یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

از تکرار کلیشه تا درک ریشه
(نقدی بر آقای قراگوزلو)


یاسر عزیزی


• به نظر نمی رسد عدم همراهی طیفی از فرودستان جامعه با جنبش کنونی و شعارهای آن‌ها صرفن از یک خاستگاه طبقاتی برخاسته باشد، بل که از نقطه‌نظری نزدیک به واقعیت می تواند برخاسته از ناآگاهی و حل بودن آن‌ها در بخش‌هایی از ایدئولوژی حاکم از یک سو و فریفته شدن به کمک‌های صدقه‌ای دولت نهم از دیگر سوی باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۹ آبان ۱٣٨٨ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۰۹


"پا بر تیغ می‌کشم
و به امید هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان می‌دهم" (حسین پناهی)


خواندن مطلبی (۱) از آقای "محمد قراگوزلو" در سایت تحلیلی ‌ِ البرز، انگیزه اصلی نوشتن این نوشتار را در من ایجاد نمود. اگرچه گزاره‌هایی که در این مطلب خواهد آمد مستقیمن اشاراتی به آقای قراگوزلو خواهد داشت، اما بی تردید وجه نوعی خطاب قرار گرفتن ایشان نیز مد نظر است. چرا که جماعتی از نیروهای وفادار به اندیشه چپ، در چنین فضایی سیر می کنند و این نقد نه صدور سخنی است که از موضع یقین برخاسته باشد، بل که موضعی است از یک منتقد، که علاقه مند است در صورت کجی فهم خویش، به تیغ نقد دوستان نوازش و آراسته شود.

طرح سوالی مبنی بر واقعی بودن یا نبودن جنبش سبز، حتا با چالشی پیرامون رنگ این جنبش؛
("واضح است که منظور من از طرح این موضوع دامن­ زدن به یک بحث بی­فایده صوری رنگ­شناسی؟! – حداکثر نمادشناسی- و غیره نیست. اما حتا اگر قصد شرح مبانی سمبلیسم را هم داشته باشم، می­خواهم بگویم تاریخ مصرف سبز، چنان­که مدنظر لیبرال­هاست – تمام شده است.") ورودی قراگوزلو به مدعای بحث است. در طول بحث و به سیاق نوشتارهای پیشین، دغدغه‌ی اصلی نویسنده جایگاه طبقه کارگر در جنبش کنونی و سهم این طبقه در نتایج احتمالی این جنبش است. نویسنده‌ی این مطلب در مقاله ای دیگر که یادآوری آن در جهت بحث کنونی بی مناسبت نیست، با پیش کشیدن نظریه معروف مارکسیستی مبتنی بر وحدت تئوری و عمل، همچنان معتقد است:

"وحدت تئوری و پراتیک تنها در یک شکل مادی و اجتماعی، یعنی در جنبش طبقه‌ی کارگر میسر است" (۲). با چنین نگاهی است که در آنجا متذکر می شود: "مساله اصلی این است که جنبش سوسیالیسم کارگری با ترسیم تصویرهای زیبا از جامعه‌ی دلخواهش، توده‌ها را به خود جلب نمی‌کند، بل که با پیشروی‌‌‌‌ ِ جنبش کارگری در برابر سرمایه‌ و با تحقق یافتن هر درجه از خواست‌های فرودستان، امکان بالندگی سوسیالیسم بیشتر می‌شود." (۳)

با چنین مفروضاتی است که وی حتا جایی که کسی از نویسندگان از یک سو نیاز جنبش کنونی را در به صحنه کشیدن فرودستان جامعه متذکر می شود و از دیگر سوی غلبه نگاه و گفتار اقتصادی بازارگرایانه در بین رهبران جنبش کنونی را سبب امتناع آنان از چنین کاری می‌داند و اینگونه می نویسد:

"در شرایطی که سیاست­های اقتصادی دولت مستعجل دهم نه نوید رشد اقتصادی را می­دهد و نه وعده­های عدالت اجتماعی را شاید نخبه­گان سیاسی جنبش سبز از فرصتی چه بسا تکرارناپذیر برخوردار باشند تا نه با تکیه بر عمل­کرد مصیبت­بار گذشته­شان برای فرودستان اقتصادی بل­که با در انداختن گفتار اقتصادی عدالت­خواهانه رسماً طبقات کارگری و تهی­دستان شهری را به صفوف پیوسته و روز­افزون سبز­ها فرا خوانند. مهم­ترین مانع فکری برای چنین فراخوانی اما غلبه­ی گفتار اقتصادی بازارگرایانه­ میان بخش­های گسترده­یی از نخبه­گان سیاسی جنبش سبز است" (۴) را برنمی تابد و می نویسد:

"این به اصطلاح نخبه­گان جنبش سبز که به لحاظ منافع و پای­گاه طبقاتی، بخش قابل توجهی از طبقه‌ی بورژوازی ایران را نماینده­گی می­کنند نه فقط به گواهی عمل­کرد فاجعه­آمیز گذشته­شان بل­که به شهادت نطق­های اخیر انتخاباتی­شان نیز همواره از خصوصی­سازی­های نئولیبرالی و بازار آزاد دفاع کرده­اند و اصولاً نمی­توانند مدافع منافع طبقات دیگر - منظور من طبقه­ی کارگر است - باشند." (البته برای اینکه در طول بحث به این بخش از ادعا نپردازم و در مقام دفاع از کسی برنیایم، ذکر این نکته را از حیث اطلاع لازم می بینم که "میرحسین موسوی" در مناظره‌ای که با "محسن رضایی" داشت، خطر حذفی را که جناب قراگوزلو بدان اشاره کرده است به جان خرید و مخالفت اساسی خود را با طرح تحول اقتصادی بیان کرد و متذکر شد که این طرح منافع فرودستان و زحمت کشان را ندیده است.)

با این اشارات و ارجاعات به سراغ بحث و نقد موردنظر خود می رویم. من در اینجا به دنبال جزیی شدن تا سطح به چالش کشیدن رنگ مشهور شده‌ی این جنبش نمی‌روم، هرچند دوست می داشتم کسی از مدعیان چپ که اتفاقن مدعی ِ راستینی (از حیث چپ بودن و نه درست اندیشیدن) نیز هست، به همان اندازه‌ی یکی از همین کاندیداهای لیبرال نامیده شده درک می کرد که "رنگ سبز به دال شناوری تبدیل شده است" (میرحسین موسوی، سخنرانی در جمع اساتید دانشگاه بعد از انتخابات) و بنابراین دال مذکور هرگز نماینده‌ی مدلول و مفهومی خاص نیست. بر این اساس به سراغ اصل مطلب می روم.

۱- وحدت تئوری و عمل
"تنها کافی نیست که اندیشه برای تحقق خود بکوشد، بل که واقعیت نیز باید در تلاش برای به اندیشه درآمدن باشد" (کارل مارکس، گامی در نقد فلسفه حق هگل)

شکی نیست که از مهمترین جنبه های اندیشه مارکس که او را هم از عقل گرایی انتزاعی و هم پوزیتیویسم رایج زمان وی جدا می کرد و منطق و روش دیالکتیکی وی را تا بدانجایی تکامل می بخشید که خود در پیش گفتار بر کاپیتال، برپای قرار دادن دیالکتیکش می نامید، تقریب و بل که وحدت (و البته نه یگانگی) تئوری و عمل است. این مسئله اما در طول زمان و به ویژه پس از مارکس، در کنار دیگر جنبه های اندیشه‌ی وی خود محل کژنمایی‌های حسرت بار از سوی مدعیان همان اندیشه‌ها و رویکردهای شناختی و حرکتی شده است. شریعت سازی از اندیشه‌های چنان اندیشمند بزرگی در مقابل روح و اساس اندیشه‌ی وی، بزرگ‌ترین لطف مارکسیست‌هایی بوده ‌است که چند مفهوم و یک الگوی عمل ثابت را به همه‌ جای تاریخ کشانده‌اند و اصرار دارند تا با منطقی "پروکروستین" بخشی از واقعیت زمان‌شان را از سر و ته بزنند و بخشی دیگر را آن قدر بکشند تا بر این مفاهیم و چنان الگوی عمل یگانه‌ای بار شود و اینان رسالت تاریخی خویش را به سرانجام رسیده بیابند و بر تخت مونیستی حرکت تاریخ‌شان لم دهند و آغاز واقعی تاریخ را جشن بگیرند.

