چند شعرِ کوتاه
محمدعلی شکیبایی
•
هر بار که از من دور می شوی.
شانه هایت پُلی ست
برای آشتی.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۱ آذر ۱٣٨٨ -
۲ دسامبر ۲۰۰۹
١
دریا را به تماشا می نشینم
هر بار که از من دور می شوی.
شانه هایت پُلی ست
برای آشتی.
نامت را
بر پیشانی ی دریا می نویسم.
٢
باد که می آید
سیبی
بر کنگره های شبتاب می افتد
و بادامی سبز
خوابِ زمستانی ی زمین را
ورق می زند.
٣
افسرده پا می گذاری
بر انبوهی ی رازناکِ جنگل
گلایه ات از چیست؟
که این گونه آوازت را تلخ می خوانی.
انتظارِ معجزه ای نیست
از باد.
کولی!
تماشاگرانِ سایه
بر زخمِ ابریشم گلاب می پاشند
آوازت را تلخ مخوان
پنجه های باد را دریاب
از خشمِ نجیبِ رودخانه
گذر کن.
٤
تنهایی ام را
در چمدانی می گذارم
و به جهانِ کوچکِ عروسک های چوبی
سفر می کنم.
میخک های جوان
بر افقِ شکسته ی آفتاب
زمین را رنگ می زنند.
چمدان ام را باز می کنم
و تنهایی ام
در هیاهوی زمین
کوچ می کند.
|