یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آن سال ها را گم کردم


دکتر تورج پارسی


• آن سال ها را گم کردم،
آن چهار راه کودکیم را که پر بود از اسب های چوبی،
اسب هایی که مثل من پر از کودکی بودند، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ آذر ۱٣٨٨ -  ۲ دسامبر ۲۰۰۹


 
پیشکش به دوست و همکار همیشه انسانم دکتر محمد رستمی




آن خیابان که بغلی پر از سرو و بید داشت

پرندگانش با رهگذران قوم و خویش بودند ،

نفسش مانند لبخند جاری بود ،

بوی مادر می داد ،

بوی آب پاشی ،

بوی نوروز ،

همیشه با من دوست بود ،

با اسب چوبیم دوست بود ،

باآن سگ که خانه نداشت دوست بود

آوخ که آن سال ها را گم کردم



آن سال ها را گم کردم ،

آن آواز را که دست به سر و رویت می کشید ،

دل را به میهمانی می برد ،

زمزمه ات می کرد

آنچنان که بودنت را نمی توانستی اندازه بگیری

درآن آواز ، آفتاب خانه داشت ،

       مهتاب خانه داشت ،

       مادر خانه داشت ،

       دریا خانه داشت ،

       اسب چوبی خانه داشت ،

       سگ له له زن کوچه ،خانه داشت ،

آه که در آن آواز ، کودکیم چه بی ترس و واهمه راه می رفت ،

آوخ که آن سال ها را گم کردم



آن سال ها را گم کردم ،

آن نگاه را ،

آن نگاه که همیشه حرفی برای گفتن داشت ،

نگاهی که بوی لالایی می داد ،

با تو قد می کشید ،

همراهت بود در خواب در بیداری

گرمت می کرد ، گرم

آنچنان که می توانستی روی زمستان لحاف بکشی

آن سال ها را گم کردم



آن سال ها را گم کردم ،

آن چهار راه کودکیم را که پر بود از اسب های چوبی ،

اسب هایی که مثل من پر از کودکی بودند ،

بر آنها سوار می شدم ، تاخت می رفتم بی آنکه گردی به پا کنم ،

رستم می شدم بی آنکه سهرابی بکشم ،

آخ که چقدر کودک بودم ، خوب بودم ، دروغ نمی گفتم ،

دروغ شیر مادررا خشک می کرد ،

من مادر رادوست داشتم ،

آن سگ که بر چهارراه کودکیم له له می زد دوست داشتم ،

اوجایی نداشت ،

او که همه ی درد و تنهایش را در چشمان سیاهش جا داده بود ،

همیشه دلم می خواست ،

که روی اسب چوبی سوارش کنم و به گردشش ببرم ،

دلم می خواست که پول داشتم تا برایش یک مغازه قصابی بخرم

آیا آن سال ها ،

آن خیابان ،

آن آواز ،

آن نگاه ،

آن چهار راه کودکی ،

آن سگ را ،

دوباره پیدا می کنم ؟


من گمشده ام ،

سال هاست که گمشده ام ،

من و اسب چوبیم سال هاست که گمشده ایم .

   ....سال هاست ، سال هاست      


٣۰ اگوست ۲۰۰۲

٨ شهریور ٣۷۴۰


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست