آن سال ها را گم کردم
دکتر تورج پارسی
•
آن سال ها را گم کردم،
آن چهار راه کودکیم را که پر بود از اسب های چوبی،
اسب هایی که مثل من پر از کودکی بودند،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۱ آذر ۱٣٨٨ -
۲ دسامبر ۲۰۰۹
پیشکش به دوست و همکار همیشه انسانم دکتر محمد رستمی
آن خیابان که بغلی پر از سرو و بید داشت
پرندگانش با رهگذران قوم و خویش بودند ،
نفسش مانند لبخند جاری بود ،
بوی مادر می داد ،
بوی آب پاشی ،
بوی نوروز ،
همیشه با من دوست بود ،
با اسب چوبیم دوست بود ،
باآن سگ که خانه نداشت دوست بود
آوخ که آن سال ها را گم کردم
❊
آن سال ها را گم کردم ،
آن آواز را که دست به سر و رویت می کشید ،
دل را به میهمانی می برد ،
زمزمه ات می کرد
آنچنان که بودنت را نمی توانستی اندازه بگیری
درآن آواز ، آفتاب خانه داشت ،
مهتاب خانه داشت ،
مادر خانه داشت ،
دریا خانه داشت ،
اسب چوبی خانه داشت ،
سگ له له زن کوچه ،خانه داشت ،
آه که در آن آواز ، کودکیم چه بی ترس و واهمه راه می رفت ،
آوخ که آن سال ها را گم کردم
❊
آن سال ها را گم کردم ،
آن نگاه را ،
آن نگاه که همیشه حرفی برای گفتن داشت ،
نگاهی که بوی لالایی می داد ،
با تو قد می کشید ،
همراهت بود در خواب در بیداری
گرمت می کرد ، گرم
آنچنان که می توانستی روی زمستان لحاف بکشی
آن سال ها را گم کردم
❊
آن سال ها را گم کردم ،
آن چهار راه کودکیم را که پر بود از اسب های چوبی ،
اسب هایی که مثل من پر از کودکی بودند ،
بر آنها سوار می شدم ، تاخت می رفتم بی آنکه گردی به پا کنم ،
رستم می شدم بی آنکه سهرابی بکشم ،
آخ که چقدر کودک بودم ، خوب بودم ، دروغ نمی گفتم ،
دروغ شیر مادررا خشک می کرد ،
من مادر رادوست داشتم ،
آن سگ که بر چهارراه کودکیم له له می زد دوست داشتم ،
اوجایی نداشت ،
او که همه ی درد و تنهایش را در چشمان سیاهش جا داده بود ،
همیشه دلم می خواست ،
که روی اسب چوبی سوارش کنم و به گردشش ببرم ،
دلم می خواست که پول داشتم تا برایش یک مغازه قصابی بخرم
آیا آن سال ها ،
آن خیابان ،
آن آواز ،
آن نگاه ،
آن چهار راه کودکی ،
آن سگ را ،
دوباره پیدا می کنم ؟
من گمشده ام ،
سال هاست که گمشده ام ،
من و اسب چوبیم سال هاست که گمشده ایم .
....سال هاست ، سال هاست
٣۰ اگوست ۲۰۰۲
٨ شهریور ٣۷۴۰
|