در ایران و مناطق مسلمان نشین
آیا اسلام مانع توسعه ی اقتصادی رشد دموکراسی و اجرای حقوق بشر است؟
آراز. م. فنی
•
سئوال این است که کدامین کشور اسلامی موفق به پیاده کردن آئین دمکراسی سیاسی و عدالت اجتماعی گشته و جامعه ی مرفهی را بوجود آورده است و علت اینکه نوآوران در پیاده کردن نظریه های خود موفق نبودند چه عواملی را شامل می شود؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۹ آذر ۱٣٨٨ -
٣۰ نوامبر ۲۰۰۹
”For about two centuries Eastern societies, among the Muslims, have been acquainted with the Western world and new developments and find themselves faced with various problems and dilemmas. It has been widely felt that some of the consequences of modernity and the products of the new world are incompatible with religion and piety, and especially with some of the religious laws of Islam. Muslim thinkers have tried to respond to the developments of the new age, and in effect somehow to resolve the problem of this incompatibility between religion and fruits of modernity” (Islam and Democracy in Iran; Richard Tapper & Z. Mir Hosseini, ۲۰۰۶: ۵۹).
در ماههای اخیر تعدادی از روشنفکران باصطلاح دینی و یا نواندیشان دینی به تعبیر آقای گنجی، تلاش جدید و گسترده ای را برای جایگزینی تئوریک وعملی نظام جمهوری اسلامی، با یک نظام اسلامی را آغاز و بطور جدی آن را پیگیری می کنند. با توجه به موفقیتی که آقای موسوی و کروبی کاندیداهای ریاست جمهوری دوره دهم در مقابله با اتحاد دولتی آقایان احمدی نژاد و بیت رهبری/نیروهای امنیتی در بسیج مردم کسب کرده اند، این جریان خیزش جدیدی را برای کسب قدرت آغاز کرده است.
با استمرار جنبش و با رادیکالیزه شدن آن، رهبری جنبش سبز بیشتر از هر روز دیگر شعار بازگشت به دوره ی اول انقلاب، دوره ی رهبری آقای خمینی و رعایت قانون اساسی را پیش کشیده و در نتیجه ی آن قطب بندی های جدیدی در جنبش شکل گرفته، قدرت جنبش سبز – به رهبری موسوی و کروبی – تقلیل پیدا کرده، صفوف حرکت روشن تر شده و ریزش در درون این جریان آغاز شده است.
ولی باید اذعان کرد که رهبری شاخه ی مهم جنبش سبز هنوز در دست این جریان قرار دارد؛ لذا بررسی امکان تکامل این جنبش به یک جریان فکری منسجم و موفقیت و یا عدم موفقیت آن حائز اهمیت است. این امر با توجه به پذیرش رهبری این جریان توسط طیف وسیعی از سوسیال دموکراسی وطنی (پاره ای از گروه های چپ سابق و لیبرال دموکرات امروز) شرایطی را پیش آورده که از طرفی باعث زدوده و یا مخدوش شدن مرزهای تئوریک و سیاسی طرفداران دموکراسی و حقوق بشر شده و از یک طرف دیگر، نیروهای رادیکال و سکولار را به گونه ای در تقابل با این طیف قرار داده است.
متاسفانه هنوز تحلیل و یا برخوردی جدی به تحلیل ها و یا ادعاهای نواندیشان دینی نشده و یا من ندیده ام (البته اخیرن مقاله ی خوبی از آقای نقره کار دیدم که بنظر من اگرچه کار تحقیقی نبوده ولی می تواند مقدمه ای برای این کار باشد. بهرصورت زاویه ی برخورد ایشان به مسئله منطقی و منسجم است). ادعای این را که این دو مقاله ای که تحت تدوین دارم می تواند آغازی بر این پروسه باشد بی تردید اغراق گوئی بوده ولی می تواند در کنار تلاش هائی که در این حوزه ها انجام می گیرد دسته بندی شود. همانطوریکه می دانید بعد از انقلاب اسلامی ایران و جنبش مجاهدین و طالبان ها در افغانستان بررسی اسلام و اسلام سیاسی در روابط بین الملل و همچنین علت عدم توسعه ی کشورهای اسلامی در دانشگاه ها در دستور روز جامعه شناسی سیاسی و روابط بین الملل قرار گرفته است و هنوز هم ادامه دارد. این بخودی خود نشان دهنده اهمیت شناخت این پدیده که زیاد هم جدید نیست را برای ما که درگیر تاثیرات و خود پدیده هستیم بیشتر می کند.