کوچک‌ترین تاملی در اندیشه‌های مارکس و متدولوژی وی به خوبی نشان می دهد که چگونه نظریه نزد مارکس، هرگز تجریدی فارغ از واقعیت نیست که اگر بود هرگز با آن جمله تاریخی در پایان تزهای پیرامون "فویرباخ"، بر نقش رسمی فیلسوفان نمی تاخت که: "فیلسوفان به شیوه‌های مختلف جهان را تفسیر کرده‌اند، مسئله اما بر سر تغییر جهان است." وحدت تئوری و عمل برای مارکس مهم‌ترین و بهترین راه جهت رسیدن به همان تغییری است که بدان می‌خواند. اما تغییر در چه چیزی؟ تغییر در جهان برای مارکس همان تغییر در واقعیت اطراف خود است. واقعیتی که برای تغییر یافتن در وهله‌ی اول باید به شناخت درآید و پس از آن، درکار شدن همزمان و هماهنگ چنان شناختی در قامت تئوری با کنش عینی و پراتیک آگاهانه است که مارکس فقدان آن را نزد پیشینیان خود با تلقی "سوسیالیست‌های خیال پرور" توصیف می کرد. خیال پرور خواندن امثال "فوریه، اوئن و دیگران" تنها در این نبود که به موعظه اکتفا می کردند و پای در کنش عینی نمی نهادند، بل که در درک ناقص آنان از واقعیت نیز تبلور می یافت. بر این اساس است که وقتی طرح "سوسیالیسم آینده" بدون در نظر گرفتن شرایط عینی جامعه و تاریخ مطرح می‌شود به معیار جمله معروف مارکس در نامه به "براک" سنجیده می‌شود که: "اهمیت یک قدم واقعی در جنبش برتر از ده‌ها برنامه است". صرف ترسیم یک برنامه و پیش کشیدن الگوی عمل یگانه‌ای که منطبق با نبض کنونی تاریخ نیست، تنها توان ذهنی گردش‌گران در جهان تئوری‌ها را تقویت می‌کند، نه پای حرکت در مسیرهای ناهموار واقعیت اجتماعی را.

۲- خاستگاه جنبش کنونی
"رادیکال بودن یعنی دست بردن به ریشه و ریشه برای انسان چیزی نیست جز خود انسان" (کارل مارکس، گامی در نقد فلسفه‌ی حق هگل)

جنبش کنونی مردم ایران، ولو با هر تفسیری جنبش طبقه متوسط خوانده شود باز هم نمود وحدت تئوری و عمل است و در عین حال با آن تفسیر مضیق چپ گرایانی چون مورد بحث ما، شکل مادی و اجتماعی آن نه جنبش طبقه کارگر با آن توصیف مصداقی تنگ‌نظرانه، بل که جنبش طبقه‌ی متوسطی است که نه تنها از حمایت بخش‌های زیادی از گروه‌ها و طبقات رو به پایین نیز برخوردار است که به تجربه و درک حسی و واقعی خود مسئله‌ی خویش را در این مقطع حساس از تاریخ در پراتیک سیاسی یافته ‌است و موضع ایشان نه تنها مبتلای به ایرادی از حیث تئوری مارکسیستی نیست، که دقیقن بر درک واقعیت و تبدیل درک واقعی به تئوری عمل استوار بوده ‌است. مهم‌تر اینکه درک تئوری به تجربه اجتماعی هدایت شده ‌است نه تحت تاثیر یک بازی حزبی به زعامت رهبری کاریزماتیک که درک خود را بر گرده‌ی تاریخ تحمیل ‌کند تا به تعبیر همین تحلیل‌گران، "بزرگ­ترین انقلاب تاریخ اجتماعی ما" را رقم بزنند.

من به هیچ عنوان معتقد نیستم که یک سوسیالیست نباید افق و موضع کلی خود را شفاف و مشخص مطرح کند و مرزهای خود را حفظ کند اما در عین حال میان اهداف کلانی که تحقق آن‌ها قدری دوردست‌تر می نماید و حرکتی که ممکن است حصول به نتایج آن از دشواری زیست اجتماعی بکاهد می توان توازنی برقرار کرد و پذیرفت که در فاصله‌ی دو انقلاب اجتماعی واقعی و تحقق دیالکتیک تاریخی در بازه‌ای کلان، می‌توان رخدادهای درون دورانی بسیاری را نیز تجربه و درک کرد. از طرفی پیش کشیدن یگان‌های عملی چون "طبقه کارگر" در شرایطی که به نظر نمی‌رسد خصوصیاتی را که مارکس در تبیین طبقه مورد نظر داشت به حوزه‌ی مصادیق سرایت داده ‌باشیم، تنها می‌تواند تکرار مفروضات تاریخی باشد.

بی تردید هیچ‌کسی نمی‌تواند مدعی چپ بودن باشد و در عین حال منافع طبقات فرودست و به وی‍ژه طبقه‌ی کارگر را در نظر نداشته باشد. اما در اینجا طبقه به مفهومی متداخل و غیر ِ تاریخی و نه به عنوان عنصر مبارزه‌ی اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. در حقیقت این حوزه‌ی تفکیک برای تسهیل تعاریف است و نه ترتیب نظری عناصر کنش اجتماعی. از سویی دیگر باید دید وزن نظری و جایگاه خیل عظیم کارگران جامعه‌ی ما که همگی به همان وصف مارکس که اینان "برای از دست دادن چیزی جز زنجیرهایشان ندارند" متصفند، در نسبت آگاهی و خودآگاهی عمومی چه سطحی را داراست؟ به نظر نمی رسد عدم همراهی طیفی از فرودستان جامعه با جنبش کنونی و شعارهای آن‌ها صرفن از یک خاستگاه طبقاتی برخاسته باشد، بل که از نقطه‌نظری نزدیک به واقعیت می تواند برخاسته از ناآگاهی و حل بودن آن‌ها در بخش‌هایی از ایدئولوژی حاکم از یک سو و فریفته شدن به کمک‌های صدقه‌ای دولت نهم از دیگر سوی باشد. به این منظور دقتی در تاریخچه‌ی حامی‌پروری در جمهوری اسلامی طی ۳۰ ساله‌ی اخیر (اگرچه در بسیاری از موارد نتایج سیاسی مورد اشاره که به عنوان حامی‌پروری از آن‌ها یاد کردیم، در نتیجه تجربه بعدی و نه تدبیر پیشینی حاصل شد)، می‌تواند راه گشای این مدعا باشد. بگونه‌ای که عملن به وسیله‌ی بازی ایدئولوژیکی که ساختار صورت داده ‌است، گروه‌های فرودست‌تر جامعه را بواسطه نداشتن فرصت و امکانات لازم برای اندیشیدن و بازنگری در شیوه‌های نظری و عملی حیات خود هرچه بیشتر تحت تاثیر قرار داده و در رکود و سکون ِ توام با تحمل فرو برده‌است. البته استثنائاتی در این میان به چشم خورده است که اگر در آن‌ها عمیقتر شویم، عدم گستردگی آن‌ها مشهود می‌نماید. طرفه اینکه هر تکانی که ساخت‌های سیاسی حاکم بر ایران طی ۱۰۰ سال اخیر به خود دیده‌اند، عمدتن ناشی از حرکت طبقه‌ی متوسط بوده ‌است.

اینجاست که با حسرت به جمله‌ی پایانی جناب قراگوزلو نگاه می کنیم که ای کاش کار به تاخیر انداخته‌ی خود را قدری زودتر از مطلب ارائه شده منتشر می ساخت آنجایی که می نویسد:

"درباره­ی ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی موجود، چیستی جای­گاه دموکراتیک آن و بررسی این مساله­ی حیاتی که چرا کارگران به شکل طبقه در این جنبش حضور ندارند، اگر فرصتی پیش آمد سخن خواهم گفت."

چرا که براستی دقت در واقعیات موجود جامعه و مسیری که "سپاه پاسداران" در مال خودسازی اقتصاد در پیش گرفته‌ است و شکل اقتصادی ایران را به سوی نوعی "سرمایه سالاری ِ نظامی" سوق داده است، بیش از همه باید مصاف مبارزاتی خیل بیکاران را برای ما متبلور کند و البته درک موضع کارگران در وضعیت پیش روی که سمت و سوی استخدامی نیروی کار به جهت بهره گیری از اعضای بسیج و در نتیجه گذر از صافی ایدئولوژیک در حال شیفت کردن است نیز شایسته‌ی دقتی است مضاعف، بویژه وقتی این همه در نتیجه‌ی حقیقت نهفته در شکل سیاسی ِ ساخت موجود رخ نمون کرده است.


اشارات:
۱. مقاله ("خیزش سبز" از رویا تا واقعیت) نشانی زیر:
alborznet.ir

۲. سوسیالیسم؛ آلترناتیو اصلی نئولیبرالیسم و کینزیسم، اطلاعات اقتصادی – سیاسی ، شماره 261- 262 ، خرداد و تیر 1388

۳. پیشین

۴. آیا فرودستان اقتصادی را می­توان نیروهای جنبش سبز دانست؟-   محمد مالجو
( alborznet.ir


منبع: http://azizi61.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست