانی های جشنواره تئاتر کودک رنگارنگ شده، یک گوشه دیگر هفته کودکان است و کانون. روزنامه ها خبر از بچه های شهر می دهند که با دست های بی گناه شان زنجیره صلح ساخته اند. جشنواره بادبادک ها تهران را موقتاً زیبا کرده. سال تحصیلی تازه آغاز شده و دبیر کمیته ملی تغذیه از پیچیدن صدای «زنگ شیر» در مدرسه ها می گوید و ما همه خوبیم. ما همه خوشحالیم که سال گذشته سه هزار کتاب کودک منتشر شده است و خدا را شکر که مجهز به یک جشنواره کودک خلاق هم هستیم. ما بار رسالت مان را به تمامی بر دوش کشیده ایم. حال همه ما خوب است و جهان جایی است در حوالی فراموشی ما. اما نه خیلی دور، نه خیلی نزدیک، جایی همین اطراف، اینجا، درست جلو چشم شهروندان محترم، درست وسط یکی از قلب های تجاری پایتخت، اینجاست که هر روز کودکانی در معبر بادهای بی ترحم، بسمل شدن را به جان می پذیرند. اینجا، هیچ روزی با هیچ روزی فرق ندارد. از هیاهوی شادمانه روز جهانی کودک هم حتی سهم این بچه ها همچنان له شدن زیر قدم های سنگین زندگی بود و بس. اینجا روزها چیزی نیستند مگر همان شرمساری جبران ناپذیر.
---
راه دوری نیامده ایم. حتی از پایتخت با همه شب های روشن و بزرگراه های پیچ در پیچش هم خارج نشده ایم. ما فقط از واگن های شلوغ مترو پرتاب شده ایم به یکی از ایستگاه های جنوب تهران و زندگی ناگهان چهره دیگری به خود گرفته است. راستی از جشن های شهر بزرگ تا طعم گس زندگی بچه های این محله چند ایستگاه راه است؟
آیا کسی هست که بپرسد چرا کودکان یکی از محله های جنوب ماه هاست یکی پس از دیگری ناپدید می شوند و به جست و جو نمی آیند و آخرش هم یا هرگز پیدا نمی شوند یا اگر پیدا شوند دیگر کودک نیستند که یک شبه استخوان ترکانده اند زیر بار تجربه های شوم زودهنگام؟ آیا کسی سراغی از این کودکان گرفته؟ آیا کسی از خودش می پرسد بچه های دزدیده شده، ربوده شده، گم شده یا هر صفت دیگری که شما دوست دارید- هر صفتی که پنهانکارانه تر و در نتیجه محترمانه تر به نظر می آید- چرا وقتی که بر حسب اتفاق پیدا می شوند، دیگر کودک نیستند، تنها تفاله هایی از یک کودک اند؟
آیا یکی، تنها یکی از نهادهای مسوولی که نام پرطمطراق تولیت امور کودکان را بر دوش می کشند تا به حال درباره سیر صعودی افزایش کودک ربایی در این محله ها چاره یی، برنامه یی اندیشیده؟ با همه این آیاها و چراها است که راهی این محله ها شده ایم و دنبال محل جدید «خانه کودک...» می گردیم. سر راهمان، کودکانی در کوچه پرسه می زنند که آموخته اند عمرشان را با قرصی نان معاوضه کنند.
اینجا هر ماه دست کم دو کودک ناپدید می شوند
«هر ماه دست کم دو مورد ناپدید شدن یا ربوده شدن کودکان به خانه کودک... گزارش می شود و در اغلب موارد هم پیگیری های ما و خانواده بچه ها به نتیجه یی نمی رسد.» این جمله خبری تکان دهنده را مجید بی خیله عضو هیات مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان می گوید و در ادامه اش یادآوری می کند؛ «تا به حال اقدام مشخصی برای پایان دادن به این وضعیت در منطقه انجام نشده است.» انگار آنها که مسوول و صاحب بودجه امور کودکان اند، بیشتر ترجیح می دهند مساله یی تا این حد بحرانی را به دست زمان بسپارند یا به کلی فراموشش کنند.
این روزها دیگر فایده ندارد که حکیمانه سری تکان دهیم و تکرار کنیم؛ «تو کز محنت دیگران بی غمی.» زندگی مدرن در کلانشهرهای بی در و پیکری مثل تهران، دیگر فرصت این افاضات را به شهرنشینان خسته و گرفتار نمی دهد. با وجود این اما حتی در صورت بی توجهی محض به محنت دیگران، باز هم می توان بخش دیگری از همین شعر پندگونه را تکرار کرد که؛ «بنی آدم اعضای یکدیگرند.» و منفعت طلبانه به این فکر کرد که اگر بخشی از جامعه آسیب جدی ببیند، بخش های دیگر را هم درگیر خواهد کرد. اما انگار حتی همین بخش هم برای ما چندان جدی نیست. نه برای ما که برای نهادهای مسوول و درگیر هم.
با این حال میان این بن بست های کج و معوج و کوچه های باریک، ۱۰سالی هست که چراغی هم روشن است و مردان و زنانی که بنیانگذاران «خانه کودک ...» بوده اند با مداخله مستقیم در بحران های زندگی کودکان منطقه، می کوشند جریان بادها را تغییر دهند. مجید بی خیله یکی از اعضای قدیمی این خانه است؛ یکی از همان داوطلب های پرشوری که پابه پای کودکان محروم یکی از مناطق جنوبی، ۱۰ سال است که می دود. او خیلی ها را می شناسد. قصه های زیادی برای گفتن دارد. از بچه هایی می گوید که دزدیده شدند و تحت پوشش خانه کودک بودند و هرگز دیگر پیدایشان نشد و بچه هایی که پیدا شدند اما دیگر همان بچه های قدیم نبودند.
پابرهنه با سرنگ و خون
بچه ها دل شان می خواهد از خانه بیرون بروند و بیرون یعنی آغاز جهان پرخطر یعنی همه سرنگ های خون آلودی که معتادهای محل پس از تزریق مواد مخدر انداخته اند کف کوچه و خیابان. شما راه می روید و زیر پایتان پر است از سرنگ های خطرناک آلوده. بچه های کوچک، اغلب پابرهنه و حتی بدون یک جفت دمپایی لابه لای سرنگ های خون آلود با سوزن های تیز، لی لی و شمع، گل، پروانه بازی می کنند و هیچ کس پروای سرنگ ها را ندارد، نه پدر و مادرهای خمار و بیکار و خسته و عصبی و نه شهرداری منطقه که به هر حال مسوول جمع آوری زباله های شهر است و تازه مکانیزه و هموژنیزه و... هم هست. مجید بی خیله عضو هیات مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان می گوید؛ «این سرنگ ها هم یکی از ویژگی های طبیعی این منطقه شده اند، فکری برایشان نشده و متاسفانه خانواده ها هم بی توجه اند تا جایی که ما حتی می ترسیم از اینکه یک تست هپاتیت توی این منطقه بگیریم. تردید نکنید که این بیماری در میان بچه های این محله ها خیلی شایع است.»
در فاصله خانه منور و خانه سیتا اکبری، پسر و دختربچه یی که هر دو چندی پیش ربوده شده بودند، بعدها شهرداری لابد با این امید و هدف که کانون فتنه و فساد را برچیند،این قسمت محله را خراب و بخش وسیعی از آن را به پارک و فضای سبز تبدیل کرده است. اما ساکنان خلافکار هنوز سر جای خودشان هستند. آنها هنوز در منطقه پراکنده اند و کار خودشان را می کنند. همان طور که اهالی خاک سفید هم هنوز کار خودشان را می کنند و تازه بخشی از آنها به این منطقه مهاجرت کرده اند تا آشکارا نشانه یی باشند از اینکه آسیب های اجتماعی را با «بولدوزر» نمی توان حل و فصل کرد.
توی پارکی که امروز جای این قسمت محله را گرفته، معتادهای محل بدون هیچ پنهان کاری تزریق می کنند. موادفروش ها سرشان به کار خودشان گرم است .جای خوبی است برای ردیف جوان های بیکار و بی انگیزه. برای زن های وانهاده و مردان رهاشده. برای فراموش کردن خوشبختی و خورشید.
آسیب دیده، آسیب می زند
«بخش هایی از شهر هستند مثل اینجا یا مثل بعضی حاشیه های رهاشده که دولت هم کاری به آنها ندارد. این مناطق را جمعیتی پر کرده که یکسره آسیب دیده و آزرده اند و شما خوب می دانید که کسی که آسیب دیده، می خواهد آسیب برساند. این مردم چیز دیگری ندیده اند و راه دیگری برای زندگی نمی شناسند.»
مجید بی خیله با این توضیحات، از این مناطق جنوب می گوید؛ از کودکانی که در طول ۱۰ سال گذشته دردهایشان را از نزدیک، خیلی نزدیک، لمس کرده. بی خیله و همکارانش سال ۱٣۷۹ کارشان را توی همین پارکی آغاز کردند که امروز محل مبادله مواد مخدر است. آن موقع گروهی از فعالان حقوق کودک جمعی ۲۰نفره از کودکان کار سطح شهر را که بیشترشان در این منطقه ساکن هستند، به پارک دعوت کردند و یک روز جمعه بود که سوادآموزی به این کودکان شروع شد. بی خیله به یاد می آورد؛ «کم کم تعداد بچه ها بیشتر شد و ما هم در جریان کار احساس کردیم سوادآموزی و ورزش تنها نیاز این بچه ها نیست بلکه نیازهای روحی و روانی و مشاوره و تغذیه و خیلی مسائل دیگر هم هست. این شد که به فکر اجاره مکانی در همین منطقه افتادیم و با همکاری شهرداری محل سابق خانه کودک را برپا کردیم. امسال ۱۰ سالگی خانه کودک ... است و ما جای قبلی مان را به دلایلی از دست داده ایم اما باز هم با همکاری شهرداری جای تازه یی گرفته ایم و به زودی می خواهیم ۱۰ سال حضور مستمر در کنار بچه ها را جشن بگیریم.»
بی خیله «ترک تحصیل» را یکی از پدیده های اجتماعی رایج در این منطقه می داند و می گوید؛ «تمام مدرسه ها یک شیفته هستند و کلاس ها خیلی خلوت است در حالی که اینجا تعداد بچه ها در سنین مدرسه به مراتب بیش از دیگر مناطق شهر است.»
او از فسادی که در رگ های این محله خانه کرده، می گوید و دلش می سوزد برای کودکانی که روزگاری کودکان خانه کودک ...بودند اما حالا چهره های معروف پارک اند.
کولی ها، افغان ها،خیلی فراموش شده و خیلی خشن باندهای فساد و مواد مخدر محل را اداره می کنند و کودکان همچنان که بزرگ و بزرگ تر می شوند، بیشتر و بیشتر در منجلاب آنها شریک می شوند. در کوچه ها که راه می روی، به جز سرنگ های آلوده، صحنه های دردناک دیگری هم هست از جمله جسد بی جان و خون آلود حیوانات شهری؛ سگ یا گربه. نزدیک ساختمان شورایاری محله، گربه یی در خون خودش غرق شده، پیداست که رگ گردنش را با چاقو بریده اند.
چرخه مخوف اقتصاد جنایی
خانه کودک ...در تمام طول این سال ها رد پای کودکان ناپدید شده را دنبال کرده اما آنچه در این زمینه خاص به عنوان موفقیت به دست آورده، بسیار کم بوده است. مبارزه با کودک ربایی در حجمی تا این وسیع کاری نیست که داوطلبان و فعالان مدنی این مرکز به تنهایی از عهده آن بربیایند. شاید لازم است نه تنها مسوولان بلکه مردم هم توجه بیشتری به وضعیت دردناک این کودکان بکنند. «بی خیله» تاکید می کند که رها شدن و پس زدگی این کودکان از سوی جامعه آنها را در شرایط خطرناک تری قرار می دهد. او می گوید؛ «جامعه باید به وضعیت این کودکان واکنش نشان بدهد. این مساله همه ماست. این طور نیست که با خودمان بگوییم خب اینها تعدادی خانواده بی فرهنگ هستند که پشت سر هم بچه آورده اند و ریخته اند توی خیابان و تربیت شان هم نکرده اند. پس این مشکل ما نیست. به نظر من این طور نیست. این طور فکر و نگاه باید تغییر کند. بچه یی که پشت چراغ قرمز ایستاده و دارد فال می فروشد، الزاماً گدا و انگل به دنیا نیامده. اینها بیش از هر چیز معلول فقر هستند، چه خودشان و چه خانواده هایشان.»
به گفته عضو هیات مدیره انجمن دفاع از حقوق کودکان، محله ...محله به شدت آسیب خیزی است و شرایط به شدت بحرانی دارد. از معضل اعتیاد که در برخی کوچه پس کوچه ها و خانه های این محله ریشه دوانده تا فقر شدید و فساد، همه نوع آسیب اجتماعی را در این منطقه می توان سراغ گرفت و در نتیجه بروز پدیده یی مثل کودک ربایی هم در این شرایط چندان نامحتمل نخواهد بود. بی خیله بازمی گردد به تجربه ۱۰ ساله اش در این منطقه؛ «مواردی که طی ۱۰ سال گذشته به ما گزارش شده، خیلی خیلی زیاد بوده و این اواخر سیر صعودی نگران کننده تری هم داشته است. همین حالا هم که شما چرخی توی برخی کوچه پس کوچه های این محله بزنید، با تعداد قابل توجهی آگهی های دست نویس مردم محلی روبه رو می شوید که روی دیوارها چسبانده شده اند و خبر از گم شدن یا دزدیده شدن بچه ها می دهند و کاری که ما می توانستیم با امکانات و اختیارات محدود خودمان در همه این سال ها انجام بدهیم مثلاً این بوده که رد بچه ها را پیگیری کنیم. به مراکز بهزیستی و کلانتری های نزدیک مراجعه کنیم و فقدان بچه ها را گزارش کنیم. اما واقعیت این است که متاسفانه نهاد مسوول، پیگیر و رسیدگی کننده یی درباره این فاجعه در منطقه وجود ندارد و خیلی راحت این مساله نادیده گرفته می شود. برای همین هم خیلی از پدرها و مادرها که از کار ما آگاهی دارند و چیزهایی درباره این خانه کودک شنیده اند، حتی اگر بچه هایشان تحت پوشش خانه کودک نباشند، وقتی بچه شان دزدیده شده به اینجا مراجعه کرده اند و ما هم دنبال کارشان را گرفتیم و موارد بسیار زیادی هم بوده که سرانجام بچه هم پیدا نشده و اصلاً معلوم نشده چه بلایی بر سرش آمده است.»
فرهاد مرادی فعال حقوق کودک و یکی دیگر از فعالان داوطلب خانه کودک ...اما تحلیلی اقتصادی تر از معضل کودک ربایی در منطقه دارد. به عقیده او آن بخش از چرخه اقتصادی این منطقه که به اقتصاد جنایی معروف است، وسیع تر از آن است که به این سادگی ها و بدون اقدام جدی نهادهای دولتی مسوول بتوان مانعش شد. مرادی می گوید؛ «بخش عمده و اغلب پنهان اقتصاد این منطقه را اقتصاد جنایی در دست دارد مثل باندهای توزیع مواد مخدر یا باندهای فساد و حتی باندهای فروش اندام. این باندها اغلب برای جابه جایی مواد مخدر از بچه ها استفاده می کنند. منطقه، یک پخش کننده عمده دارد و تعدادی زیرمجموعه که آخرین زیرمجموعه آن کودکانی هستند که دزدیده می شوند، تعداد زیادی از بچه هایی که دزدیده می شوند برای کار توزیع موادمخدر در منطقه و حتی در سطح شهر به کار گرفته می شوند. اما متاسفانه حتی نهادهای متولی در این منطقه نسبت به موضوعی با این سطح از اهمیت حساسیت زیادی نشان نمی دهند و به همین خاطر هنوز زوایای زیادی از این ماجراها پنهان مانده است. نهادهای غیردولتی هم که در اینجا دارند فعالیت می کنند، به خاطر فقر بودجه و البته محدودیت های موجود نمی توانند در این زمینه کار پژوهشی و شناسایی اساسی انجام دهند. بنابراین نمی توان در حال حاضر بر اساس یافته های مستند پژوهشی حرف زد اما آنچه از ۱۰ سال کار مستمر ما برمی آید و در چارچوب مشاهدات و تجربیات عینی و تلخ ما می گنجد، نشان دهنده آن است که وضعیت بچه ها در این منطقه به شدت خطرناک و توام با انواع بهره کشی ها و آسیب هاست که دزدیده شدن تنها یکی از آنها است.»
او می گوید؛ «تا به حال و تا آنجایی که ما در طول این سال ها پیگیر بچه های این محله بوده ایم، ندیده ایم که مراجع قانونی چاره اندیشی برای این مشکلات داشته باشند یا کودک ربایی در این منطقه را پیگیری کنند یا به هر حال به شکلی به مشکلات کودکان این محله ها ورود کنند. ما هم اینجا علاوه بر مشاهده مستقیم این حجم گسترده از بحران، در تلاش هستیم با همکاری داوطلبان مان مشکلات بی شمار ٣۰۰ خانواده یی را که تحت پوشش داریم، به نوعی حل و فصل کنیم.»
عدالتی که شعارش را می دهید برای کیست
حرفی نیست. شعار محوری و مرکزی شما عدالت باشد. عدالت اجتماعی مهم تر از هر چیز دیگری است. شما حق دارید اما آیا انصاف این نیست که دست کم به شعارهای خودمان پایبند باشیم؟ آیا برای تحقق عدالت، هیات محترم دولت حتماً باید با هواپیما به جنوب و شمال و شرق و غرب کشور سفر کنند؟ آیا همین جا کنار گوش خودمان را به همین سادگی فراموش کرده ایم چون سر و صدای رفتن به مناطق دوردست بیشتر است؟ این سوال ها شاید سوال تک تک کودکانی باشد که دزدیده می شوند و معتاد به خانه بازمی گردند تا در همکاری شان برای توزیع مواد مخدر جای تردیدی باقی نماند. این سوال ها شاید همان سوال هایی باشد که کف این کوچه ها، کنار سرنگ های آلوده به خون ریخته اند و بی جواب مانده اند.
در پاسخ به این پرسش که سازمان بهزیستی یا شهرداری- که به هر حال به عنوان متولیان آسیب های اجتماعی و کودکان کار شناخته می شوند- چه فکری برای بحران زندگی این کودکان کرده اند. بی خیله آب پاکی را روی دستمان می ریزد؛ «سقف نیازهای این بچه ها در سطح بهزیستی نیست. بهزیستی یک سازمان میانی است. این سطح از بحران ها و مشکلات را باید وزارتخانه های مربوط و مسوول دنبال کنند. اگر مهم ترین عامل این حجم از فساد و اعتیاد و کودک آزاری و کودک ربایی در این منطقه، فقر است و بیکاری و فقدان آموزش، خب ما در کشورمان برای هر کدام از این معضلات اجتماعی وزارتخانه های عریض و طویل داریم که بودجه این امور را در اختیار دارند و باید کار را در مسیر درست خودش بیندازند. تا وقتی شما نتوانید به یک پدر کودک آزار شغل بدهید، چطور می خواهید کودک را نجات دهید؟ اینکه بهزیستی به عنوان تنها متولی این امور بیاید و بچه ها را به قول خودشان «جمع» کند و ببرد و یک هفته بعد هم دوباره رهایشان کند، مشکلی از این بچه ها حل نمی کند. ضمن اینکه در همین مراکز نگهداری بهزیستی هم مواردی از کودک آزاری گزارش شده و اساساً یکی از بحث های ما با بهزیستی همین است که بالاخره چه زمانی قرار است در های این مراکز باز شود تا مورد بازرسی و دیده بانی نهادی مدنی قرار بگیرند؟»
بچه ها هم اغلب در خانه فضاهای بسیار خشنی را تجربه می کنند تا جایی که کودک آزاری های خیلی شدید عادی ترین اتفاقی است که در خانه های این منطقه می افتد. برای همین هم اغلب بچه ها فراری می شوند اما در خیابان هم چیز تازه یی در انتظارشان نیست بلکه با خشونت وسیع تر و بی رحم تری روبه رو می شوند. بنابراین روشن است که اگر نهادهای مسوول وظایف خود را به درستی انجام دهند و بودجه ها در جای خود و بر مبنای کار کارشناسی صرف شوند، اصلاً این همه مشکلات به وجود نمی آید که چندین و چند سازمان و نهاد بخواهند درگیر برطرف کردن شان باشند و کاری هم از پیش نبرند.»
از زبان مادر یکی از کودکان قربانی
بچه ام را با زنجیر می بندم
یکی از بچه های دزدیده شده و حالا پیدا شده «منور» است. مادرش رو به روی ما- در ساختمان جدید و هنوز نیمه کاره خانه کودک- نشسته است. رویاهای مندرس یک زن ساده خانه دار را در نگاهش دارد و برای نگه داشتن بچه هایش راهی جز خشونت نمی شناسد.
-گفتید الان بچه را توی خانه بسته اید؟
بله. بستمش که فرار نکند.
-با چی؟
زنجیر کردمش.
-پسرتان چند سال دارد؟
۱۴ سال. نمی دانم احتمال هم دارد تا من برگردم خانه، قفل ها را شکسته باشد یا زنجیر را پاره کرده باشد. شاید هم رفته باشد. نمی دانم اما من زنجیرش می کنم که نتواند برود.
-اسم پسرتان منور است دیگر؟
بله.
-من شنیدم قبلاً هم یک بار در همین محله ربوده شده بوده، درست است؟
آره. یک بار منور را دزدیده بودند. آن موقع ۱۰ساله بود.
-چطور توانستید پیداش کنید؟
ما تازه آمده بودیم این محله. قبلاً سمت تهرانپارس سرایدار بودیم. بابای بچه ها هم کار می کرد، آنجا هم سرایدار بود اما پنج شش ماه که گذشت صاحبخانه اثاث خانه ما را جمع کرد توی یک انباری. ما هم دیگر ماندیم توی خیابان. مدتی خانه دوست و آشنا بودیم. خانه یکی از فامیل ها بودیم. خودش هم چند تا بچه داشت. من به بچه هام می گفتم روزها بروند توی پارک بمانند، غروب برگردند که توی دو تا اتاق مردم شلوغی نکنند. اما کم کم شروع کردند که خیلی دیر برگردند به خانه. از همان موقع ها بچه هام این طوری شدند. از مدرسه ماندند و... بعد هم آمدیم اینجا توی شوش خانه اجاره کردیم. همین جا منور را دزدیدند.
-شما چند تا بچه دارید؟
شش تا پسر.
-چرا اینقدر زیاد؟
شده دیگر... (می خندد)
-یعنی خودتان نمی خواستید؟ خودتان را در به وجود آمدن این شرایط مقصر نمی دانید؟
خب من که زیاد مقصرم، اما دیگر چه کنم؟ من فقط یک دختر می خواستم. گفتم خدا یک دختر بدهد که نداد.
-منور را چطور دزدیدند؟
نمی دانم والله. چند شبی دیر آمدند خانه. باباش باهاشان دعوا می کرد که چرا دیر می آیید. یک شب شد که باباش منور را خیلی کتک زد. دیگر همان بود که بهانه شد و شب ها نیامد خانه. بعد هم غیبش زد.
-چطور پیدا شد؟
توی مشهد پیدا شد. از آن موقع هم دیگر همه اش فرار می کند.
-از اینجا تا مشهد؟
نمی دانم والله، از وقتی آمدیم این محله می روند بیرون و شب ها نمی آیند و شب ها توی اتوبوس، توی پارک و... می روند، این طور جاها می خوابند.
-خب فکر می کنید چرا خوابیدن در اتوبوس را به خوابیدن توی خانه ترجیح می دهند؟
نمی دانم دیگر...می گویند برویم خانه دعوایمان می کنند.
-توی خانه فضای خشنی وجود دارد؟
(سکوت)
-من پرس و جو کردم و فهمیدم همسرتان بچه ها را خیلی کتک می زند، درست است؟
نه، البته باباش می خواهد بزند اما من نمی گذارم. زمانی که اینها بیرون می خوابند باباشان اعصابش خراب می شود.
-وقتی بیرون از خانه هستند از کجا پول می آورند؟
برای خودشان یک کارهایی می کنند. توی پارک، شهربازی و... یک بار نگهبان پارک به من گفت منور اینجا کار می کند و روزی هزار تومان می گیرد. به نگهبان گفته بود من پدر و مادر ندارم.
-از کارشان به خرج خانه هم کمک می کنند؟
نه... یک وقت هایی حجت که توی مترو دستفروشی می کند پولی می آورد، اما منور و بقیه نه.
-همسرتان کار دائم و درآمد مرتب دارد؟
نزدیک یک سال کاری نداشت اما الان دو هفته می شود که رفته کار می کند.
-ماهی چقدر اجاره خانه می دهید؟
ماهی ۱٣۰ تومان. پانصد تومان هم پول پیش داده ایم.
-به نظرتان چه چیزهایی هست که منور بخواهد اما توی خانه نداشته باشد؟
دو سال پیش که منور فرار کرد، وقتی پیدایش کردیم آوردمش خانه کودک شوش تا باهاش حرف بزنند. گفت ما توی خانه تلویزیون نداریم. خب نداشتیم و حوصله شان سر می رفت. اما بعد که کمک مان کردند و یک تلویزیون کوچک هم خریدیم باز هم منور فرار می کند و از خانه می رود. حتی باباشان رفت ۱۵۰ تومان داد یک کامپیوتر هم خرید که بمانند خانه و باهاش بازی کنند اما باز هم نماندند.
-چرا منور مدرسه نمی رود؟
یک سال رفت اما مغزش نکشید درس بخواند.
-چه کسی این را تشخیص داد که مغزش نمی کشد؟
خودش می گفت نمی تواند بخواند. از بچه هام فقط دلاور سه سال درس خواند. بقیه درس نخواندند. امکانش هم نیست که بروند مدرسه.
-فکر می کنید اگر نوع زندگی تان چه جوری بود، منور به جای دزدیده شدن و بعد هم فرارهای پشت سر هم، یک بچه مدرسه یی می شد و اوضاع بهتری می داشت؟
خب دیگر اگر آدم امکانات خوب داشته باشد که این طوری نمی شود. بدون امکانات است که آدم این طوری می شود. ما از وقتی آمدیم این محله مشکلاتمان شروع شد.
-منظورتان چه جور امکاناتی است؟ می خواهم بدانم تعریف تان از این امکاناتی که می گویید در چه سطحی است؟
حالا که نیست... چرا حرفش را بزنم؟ حالا که دیگر همه چیز تمام شده.
-یعنی به نظر شما همه چیز تمام شده است و دیگر کاری مثلاً برای منور نمی شود کرد؟
مگر اینکه خدا کاری بکند...
|