هدف این مقاله بررسی کوتاه از رشد دموکراسی در کشورهای اسلامی و در صورت امکان آنالیزی است از نظریات طیفی از جدیدیست ها (نواندیشان) مذهبی خودمان. بعد از مقدمه ای کوتاه از نقل قولهائی از نواندیشان و بررسی تاریخ چنین عقایدی به مطالعه ی عمومی کشورهای اسلامی و درجه ی رشد دموکراسی در آنها خواهم پرداخت. یاآوری این نکته ضروری است که همانگونه که ناسیونالیسم، مسیحیت و یا سوسالیسم یک چهره نداشته و هر کدام از این تئوری ها و پراتیک های اجتماعی چنین ایدئولوژی هائی جلوه های گوناگونی در زندگی اجتماعی کشورها بخود گرفته اند؛ اسلام نیز بعنوان یک ایدئولوژی از این قاعده مستثنا نیست. ولی پرداختن به مسئله و بررسی آن؛ بدون در نظر گرفتن یک مفهوم ساختاری عمومی از اسلام امکان پذیر نخواهد بود. طبیعی است که در چنین مقاله ای تعمیق در اختلافات تئوریک و بررسی مقایسه ائی ساختارهای سیاسی و مذهبی بین این کشورها نمی تواند در دستور کار خود قرار دهد ولی یک ضرورت علمی می باشد. این به معنی یکسان گرفتن درجه ی رشد اجتماعی بطور مثال بین عربستان و مصر و یا کویت و ایران نیست بلکه بیرون کشیدن نقاط مشترک بین این کشورها می باشد.
نواندیشان ایرانی و تئورهای دموکراسی
خانم شیرین عبادی در یک سخنرانی که در هنگام دریافت جایزه ی مدارا ایراد کردند و در نشریه ی مدرسه ی فمنیستی در مورخه ی دوازده مهر سال ٨۷ چاپ شد تاکید کردند که اسلام با دموکراسی مخالفتی نداشته بلکه این دیکتاتور ها هستند که با دموکراسی مخالفت دارند.
در همین مقاله ایشان غیر مستقیم به نظریات هانتینگتون – در باره ی جنگ فرهنگ ها که در سال ۱۹۹٣ منتشر شد – اشاره می کنند و این نظریه را غلط ارزیابی کرده و با آن مخالفت می کنند. خانم عبادی می گویند که "اعلام تقابل های فرهنگی نظریه ی غلطی است". ایشان همچنین با نسبی بودن و نظریه نسبی بودن فرهنگها و حقوق بشر در تخالف بوده و نسبیت فرهنگی را ضد حقوق بشری می خوانند.
آقای گنجی یکی دیگر از نظریه پردازان مطرح نواندیشی دینی در بین دونظریه مطرح در این مورد یعنی اینکه: آیا اسلام و دموکراسی سازگاری دارد و یانه در نوسان است. ایشان درنوشته ی خود با عنوان مانیفست جمهوری خواهی به نعل و میخ زده ولی نظر نهائی در این نوشته این بود که اسلام و دموکراسی دو پروسه ی اجتماعی متفاوتی هستند. این نوشته زمانی به تحریر در آمده که گنجی و همفکرانش به الترناتیوی برای رژیم تبدیل نشده بودند.
در آخرین نوشته های خود، آقای گنجی با استناد به نوشته های آقایان شبستری، سروش، اشکوری و ...به این نتیجه رسیده اند که تضادی بین اسلام و دمکراسی وجود ندارد و اسلام بعنوان دین و جوامع اسلامی بعنوان ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قابلیت ایجاد نظام های دموکراتیک را دارند. آنچه که مهم است پرسیده شود این است که کدام اسلام مورد نظر ایشان است: اسلامی که اجرا می شود و و نمود های عملی آن یعنی آئین ها و شریعت اسلامی در پاره ای از کشورها در قوانین حقوقی و قضائی گنجانده شده است.مهمتر از اینکه بصورت های رسمی و یا غیر رسمی در کشورهای گوناگون هم توسط رهبران سیاسی/مذهبی رسمی اجرا می شود و هم توسط مردم عامی پذیرفته شده است؟ و یا اسلامی که در ذهنیت و تفکر پاره ای چون نوآوران ما که خود را مسلمان می دانند؟ و سئوال بعدی اینکه تضادی که بین خود این جریانها و مردم عادی از اسلام وجود دارد چگونه بایست برخورد شود و اینکه آیا این افراد – روسنفکران دینی –را دیگران که در حکومت هستند و مردم کوچه و خیابان بعنوان مسلمان می پذیرند یا نه؟
می دانیم که سالها قبل نیز، آقای خاتمی زمانیکه رئیس جمهور بودند، در سخنرانی های خود به این مسئله یعنی عدم تضاد سامانهای دموکراتیک با اسلام پرداخته و امکان تکامل رویکردهای دموکراتیک از قوانین و احکام اسلامی و تکامل ایران اسلامی را به یک جامعه ی دموکراتیک کاملن میسر می دانستند منتها این دموکراسی رنگ بوی اسلامی داشت و به گونه ای متفاوت با دموکراسی غربی! سئوالی که بلافاصله مطرح می شود این است که با توجه به اینکه نهضت جدیدها بیش از دو قرن قدمت دارد و هدف اساسی این نحله ی فکری ایجاد و تکامل جوامع اسلامی مدرن و فراروئی کشورهای اسلامی به جوامع دموکراتیک بود چرا تا کنون موفق نبوده اند؟
یک بررسی تاریخی کوتاه
آگاه هستیم که اکثر کشورهای موجود اسلامی بغیر از چند کشور تحط سلطه کشورهای اروپائی قرار داشته و مستعمره ی این کشورها بودند. ایران بصورت رسمی هیچ وقت تحت استعمار کشورهای بزرگ غربی قرار نگرفت ولی به تناوب و یا همزمان کشورهای روسیه، انگلیس و فرانسه و بعد ها آمریکا روی سیاست ایران بطور عموم و سیاست اقتصادی/سیاسی ایران بطور اخص تاثیر داشتند.
مصر و ترکیه نیز شرایط مشابه داشتند. ترکیه عثمانی بعد از فروپاشی این کشور به تجدید قدرت باقیمانده ی بخش کوچک آسیائی این امپراطوری پرداخت و بوسیله ی تعدادی از افسران جوان، و پاره ای از ناسیونالیست های روشنفکر در راس آنها آتا تورک به ساختن کشور ترکیه امروز و تطبیق آئین های سیاسی آن با غرب ادامه داد. ترکیه تنها کشور اسلامی است که برطبق قانون اساسی فضای عمومی و سیاست از مذهب و باورهای مردم جدا گشته (بطور نسبی) و بصورت سکولار اداره می شود.
باز گردیم به تاریخ حرکتهای جدید. کشورهای اسلامی و روشنفکران اسلامی بعد از رکود طولانی اقتصادی و سیاسی بین قرون ۱٨-۱۴ میلادی در این کشورها و شکوفائی تمدن غرب و کشورهای اروپائی؛ عکس العمل های گوناگونی به شکوفائی آئین بورژوازی در کشورهای مسیحی که بخشن حاصل استثمار، غارت منابع و ثروت کشورهای تحط سلطه و از طرف دیگر انباشت سرمایه، رشد تکنیک و علم، ایجاد دولت های ملی و آزادیهای نسبی استوار بود؛ عکس العمل های گوناگونی نشان داده شده است. اگر میانکنش نظریات نخبگان و مردم این جوامع را جمع بست کنیم سه و یا چهار کاتگوری مردم/گروه اجتماعی را تشخیص می دهیم:
۱. در کاتگوری اول توده ی عظیم مردم که برخورد غیرفعال به سیاست و مذهب داشتند/دارند ولی در مواقع خاصی تحت تاثیر رهبران جامعه قرار گرفته و بر علیه تفکر و سامان سیاسی جامعه ی خود و نظام غربی عکس العمل نشان دادند/می دهند، قرار می گیرند. بقول خیلی ها نیروی تغییر و تکامل در دست مردم و این نیرو قرار دارد. ولی تغییری که توسط مردم و در مدت کوتاهی انجام گرفته بدون وجود موسسات لازم سیاسی تغییر تاکنون در به ثمر رساندن اهداف حرکتها متاسفانه ناموفق بوده
۲. در این طیف وسیع قشر بسیار کوچک ولی متنوع از نظر وابستگی فکری قرار می گیرد که سامان فکری، فرهنگی، اقتصادی و تکنیکی غربی را همانگونه که هست می پذیرند، خود را در خدمت نظام غرب قرار می دهند، بخشن بطور مستقیم بعنوان کارگزاران سیاستهای این نظام عمل می کنند و تمامی سعی آنها در کپی کردن راهکارهای این سامان و پیاده کردن آن قرار داشت/دارد. البته این کپی د ربین رهبران این گروه متداول است و نه پیروان معمولی. اکثریت این قشر شیفته و مفتون تفکر، ، راهکارهای مشخص آنها برای حل مشکلات، نظام اقتصادی و تکنیک غربی هستند.
٣. نیروهائی در بین روشنفکران جامعه/ و یا جوامع مورد نظر ما هستند که تفکر بورژوائی را رد کرده و در عوض به تفکر سکولار و اغلب سوسیالیستی تعلق داشته و تلاش داشتند/دارند که باورهای خصوصی مردم را از دولت و سیاست در قانون و عمل اجتماعی جدا کنند. با شکست سامان سوسیالیسم موجود این نیروها تلفیقی از این تفکر و کشورهای غربی که بیشتر مردمی هستند بعنوان الگوی کار خود ارایه می دهند. سوئد، کشورهای اسکاندیناوی و بخشن قوانین لائیک فرانسه و انطباق قوانین مدنی آنها در کلیت و تغییرات موردی جزئی درمواردی مبنای کار قرار گرفته و مورد استناد قرار می گیرد. یادآوری این نکته ضروری است که هر کدام از این ایدئولوژی ها و قشرها به لایه های گوناگونی تقسیم می شوند و جریان یکدستی نبوده و نیستند.
۴. نیروهائی که سعی در آشتی دادن مذهب و آئین باستانی کشورهای خود با نظام سرمایه داری، سیاست بورژوائی و یافتن نقاط مشترک بین این راهکارهای اجتماعی را دارند. نوعی ناسیونالیسم کور و بازگشت به دوران شکوفائی قدیم در محور کارهای این جریان بعنوان عامل محرکه عمل می کند. این جریان را می توان طرفداران بازگشت به اسلام اولیه و یا آئین زردشت در یک کاتگوری جای داد.
چالش بزرگ هر کدام از این جریانها همراه کردن بخش و یا اکثریت توده ی مردم با خود هست. برای، بقول آقای گنجی نواندیشان دینی، شاید امر قدری دشوار تر از سایرین هست. چرا که می بایست در بین قطبهای گوناگون ناهماهنگ مانور داده شود و در این مانورها از سرعت و شدت جریان کاسته می شود. این مورد البته در سایر جریانهای الیت نیز مشاهده می شود. بهر صورت تاکنون سعی این جریان در متقاعد کردن قشری هائی از روشنفکران و مردم معمولی در جهت عامه قبول کردن نوآوری دینی با شکست مواجه شده است.
پذیرش فرهنگ غربی و واکنش های مثبت و برخورد تطبیقی با رویکردهای مدرن کشورهای غربی در ترکیه ، هندوستان، بخش هائی از ایران و آسیای میانه تقریبن همزمان بود. در اوایل قرن نوزدهم با توجه به نفوذ روسها، به بیان بهتر اشغال آسیای میانه توسط ارتش کشور تزاری بعد از مقاومت های اولیه؛ روشنفکران این منطقه بخصوص تاتارهای کریمه و دیگرانی از منطقه ی دره ی فرغانه و شهرهای سمرقند و بخارا به تدوین روشهای جدیدی در تئاتر، آموزش و پروش که حاصل ادبیات غنی روشنفکران روسی بوده و از ادبیات و فرهنگ نویسندگان رومانتیک و رئالیست این دوره تاثیر گرفته بود، پرداختند. تاثیر این نهضت بر روشنفکران جوانهای خانواده های طبقه ی متوسط و ثروتمند که برای کسب هنر، تکنیک و یا علم جدید به ترکیه، روسیه و غرب اعزام شده بودند چشمگیر بوده و در ایران قبل و بعد از جنبش مشروطیت نشان های خود را بر حرکت سیاسی جامعه نقش زد.
چند نمونه از تاریخ تکامل تفکر انتقادی و ارتقای اسلام سنتی
همانطوریکه میدانید در ایران قبل از انقلاب مشروطیت تجددگرایان مذهبی و نیروهای سکولار با همکاری و یا هر کدام با صف مستقل شروع به تئوریزه کردن سیاستهای خود در مقابل اسلام سنتی و غرب کرده و توانستند با سازماندهی نیروهای موافق تغییر، بخشن در ایجاد جنبشهای بعد از مشروطیت تا ملی شدن نفت و حکومت دکتر مصدق نقش ایفا کنند. من در صدد بازنویسی، تشریح و توصیف مجدد آنالیزهای نویسندگان بزرگی چون کسروی، فریدون آدمیت، مرتضی راوندی، اسمائیل رائین، احمد اشرف و... در این مورد نیستم و فکر می کنم استناد به جمع بستهای این نویسندگان در این قسمت از کار کافی باشد.
در کشورهای دیگر و یا مناطق شمالی ایران (آسیاس میانه و قفقاز) اسماعیل بیگ گاسپیرینسکی ۱۹۱۴-۱٨۵۱ یکی از بناینگذاران مکتب جدیدها و یا بقول امروزی طرفداران اسلام نو، و نواندیشی دینی در آسیای میانه بود. گاسپرینسکی و همراهان او که به جدیدها مشهور هستند شروع به نوشتن مطالب، و استفاده از سایر حوزه های کار هنری منجمله تئاتر و داستان به انتقاد از روش فناتیک موجود جوامع خود و انتقاد از آئین های دگم اسلامی پرداختند. همانطوریکه می بینید و می دانید از بناینگذاران تفکر مشروطه و یا جدیدیست های هندی که بابر از نوادگان تیمور و بنیانگذار حکومت مغول ها در هند از همین زاویه به اسلام و تجدید فکری در اسلام نگاه کرده و عمل کردند. کاری که بابر در هندوستان کرد یعنی آشتی اسلام و یا سازش اسلام با هندوئیسم و سایر مذاهب هندی شاید از موفق ترین نمونه های تاریخی خود است.
بهر صورت با انقلاب سرخ در روسیه تعداد زیادی از طرفداران جدیدست ها به بلشویک ها پیوستند و برای آشتی اسلام انقلابی و سوسیالیسم رزمیدند و نوشتند. متاسفانه اکثریت این متفکرین و نواندیشان در دوره ی استالین کشته شده و ازبین رفتند. یکی از دلایل مهاجرت باسماجی ها به افغانستان، سین کیانک و یا ترکستان شرقی، هندوستان، ایران و عربستان بهمین دلیل بود. طالبان ها ادامه دهنده ی راه باسماجی های فراری از آسیای میانه و یا به گونه ای بازمندگان باسماچی ها هستند که در تضاد با غرب و هر نوع سیاست دیگری غیر از اسلام طالبانی عمل می کنندنواندیشان دینی که بنظر نمی رسد مورد جدیدی را به نظریات نواندیشان قبل و دوره ی مشروطیت و یا نظریات جدید ها که توسط بلشویک ها از بین رفتند اضافه کنند.
طالب اف، اخونداف، میرزا آقای کرمانی و سایر همعصران و همفکران آنها از جمله کسانی بودند که به خرافات مذهب، دگماتیسم و فناتیسم اسلام تاخته و بقولی به پرتستانتیست های اسلامی تبدیل شدند که سعی در آشتی دادن اسلام و علم و دموکراسی داشتند ولی هنوز که هنوز است تحقق چنین تحولاتی در شرایط فعلی بنظر همچون یک پروژه ای است اتوپیستی و در بهترین شرایط در چشماندازی دور. بهر صورت سئوال این است که کدامین کشور اسلامی موفق به پیاده کردن آئین دمکراسی سیاسی و عدالت اجتماعی گشته و جامعه ی مرفهی را بوجود آورده است و علت اینکه نوآوران در پیاده کردن نظریه های خود موفق نبودند چی عواملی را شامل می شود؟
باید تاکید کرد که بغیر از آسیای میانه و ایران در سایر کشورهای اسلامی نیز چنین روندی از سالها و شاید بیش از دوسده ی پیش به گونه ائی شروع شده بود. برخورد بین سنتگرایان و تجددطلبان در دوره ی استعمار و بعد از استقلال نسبی کشورهای بزرگی چون هند، پاکستان/بنگلادش، مناطق مسلمان نشین چین، اندونزی، ترکیه، مصر، الجزایر و تونس شروع شده و تاکنون استمرار دارد. در خیلی از کشورهای غیر اسلامی آشتی بین فرهنگ بومی و فرهنگ غربی (به تفسیر برخی از متفکرین پسامدرنیست- استعماری) و ادغام و آفرینش فرهنگهای جدید کم درد تر بوده ولی در کشورهای اسلامی خصوصن سالهای اخیر تضاد و درگیری بسیار شدید بوده است.
بنظر من رد سطحی نظریات ساموئل هانتیگتون و سایر نظریات بحران سیاسی بین اسلام و غرب که به گونه ای به دیالکتیک اجتماعی و علمی نیز استوار است به سادگی که خانم عبادی ادعا می کنند مشکلی را حل نخواهد کرد. یک نگاه ساده به نقشه ی جغرافیائی کشورهائی که اسلام بعنوان دین و سیاست غلبه دارد حاکی از عقب افتادگی فرهنگ انسانی و تکنیک و علم می باشد.
در اینجا لازم به یادآوری می دانم که بعد از فروپاشی شوروی دو تضاد اصلی که یکی سیاسی و فرهنگی بوده و دومی بیشتر جنبه ی اقتصادی دارد بدون اینکه بتوان اولویتی را به یکی از این جریانها در نظر داشت؛ مهر خود را به ستیزها و درگیری های بین گروها و کشورها زده است. در عرصه ی اقتصادی درگیری بین کشورهای فقیر، طبقات فقیر در جوامع گوناگون با سامان سیاسی اقتصادی موجود است که از آن با عنوان جهانی شدن اقتصاد سرمایه داری نام می برند و دیگری با عنوان تضاد فرهنگی و یا تضاد تمدن ها مشهور شده است.
نظم نوین جهانی با انقلاب ایران، درگیری و تغییر حکومت در افغانستان، استمرار حکومت مذهبی و ژنرالهائی چون ضیا الحق و مشرف در پاکستان و همچنین تحکیم قدرت کشورهائی چون عربستان، کویت، شیخ نشین ها در خلیج، حکومت ارتجاعی مذهبی مبارک و بالا گرفتن قدرت مسلمان ها در شاخ افریقا همراه بود. من تعجب می کنم از صحبت خانم عبادی. ایشان یا قدرت کنار هم گذاشتن این اتفاقات و جمع بست درست از مسایل را ندارند و یا اینکه عمدن از دین چنین فاکتورهائی که کشورهای اسلامی موجود و نظام اسلامی جهانی با بودن اخوان المسلمین، جریانهای تروریستی در افغانستان، پاکستان، اندونزی، کشمیر، هندوستان، ایران، حزب التحریر، جنبشهای مذهبی تروریستی در آسیای میانه همه و همه که نشان دهنده مقابله ی اسلام با خواستهای دموکراتیک مردم است نا دیده می گیرند. اگر این درگیری و ستیز بین اسلام و غرب که عنوان دموکراسی را پشت خود یدک می کشد نیست پس چه نامی را باید روی آن گذاشت؟
برخورد فرهنگها، دیالوگ بین تمدنها و روابط بین الملل
ادامه دارد...
۱ - مراجعه کنید به متن سخنرانی ایشان در مجله ی اینترنتی مدرسه ی فمنیستی
|