•
وطن!
آه ...
می دانم این دودِ از کومه هایت بلند ،
آهِ دلِ مادران است ،
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۱ آذر ۱٣٨٨ -
۲ دسامبر ۲۰۰۹
تقلای شعری که بی تاب مانده ست در پشتِ آن پشته های غباری
و آواز شبگرده یی مست
که تلخای اندوه را بر لب کاغذم می نشاند ،
مرا بیشتر می کشاند سوی بی قراری .
وطن!
در چه حالی؟
که هربار
این شعر
پرمی کشد تا که بربام ات آرام گیرد ،
هراسیده تر باز می آید و
پشت آن پشته ها می نشیند به زاری .
کجایی؟
که هربار
می خواهم این خستگی های خود را به دوش ات گذارم ،
حضورت غیاب است
بغض است این حلقه ی آشنا درگلویم)
که باری ، خیال است پندارِ هر ماندگاری )
وطن!
آه ...
می دانم این دودِ از کومه هایت بلند ،
آهِ دلِ مادران است ،
که چشم انتظارند و جانپاره هاشان به دندانِ هاری
و مردانشان
شرمسارانه بر سفره ی خالی از هر بهاری .
□
درآن روزگارِ محک بودنِ پهلوانی ،
وطن!
کودکانت فتادند
- چون برگِ زرین -
به خاک .
جوانی نمانده ست این روزگار
نمی آید از هیچ سویی سواری .
□
شب از نیمه بگذشت و شبگردِ پیر،
هنوز از تو می خوانَد از خشکسالی که اکنون ؛
و از قحطسالانِ پیرار و پاری .
ولی ، من ، وطن!
همچنان کودک ام
دوست دارم بگویم که دریات پُر
موجهایت خروشان
و رود ست همواره جاری .
www.mehdifalahati.com
|